نگاهی به مصاحبهی آقای فکوهی
در ایران عادت بر این است که مفاهیم را غیردقیق، آشفته، بیاعتنا به تاریخ، و دلبخواهی استفاده کنند. در ایران عادت بر این است که طیف وسیعی از روشنفکران وظیفهی واقعی خود را نشناسند، استادان دانشگاه مفاهیم کلی و غیردقیق را برای توصیف و توضیح وضعیت جامعه استفاده کنند و مردم هم برای هیچ یک از آنها اعتباری قائل نباشند چون دنیای این مردم با دنیای این گروهها وجه اشتراکی ندارد. مدتی است مد این شده که روشنفکران و استادان دانشگاه وابسته به مرکز و پروژهی ناسیونالیسم ایرانی تلاش کنند تا راه حلی برای مسئلهی ملل غیرفارس ساکن جغرافیای ایران پیدا کنند. این افراد برخلاف سید جواد طباطبایی که کوس رسوایی استحالهطلبی و پانایرانیسماش در همه جا به صدا درآمده است، شخصی که منکر مسئلهای به نام ملتهای غیرفارس است و زبان ترکی را یک زبان محلی و فاقد ظرفیت بسط و گسترش میداند، تلاش میکنند تا واقعبینتر باشند، یعنی نفس وجود مسئلهای به نام ملتهای غیرفارس را قبول میکنند (هر چند این ملتها را قومیت و یا اقلیتهای قومی مینامند)، اما صورت مسئله را به شکلی مینویسند که مسئله در اساس دستخوش تحریف میشود. از به اصطلاح انباشت سرمایه در «ایران» حرف میزنند بدون این که اشارهای به غارت پیرامونیشدههای این کشور بکنند، از آموزش زبان مادری سخن میگویند بدون این که آن را در کلیت خود به عنوان یک حق تام و تمام بپذیرند. از فردوسی خوانی و حافظ دوستی «ملت ایران» یاد میکنند بدون این که به روی خود بیاورند که هر تکه از این «ملت» شاعران همزبان سرکوب شدهی خود را دارد. ناصر فکوهی[۱] استاد دانشگاه رشتهی انسانشناسی از تهران هم در زمرهی همین «کارشناسان» و استادان دانشگاه غیر روشنفکر است (به معنایی که ادوارد سعید در نظر دارد، یعنی کسی که علیه قدرت حاکم میبایستد و تحت هیچ شرایطی با قدرت سرکوبگر همراستا نمیشود[۲])که در مصاحبهای از حق و حقوق «قومیت» ها و «اقلیت» ها حرف میزند، بدون این که معنای قومیت یا اقلیت را در برابر ملیت (ملت) روشن کند و بگوید دقیقاً منظورش از این واژهها چیست و به چه گروههای اجتماعی اطلاق میشوند. اگر نیم بیشتر جمعیت ساکن کشور از «قومیت» های دیگر تشکیل شده باشد، اگر بنا به گفتهی وزیر امور خارجهی ایران به سال ۱۳۹۰ جمعیت ترکزبانها نزدیک به ۴۰ درصد باشد[۳]، آن وقت باید پرسید که چه گروهی واقعاً در اقلیت است و اکثریت مردمان ساکن این کشور چه نام (هایی) دارند؟ آیا با کمی تحقیق روشن نمیشود که فارسزبانها آن اقلیتی هستند که (با ادعای در اکثریت بودن) دارند بر اکثریت ساکنان این کشور حکمرانی میکنند و روشنفکران وابسته به مرکز هم با پیش-داوری¬هایی که در طول تاریخ «مدرن» این کشور کثیرالمله و به یمن سرکوب تاریخ و هویت ملل دیگر یاد گرفتهاند دیگران را «اقلیت» خطاب میکنند؟ از این قبیل نکات در مصاحبهی آقای فکوهی بسیار است به برخی از آنها اشاره خواهم کرد.

محبوب تیشه
آقای فکوهی ابتدای مصاحبه از یک فرایند دولت-ملت سازی صحبت میکنند که قومیتها و یا اقلیتها بعدها به آن واکنش نشان میدهند و «به دلیل ناهنجاریها و سوء مدیریتها و بسیاری دیگر از مشکلات اعتراض میکنند اما وقتی به سمت ایدئولوژیهای فاشیستی و شوونیستی و ملیگرایی افراطی بروند کار خطرناکی میکنند». مضحک نیست که در ایران از دولت-ملت سازی حرف بزنیم اما همزمان از قتل مشروطیت، از نادیدهگیری قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی در قانون اساسی مشروطه، سرکوب خونین جنبشهای آذربایجان، کردستان، و دیگر مناطق کشور سخنی نگوییم؟ واقعیت دولت-ملت سازی در ایران این است که با سرکوب تمام دستاوردهای دمکراتیک مشروطیت انجام شد، با یک حرکت واپسگرایانه (بازگشت به سلطنت و احیای آن) معنا یافت، با سرکوب حکومت ملی آذربایجان و خودمختاری آن به سرانجام رسید، و با سرکوب بهاییها، سنیمذهبها و دیگر مذاهب غیررسمی کشور و همچنین آسیمیلاسیون ملل غیرفارس و مثله کردن شخصیت و هویت زبانی و فرهنگی آنها تداوم یافته است. ولی معروف است که امر سرکوب شده، بازمیگردد. شبح قربانی آن جنایت آغازین، شبح قربانی آن معصیت اولیه، هرگز تاریخ ایران را به حال خود رها نکرد. وقتی از دولت-ملت سازی در این کشور حرف میزنید قربانیان آن ستم تاریخی بزرگ فراموشتان نشود تا بعد به دور زدن در دایرهی باطل استدلالات بیسروته نیفتید.
نکتهی مهمتر این که فکوهی توجه نمیکند در کشوری زندگی میکند که دولت-ملت به معنای مدرن کلمه در آن جایی ندارد. دولت-ملت پروژهای است که با ساختارهای یکدست کنندهی اقتصادی-سیاسی-فرهنگی و ایجاد یک بازار متحد داخلی و زیرساختهای پیونددهندهی اقتصاد و مردم یک کشور تعریف میشود. اساس فرهنگی و سیاسی آن نیز بر سکولاریسم و یابهویژه جدایی دین از دولت، قانونمداری، احترام به مالکیت خصوصی سرمایهداران، برابری تمام آحاد جامعه در برابر قانون، داشتن پارلمان و احزاب سیاسی به عنوان مبنایی برای ظهور کثرتگرایی و بروز عقاید مردم است. فکوهی ظاهراً نمیداند که در کشوری که ولایت مطلقهی فقیه، استبدادی به مراتب بدتر از سلطنت مطلقه را بر مردم تحمیل کرده، نمیتوان از «ملت» حرفی زد. شاید برای همین هم باشد که فکوهی خود را مجبور میبیند تا از صدر اسلام مثال بیاورد و نه از تاریخ معاصر. آقای فکوهی یادش رفته از ستم و تبعیض ساختاری حرف بزند که مسلمان را بر غیرمسلمان و از میان خود مسلمانان هم شیعه را بر سنی ارجحیت میبخشد، مرد را بر زن برتری میبخشد، ملایان را از مردمان دیگر برتر میداند و پارلمان فقط برای عکس سلفی گرفتن با نمایندهی اتحادیهی اروپا و بحث-های خودمانی به درد میخورد. او گویا نمیداند در کشوری زندگی میکند که رییس نا جمهورش باید بر شانه و دست رهبری بوسه بزند و اوامر او را اجابت کند. گویا نمیداند در کشوری زندگی میکند که صدا و سیمای رسمی آن تریبون تبلیغ هویت آریایی-شیعی است، در کشوری زندگی میکند که که قدرت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی در استانهای خاصی تمرکز یافته و همین به نابودی مناطق غیرمرکزی منجر شده است. واقعاً فکوهی چه میداند که ستم ساختاری چیست وقتی همه چیز را به «رفتار» آدمها و فرهنگ و پیشداوریهای آنها تقلیل میدهد؟
بحثهای فکوهی آنقدر ذهنیگرا (ایدهآلیستی) است که پذیرفتن او همچون آدمی اهل اندیشه سخت میشود. برای مثال نقل قولی از او ذکر میکنم تا ببینیم درک او از هویت چیست: «هویت به مجموعهای از باورها و نمودهای فکری و رفتاری و ظاهری اطلاق میشود که فرد یا گروهی را به فرد یا گروهی دیگر پیوند میدهند». آیا منظور فکوهی این است که ما آدمها خودمان تصمیم میگیریم چه هویتی داشته باشیم؟ این «مجموعه باورها و نمودهای فکری» زاییدهی ذهن ما است یا از جایی دیگر سرچشمه میگیرند؟ زبان مشترک آیا مجموعهای از باورها است؟ دلبستگی به محیطی که در آن کودکی خود را سپری کردهاید و اقوام و خویشان خود را در اطراف خود داشتهاید و در آن دوست و رفیق و عشق یافتهاید، باورهای ذهنی ما است؟ خشم از خشکانیدن عامدانهی دریاچهی ارومیه به دست حکومت اسلامی و سپاه پاسداران[۴]، باوری است در ذهن من یا این که واقعیتی است زیسته و تجربه شده که جدا از باورها و احساسات من اتفاق افتاده و مرا به عنوان یک تورک آذربایجانی محزون و خشمگین کرده است؟ به خیابان ریختن مردم آذربایجان برای دفاع از محیط زندگیشان آیا به دلیل پیشداوریهای دیگران بوده است، واکنشی از سر هویتطلبی بوده است، یا نه کنشی بوده است برای حفظ زیست محیط و قلمرو زندگیشان؟
فکوهی میگوید که هویت فقط برای انسانهای دنیای مدرن معنی دارد چون هویت انسان پیشامدرن به بیان فکوهی به طور پیشینی به او اعطا میشده است. فکوهی به ساختارهای جامعهی پیشامدرن یا جامعهی پیشاسرمایهداری و به ساختار جامعهی مدرن یا جامعهی سرمایهداری اشارهای نمیکند تا به خواننده بگوید که علت این «استقلال» و سرگردانی انسان جامعهی مدرن یا همان چیزی که اتمیزه شدنانسان مدرن مینامند از کجا ناشی میشود.[۵]اولین علت وجودی برای شکلگیری انسان پیشامدرن این بود که وی همچون نیاکان خویش به زمین و جمعیت دهقان یا سرفی وابسته بود که روی آن کار میکردند و به طور پیشینی روی زمین و محصولات آن بنا به عرف و سنت، رسوم پدرسالارنهی ارباب-رعیتی، و آموزشهای دینی حق داشتند. آنها از زمین به عنوان مهمترین منبع ثروت اجتماعی مستقل نشده بودند، آن طور که انسان مدرن از منابع تولید ثروت مستقل شده است. کتاب مقدس و آموزههای آن که بر اساس چنین ساختارهایی نوشته شده و یا تفسیر میشد، از حقوق فقیران یاد میکرد و ثروتمندان را ملزم به دستگیری از آنان میدانست و تلاش برای کسب ثروت زیاد را هم مذموم میدانست. آموزههای دینی در سدههای میانه پیوند ایدئولوژیک بین طبقات حاکم و محکوم را شکل میدادند و شخصیت خاص انسان پیشامدرن را میساختند. ببر اساس این وضعیت بود که انسان پیشامدرن به دلیل وابستگیهای شخصی به ارباب و گره خوردن تمام هستیاش به زمین، و رواج رویههای پدرسالارانهی دینی و اجتماعی نمیتوانست فرد مستقل مدرنی باشد که «باید برای خود بیندیشد و تصمیم بگیرد». اما همین انسان مدرن هم آنقدرها که فکر میکنیم «مستقل» و فارغ از هر قید و بندی نیست. او نیز از همان کودکی یاد میگیرد که جز پدر و مادر مهربان (اگر این موهبت را داشته باشد) کسی در دنیای بیرون از چارچوب خانواده نیست که حقی پیشینی برای زندگی کردن برای او قائل باشد و به همین جهت باید به فکر درس خواندن و یادگیری مهارتی باشد تا در آینده بتواند «روی پای خود بایستد» و مستقل از حمایتهای ناموجود پدرسالارانه زندگی کند. این انسان مدرن (عموماً) با سرعت یاد میگیرد که باید استقلال رأی و برای خود اندیشیدن را در محل کار و در اجتماع (بخصوص اگر این اجتماع کشوری مثل ایران باشد) فراموش کند و تمرکز «استقلال اندیشه و تصمیمگیری» خود را بر قلمرو مصرف شخصی (خرید ماشین، پوشاک، لوازم خانه و اگر بتواند خرید مسکن) متمرکز کند و دو دستی کلاه خود را بچسبد که باد تورم و ناایمنی ناشی از تورم و گرانی و غیره نبردش. چیزی به نام حق «استقلال اندیشه و تصمیمگیری» اش را هم معمولاً یا به طور جدی یاد نمیگیرد یا مجبور است آن را به فراموشی بسپارد یا اگر خیلی حس و حال برایش بماند، نمایندگی آن را به احزاب سیاسی بدهد تا برایش بیندیشند. بنابراین میبینیم که فکوهی نمیتواند تفاوت بین انسان پیشامدرن (بخوان پیشاسرمایهداری) و انسان مدرن (یعنی سرمایهداری) را درست توضیح بدهد و صورت مسئله را چنان میچیند که گویا انسان مدرن از هیچ قید و بند اجتماعی در رنج نیست و تنها نصیبش از زندگی اجتماعی استقلال و جستجو برای هویت است که آن را هم به یک اندازه در اعمال سلیقهی شخصی بر پوشاک و خوراک و انتخاب احزاب متحقق می-کند. البته هیچ معلوم نیست که در ایران، کشوری که یک دین رسمی در جایگاه حاکمیت سیاسی نشسته است، و همهی زندگی عرفی را بر اساس آموزههای ایدئولوژیک خود تعریف میکند و حتی یک حزب سیاسی واقعی وجود ندارد، چگونه میتوان همان ساختارهای مدرن را برای جامعهی ایرانی دارای اعتبار دانست. مثلاً زنان که هنوز حق انتخاب پوشش خود را ندارند و ملل غیرفارس از آموزش به زبان مادری محرومند، واقعاً سوژههای فردی و جمعی مستقلی حساب نمیشوند. برای همین بود که در ابتدای مطلبم نوشتم که در ایران مفاهیم، غیردقیق، آشفته و غیرتاریخی استفاده میشوند. چون فکوهی در اینجا میخواهد از مفهومی مبهم مثل جستجوی هویت برای توضیح مسئلهی اختلافات جدی در زمینهی حقوق ملتهای غیرفارس ساکن ایران استفادهی ابزاری کند، ناچار است به این تناقضگوییهای عجیب بیفتد، از سوژههای مستقل مدرن و احزاب مدرن سیاسی، انسان مدرن و ملت و غیره حرف بزند که با ساختمان حاکمیت مبتنی بر دین و ولایت فقیه (و مراجع دینی) و سرداران نظامی که اقتصاد کشور را قبضه کردهاند اصلاً سازگاری ندارند.
فکوهی چنان بین رویکرد غیررسمی و رویکرد دولت رسمی تفاوت میگذارد که میگوید: «در ایران بیشتر از آنکه بخواهیم دولت را متهم به نژادپرستی، دامن زدن به اختلافات قومی و ملی بکنیم، باید روشنفکران و مدعیان تحصیلکرده بودن و اندیشمندی را مقصر بدانیم و اغلب اینها هستند که به این گونه گرایشها دامن میزنند». گفتن این حرف به معنای تأیید آن چیزی است که در بالا بیان شد، آن هم این که فکوهی ساختارهای سرکوب و تبعیض دولتی و سیستماتیک را بحث نمیکند. فکوهی به جای این که جایگاه ساختارهای تبعیض و ستم و سرکوب در قانون اساسی و چیدمان دستگاه قدرت دولتی را بحث کند و ببیند برای تغییر وضعیت ملل غیرفارس ساکن ایران چه تغییراتی باید در قانون اساسی و نظام حکومتی صورت گیرد، به گفتمان سازی بعضی از پانایرانیستها میچسبد و آنها را مقصر در بدتر شدن اوضاع معرفی می-کند. در حاالی که علت اصلی وضعیت را باید در قانون اساسی و ساختار حکومتی جستجو کرد. قانون اساسی رژیم ولایت فقیه تداوم قانون اساسی رژیم شاهنشاهی است و اساس هر دو بر بیاعتنایی به دستاوردهای مشروطیت و قانون انجمنهای ایالتی یا به بیانی خودمختاری مناطق غیرفارس است و تمرکززدایی از حاکمیت ملی. گفتمان امت اسلامی در اوایل حکومت ولایت فقیه شاید میتوانست جامعهی ایرانی را به این حکومت سراسر تبعیض و عقبماندگی پیوند بدهد اما مدتها است که رژیم ولایت فقیه میداند که برای جمع کردن طرفدار، گفتمان امت و اسلام کافی نیست و برعکس نفرت مردم را از حاکمان شدیدتر میکند، برای همین نیز خودشان کلمات «ملت بزرگ ایران» و «کشور ایران با تمدن چند هزار ساله» و غیره را وسط میکشند تا احساسات مثلاً ملی را تحریک کنند. همین هم آب به آسیاب پان ایرانیستها میریزد که در دم و دستگاه همین رژیم خدمت میکنند. شما به من بگویید چرا کسی مثل جواد طباطبایی میتواند برای سالهای طولانی تدریس و تبلیغ پان ایرانیسم کند ولی هیچ تورک آذربایجانی که مبلغ فدرالیسم سیاسی در ایران است و نظر موافقی به جنبش فرقهی دمکرات آذربایجان دارد، امکان تبلیغ نظرات خود را ندارد؟ آیا علت این نیست که سخنان تحریکآمیز طباطبایی به مذاق حکومت خوش میآید و نظرات دیگران چون به تبلیغ دمکراسی سیاسی میانجامد، برای حاکمیت اسلامی تلخ است؟ فکوهی طوری از «بیگناهی» رژیم اسلامی حرف می-زند که آدم را به شک میاندازد مبادا کارگزار مستقیم حاکمیت باشد و برای خاک به چشم خواننده پاشیدن به مصاحبه روی آورده است. استدلال او به نفع بیگناهی رژیم، که بلافاصله بعد از جملات نقل شده در بالا میآید، این است: «این تجربهای بوده که ما در سالهای اخیر درباره اصل پانزده قانون اساسی (آموزش زبان مادری در مدارس) داشتیم و همچنین برنامه تفویض مقامات مسئولیت به اهالی بومی. اغلب دیدهایم که روشنفکران و دانشگاهیانی که خود را ضد دولت و به اصطلاح خیلی غربی و طرفدار “حقوق بشر” نشان میدهند همانهایی هستند که با این اصول مخالفت میکردند». اول این که هنوز معلوم نیست که آموزش زبان مادری در چه سطح و مقطع تحصیلی مطرح است، آیا آن طور که آقای محسن رنانی[۶] گفتند ما آذربایجانیها فقط باید به آموزش زبان مادری تا مقطع چهارم ابتدایی راضی باشیم یا این که آموزش زبان مادری به معنای حق تحصیل در همهی مقاطع تا حد دانشگاه است؟ دوم این که با توجه به تعداد ترک زبانها چرا نباید زبان ترکی به زبان رسمی کشور تبدیل شود؟ سوم این که خیلی از اصول دیگر هم به طور صوری و نمایشی در قانون اساسی آمده است که هرگز اجرا نشده و نمیشوند، چون مخالف اصول ولایت فقیه و مرکزگرایی شدید همراه آن میباشند. آقای فکوهی شما خودتان را گول میزنید یا خواننده را؟ ولایت فقیه که اجازه نمیدهد رییس نا جمهور این کشور بدون اجازهی او آب بخورد، آیا اجازه میدهد که مقامات انتخاب شده به دست آذربایجانیها امور استانی و محلی را اداره کنند؟ یعنی به نوعی «دمکراسی اداری و سیاسی محلی و منطقهای» تن میدهد؟ در ضمن شما زمانی به دست و پا افتادهاید و از تفویض مسئولیت به اهالی بومی حرف میزنید که کف مطالبات جنبش ملی آذربایجان فدرالیسم است. شما در شعار دادن پیرامون تمرکززدایی خیلی دیر وارد گود شدهاید و دامنهی مطالباتتان هم خیلی محدود است. آقای فکوهی کمی به این موضوع فکر کنید که چرا همیشه دانشگاهیان فارس زبان و وابسته به مرکز باید از مشکلات «پیرامونی شدهها» حرف بزنند و به اصطلاح دنبال «راه حل» بگردند. واقعاً چرا از بخشهای پیرامونی شده، صاحب نظری که نظرات مخالف شما مرکزگرایان داشته باشد، وجود ندارد که با او مصاحبه شود؟ یا چرندیات جواد طباطبایی است که فضا را پر میکند یا امثال شما، رنانی و دیگران که مجیز مرکز و بخشی از رژیم را میگویید؟ به نظر من تا زمانی که روشنفکران وابسته به مرکز و حکومت، مقابل شکل حکمرانی در ایران علامت سؤال نگذارند، تا زمانی که مردمان غیرفارس زبان را به عنوان ملل مساوی-الحقوق با فارسها نپذیرند، تا زمانی که ستم و تبعیض و غارت حکومت مرکزی را به چالش نگیرند، بی-فایده خواهد بود هر گونه بحث در بارهی مسئلهی حقوق ملتهای غیرفارس. چون مبناهای تبعیض و ستم به پرسش گرفته نمیشوند.
[۱] نگاه کنید به لینک زیر:
http://www.azernews.org/ناصر-فکوهی-در-گفت-وگو-با-مردم-سالاری/
[۲]برای یک بحث خوب در زمینه ی روشنفکر نگاه کنید به کتاب روشنفکران و پروژه های ضدهژمونیک نوشته ی فروغ اسدپور. این کتاب روی اینترنت موجود است.
[۳]نگاه کنید به انتقادات حسن راشدی بر سخنان اهانتآمیز جواد طباطبایی در بارهی ملل غیرفارس. http://sobhechichest.ir/?p=677
[۴]برای مطالعهای در بارهی سدسازی سپاه پاسداران نگاه کنید به مقالهی خوبی از امین حصوری: http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=39558
[۵]نگاه کنید به: تکامل نهادها و ایدئولوژیهای اقتصادی نوشته ی ای.ک. هانت. ترجمهی سهراب بهداد.
[۶]نگاه کنید به مقاله ای که در انتقاد از نظرات آقای محسن رنانی نوشتم. http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=78469
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
طبق معمول روشنفکران ایرونی از غافله عقب هستند و اکثر آنها فاشیستهای بی مقداری هستند که کماکان به ترجمه متون فاشیستی اوایل قرن بیستم اروپا استناد می کنند. مردم کوچه بازار ایران از هر قوم و ملیتی، فارس و غیر فارس، به تنها چیزی که فکر نمی کنند هویت جعلی ایرانی است. ملت ایران در سال ۵۷ بر ناسیونالیسم ساختگی ایرانی استفراغ کردند و اکنون در حال استفراغ بر هویت شیعی خود هستند. دوران ناسیونالیسم به پایان رسیده است.
جمعه, ۳۱ام شهریور, ۱۳۹۶