نمیدانم دیدید دونالد ترامپ را که به هنگام پرسش از موضعش نسبت به حملهی راستگرایان افراطی به تظاهرکنندگان «چپگرا» در ویرجینیا، چگونه با برافروختگی و دستپاچگی پاسخ داد: که بله این خشونت از هر دو طرف سالها است در کشور ما وجود دارد هر دو طرف خشونت اعمال میکنند و به تنش دامن میزنند. یاد حرف عطاءالله مهاجرانی در یک مناظرهی تلویزیونی (با محمدرضا شالگونی در برنامهی پرگار) افتادم که در پاسخ به اعتراض شالگونی به کشتارهای رژیم گفت شما دیگر حرف نزنید که شوروی ۱۰۰ میلیون آدم کشت. شالگونی هم طفلک دیگر حرف نزد شاید منتظر توپ و تشر طرف مقابل نبود. حتی فرصت نشد از این آدم چاخان بپرسد که این رقم را از کجا آوردی و این رقم پرانی در میانه ی بحثی مربوط به ایران چه معنایی دارد (مجری این برنامه نیز جز لبخند آمرزش چیزی بر دهانش نگذشت). کمی پیشتر از این اظهارنظر از ترامپ میپرسند که آیا دیوید دوک را میشناسد، طرف کاملاً خودش را به آن راه میزند که نخیر نمیشناسمش، دوباره از او میپرسند که آیا این سیاستمدار فاشیست شناختهشده را میشناسد، ترامپ باز پاسخ قبلی را تکرار میکند که من اصلاً نمیشناسمش. سرانجام نهایت حرفی که میتواند بزند این است که هر دو طرف بلواافکنی میکنند، هر دو طرف خشونتورزند. اما کمی دیرتر (یکی دو روز بعد) بر اثر فشار مشاورین و متحدین خود، آنها هم زیر فشار افکار عمومی، به ناچار مقابل میکروفون میآید و «نژادپرستی» را قویاً محکوم میکند، اگرچه این اعلام موضع دیرهنگام، برای دلجویی از فضای عمومی و اذهان انتقادی دیگر کفایت نمیکند.
در مورد فاطمه صادقی باید بگوییم که دوستانشان به ویژه آقای مالجو (این آدم گویا نمی داند که در سیاست حمایت بی قید و شرط معنا ندارد) که تلاش کرده است تا روایت به اصطلاح دیگری از مواضع خانم صادقی را، به جز آنچه مجلهی بدنام اندیشه پویا بهدست داده است، از زیر زبان ایشان بیرون بکشد در به سر عقل آوردن او چندان موفق نبوده. فاطمه صادقی بر مواضع اصلی خود در مصاحبه با مالجو هم پایفشاری کرد و اگرچه به او اجازه داد تا بین ایشان و افکار عمومی خشمگین منتقدان پا در میانی کند، اما آنقدر حواسش جمع بود که این بار اجازه ندهد مصاحبه گرحرف توی دهان او بگذارد. نه تنها این که مالجو را هم به همدستی با خود واداشت. اما ببینیم رهاورد این مصاحبهی اخیر چه بوده است.
مالجو بهجای این که مصاحبهگری به نیابت از افکار عمومی باشد تمام زحمتش را میکشد تا «خدعه کاری» مصاحبهگران مجلهی رسوای اندیشه پویا را «افشا» کند (آقای پرویز صداقت هم همینکار را در صفحه ی فیسبوکی خود میکنند). معلوم است که نمیداند دغدغهی بخش عمدهی منتقدان خانم صادقی چیست، یا خود را به جهالت میزند؟ در این مصاحبه نیز پرسشی که اذهان عمومی را مشغول داشته است هرگز بهدرستی صورتبندی نمیشود، بنابراین واضح است که پاسخی نیز دریافت نمیشود. شش پرسش اول مالجو حقیقتاً وقتکشی است، هیچ نکتهی برانگیزاننده و روشنگرانهای از دل این شش پرسش متولد نمیشود که هیچ، معلوم میشود مشکل خانم صادقی با مصاحبهگرانش در اموری جزیی و تکنیکی است نه مضمونی. خدعه ای هم در کار نبوده است. برای من و دیگر منتقدین مواضع خانم صادقی چه اهمیتی دارد بدانیم که بین ایشان و آن مصاحبهگرهای «خبیث» چه گذشته است، آنچه برای ما اهمیت داشت دانستن این نکته بود که آیا خانم صادقی از آن مواضع به غایت شوکآور عقبنشینی میکنند یا خیر. مالجو و صادقی گویا برایشان بیاهمیت است دغدغهی افکار عمومی، و حواسشان به این نیست که واکنشهای خوانندگان منتقد به مصاحبهی قبلی است که جرقهی ابتکار عمل انجام یک مصاحبهی جدید عاری از دغلکاری را زده و آن را عملی کرده است و اینک وقت آن است که در گفتگو با آن دسته خوانندگان بدون سفسطه و خود را به راه دیگر زدن، «ابهامات» را پاسخ گویند. خانم صادقی به درستی از سوی بسیاری از فعالان اجتماعی و سیاسی و فرهنگی مورد انتقاد قرار گرفت که چگونه میتواند با آن لحن بیتفاوت از کردستان سخن بگوید و همزمان تعریف و تمجیدهای شخصی از پدر به عمل بیاورد. از این قرار است پرسشی که خوانندگان منتظر پاسخ گرفتن در این مصاحبهی جدید بودند: شما نه به عنوان دختر خلخالی، جلاد معروف کردستان (که به بیان شما «البته به کردستان رفت»)، و سرکوب گر جنبش خلق ترکمن صحرا، قاتل هویدا و بسیارانی دیگر، بلکه به عنوان کسی که مدعی حمل یک نگاه انتقادی به گذشته و اکنون هستید، نظرتان دربارهی اعمال این مرد چیست؟
مصاحبهای که مالجو صورت داده است نه تنها به این پرسش نادشوار پاسخی نمیدهد بلکه (در همدستی با صادقی) راه را باز میکند تا او منتقدانش را دستهبندی کند و آنها را به «قابل گفتگو و غیر آن» فروبکاهد. مالجو نمیپرسد که فاطمه نظرت در بارهی انتقادات طرح شده چیست؟ آیا فکر نمیکنی این حجم از واکنش سیاسی به گفتههای تو «رگهای از حقیقت» در خود داشته باشد؟ نه. مالجو از صادقی می پرسد که «آیا» می خواهد با منتقدان خود سخنی بگوید «ایا» حرفی با آنان دارد؟ (به بیان دیگر آیا آنان را شایسته ی هم کلام شدن می داند؟). صادقی هم که میدان دستش افتاده، بهجای پاسخ سرراست به پرسش سرراست و غیرمجادلهای بالا با دستهبندی (و حذف) منتقدینش خود و مالجو را مشغول میدارد و وقت خوانندگان را هم میگیرد. صادقی میگوید منتقدان ایشان یا فمینیستهای پدرسالار (که نمیدانیم چه صیغهای است) هستند یا کسانی که به میراث ژنتیک پدر در او اعتقاد دارند (بههمیندلیل هم عنوان مصاحبه چنین انتخاب شده است: تاریخ رژهی ژنها نیست). بگذریم از این نکته که معلوم نیست چرا این دو دسته باید یکجا جمع و سپس هم از فهرست صلاحیت هم کلامی حذف شوند. بسیار خب، پس از این دو دسته در میدان میماند. یکی از این دو دستهی آخر، «کسانی هستند که آزرده و آسیب دیدهاند (چه صفات «درخشانی» برای این مردمان یافتی جانم) و عزیزانی را در رویدادهای بعد از انقلاب (هنوز این کشتارها را به نام واقعی خود نمیخواند) از دست دادهاند. با آنها میتوانم بهعنوان یک انسان (و نه منتقد؟ نه طرفدار کشف حقیقت؟) احساس همدردی داشته باشم و بگویم عمیقاً متأسفم. ای کاش میشد به گذشته برگردیم و از حق حیات عزیزانشان مجدانه دفاع کنیم. اما متأسفانه از اظهار تأسف نمیتوان فراتر رفت. نه به چیزی بیش از این تمایل دارم و نه به آن معتقدم. (به عنوان یک فرد، نقشی در آن وقایع نداشتهام. زیبنده نیست اعتراف به چیزی که نقشی در آن نداشتهای. کسانی که چنین طلب میکنند رفتار متناقضی دارند و دقیقاً همان رویهای را در پیش میگیرند که دارند محکومش میکنند)».
واکنشی پرنخوت و متفرعنانه و البته به دور از همدردی عمیق انسانی (اما متأسفانه از اظهار تأسف نمیتوان فراتر رفت. نه به چیزی بیش از این تمایل دارم و نه به آن معتقدم) در برابر کسانی که «عزیزانی» را در اثر آن «رویدادها» از دست دادهاند. نکتهی جالب اینکه وقتی صادقی به صراحت میگوید که از اظهار تأسف نمیتوان فراتر رفت، روشن است که با داغداران و عزیز از دستدادگان هم (که یادتان باشد از کشته شدن عزیزانشان «آزرده هستند و آسیب دیده») گفتگویی در کار نخواهد بود. پایینتر خواهیم دید که این گروه به این دلیل صلاحیت درگیر شدن در گفتگوی «انتقادی» را ندارند که هنوز احساساتی هستند هنوز درگیر پلهی نخست و البته خام طریق خردورزی انتقادی هستند و با گذشته گسست نکردهاند. به این ترتیب، این دسته هم از صلاحیت برای گفتگو خلع میشوند. آیا کسی به فاطمه صادقی گفته است که در اجرای آن احکام شرع نقشی داشته است؟ آیا کسی به ایشان گفته است که مسئولیت اعمال پدر را به عهده بگیرد که نمیتواند جز اظهار تأسفی سرزبانی و امتناع از «اعتراف» چیز بیشتری بگوید؟ نخیر، از ایشان خواسته شده که به وقت پرسش دربارهی پدرشان و نقش آن پدر در خلق یک تاریخ تروماتیک، که بسیاری از دوستان در مقالات و پستهای فیسبوکی به آنها اشاره کردهاند، «زیبنده» سخن بگوید. خود را به آن راه نزند و از پاسخ گفتن طفره نرود. اگر ایشان اصلاً به پدرشان نمیپرداختند و به هیچ رو از کارنامه ی سیاسی وی سخنی به میان نمیآوردند و یا فقط از رابطهی نزدیک عاطفی خود با پدرشان میگفتند (که خود امر عجیبی است چرا باید از رابطهی خصوصیشان در عرصهی عمومی صحبت کنند در حالی که این پدر بسیارانی را داغدار کرده است چیزی که بهخودی خود از زمختی و ناتراشیدگی احساسی و عاطفی گوینده و همان «سردی» خبر میدهد که در قسمت دیگری از مصاحبه با مالجو روی آن اصرار میوزد) هیچکس از ایشان نمیخواست که به چیزی «اعتراف» کند. رفتار ایشان برخلاف آنچه که میگویند تناقض بیشتری را (نسبت به رفتار منتقدانشان) به نمایش میگذارد. ایشان با علم به اینکه خاطرهگوییهای «معصومانه»شان که پدر را از خفت جایگاه تاریخی که نصیباش شده، به جایگاه یک آدم اهل تقوا و زهدپیشه برمیکشد، منتشر خواهد شد، در فضای همگانی خوانده خواهد شد، و واکنش جانبهدربردگان از آن کشتار بزرگ را سبب خواهد شد، از تقوا و پاکدامنی پدری با آسودگی خاطر تعریف میکنند که «هرگز تقوای آب و خاک را باور نداشته». فاطمه صادقی این لحن سرد را بهوقت توصیف وضعیت پسا-۵۷ هم بروز میدهد. در بالا، وقتی منتقدان خویش را دستهبندی میکردند، با کلماتی فاقد وزن و اعتبار در خور آن فجایع از کلمهی «رویدادها» سخن گفتند و این که منتقدان نخواهند توانست از من «اعتراف» بگیرند. مگر منتقدان شما دم و دستگاهی برای محاکمهی شما دارند یا اصلاً قصد چنین کاری را در سر میپرورانند که بر ایشان پیشدستی میکنید؟ آنچه جالب است اینکه، ایشان در نقش یک فرد ظاهر میشوند و هیچ تعلق جمعی برای خود تعریف نمیکنند. به جز این، تیرباران شدگان، بر سر دار رفتگان، ترور شدگان، و زیر شکنجه کشته شدگان آن دهه ی مقاومت را هم باز «فرد»هایی میدانند که بهخاطر آن «رویدادها» از دست رفتهاند. چیزی به نام جمع و جمعیت و گروه اجتماعی، و همچنین حرکت جمعی و فعالیت گروهی بحث نمی شود. بهجز این هیچ معلوم نیست که چرا زندانیان سیاسی سابق، کسانی که نوجوانی و جوانیشان برای سالهایی دراز در زندانهای پدر و همپالگیهای پدر ایشان به یغما رفته است، در ذهن و زبان و حافظهی ایشان نقشی بازی نمیکنند. آیا اینان که جان به در بردهاند هم صلاحیت گفتگو با ایشان را ندارند؟ ظاهرا اینطور است. با بازماندگان از دسترفتگان آن «رویدادها» نیز دیدیم که چیزی بیش از اظهار تاسفی پرنخوت در کار نیست.
انگار که مثلاً توفانی آمده است و یا زلزلهای اتفاق افتاده است و این افراد عزیزانشان را از دست دادهاند.بین گفتن اینکه این «افراد» عزیزانشان را در اثر رویدادهای پس از انقلاب از دست دادهاند و اینکه عزیزانشان کشته شدهاند یا دقیقتر بگوییم اعدام شدهاند و باز دقیقتر میتوان گفت بیجرم و بیجنایت و نه تنها اینکه بیهیچ محکمهای تیرباران شده و به دار آویخته شدهاند، تفاوت بسیاری هست. جملهی نخست با یدک کشیدن فعل «از دست دادهاند» خنثاسازی مضمون و معنای آن کشتار بزرگ و اهانتی است بزرگ به حافظهی تروماتیک تاریخی یک ملت، و از حقیقت ماجرا به دور. واقعهای با آن اهمیت را لوث میکند و بیاهمیت جلوه میدهد (شما میتوانید عزیزانتان را در «رویداد» رانندگی پس از انقلاب هم از دست داده باشید). جملات بعدی که من برای توصیف چگونه از دست رفتن «عزیزان این افراد» به کار گرفتم، به ترتیب به مضمون حقیقت نزدیکتر میشوند. اینجا از سویی با شگردهای زبانی برای پوشاندن صورت حقیقت، و از سوی دیگر با قدرت شفافیت بخشی زبان به موضوع سخن و در واقع قدرت بازنمایی واقعیت از سوی زبان مواجهیم که میتواند حقیقت واقعیت تاریخی را کژدیسه کند از ریخت بیندازد و بیتأثیرش کند یا به درستی بازتابش بدهد.
ایشان، فاطمه صادقی، در مصاحبهی قبلی خود با مجلهی اندیشه پویا در تحلیل جایگاه تاریخی پدرشان به فرادستی «ساختار» متوسل میشوند و عاملیت پدر را در سایه میگذارند. از یک جایگاه ساختاری پرخشونت سخن میگویند که از هر بنیبشری که در آن گرفتار میآمد، میخواست که «قاطعیت انقلابی» از خود بروز دهد. انگار این جایگاه ساختاری، پدر ایشان را به زور در چنگ گرفته یا همچون روح در کالبد او حلول کرده باشد. ایشان در آن مصاحبه از تشخصیافتگی این جایگاه در پیکرهی پدر خود صحبت میکنند. این بار هم همان حرفها را در مصاحبه با مالجو به شکلی پوشیدهتر بیان میکنند: « ساختار نیز در شکلگیری یک انقلاب و پیامدهای آن نقش دارد و از آدمها ایفای نقشهایی را میطلبد. این ساختار یا وضعیت انقلابی میتواند آنها را تبدیل کند به کسانی که قبلاً نبودهاند. باعث میشود از آدمها کردارهایی سر بزند اعم از بد و خوب که فکرش را هم نمیکردند. وضعیت انقلابی چهبسا سیاه و سفیدبودن را بطلبد». معنای این حرفها روشن است همان تشنگی ساختارها به «قاطعیت انقلابی» است که پیشتر گفته شده بود. فاطمه صادقی و مالجو هر دو یادشان میرود که این جایگاه ساختاری هنوز در آن دوره وجود نداشت که بتوان دستان «پدر» را با آب زمزماش شست. پدر صادقی، شیخ خلخالی در حال ساخت آن ساختار بود. مگر نه اینکه هر ساختار و نهادی یک دورهی تکوین هم دارد؟ پدر فاطمه صادقی همراه با لاجوردی و گیلانی و بسیارانی دیگر در آن دوره تازه درصدد ساخت این جایگاه «ابژکتیو» بودند. دو خط پیش از این نیز گفته بود: «یک وضعیت اصلاً برآیند مجموعهی ساختارها و عاملیتهای توأمان است. یک وضعیت انقلابی فقط حاصل کنش افراد معدود نیست…». چه شد؟ به عنوان خواننده حقیقتاً یکه خوردم. کدام وضعیت انقلابی؟ وضعیتی که جمهوری اسلامی پایههای حکومت الهی خود را بر دریای خون مخالفان خویش استوار میکند وضعیت انقلابی است؟ من شخصاً دربارهی صادقی (و البته مالجو که زبان در کام گرفته و به این مغالطهی هستیشناسانه و مفهومی اعتراضی نمیکند) هیچ پندار خامی نداشتم اما گمان نمیکردم پس از این همه سال هنوز هم انقلابی نامیدن «پدر» چنین بیسروصدا برگزار شود. حقا که غافلگیرم کردید. کسی هست که از قدرتگیری هیتلر و موسولینی بهعنوان یک وضعیت انقلابی سخن بگوید؟ امروز میاندیشم که باید آن بیرون چنین افرادی باشند.
دربارهی رابطهی ساختار و عاملیت نیز تأکید میکنم که بله خانم صادقی درست میفرمایند. ما داخل ساختارهایی بهدنیا میآییم و درون آنها کنشگری میکنیم. اما برخی از ما بیش از دیگران به رویههای (در اینجا استبدادی و تبهکارانهی) برآمده از ساختار کرنش میکنند، برخی کمتر و برخی اصلاً کرنش نمیکنند که هیچ با این نیروها و رویه های ساختاری مبارزه هم می کنند تا تغییرشان دهند و به جای آنها ساختارها و رویه های انسانی تری بیافرینند. از همینجا هم معیار و میزانی به دستمان میآید برای محک زدن فرهنگ اجتماعی و شخصیت افراد و داوری دربارهی اعمالشان. از همینجا هم دربارهی تاریخ انسانی بسیار چیزها میتوان گفت. نکته ی ظریف دیگری که بجا است از آن سخن بگوییم این است که چرا بحث ساختار و عاملیت (که یک گاف نظری جدی است در بحث مالجو و صادقی) در رابطه با از «دسترفتگان آن رویدادها» به کار نمی آید. مصاحبهگر یادش میرود بپرسد که آیا این آدمها هم به جایگاههای ساختاری خاصی وصل بودند و آیا این آدمها نیز عاملیتی داشتند یا خیر؟ اصلا مگر عاملیت واژه ای خنثا است که همچون نقل و نبات به کارش ببریم؟ یعنی هم خلخالی عاملیت داشته و هم این جانباختگان مقاومت در برابر خلخالی و امثال او؟ این بحث حاوی یک مغالطه و آشفتگی جدی مفهومی و فلسفی است و البته (متاسفانه) بیش از این نمی توانیم این جا خود را به آن مشغول داریم. به جز این می خواهم باز هم تاکید کنم که بحث ساختار و عاملیت اصولا در این زمینه ی تاریخی که اینجا سخن اش می رود، جایی ندارد. زیرا که پدر خانم صادقی عامل یک ساختار نبود بلکه در شکلدادن به یک ساختار هیولایی فعالانه سهیم بود. او در آن لحظه که اعدام میکرد، عامل ساختار نبود، بلکه ایجادکنندهی آن تلقی می شد. در آن فراز از تاریخ، با یک خلاء سیاسی و مدیریتی روبرو بودیم و امکان تغییر مسیر برای جامعهی ایران گشوده بود، اما خلخالی و دیگر کوشندگان مسیر واپسگرایی در ویرانی مسیر دمکراتیک کوشیدند و در تثبیت تبهکارانهی استبداد دینی سهم بسزایی بازی کردند. مطمئنترین و کوتاهترین راه را برای قدرتگیری انتخاب کردند: کشتار مخالفان و بستن دهان منتقدان. اصلاً برای همین هم غرب بر سر قدرتگیری این درندگان بزرگ، این خونریزان، این خداوندگاران مرگ با لیبرال-مذهبیهای ایرانی به توافق رسید. کمی تاریخ اسناد تازه رونمایی شده را بخوانید بد نیست.
برگردیم به گروه چهارم که تنها گروه واقعاً قابل گفتگو است از نظر فاطمه صادقی. او در ادامهی مصاحبه به این نکته اشاره میکند که روی سخن او با «نسلهای جدیدی است که در وقایع انقلاب حضور نداشتهاند، اما بهحق پرسش دارند و از رویهی گذشتگان انتقاد میکنند». فاطمه صادقی میل دارد با آنها گفتگو کند و از گذشته نقد بعمل آورد. اما پیش از آن دعوت به فاصلهگیری و گسست از گذشته میکند تا باب تأمل باز شود. یعنی حتی این گروه آخر نیز که زیر دست «نظام مقدس» تربیت شده، صلاحیت گفتگوی بدون پیش شرط را ندارد؟ برای این نسل هم باید پیش شرط تعیین شود؟ گویا رویه های «تشخیص مصلحت» در ایشان نیز با شدت و قدرت عمل می کنند. اما منظور صادقی از فاصلهگیری و گسست را چگونه باید فهمید؟ یعنی به همان شکلی که ترامپ ژست انتقادی به خود میگیرد و به خبرنگار میگوید که هم چپ افراطی و هم راست افراطی در این کشور به خشونت دامن زده است و هر دو را به یکسان باید محکوم کنیم؟ گمان میکنم با توجه به آنچه از پی میآید، منظور همین باشد. طیف اصلاحطلبان اسلامی با این جعل تاریخی که هر دو طرف خشونت ورزیدهاند و نتیجه آن شد که شد، تاریخی باژگونه نوشتهاند. صادقی در ادامه توضیح میدهد: «کسانی هم که میخواهند من فلان عملکرد را محکوم کنم لازم است بدانند که انتقاد من از این حرفها فراتر میرود. من ناقد کلیت بهمراتب بزرگتری هستم که هم عملکرد سیاسی پدرم میتواند رگهای از آن باشد و هم دیدگاههای برخی از مخالفانش». این کلمهی «رگه» خیلی بامزه است. اعمال شیخ خلخالی فقط یک رگه از یک کلیت بزرگتر بوده است؟ رگه را معمولاً به معنای کماهمیتی یا وزن اندک چیزی به کار میبرند. حساب اعمال خلخالی اما با نازک جانی و باریکی رگ و کماهمیتی عمل (به دلیل چیرگی شئی واره ی ساختارها) سازگار نیست. در حافظهی جمعی تروماتیک «ما» حساب او را با رقمی سنگین و جوهری سراپا قرمز نوشتهاند. میخواهم بپرسم شما ناقد کدام کلیت هستید که در هنگام سخن گفتن از «جزییت» بی-اهمیتی همچون اعمال پدرتان، لکنت زبان میگیرید؟ رابطهی این «جزییت رگهای» و آن کلیت بزرگتر چیست؟ آیا به هم ربطی ندارند؟ انتزاع از این «جزییت» آیا کلیت را بیمعنا نمیکند؟ آیا واقعاً نمیدانید که برخی «جزییت»ها برسازندهی کلیتاند؟ راست باشید دغل نورزید. آیا هنوز هم پس از گذشت نزدیک به گذشت چهار دهه از آن سال گران، سال شکست، نمیدانید که «جزییت» اعدامها و کشتارها بود که آن کلیت به مراتب بزرگتر را شکل داد؟ خشونتی بیحساب و کشتاری چندان بزرگ که پیامد آن یک انحطاط سیاسی عمیق و یک دلمردگی غیرقابل تصور در تمام ابعاد زندگی آن جامعه است.
ایشان ادامه میدهند: «حرف من به آنها (یعنی منتقدان سمج) این است: «من سعی کردم از تاریخی که همزادم بوده فاصله بگیرم و تا حد ممکن خودم باشم. خیلی وقتها موفق نشدهام. شما هم بکوشید گسستی ایجاد شود. نمیگویم باید گذشته و حوادث آن را فراموش کرد. بههیچوجه. منظورم فاصلهگیری و گسست است تا باب تأمل باز شود. چون به نظرم تأمل در مورد تجارب معمولاً از خود تجارب از یک جهت مهمتر است. تجارب گذشته به گذشته تعلق دارند و نمیتوانیم تغییرشان دهیم. اما تأمل دربارهی تجارب دیروز که نمیتوانیم تغییرشان دهیم دیدگاه امروز ما را شکل میبخشد و به سهم خودش بر مسیر حرکت فردای ما تأثیر میگذارد. گذشته را نمیتوانیم تغییر دهیم. اما بر آینده میتوانیم تأثیر بگذاریم. تأمل دقیقاً پل ارتباطی بین گذشته ی تغییرناپذیر و آیندهی تأثیرپذیر است. دقیقاً نبود یا بودِ تأمل است که یک تجربه را به یک زخم فلجکننده یا، برعکس، به یک فرصت رهاییبخش بدل میکند».
عقل ناخرسند مرا ببخشید که وامیداردم تا متن را «دیسکورس آنالیز» کنم تا مگر از راه اشرافیافتن بر پیوندهای درونی «متن» بتوانم «معنا»یی از دل آن تولید کنم. فاطمه صادقی در اینجا به دو زبان سخن میگوید. یا بهتر است بگوییم بعضی چیزها دو نام دارند. فراموشی در اینجا دو نام دارد. یکی همان فراموشی است که چون در افکار عمومی طرفدار ندارد پس از کاربرد زبانی کنار گذاشته میشود؛ و یکی دیگر «گسست و فاصلهگیری» است که اسم دیگر همان کلمه است. اگر به جامعهای دمکراتیک دست یافته بودیم اگر نظم دیگری بر جامعه حاکم بود شاید میشد از «تأمل پس از وقوع» حرف زد اما وقتی همچنان دوره میکنیم «وقوع» را، وقتی هر روز با قاتلان دیروزی رفقای خود در هیئت وزیر و وکیل مواجه میشویم، وقتی هنوز هم شاهد صدور احکام اعدام و زندانی کردن فعالین سیاسی و مدنی (اعدام آدمهایی با جرائمی غیرسیاسی بماند) هستیم، چگونه میتوانیم «گسست» کنیم از گذشتهای که برای شما و مشاورین شما این قدر دردسرساز شده است که از آن همچون «زخمی فلج-کننده» حرف میزنید؟ کدام زخم فلجکننده؟ فلجکننده برای چه کسی و برای چه چیزی؟ چون داد خود میطلبند آن جانباختگان همیشه جوان، باید از ایشان گسست تا بتوان صلاحیت گفتگو کردن با شما را یافت؟ آن زخم نیست که فلجکننده است. سکوت سهمگین و منزجرکننده دربارهی آن کشتار بزرگ سراسری یک دههای (که هنوز هم اینجا و آنجا تداوم دارد) است که فلجکننده است و شما را وامیدارد تا به شیوهای حذفی با دادخواهان سخن بگویید. [بگذریم از یک کشتار وسیع تر و همه جانبه تر بی سروصدا در ابعاد کل جامعه (فقر و فلاکت توده ای، تن فروشی بی شمار، اعتیاد و فروش اعضای تن و قتل محیط زیست و هزاران جنایت و بزه دیگر) که بی هیچ تردیدی پیامد مستقیم آن کشتار مخالفان به شمار می رود].
اما دربارهی تأمل، من مصاحبهی شما را خواندم تا نتیجهی تأملات شما بر تجارب گذشته را درک کنم. شما چه تأملی به کار زده بودید که من ندیدم؟ شما و مشاورتان که حدس میزنم درگیر مقاومت در برابر آن «قاطعیت انقلابی» نبوده اید و از تاثیرات و تروماهای آن دوران هیچ نصیبی ندارید، چگونه میتوانید برای دیگران نسخه بپیچید که بهتر است «فاصلهگیری و گسست» از تجارب گذشته را پیشه کنند. دندانهایم نیز از شدت سرما و بوران یخبندانی که از جانب روح شما و مشاورتان میوزد، باور کنید تقتق به هم میخورند. تأمل بر تجارب از خود تجارب مهمترند؟ البته در دنیای دین، ذهن را میتوان از تن رهانید اما در دنیای واقعی، ذهن و تن، تأمل ذهن و تجربهی تن، درهم فروشدهاند و «کلیت به مراتب بزرگتری» را تشکیل دادهاند که دیگر نمیتوان دانست تأمل کدام است و تجربه کدام. عناصر تنانه است که تأمل را شکل میدهد و تأمل در آن خاطرهی تنانه ریشه دارد اگر چه میتواند سطح مفهومپردازی نوپدیدی پی بریزد. ندیدهاید بازماندگان هلوکاست را که پس از گذشت سالها هنوز خون گریه میکنند؟ ندیدهاید بازماندگان هیروشیما و ناکازاکی را که هنوز زار میگریند؟ چرا گسست نمیکنند با آن «زخم فلجکننده»؟ مطمئن باشید همهی ما گسستناکردهها تأمل کرده ایم در کار خود، که در واکنش به لحن بیتفاوت شما دربارهی جنایت کردستان دست به قلم بردیم تا درک و خوانش دیگری از تاریخ بسیار نزدیک جامعه را مقابل درک شما از تاریخ بگذاریم.
صادقی در ادامه میگوید: «دلم میخواهد با نگاهی انتقادی به گذشته بنگریم و تعارفات را کنار بگذاریم. همانطور که از خلال آن گفتوگو پیداست، من خودم هم اینطوری بوده ام. به نظرم این تنها راهی است که برای خلاصی از درد و رنجهای گذشته و امروز داریم. یعنی خالی از کینهتوزی ولی با سردی و نقادانه به سراغ گذشته و امروز رفتن.» مگر این گذشته عمل جراحی یک بیمار است که میخواهید با خونسردی به سراغش بروید؟ این گذشته بر خلاف نظر شما، اکنون ما را تشکیل میدهد، در همهی جنبههای زندگی اجتماعی و فرهنگی ما حضور دارد. شبح آن «درگذشتگان»، تاریخ و زندگی اجتماعی معاصر ما را ساخته است و زندگان را تعقیب میکند. چشم انتظار شناسایی خویشاند آن درگذشتگان تا از «لعنت آبادها» بهجایگاه رفیع و شایسته ی خویش در تاریخ بازگردند و آرام بگیرند. مقاومتی که سرکوب شد، ساخت کنونی جامعه را برایمان به همراه آورد جامعهای تا مغز استخوان فاسد، تباه شده و مضطرب که در آستانهی فروپاشی است. آن مقاومت زیبای سرکوب شده، همان جزییتی است که کلیت پردروغ، پرتزویر و خشونت زای جامعهی کنونی را ساخته است. میفهمیم اگر شما که «سرد» هستید (حرف گرامشی از سردی کله را چه بد فهمیده اید) حوصلهتان سر برود از به رخکشیدن این مقاومت و ترومای ناشی از سرکوب خونین آن، این شبح که هنوز سراسر جامعه را درمینوردد. اما نمیتوان جز با سر «داغ» به این «رویدادها» پرداخت.برخلاف آنچه در بالا گفته اید نه با گسست از این گذشته بلکه با نور انداختن روی آن است که میتوان (شاید) اینده ای ساخت.
صادقی این بار دربارهی کردستان اضافه میکند: «خیلیها از من در مورد کردستان میپرسند و من هم سکوت میکنم. چون من درست نمیدانم که در آنجا چه حوادثی اتفاق افتاده. من اول باید بروم و بخوانم و بعد به دور از احساسات قضاوت کنم». این عناد تحقیرآمیز. منظور چیست؟ آیا منظور این است که چون علاقهای نداشتهاید (همانطور که در مصاحبه با اندیشه پویا آمده بود) که مسائل کردستان را دنبال کنید پس حق دارید سکوت کنید؟ مگر کسی از شما رسالهنویسی دربارهی کشتار کردستان را خواسته است که موضوع را به «علم» و «پژوهش» موکول میکنید. ما هیچیک فاشیسم آلمان را بهعنوان تجربهی زیستهی خود در کولهبار خاطراتمان بر پشت نمیبریم و با این حال در محکوم کردن و ابراز نفرت و انزجار از اردوگاههای مرگ آلمان درنگ نمیکنیم با خواندن خاطرات قربانیان به خود میلرزیم و با خواندن (و دیدن) بیرحمیهای عمله و اکرهی فاشیسم (در فیلمها) عرق سرد از پشتمان جاری میشود. ما نیز تحقیق و پژوهشی دربارهی سرنوشت یهودیان و یا چگونگی عملکرد سازوکارهای درونی جامعهی آلمان نکردهایم اما آیا در بیان خشم و نفرتمان تردید میکنیم؟ ما نیز تجربهی زیستن زیر حکومت استالین را نداریم اما در محکوم کردن آن استبداد وحشتناک درنگ نمیکنیم. به کار بردن دو کلمهی «علم و پژوهش» در اینجا وقتی ملازم میشود با آن «سردی» نگاه به گذشته، صداقت شما را به زیر سوال میبرد. میگویید: «نه اظهارنظر دربارهی اعدامها. بلکه اظهارنظر دربارهی ابعاد گوناگون جغرافیای حوادث کردستان در ابتدای انقلاب. تو که کارت تحقیق و پژوهش است راحت حرفم را میفهمی». یعنی اگر کسی اهل پژوهش نباشد (مالجو چه پژوهشی میکند که در این زمینه بتواند اتوریتهای فرض بشود برای امتناع از قضاوت در قبال حوادث کردستان؟) حرف شما و معنای آن را نخواهد فهمید؟ مگر قضاوت دربارهی اعدامها و کشتارها به یمن وجود حی و حاضر بازماندگان امکانپذیر نیست؟ آیا آدمهای زندهی جان به در برده از آن خشونت بیحساب و کتاب برای قضاوت کردن دربارهی آن وضعیت کفایت نمیکنند؟ یعنی بالاخره حاضرید دربارهی اعدامها حرف بزنید؟ چه حرفی میخواهید بزنید؟ چرا نزدید پس؟ مالجو است که باز تلاش میکند تا صادقی را نجات بدهد و از غرقابی که برای خود ساخته بیرونش بکشد: «(صادقی)… لذا حق اظهارنظر ندارم. (مالجو: چه اظهار نظری؟)». صادقی جویده جویده پاسخ میدهد: «نه اظهارنظر دربارهی اعدامها. بلکه اظهارنظر دربارهی ابعاد گوناگون جغرافیای حوادث کردستان در ابتدای انقلاب».
فکر میکنم بحث به قدر کافی روشن شده باشد. متحدین ترامپ تلاشهای تهدیدآمیز بسیاری به کار بردند و گفته میشود که حتی عدهای از نزدیکان سرمایهدار و مشاوران بلندپایهی او از حمایت اش دست برداشتند و از مقام خود استعفاء کردند در اعتراض به سخنان او. محکومیت دیرهنگام فاشیسم و نژادپرستی سفید از سوی ترامپ نیز کمکی به اصلاح بدبینی «چپگرایان» و خشونت-ستیزان دربارهی موضع قلبی او نکرد. دربارهی این گفتگوی اخیر صادقی نیز باید گفت که با عنادی تحقیرآمیز، بر نفوذناپذیری خود در برابر حقیقت تاریخی اصرار کردید و حرف ناگفته ای که پیشتر ندانسته باشیم به زبان نیاوردید صراحت و شجاعت نداشتید تا در «تف انداختن به ریش جادوگربا توده همدست شوید». در سیاست گافهایی به این بزرگی فراموش نمیشوند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.