پرسش:

علیرضا مطلبی: آیا می‌توان گفت که نقطه‌ی اوج مرگ مؤلف در ایران، دهه‌ی هفتاد بود؟

نظرتان درباره‌ی شعر شاعرانی مثل رویا تفتی، بهزاد زرین‌پور و محمد آزرم چیست و چرا نتوانستند به راه خود آن‌گونه که انتظار می‌رفت، ادامه دهند؟

جایگاه شعر شاعرانی مثل هرمز علی‌پور و یا هوشنگ چالنگی را کجای شعر معاصر می‌دانید؟ همچنین میزان خدمت‌شان به شعر و کلمه؟

نظرتان درباره‌ی شعر قاسم هاشمی­‌نژاد (از معدود افراد مورد پسند ابراهیم گلستان) چیست؟ هرچند که او را بیشتر به عنوان داستان‌نویس، منتقد و عرفان‌پژوه می‌شناسند.

پاسخ:

باید گفت که یک ادبیات طبقاتی و منحط هرگز نمی‌تواند مرگ‌ مؤلف را تاب بیاورد. می‌گویید نقطه‌ی اوج مرگ‌ مؤلف، دهه‌ی هفتاد بود، در صورتی که در آن دهه تنها درباره‌‌ی آن حرف زدند. آیا اتفاقی افتاد؟ اگر از تک‌تک دهه ‌هفتادی‌ها درباره‌ی علی عبدالرضایی بپرسید، از زندگی شخصی من می‌گویند؛ یعنی قبل از این­که به شعرهایم بپردازند، درباره‌ی زندگی شخصی‌ام بحث می‌کنند. هیچ­وقت از بحث‌ها و فکرهای علی عبدالرضایی کسی چیزی نمی‌گوید. کسی از شعر عبدالرضایی حرفی نمی‌زند و همه فقط در حال ترورند. جامعه و ادبیات تروریست، هرگز نمی‌تواند درکی از مرگ‌ مؤلف داشته باشد. آن‌جا درباره‌ی مرگ مؤلف فقط حرف می‌زنند و در عمل هیچ اتفاقی نمی‌افتد. در واقع هرگز فهم مرگ ‌مؤلف به صورت فرهنگی در ایران رخ نداده؛ در زیرزمین هیچ اتفاقی نمی‌افتد. پس در جواب این‌که می‌گویید نقطه‌ی اوج مرگ مؤلف دهه‌ی هفتاد بوده، باید گفت که در برهه‌ای، تنها شعارش را دادند. کدام یک از دهه هفتادی‌ها درکی از مرگ مؤلف دارد و به فرهنگ آن رسیده است؟ به این‌که اگر با متنی برخورد می‌کند، تمام عقده‌ها و دشمنی‌ها و مشکلات شخصی با صاحب آن اثر را کنار گذاشته و فقط به متن‌اش بپردازد؟ ما هرگز در تاریخ تا به همین امروز، مرگ مؤلف را باور نداشته‌ایم مگر در صورتی که مرگ اتفاق افتاده باشد. درباره‌ی حافظِ مرده حرف می‌زنیم یا بعد از مرگ فروغ دیگر لقب جنده به او نمی‌دهیم، دیگر به او نمی‌گوییم بدکاره و حالا با گذشت زمان، او را از انگل اجتماعی به عارفی اجتماعی ارتقا داده‌ایم! قرار نیست هر زمان که کسی حرفی از مرگ مؤلف زد، به این نتیجه برسیم که درکی از این مقوله دارد. هنوز زمان زیادی مانده تا بطور عملی مرگ مولف را اجرا کنیم، ما مردمی اخلاق محور و کیچ بازیم و هنوز مانده از حسادت‌ها و عقده‌هامان فاصله بگیریم. مطلقن می‌گویم که هنوز هیچ شاعر یا منتقد و نویسنده‌ای ندیده‌ام که به حداقل‌های تئوری مرگ مؤلف عمل کرده باشد. درباره‌ی سوال دوم باید بگویم این‌ها همه شاعرانی هستند که در شروع خفه شدند. محمد آزرم را بیشتر ترجیح می‌دهم چون کنکاش تئوریک دارد و می‌نویسد و خدمت می‌کند. این­گونه افراد، آدم‌های جالبی هستند. آزرم کتابی به عنوان «عکس منتشر نشده» دارد که چند شعر خوب در آن هست، ولی بعد به این در و آن در زد و به‌­جای این­که آوانگاردیسم را زیستی کند، رویکردی ماشینی را پیشه کرد. رویا تفتی هم در قیاس با دو نفر دیگر قابل بررسی نیست، زرین‌­پور متاسفانه شاعری‌ست که شروع نشده تمام شد، کسی که بیست سال آزگار شعری نمی‌نویسد، یعنی تمام شده است. همان موقع هم مجموعه‌ی شعرش (ای کاش آفتاب از چهارسو بتابد) در سطح همان دهه‌ی هفتاد بود. شعر فارسی از لحاظ نظرگاهی بسیار از دهه‌ی هفتاد فاصله گرفته و اکنون در جایی دیگر است. هنوز خیلی‌ها از شعر دهه‌ی هفتاد دفاع می‌کنند، در حالی که شعر آن دهه تمام و کلاسیک شده است. اکنون می‌توان دهه‌ی هفتاد را به عنوان یک تجربه که باید از آن درس گرفت مورد بررسی قرار داد. شعر ادامه دارد، حرکت می‌کند و هر ده سال عوض می‌شود. این اتفاق به­‌طور مطلق در همه‌ی کشورها رخ می‌دهد. من در دهه‌ی هشتاد، پنج کتاب منتشر کردم که همگی قدغن و هیچ­کدام خوانده نشدند و یا اگر خوانده شدند، فقط از آن‌ها کپی و تقلید کردند. در دهه‌ی هشتاد اتفاق‌های مهمی افتاده است که البته ربطی به ساده­‌نویسی و جریان­های مبتذل دیگر ندارد. در آن دهه کارهای مهمی انجام شده، اما شاعران و نویسندگانی که آن‌ها را انجام دادند، به گوشه‌ای تبعید شده و دیده نمی‌شوند. بالاخره بحث‌هایی که طی این شانزده ماه کردیم، برای زمان حال نبوده بلکه ثمره‌ی یک زندگی‌ست که در تمام این سال‌ها غیبت داشته است. متاسفانه منتقد‌های ایران بی­سوادند. آنجا شما وقتی متن خلاقی می‌نویسید، ناگزیرید درباره‌ی آن توضیح دهید، مصاحبه کنید و بگویید چه کارهای تازه‌ای کرده‌اید وگرنه محال است درک شوید. اگر یک شاعر یا نویسنده‌ی خلاق و آوانگارد درباره‌ی کاری که می‌کند توضیح ندهد، هرگز فرصت مطرح شدن در ایران را نخواهد یافت. به این دلیل که آن‌ها نمی‌فهمند و عقب‌اند. همان‌طور که هدایت از زمان خود حداقل صد سال جلوتر بود. این سال‌ها باید می‌گذشت تا ما به عظمت زیستی هدایت پی ببریم. البته هنوز تفکر و نگاه هدایت برای خیلی‌ها شناخته شده نیست؛ مثلن بعضی می‌گویند که او ضد عرب‌ها و نژادپرست بوده و حرف‌های احمقانه‌ای از این دست می‌زنند. در صورتی که‌ او کسی بود که ذات و نگاهی سیاسی و تیزبین داشت و این سیاست درست عین ادبیات بود. هنوز این مرد بزرگ ادبیات ایران را آن­طور که باید نمی‌شناسیم. در نتیجه این‌ها کسانی هستند که در شروع ذبح شدند. ادبیات ایرانی، ادبیاتی‌ست که در آن همه دچار جوان‌مرگی می‌شوند و متأسفانه این واقعیتی‌ست که رخ می‌دهد. چرا نتوانستند به راه خود آن­گونه که انتظار می‌رفت ادامه دهند؟ به­‌خاطر این که در ادبیات باید اهل ریسک بود و در خطرناک زندگی کرد. ممکن است که در شروع جرقه‌ای خورده و چند شعر خوب بنویسید، اما برای این­که بتوان در ادبیات حضور داشت، باید به آن جرقه بنیاد و آن را ادامه داد تا آن فضا را مال خود و بدل به یک دستگاه کرد. سپس به آن اتفاق تفکر داده و غنا بخشید و جلو برد. این دقیقن کاری است که شاعر و نویسنده‌ی ایرانی توان انجامش را ندارد، چراکه در همان لحظه‌ای که متولد می‌شود، می‌میرد. چون به محض این‌که چند نفر از او تعریف می‌کنند، خودش را گم و سعی دارد معامله کند و همان لحظه می‌خواهد از تمام پیشکسوت‌ها یک تائید بگیرد و بدل به استاد شود. یعنی به­‌جای این‌که بنویسد، در پی این است که بیعت بگیرد و بقیه بگویند تو شاعری، پسر خوبی هستی و کارهایت خیلی عالی­ست. چرا شاعران و نویسندگان ایرانی اصلن جنگ‌جو نیستند؟ یا رادیکال نبوده و با ارتجاع مخالفت نمی‌کنند؟ سینمای ایرانی هم دقیقن همین وضع را دارد و در آن، همه از هم تعریف می‌کنند. ولی این انتقاد است که یک حرکت را پیش می‌برد. شاعر ایرانی عرضه‌ی زندگی خلاق و ریسک را ندارد. از طرفی آوانگارد می‌نویسد و از سوی دیگر مثل ملاها رفتار می‌کند، آن وقت این شاعر چگونه می‌تواند زندگی کند؟ از زن بودن دم می‌زند و در عمل هیچ کاری نمی‌کند، دقیقن به همین دلیل است که حتی یک فروغ هم در شعر فارسی نداریم و اگر هم کسی یکی جسارتی به خرج می‌دهد، تفکرش به آن اندازه قد نکشیده و فقط ادا درمی‌آورد، یعنی ریسک می‌کند تا مشهور شود ولی غنای ذهنی فروغ را ندارد. توانایی در زیستن یعنی این‌که بتوان زندگی خود را تغییر داد. مادامی که آدم به مادیات فکر می‌کند، هیچ­گونه ادبیاتی شکل نمی‌گیرد. تا وقتی که انسان به فکر ازدواج و بچه‌دار شدن و امثال این باشد، نمی‌تواند به شعر برسد. در واقع شعر خودش خانواده و فرزند است. مثال این قضیه همان داستان پیله و کرم ابریشم است که می‌تند و می‌تند تا پیله یا همان شعر سپیدش خلق شود ولی دقیقن آن­جا می‌میرد تا مثل ققنوس از خاکسترش برخیزد و دوباره پرواز کند و این چیزی‌ست که زحمت می‌طلبد و بسیار سخت است. در ایران اگر کسی واقعن شاعر باشد ناگزیر تبعید می‌شود، چراکه نمی‌تواند دوام بیاورد، یعنی نمی‌گذارند که دوام بیاورد. مگر من سیاسی بودم؟ اما نگذاشتند بمانم. نه تنها حکومت، بلکه مردم و روشنفکری شعاری ایرانی نیز که یکی از یکی بی‌سواد‌تر و خنگ‌تر هستند، چنین رفتاری دارند. این فضای زیستی جهان سوم است. در چنین فضایی معمولن این اتفاق‌ها می‌افتد. اگر از لحاظ سیاسی هم نگاه کنیم، وقتی انقلاب ایران اتفاق می‌افتد، اول از همه کسانی که بانی و تئوریسین آن بودند، گردن زده می‌شوند. نگاه کنید به قتل عام و تبعید چپ‌های ایرانی که بانیان واقعی انقلاب پنجا و هفت بودند، حتی اگر ملاها را دخیل در بروز انقلاب بدانید، می‌بینید که مطرح‌ترین‌شان در همان اوان کشته شده‌اند. مطهری کشته می‌شود، شریعتی، بهشتی، مفتح و باهنر و رجایی نیز همین­طور. یعنی ابتدا این‌ها قربانی می‌شوند و در نهایت، خنگ‌ترین و آلت دست‌ترین‌‌شان باقی می‌مانند. هر جریانی در کشور ایران این‌گونه است و پشت تمام آن‌ها توطئه وجود دارد. باید متذکر شد که این مسأله بسیار مهم است و در این زمینه باید گسترده‌تر حرف زد. پیش تر در انقلاب مشروطه و بعد از آن هم چنین اتفاقی افتاده، مثلن یکی مانند خلیل ملکی نمی‌ماند و در نطفه گردن زده و منزوی می‌شود، به‌­خاطر این‌که قضایایی پشت پرده هست. این مسأله جای بحث فراوان دارد.

در سؤال بعدی پرسیده‌اید که جایگاه شعر شاعرانی مثل هرمز علی‌پور یا هوشنگ چالنگی را کجای شعر معاصر می‌دانید؟ همچنین میزان خدمت‌شان به شعر و کلمه؟ افراد نامبرده تقریبن هیچ جایگاهی ندارند. شما در تمام جریان شعر دیگر، یک اسلام‌پور را دارید و یک بیژن الهی؛ دومی به خاطر کاراکتر‌ و چند کاری که انجام داده و اولی به خاطر شعرش قابل بررسی هستند. نوع کاری که اسلام­پور در شعر‌هایش کرده در دیگر شاعران دیده نمی‌شود. اگر بخواهیم از شعر دیگر و موج نو حرف بزنیم دو شاعر هستند. یکی احمدرضا احمدی، دیگری اسلام‌پور و از لحاظ بُعد تئوریک بیژن الهی که باید گفت آدم باسواد و جالبی بود. ولی در کل هیچ وقت از هرمز علی‌پور شعری نخوانده‌ام که پیشنهاد دهنده باشد. با وجود این‌که سعی می‌کند همیشه در صحنه حاضر باشد، اما شاعر متوسطی‌ست و مطلقن کسی نبود که از یکی از شعرهایش خوشم بیاید. درباره‌ی هوشنگ چالنگی هم باید بگویم که اصلن نمی‌فهمم چرا آن­قدر بزرگش می‌کنند و این بازی‌ها برای چیست! حتی یک شعر خلاق و به دردبخور از او نخوانده‌ام که با زبان، برخورد تازه کرده باشد. اگر این نوع از شعر را دوست دارید، بروید سراغ اصل، بروید دنبال پرویز اسلام‌پور، ببینید که او چه کرده است، یا همان روزنامه‌ی شیشه‌ای احمدرضا احمدی را بخوانید.

در ادامه پرسیده‌ای نظرتان درباره‌ی شعر قاسم هاشمی‌نژاد (از معدود افراد مورد پسند ابراهیم گلستان) چیست؟

باید یک بار درباره‌ی ابراهیم گلستان مفصل بحث کرد. ادبیات فارسی در پی بزرگ‌ کردن ابراهیم گلستان است اما واقعن او چه کار کرده؟ فروغ آدمی از جان گذشته و نوجو و خلاق بود که هر وقت بحثی از او می‌شود، اسم ابراهیم گلستان هم می‌آید. مجموعه‌ی کارهای گلستان را ببینید، نثر و فیلم‌هایش را بررسی کنید و ذهنیت عقب‌مانده‌اش را دریابید. این همه ادعا و خودبزرگ بینی‌اش محصول تنهایی‌ست. او همیشه از موضع بالا به پایین نگاه می‌کند و از آن جایی که ایرانی‌ها همیشه دوست دارند تحقیر شوند. ابراهیم گلستان از نظر من، انسانی کاملن تنبل است و فقط به این دلیل که تقی به توقی خورده و پولی به چنگ آورده به خودش اجازه می‌دهد بقیه را رعیت ادبی قلمداد کند. تمام کسانی که ابراهیم گلستان را دوست دارند، رعیت­‌پیشه‌اند و نهادی فرودست دارند. در اصل او هیچ نیست. آدمی تازه به دوران رسیده که دارای فکری اقتصادی‌ست و از همین راه عده‌ای از شاعران را اطراف خودش جمع کرده بود و با تعریف و تمجید مزورانه‌شان به نام رسید.

می‌گویند فروغ با کمک او مطرح شده، در صورتی که برعکس، هرآن‌چه امروز گلستان دارد، از نام فروغ فرخزاد است. مصاحبه‌های امروزش هم بی‌سر و ته‌اند و حکایت از یک ذهن مریض دارند. او آدمی‌ست که مدام در پی تحقیر دیگران است تا خودش را بالا بکشد، مگر می‌شود بی‌طرح هیچ دلیل کار ادبی شاعران دهه چهل را نادیده انگاشت. گلستان خودش را با شاملو مقایسه می‌کند. من علاقه‌ای به شاملو ندارم اما این دو قابل قیاس نیستند. حسادت گلستان نسبت به شاملو کاملن احمقانه‌ است. شاملو عمری زحمت کشیده در صورتی که گلستان طی چهار دهه‌ی اخیر هیچ کاری نکرده است. ضمنن من قاسم هاشمی‌نژاد را نمی‌شناسم و از او چیزی نخوانده‌ام، اما خبرهایی شنیدم که وقتی مُرد، بزرگش کردند. ناگفته نماند که شخصیت گلستان برخی اوقات برایم جالب است اما هرگز این‌گونه نبوده که صاحب نظر باشد. در ادبیات و از لحاظ تئوریک، نقطه نظر ابراهیم گلستان پشیزی نمی‌ارزد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com