نوشته زیر روایت شخصی مردی کوییر و معلول است که با استانداردهای تحمیل شده از سوی سینما و تلویزیون، تصویرش از بدن، عشق و سکس با شرم از خود شکل گرفته است. او از دریچه تجربیات شخصی خود به ترس دیگران در مواجهه با بدنهای معلول، دیدگاههای تعیضامیز و معلولگریزی و بدنگرایی در جامعه همجنسگرایان میپردازد. سوال او از ما این است:
من کوییر و معلول هستم: ایا هرگز برایت سکسی خواهم شد؟
📝 من در بچگی عاشق تلویزیون بودم. سوپرمن، سری انیمیشن گوست باسترز، لاکپشتهای نینجا. مثل خیلی دیگر از هم سن و سالهام من هم میخواستم قدرتهای جاودیی داشته باشم، میخواستم جزو چیزی بزرگتر از خودم باشم. اما در حالی که این تصویرها در من نهادینه میشد حقیقت تلخی نیز بر من عیان میشد، حقیقتی که مدتها پس از پایان کودکیهایم چشمهایم به آن باز شد: کاراکتراهایی که من با آنها بزرگ شدم اصلا شبیه من نبودند.
تک تک آنها میتوانستد راه بروند.
من یک مرد کوییر هستم که فلج مغزی (سریبرال پالزی) است و با ویلیچیر به اینور و آنور میروم. پس کارتونهای نقش من کجا بود؟
وقتی که من یازده ساله بودم، کریستوفر ریو (بازیگر نقش سوپرمن) فلج شد. وقتی خبر شبانگاهی در تلویزیون تصویر او را پس از سانحه نشان داد سر جایم میخکوب شدم. یادم نیست چی پوشیده بود، یا کدام برنامه خبر بود یا حتی چی کفت. فقط یادم هست که روی تختم دراز کشیده بودم و به پهنای صورت میخندیدم. همینکه میدیدم در ویلچیر نشسته -همان مدلی که من داشتم- و لبخند میزند، احساس کردم که من این مرد را بهتر از هرکس دیگری میشناسم. یک اسطوره هالیوود، بازیگری که به یکی از نمادینترین کاراکترهای فوق انسانی در فرهنگ پاپ شخصیت بخشیده بود در بدنی شبیه به بدن من حضور داشت.
بعد از دیدن ریو، از تلویزیون به عنوان ابزاری استفاده کردم برای ارتباط با داستانهایی که در زندگی واقعی در دسترس من نبود: رقصیدن توی مدرسه، مهمونیهای دوران مدرسه، قرارهای عاشقانه. به مرور در خیال خودم این داستانها را تجربه میکردم. تلویزیون سطحی از دسترسی به من میداد که در هیچ کجا در اختیار من نبود.
هرچند این سرگرمیها جوابگوی عطش دوران نوجوانی من بود، اما به عنوان یک فرد معلول با تجربههای من ارتباط برقرار نمیکرد. کاراکترهایی که من باید به آنها به عنوان الگو نگاه میکردم فارست گامپ بود که اگر به اندازه کافی تند میدوید میتوانست از آتلهای پایش خلاص شود؛ یا کاراکتر کریستی در پای چپ من که بخاطر نبوغ بینظیرش توانست فلج مغزیاش را در سایه قرار دهد. به عنوان یک فرد معلول فکر میکنم این چهرهسازیها واقعیت یک معلول بودن را به نمایش نمیگذارد. و به عنوان یک فرد معلول و کوییر من اصلا وجود نداشتم.
بدون اینکه هیچ الگویی داشته باشم، من هم مثل بسیاری مردان همجنسگرای دیگر، برای درک چند و چون کوییر بودن چسبیده بودم به سری تلویزیونی «کوییر مثل مردم». در حالی که دیدن تجربه آزاد سکشوالیته بازیگران به من قوت قلب میداد، پیام قدرتمندی که این سری تلویزیونی برای من داشت این بود:
بدنهای سالم عضلانی و جذاب بودند، میتوانستند برقصند و عشقبازی کنند. بدن معلول من هیچ کدام این کارها را نمیتوانست انجام دهد.
در حالی که تصاویر مردهای کوییر غیرمعلول و عضلانی به خورد من نوجوان میرفت، تصور شخصی من از عشق، رابطه جنسی و دیدارهای عاشقانه شکل میگرفت و بدتر میشد که بهتر نمیشد. وقتی بیست و اندی ساله بودم، برای دیدارهای عاشقانه فقط به دنبال مردهای عضلانی با بدنهای غیرمعلول بودم. در واقع به دنبال نسخه واقعی کاراکترهای تلویزیونی بودم که نماینده سکشوالیته من بودند؛ فکر میکردم اگر آنها مرا در رختخواب بپذیرند در بیرون از آن هم خواهند پذیرفت.
اما اینطور نشد، و اکثر سالهای سونوشتساز روابط جنسیام، بیرون گود مانده بودم و درون را تماشا میکردم.
در طول سالیان، با طنز خودم را «اولین [معشوقه] کوییر چلاق» پارتنرم صدا میزدم، به نوعی سادهلوحانه هویتم را به تمسخر میگرفتم رای اینکه ابتکار عمل را از مردی که کنارم خوابیده گرفته باشم و او مسخرهام نکند. مردهای بسیاری به من گفتند:
«سکس با تو اصلا منو آزرده نمیکنه» و «نمیدونم چرا اما بهت خیلی حس دارم».
و دست آخر تیر خلاص:
«با تو بودن اونقدرها هم بد نبود».
بیشتر اوقات این حرفها را میشنوم اما در جواب سکوت میکنم، شاید فکر میکردم آنقدر ارزش ندارم که از خودم و از بدنم دفاع کنم. اما وقتی یک اظهارنظر صمیمی واقعی و مثبت درباره ظاهرم دریافت میکنم، گوش کردن به مهربانی و روراست بودنش برایم دشوار است، چرا که از آسیبپذیری خودم در برابر آن میترسم: این که کسی مرا بخواهد.
درک این مطلب که چرا مردهای کوییر اینقدر با ترسولرز به من نگاه میکنند سخت نیست. عصبی و وحستزده میشوند. آنها نمیدانند چطور به بدن من واکنش نشان دهند، بدنی که نه در تلویزیون دیدهاند و نه در زندگی واقعی.
اما پاسخ عمیقتری نیز به این ترس وجود دارد:
بدن من باعث میشود از متغیر بودن همیشگی بدن خود بترسند- از این واقعیت که شاید روزی مجبور شوند بخاطر مریضی یا تصادف، پیشداوریهای خود را درباره معلولیت بازنگری کنند.
جامعه همجنسگرایان به سلامتی و تناسب اندام به عنوان ستونهای کمال مینگرد، به عنوان مرهمی برای بیماری، همانطور که در اپیدمی ایدز از آن به طرز غمانگیزی رنج بردیم.
چه اتفاقی میافتد وقتی که باید و نبایدهای تحمیل شده با میل و جذبه فردی در تقابل قرار میگیرد؟ عشق یک مرد با بدن غیرمعلول به یک فرد با بدن معلول چه شکلی است؟ آیا زمانی فرا خواهد رسید که ظاهر فرد مهم نباشد و همه بدنها عادی، مورد پذیرش و برابر باشد؟
بیصبرانه منتظر روزی هستم که یک کودک معلول کوییر از مدرسه به خانه بیاید، تلویزیون را روشن کند، سراسیمه کانال عوض کند تا اینکه کاراکتر خودش را در صفحه نمایش ببینید و لبخند شادی بر لبانش بنشیند.
نوشته Andrew Gurza
مشاور اگاهیبخشی درباره معلولیت و مجری پادکست “DisabilityAfterDark”
ترجمه و تلخیص از شش رنگ
با #ششرنگ در شبکههای اجتماعی همراه شوید:
🏳️🌈 https://t.me/Iran6Rang
🏳️🌈 https://www.facebook.com/6rang.Iran
🏳️🌈 https://www.instagram.com/6rangiran
🏳️🌈 https://www.youtube.com/user/6rangIran
🏳️🌈 https://www.tribunezamaneh.com/archives/author/6rang-org
#معلولیت #معلولین #کوییر #همجنسگرایان #همجنسگرا #عشق #بدن #زیبایی #سلامت #رابطه#سینما #شش_رنگ #لزبین #گی #گرایش_جنسی #سکشوالیته
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.