نمی‌خواهمت ای نفت! – شعری از مجید نفیسی

سه شنبه, 1ام شهریور, 1401

منبع این مطلب ایرون

نویسنده مطلب: مجید نفیسی
 

مطالب منتشر شده در این صفحه نمایانگر سیاست رسمی رادیو زمانه نیستند و توسط کاربران تهیه شده اند. شما نیز می‌توانید به راحتی در تریبون زمانه عضو شوید و مطالب خود را منتشر کنید.

نمی‌خواهم
نمی‌خواهمت ای نفت!
دیر‌زمانی می‌پنداشتم
که تو بر سر من می‌سوزی
اینک می‌بینم
که من بر سر تو می‌سوزم.

نمی‌گویم که دلپذیر نیست
نشستن در کنار بخاری نفتی
و تماشای بارش برف
یا گوش دادن به تاپ‌تاپ مکینه ی آبی
در خلوت باغ. 
با این همه، نمی‌خواهمت
ای اژدهای هفت سر!
هنوز از دهان تو
آتش به جان این وطن می‌ریزد.

در مکتب تو آموختم که بیگاری کنم
تا خان ایل، خانزاده را به لندن بفرستد
و ارتش امپراتوری در جنوب
خواب عدالتخانه را از سرم به‌در‌کند.
در خیابانها خون من ریخته شد
تا جوهر قلمهایی شود
که قراردادهای جدید نفت را نوشتند.
دروازه‌های بزرگ تمدن
با کلید تو باز شد
و دجال زمان، امروز
بر خر زرین تو مهمیز می‌کشد.

تو این دولت را به عرش اعلی رساندی
تو چکمه‌های او را صیقل دادی
تو گرز هفت‌سر او را بالا بردی
و هر زمان که من خیز برداشتم
تا پائین‌اش کشم
تو زیر هیکل لرزانش
شمعک گذاشتی.

نه! نمی‌خواهم
نمی‌خواهمت ای نفت
ای شط خونین!
دیر‌زمانی می‌پنداشتم
که من از تو خون می‌گیرم
اینک می‌بینم
که تو از من خون می‌گیری.

هژدهم مه هزار‌و‌نهصد‌و‌هشتاد‌و‌هفت

 

I Do Not Want You, Petroleum

by

Majid Naficy

 

I don’t want

I don’t want you, Petroleum!

For a long time,

I thought that you burnt for me.

Now I see that I am burning for you.

I’m not saying that it’s not pleasant

Sitting near a kerosine heater

And watching the falling snow

Or listening to the sound of a water pump

In the confines of a farm.

And yet, I don’t want you,

Seven-headed dragon!

Fire still spews forth from your mouth

To the soul of my homeland.

In your school I learned servitude

So that the khan of the tribe

Could send his son to London .

The Imperial Army in the South 

Forced me to abandon

The dream of a House of Justice.

On the street my blood was shed.

It turned into ink

For the pens which wrote

The new contracts of oil.

The Grand Gates of Civilization

Opened with your key.

Today the Antichrist gallops 

On your golden donkey.

You lifted this state to a heavenly throne

You polished its boots to a sheen

You raised its seven-headed club

And whenever I jumped to pull it down

You supported its shaky body

With your sturdy beams.

No! I don’t want!

I don’t want you, Petroleum!

Oh, bloody stream!

For a long time,

I thought you gave me blood.

Now I see, you made me bleed.

 

May 18, 1987

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

مطلب را به بالاترین بفرستید

این مطلب خلاف آیین نامه تریبون است؟ آن را به ایمیل tribune@radiozamaneh.com گزارش کنید
Join

دسته‌بندی‌ها: تمام مطالب, فرهنگ

برچسب‌ها: | |

هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.