(گشودن فضایِ صحبت و همکاری)
سریِ نوشتههای “درآمدی بر برنامهریزی غیرمدیریتی” سعی در طرحِ این مسئله دارد که برنامهریزی در عصرِ دونالد ترامپ و برنی سندرز چه معنایی میتواندداشت؟ در عصری که مدیریتِ جریاناَصلی و تفکرِ سیستماتیک آشکارا راهشان را از هم جدا کردهاَند. “برنامهریزی”(planning) چشموچراغِ مدیریت اَست، چراکه سایرِ فرآیندهای مدیریتِ جریان اَصلی (رهبری، سازماندهی، نظارت و کنترل، نیرویابی( همه از آن نشئت میگیرند. رویکردِ این نوشتهها واسازیِ مدیریت، به میانجیِ بازسازیِ شکلی نو از برنامهریزی ست. این ماموریت را با اِنتخاب، ترجمه و اِستفاده از برخی متون، و تدوینِ آنها بهمنظورِ رؤیتپذیرکردنِ منظومهای نو پیشمیبریم. با این اُمیدوآرزو که با گسستنِ پیوندهایِ “واقعیتی بستهبندیشده”، مجالی به پیوندها و سامانِصحبتی دیگرگون دهیم.
شانسِ تاسِ شیش
قبل از شروع، اوضاعواَحوالی ست که با رسیدن به نقطه عزیمت سر و شکل میگیرد و اِمکانِ حرکت و فعالیت و بازی میدهد. شبیه به بازیهایی مثلِ منچ و مارپله، که قبل از ورود مهره به زمینِ بازی باید تاسِ شیش آورد.
مابینِ نوروزِ شش سالِ پیش تا این نوروز زمانی ست که پروژه من نطفه بست، مرحله جنینی را طی کرد، و با مراسمِ اُسکارِ فوریۀ ۲۰۱۷ روزنهای یافت برای بیرون آمدن. در آن اولین نوروز و بهارِ پس از جنبشِ سبز، در فضا و حفرهای که برای لحظهای در اَثر این جنبش، در برندِ دانشگاه شریف(آریامهر) ایجاد شد، این جستجوگری جرقه خورد. شانسِ تاسِ شیشِ من برخوردن به نقطهپیوندی بود بین سینما و رشتۀ تحصیلیاَم، که حرکت از نامِ زشتِ “مهندسی صنایع” تا “هنرِ برنامهریزی” را برایم ممکن کرد.
دانشگاه شریفِ اِمروزی آکادمیِ شریف، آنطور که اِبتدا بود برند
من با مطالعۀ مقالهای از جورجیو آگامبن با عنوانِ «یادداشتهایی درباره ژست» به این نقطهپیوند رسیدم، که در توضیحِ خاستگاهِ تاریخیِ سینما ست. مقاله دایرهای جادویی را در اواخرِ قرنِ نوزده ترسیم میکند که در آن بشریت میکوشد ژستهای از-کفدادهاَش را بازیابد. در آن تاریخ یکی از پیشپاافتادهترین ژستهای بشری؛راهرفتن برای نخستینبار با روشهای علمیِ دقیق آنالیز میشد. همزمانکه کتابی معرّفِ تاریخچۀ بالینیِ کشف سندرُمِ ژیل د لا تورت منتشر شد در وصفِ اَفزایشِ حیرتآورِ تیکها یا پرشهای عصبی، لرزههای تشنجی، و ژستهای غیرعادی: «اَفزایشِ نظرگیری که تنها میشد آن را فاجعهای فراگیر در حوزۀ ژستهای بشری قلمداد کرد. بیماران سادهترین حرکتها و ژستها را نه میتوانستند آغازکنند و نه بهاَنجامرسانند.» آگامبن نشانمیدهد/استدلالمیکند که چنین گفت زرتشتِ نیچه_ بهعنوان بالۀ بشری که ژستهای خود را از کف داده_ رقصِ ایزادورا دونکن و سرگئی دیاگیلف، رمانِ مارسل پروست، شعرهای سبکِ یوگند شتیل]سبک جوانان[ از پاسکولی تا ریلکه، و بالاخره از همه بارزتر سینمای صامت این دایرۀ جادویی را ترسیممیکنند.
برای هرکس که درسِ مطالعۀ حرکت و زمان را گذراندهباشد، جاگیریِ آن در این دایرۀ جادویی آشکار است. این درس که بیانگرِ ایدۀ رشتهای است که توسط تیلور مدیریت علمی خوانده شد، در اَواخر قرن نوزدهم با مطالعۀ زمان تیلور و مطالعۀ حرکتِ زوجِ گیلبرت بهوجود آمد، و بعنوانِ اولین درسِ رشته مهندسی صنایعِ دانشگاهِ نوپای آریامهر(شریفِ کنونی) به ایران راه یافت.
باندِ پرواز
دفاع و مراقبت و واننهادنِ این جرقۀ اَولیه در خاکِ تکهتکه و مهندسیشدۀ دانشکده و دانشگاه، که با سیخونکهای مدامِ دمودستگاهِ بوروکراتیکِ مدرک و نمره و آزمون، مجالی به دانشجویی و آزاداَندیشی نمیداد، تلاشی شد کجدار-و-مریز، که مرا تا لبۀ اِخراج و اِنصراف برد.
آسایشگاه و پادگانِ دورۀ سربازی، خاکِ مساعدتری شد برای مطالعۀ کتابهای سینمایی ژیل دلوز. کنجکاوی نسبت به این کتابها بهخاطر نامشان بود، که جلد اول، سینما یک؛ حرکت-ایماژ، و جلد دوم، سینما دو؛ زمان-ایماژ نامگذاری شده، و یادآورِ مطالعۀ حرکت و مطالعۀ زمانِ رشته است. دو کتابِ کانونی و دشوارفهمِ دلوز که باندِپروازی شد برای حرکت در مسیرِ شکافِ بینِ تفکرِ استتیکیِ سینما و تفکرِ سیستماتیک، تا از این مسیرِ ویژه و ناهموار و از لنزِ کوچکِ سینما، تاریخِ رشتۀ نوپایم را بپویم و از ایدۀ آغازینِ رشته؛ مطالعۀ حرکت و زمان، تا لبۀ برندۀ معاصر رشته: دینامیسمِ سیستمهای کمپلکس رسم. لبۀبرندهای که اِمروز لاجرم سویهای اِنتقادی گرفته و به Critical Complexity تبدیلشده.
روزنهای به بیرون
در مراسمِ اُسکارِ فوریۀ ۲۰۱۷، فیلمِ فروشندۀ اَصغر فرهادی، دومین جایزۀ اُسکار را برای او بهارمغانآورد، در شرایطیکه بهخاطر ریاستجمهوریِ ترامپ و فرمان منع ورود مهاجرینِ ایرانی به آمریکا و عدم حضور فرهادی بهنشانۀ اِعتراض، به صحنهای بینالمللی بدل شد. دلالتِ این صحنه از منظرِ پروژۀ من در مواجهۀ چهرۀ معاصرِ سینمای ایران با چهرۀ جهانیِ معرفِ مدیریتِ واقعاً موجود و جریاناَصلی و نویسندۀ کتابِ «صدویک راه موفقیت در کسبوکار» است. عنصرِ کانونیِ سینمای فرهادی نه کاراکتر و نه اَکشن، این عناصرِ جاافتادۀ سینما، که مسئله است، همان عنصرِ کانونی رشته. فیلمهای او را میتوان مدلهایی برای طرحِ معضلۀ ایران معاصر برشمرد. این مواجهه از این منظر با چشماندازِ پروژۀ من دقیقاً فیت بود.
جیغهای توقف و سکته (screeching to a halt)
ژان رنوار میگوید «هر کارگردانی در زندگیاَش فقط یک فیلم میسازد. بعد در-هم-میشکندش و آن را دوباره میسازد.» طنینی از این حرف که «مدلها همه اشتباهاَند، اما برخی مفیدند.» در مدلِ فیلمسازیِ فرهادی، شروع با یک معضلِ بنیادی و ساختاری ست. خانهای درحالِ تخریب با بیلمکانیکی، زوجی در آستانۀ جدایی، بادی مخرب بر روزنامههای دکۀ مطبوعاتی، پسری در آستانۀ اِعدام. تنها اِستثناء دربارۀ ِالی ست که با فریادهای ممنوعِ شادی و جیغ در تونلِ تاریک شروع میشود، از داخلِ ماشین. و بعد مشاهدۀ مردمی در بیرونِ تونل که بر کنار رود و زیر سایۀ درختان جابجا نشسته و خوشوخرم چادر زدهاَند.
این اَولین نقطهاِشتراکِ مدلِ فیلمسازیِ او با جریانِ معاصر و مترقیِ تفکرِ سیستماتیک است، که راه را برای دیالوگ با دو متنِ مهمِ این حیطه باز میکند. تا موقعیتیابی کنیم که ایرانِ مدلشده از نگاهِ فرهادی، در کجای این جهان میایستد، و چه دیالوگی با آن دارد. این دو کتابِ پایهایِ مورد اِستفاده در این نوشته، یکی «نظمِ برونآیِ آشوب؛ دیالوگِ نویِ انسان با طبیعت» نوشتۀ ایلیا پریگوژین و ایزابل اِستنجرز، و دیگری «دِین/ وام: بعد از ۵۰۰۰ سال» نوشته دیوید گربر است.
در مقدمۀ کتابِ اول میخوانیم «این تصویر از یک جهانِ مکانیکیِ ساده و یکدست نهتنها توسعۀ علم را شکل داد، همچنین بهداخلِ بسیاری از سایرِ حوزهها پرت شد و نفوذ کرد. بر تنظیمکنندگانِ قانوناَساسیِ آمریکا تأثیر گذاشت تا ماشینی برای حکومت بسازند، که چکها و بازرسیها و بالانسهایش همچون اَجزای یک ساعت تیکتیک کنند .. و گسترشِ دراماتیکِ تمدنِ کارخانهای، با درنگودورنگِ عظیمِ ماشینهایش، شکاف-و-رسوخکردنهایِ قهرمانانۀ مهندسی، برآمدنِ راهآهن، و صنایعِ جدیدی همچون فولاد، نساجی، و خودرو، بهنظررسید که .. این تصویر از جهان بهمثابهِ یک لگوی مهندسی را تأیید کرد. اِمروز، هرچند، عصرِ ماشین دچارِ جیغهای توقف و سکته شده –اگر عصرها بتوانند جیغ بکشند- و عصرِ خودِ ما نیز مسلماً. و زوالِ عصرِ صنعتی ما را مجبور میکند تا با محدودیتهای دردناکِ مدلِ ماشینی از واقعیت مواجهشویم.»
این را میتوان تصویرِ آغازینِ این کتاب دانست، چنانچه تصویر آغازینِ کتابِ دوم اینچنین است:
«دلایلِ آشکاری وجود دارند که چرا این لحظۀ بخصوصِ مهمی است برای از-نو-آزمودنِ تاریخِ وام. سپتامبرِ ۲۰۰۸ آغاز بحرانی اِقتصادی را بهخود دید که تقریباً کلِ اِقتصاد جهان را به screeching to a halt کشاند. به طرقِ بسیاری اِقتصاد جهان اینچنین شد: کشتیها حرکت در عرضِ اُقیانوسها را متوقف کردند، و هزارانتا در باراَندازهای خشک جا خوش کردند. جرثقیلهای ساختوساز بیمصرف شدند، چراکه ساختمانِ بیشتری بنا نشد. بانکها عمدتاً وامدهی را متوقف کردند. در این هنگامه، نهتنها خشم و حیرتی همگانی ایجاد شد، بلکه آغازی شد برای یک مکالمۀ همگانی دربارۀ طبیعتِ وام، پول، و بنگاههای اِقتصادی که آمدهاَند سرنوشت ملل را در چنگ گیرند.»
حفرۀخرگوشِ آلیس
با شروع از این تصاویرِ زمانۀ در حال جیغ و داد، دو نویسنده پا به حفرۀخرگوشِ آلیس مینهند تا از دری که به باغی باز شود، پرسپکتیو جدید و باربطی برای مواجهه با جهانِ معاصر بیابند. اگر با زمانۀ در حال جیغ و داد، بهلحاظِ سلبی ناحیۀ پیوندی بین ایرانِ سینمایِ فرهادی و غربِ پریگگون و گرابر دیده شد، در کاوش و سیر و سلوکِ آنها در باغِ تاریخ، عقدِ پیوندی فرخنده و ایجابی گره میخورد.
پارت یکم: بازیابیِ زمان
برای میلاد اَخگر و ناجی شجری
لذت و شوقِ مطالعۀ کتابِ «نظمِ برونآی آشوب –دیالوگ نوِ انسان با طبیعت-» در شنیدنِ داستانِ تولد علمِ نوپایِ کامپلکسیتی است. تولدی که نویدِ فرارفتن از عصر ماشین و آغاز عصری نو میدهد: «برای باستانیان، طبیعت یک منبعِ حکمت بود . در زمانۀ مدرن طبیعت آنچنان خاموش شده که کانت عنوان کرد علم و حکمت، علم و حقیقت باید کاملاً جدا باشند. ما دو قرنِ گذشته را تحتِ این دوگانگی میزیستهایم. وقتِ آن رسیده که (این دوگانگی) پایان یابد.» و در جایی دیگر میگوید «علم دیالوگِ موفقی با طبیعت اِبداع کرد. از طرفِ دیگر، اولین پیامدِ چنین دیالوگی کشفِ یک جهانِ ساکت بود. این پارادوکسِ علمِ کلاسیک است. که طبیعتی مرده و منفعل رو به انسان آشکار کرد. طبیعتی که شبیهِ یک ماشینِ خودکار رفتار میکند، که وقتی یکبار به آن برنامه داده شد، قواعدِ گنجاندهشده در برنامه را دنبال میکند. این حس(sense) از دیالوگ با طبیعت، اِنسان را از طبیعت ایزوله کرد، بهعوضِ اینکه او را به آن نزدیکتر کند. یک فتحوظفر از عقلِ بشری به حقیقتی غمناک تبدیل شد. گویی علم هرآنچه را که لمس میکند، پست و بیبنیان میسازد.» پریگوژین در این کتاب میکوشد راهی به تصور و مفهومِ جدیدی از مادۀ “فعال” باز کند که دیگر مانند مادۀ جهانبینیِ مکانیکی منفعل نیست، بلکه با فعالیتِ خوداَنگیخته و خودجوش پیوند میخورد. پافشاریِ او بر نشاندادن و استدلالِ این نکته است که نظم و سازمان میتواند بهطور “خودجوش” از دلِ بینظمی و آشوب و طیِ یک فرآیندِ “خودسازمانیابی” پدید آید.
او برای نقلِ داستانِ «بسیار دراماتیکی» که در چنددهۀ گذشته در علم در حالِ اِتفاق بوده و برای درک و قدر دانستنِ صورتبندیِ مجددِ فیزیکِ اِمروز، آن را در پرسپکتیوِ تاریخیِ مناسب قرار میدهد و کتاباَش را اینطور شروع میکند: «اِغراق نیست که بگوییم یکی از بزرگترین روزها در تاریخِ بشر ۲۸ آپریلِ ۱۶۸۶ بود، وقتیکه نیوتن principiaیش را به اَنجمنِ سلطنتیِ لندن ارائه کرد. این کتاب شاملِ قوانینِ پایهایِ حرکت بههمراهِ فرمولبندیِ واضحی از بعضی مفاهیمِ بنیادی میشد که ما اِمروز هنوز بهکار میبریم، مانند توده(mass)، شتاب، و اینرسی. بزرگترین تاثیر اِحتمالا با کتابِ سوم از پرینسیپیا بود، با عنوانِ سیستمِ جهان، که شامل قانونِ جهانشمولِ جاذبه میشد. معاصرینِ نیوتن فوراً اهمیتِ یکتای کار او را گرفتند. جاذبه موضوعِ صحبتی شد در پاریس و لندن هردو.» نیوتن بر «قلۀ برهان» ایستاد و «در نگاهِ انگلیسِ قرنِ هجده “موسیِ نو”(New Moses) بود که “لوحِ قانون” را نشاندادهبود. شاعران، معماران، و مجسمهسازان به هم پیوستند تا بقعهای پیش نهند؛ کلِ ملت گرد آمدند تا این رویدادِ یکتا را جشن بگیرند: مردی زبانی را که طبیعت صحبت میکند _ و فرمان میبرد_ کشف کرده بود.»
پریگوژین با نقلِ این عبارت از ویلیام بلیک در نامهای به توماس بات در تاریخ ۲۲ نوامبرِ ۱۸۰۲، « .. باشد که خدا حفظ کند ما را، از نگاهِ تکمنظر و خوابِ نیوتن» و ذکرِ دیباچهای بر یک کنفرانسِ یونسکو درزمینۀ رابطۀ بین علم و فرهنگ، مینویسد: «در این بیانیه علم بهمثابهِ سرطانی در بدنِ فرهنگ ظاهر میشود، سرطانی که تکثیرش کلِ حیاتِ فرهنگی را به نابودی تهدید میکند. سوال این است که آیا ما میتوانیم بر علم چیره شویم و پیشرفتاَش را کنترل کنیم، یا باید بندهاَش شویم. در عرضِ فقط یکصدوپنجاه سال، علم از سرچشمهای از اِلهام به تهدیدی برای فرهنگ غربی تنزلِرتبه یافت.»
در بخشِ اولِ کتاب، پریگوژین از طرفی دیالوگی با طبیعت را که علمِ کلاسیک ممکن کرد شرح میدهد، و از طرفِ دیگر، جایگاهِ فرهنگیِ مخاطرهآمیزِ علم را. و میپرسد: «آیا راهی به بیرون هست؟» او سپس تلاشهایی را که به دانشِ جدید و تولدِ علمِ کامپلکسیتی رهنمون میشود، نقل میکند. و فصلِ چهارم کتابش را با طلیعۀ «آتش، حریفِ جاذبه» میآغازد: «حکمتِ باستانی همیشه شیمی را به “علمِ آتش” ربط داده.» پریگوژین مینویسد: «آتش ماده را تغییرشکل میدهد؛ آتش به واکنشهای شیمیایی منجر میشود، به فرآیندهایی نظیرِ ذوب و تبخیر. آتش سوخت را میسوزاند و حرارت آزاد میکند. از بینِ کلِ این دانشِ عمومی، علمِ قرنِ نوزدهم بر این فاکتِ واحد تمرکز کرد که احتراق تولیدِ گرما میکند و گرما ممکن است به افزایشی در حجم بینجامد؛ درنتیجه، احتراق تولیدِ کار میکند. آتش، بنابراین، به نوعِ جدیدی از ماشین منجر میشود، ماشینِ حرارتی، اِبداعی تکنولوژیکی که جامعۀ صنعتی بر آن پایه ریزی شده. اِشاره به این جالب است که آدام اِسمیت بر ثروت مللاَش در همان دانشگاهی کار، و برای چشماَندازها و عواملِ تعیینکنندۀ رشدِ صنعتی جمعآوریِ داده میکرد که جیمز وات دست به ساختِ ماشینِ بخار میزد. بااینحال تنها فایدهای که آدام اِسمیت توانست برای زغال سنگ بیابد تهیۀ گرما برای کارگران بود.»
او در اِدامه برای تولدِ “علمِ کامپلکسیتی” تاریخی در ۱۸۱۱ را پیشنهاد میکند که بارن جان-جوزف فوریه، جایزۀ آکادمیِ علومِ فرانسه را برای توصیفِ ریاضیاتیِ انتشارِ گرما در جامدات برد. «بهوضوح، ویژگیِ جهانشمولِ قانونِ فوریه مستقیماً به عملِمتقابلی که توسط قانونِ نیوتن اِبراز شده بود، مربوط نبود. فلذا فرمولبندیِ آن میتوانست نقطۀ شروعِ نوعی جدید از علم درنظرگرفتهشود.»
پریگوژین تعریف میکند که این چطور سررشتهای شد برای ستیز، جبههبندی و مناقشۀ دو تصور و مسیر متضاد از علم. «جاذبه بر توده/مادۀ لَختی عمل میکند که خود را بدونِ تأثیرپذیری از جاذبه، مگر ازطریقِ حرکتی که میگیرد یا میفرستد، تسلیم میکند. گرما توده/ماده را تغییرشکل میدهد، تغییرِ حالت میدهد، و به تغییرِ شکلِ بلوریِ خواصِ درونیِ آن منجر میشود.» از این رهگذر پریگوژین ماجرای رویارویی و رخ به رخ شدنِ این دو جریان را نقل میکند، که بهشکلِ کانفلیکتِ بینِ قوانین دینامیک و قوانینِ ترمودینامیک درمیآید. کانفلیکتی بین فیزیک و شیمی. «آیا دینامیک، مادرِ علمِ مدرن، باید بهخاطرِ شکلی از ترمودینامیک کنار گذاشته شود؟»
او با اِشاره به این سخن از وایتهد که “برخوردِ دکترینها یک فاجعه نیست، یک فرصت است.” مینویسد: «اگر این عبارت درست باشد، معدودی فرصتها در تاریخِ علم اینچنین نویدبخش بودهاَند.» و در اِدامه استدلال میکند که چطور زمان در هستۀ این کانفلیکت قرار دارد. سمبلِ زمانِ جهانِ دینامیکیِ نیوتون “ساعت”(زمانسنج) است، که ریتم و نظمِ “ماشینِ عظیمِ جهان” را نگه میدارد. «ساعت تمهید و اِختراعی است که توسطِ عقلانیتی که بیرون از خودش قرار میگیرد، وضع میشود. توسطِ برنامهای که کورکورانه با سازوکارِ درونیِ خود عمل میکند. جهانِ ساعتی اِستعارهای است دالِبر خدای ساعتساز، اربابِ عقلانیِ طبیعتی رباتوار.» او در جایی اِشاره میکند که زمان به مسئلۀ مهم در قرنِ نوزدهم تبدیل شد و نقشی حیاتی در همۀ حیطهها از زمینشناسی، زیستشناسی، زبان، و همینطور تکاملِ جامعۀ انسانی و اَخلاق ایفا کرد، و در جایی دیگر نقلقول میآورد که دوگانگیِ بینِ زمانِ درکشده و زمانِ حسشده نشانِ تمدنِ علمی-صنعتی و نوعی شیزوفرنیای جمعی ست. دوگانگیِ مابین زمانِ ایستای فیزیکِ کلاسیک و زمانِ اگزیستنسال که در زندگیمان تجربه میکنیم.
تفاوتِ فرآیندها در جهانِ دینامیک با فرآیندهای جهانِ ترمودینامیک در برگشت(نا)پذیری آنهاست. حرکتِ نوسانیِ آونگ برگشتپذیر و دایمی ست، اما فرآیندِ آبشدنِ قند در چای برگشتناپذیر است. «در این کانتکست (فیزیکِ نیوتنی) برگشتناپذیری “منفی”ست؛ بهشکلِ تغییراتِ “کنترلنشده” ظاهر میشود که بهمحضِاینکه سیستم از کنترل عدول کند، رخ میدهد. اما برعکس، فرآیندهای برگشتناپذیر میتوانند بهعنوان واپسین بقایای فعالیتِ درونی و خوداَنگیخته شمردهشوند که طبیعت وقتی وسایلِ آزمایشگاهی برای مطیعکردنِ آن بهکارگرفتهمیشوند، نشان میدهد.» پریگگون مینویسد: «ترمودینامیک، نسبیت، و مکانیکِ کوآنتوم همگی در کشفِ ناممکنیها و حدهای آرزوها و جاهطلبیِ فیزیکِ کلاسیک ریشه دارند. فلذا نشان از پایانِ سیر و اکتشافی دارند که به حدودش رسیده. اما ما میتوانیم این اِبداعاتِ علمی را در نوری متفاوت ببینیم، نه بهعنوانِ یک پایان بلکه یک شروع، بهعنوانِ گشایشِ فرصتهای نو.. عدمِاِمکانِ نویافته نقطه شروعی میشود برای پیدایشِ مفاهیمِ نو.»
ما با پریگوژین، خرگوشِ عجیبی را تعقیب کردیم که ساعتِ نیوتن را از جیبِ جلیقهاَش درآوردهبود و میدوید. وارد حفرۀخرگوش شدیم و به اَعماقِ تاریخِ علم رفتیم. پریگوژین با اِستفاده از مفاهیمِ نوی که معنای تازهای از مفهومِ کلیدیِ زمان در کانون آن قرار دارد، دری را میگشاید که به باغی زیبا و شگفتاَنگیز باز میشود. باغی که میتوان “بهشتِ درونماندگاری” نامیدش. او وعدۀ این مسیر را در پاراگرافِ پایانیِ مقدمۀ کتاب دادهبود: «ما برآنیم که بهسویِ ترکیبی نو، یک طبیعتگراییِ نو رهسپاریم. شاید ما سراَنجام بتوانیم سنتِ غربی را، با تاکیدش بر آزمایش و فرمولبندیِ کمّی، با سنتی همچون سنتِ چینی ترکیب کنیم، با دیدگاهاَش به جهانی خوداَنگیخته و خود-سازمانده … همبستگیِ باستانی متلاشی شده. نقشِ ما سوگواری بر گذشته نیست، تلاش برای کشفِ ریسمانهایی متحدکننده در دلِ ناهمگونیِ فوقالعادۀ علوم است. هر دورۀ عظیمِ علم به مدلی از طبیعت میرسد. برای علمِ کلاسیک این ساعت بود؛ برای علمِ قرن-نوزدهمی، دورۀ انقلابِ صنعتی، موتوری ست که تا نفسِ آخر کار میکند. این سمبل برای ما چه خواهد بود؟ آنچه ما در ذهن داریم شاید بهتر از همه با اِرجاعی به پیکرتراشی بیان میشود، از هنرِ هندی یا پیش-کلمبیایی تا به اِمروز. در بعضی از زیباترین جلوهها و صورتبندیهای پیکرتراشی، چه رقصِ شیوا باشد و چه معابدِ مینیاتوریِ گوارّیرو، با شفافیتِ بسیار جستجویی برای پیوندگاهی میانِ سکون و حرکت، زمانِ محبوس و زمانِ گذرا دیده میشود. ما برآنیم که این مواجهه به دورۀ ما یکتاییاَش را میدهد.»
معبد گوارّیرو و رقص شیوا
ماجرایِ برکشیدهشدنِ این تصورِ جدیدِ از مفهومِ زمان، خود پیکرهای ست که پریگوژین با زبانی شیوا و ارائۀ نمودارها و اَشکالی بسیار میتراشد و نقل میکند، و برای لذت از چنین اَثری که فرهنگ و علم در آن اینچنین تنیده شده، لاجرم باید متنِ کتاب را خواند. به بیانِ پریگوژین و اِستنجرز «ما شروع میکنیم به داشتنِ شمهای از راهی که از بودن به شدن رهسپار شود. ازآنجاکه یکی از ما بخشِ عمدۀ زندگیِ علمیاَش را به این مسئله اختصاص داده، شاید بخاطرِ ابرازِ احساسِ رضایتاَش از کامیابیِ اَستتیکی بخشودهشود، اِحساسی که اُمیدوار است خواننده در آن شریک شود. برای مدتهای مدید کانفلیکتی بهچشممیخورد مابینِ آنچه بهنظر اَبدی میرسید و خارج از زمان، با آنچه در زمان بود. ما اِمروز میبینیم که شکلی ظریفتر و نافذتر از واقعیت هست که زمان و جاودانگی هردو را دربرمیگیرد.»
بااینحال بگذارید اِشارهای کنیم به گذرهایی چند از گامهایی ضروری که ما را به آنسویِ رودخانه میبرند. توگویی در تعقیبِ این خرگوش، پایمان را بر سنگهایی کوچک و بزرگ و بااینحال سفت و غیرِلق میگذاریم و به آن سو میپریم، بهسمتِ تصورِ زمانی هم محبوس و هم گذرا. زمانی که ماندگاری و پیشپااُفتادگیِ زندگی روزمره را هردو با هم دارد، همانطور که در هر اثرِ سینماییِ ماندگار، فیالمثل در فیلمهای کیارستمی. سرآخر جایگاهِ ایرانِ اِمروز و دیالوگی را که با جهانِ کمپلکسِ معاصر ممکن است برقرار کند، بهمیانجیِ سینمای فرهادی، هرچه شفافتر تدقیق خواهیم کرد. تا فضایِ اِمکانِ شکلی باربط و مترقی از برنامهریزی و همآهنگی را، در زمانهای که معضلِ کار به لقلقۀ زبانِ ایدئولوژیکِ مدیران بدل شده، بگشاییم. و سامانی نو برای صحبت در این زمینه فراهم آوریم.
سنگِ اول: «وقتی وسایلِ مکانیکی را با موتورهای حرارتی قیاس میکنیم، مثلا با دیگِبخارِ بسیارداغِ لوکوموتیوها، میتوانیم با یک نگاه شکافِ مابینِ عصرِ کلاسیک و تکنولوژیِ قرننوزدهمی را ببینیم. فیزیکدانان دراِبتدا همچنان فکر میکردند از این شکاف میتوان صرفنظر کرد، که موتورهای حرارتی میتوانند همچون مکانیکیها توصیف شوند، غافل از این فاکتِ حیاتی که سوختِ مورداِستفاده در موتورِ بخار برایهمیشه ناپدید میشود. اما چنین اَزخودرضایتی خیلی زود غیرممکن شد. برای مکانیکِ کلاسیک سمبلِ طبیعت ساعت بود؛ برای عصرِ صنعتی، مخزنی از اِنرژی شد که مدام با فرسایش تهدید میشد. جهان چونان کورهای میسوزد؛ اِنرژی، گرچه حفظ میشود، پخش و ناپدید نیز میگردد.»
سنگِ دوم: «کارنوت سوالاتِ پدرش را تکرار کرد. چه ماشینی بالاترین بهرهوری را خواهد داشت؟ سرچشمههای اِتلاف و ضرر و زیان چیستند؟ فرآیندهایی که بهموجبِ آن گرما پخش میشود بیاینکه تولیدِ کار کند، چیستند؟ … در انجامِ این کار او صرفاً فیزیکِ زماناَش را به کار گرفت: فقط پدیدههای پیوسته و بلااِنقطاع پایستهاَند؛ همۀ تغییراتِ ناگهانی در حرکت موجبِ اِتلافی برگشتناپذیر از “نیروی زنده” میشوند.»
سنگ سوم، کوچک و حاشیهای اما ضروری، دربارۀ ایدئالسازی: «بگذارید بر تمایزِ مفهومیِ بنیادی مابینِ فیزیک و شیمی تاکید کنیم. در فیزیکِ کلاسیک ما لااَقل میتوانیم فرآیندهای برگشتپذیر مانندِ حرکتِ آونگی بیاصطکاک را بفهمیم. چشمپوشی از فرآیندهای برگشتناپذیر در دینامیک همواره متناظر با یک ایدئالسازی ست، اما، لااَقل در برخی موارد، این (ایدئالسازی) بامعنی ست. وضعیت در شیمی کاملاً متفاوت است. در اینجا فرآیندهایی که تغییرحالاتِ شیمیایی را تعیین میکنند .. برگشت ناپذیراَند. به همین دلیل شیمی نمیتواند به آن ایدئالسازی که در بنیادِ مکانیکِ کلاسیک یا کوآنتوم اَست تقلیل یابد، که گذشته و آینده در آن نقشهای معادلی بازی میکنند.»
سنگِ چهارم: «هرچند، از زمانِ قرنِ هجدهم، وضعِ ایدئالسازی تغییر کرد. همانطور که در آن زمان بر پایۀ اصلِ پایستگیِ انرژی بود، علمِ جدید ادعا کرد که نهتنها ایدئالسازیها، که حتی خودِ طبیعت را نیز، شاملِ “اِتلافها” توصیف میکند. این مشکلی جدید برکشید، که بهموجبِآن برگشتناپذیری واردِ فیزیک شد. چطور بتوان آنچه را در یک موتورِ واقعی اتفاق میاُفتد، توصیف کرد؟ چطور بتوان اِتلافها را در بالانسِ انرژی گنجاند؟ این اِتلافها چطور از بهرهوری میکاهند؟ این پرسشها راه را بر قانونِ دومِ ترمودینامیک هموار کردند.»
سنگِ پنجم، زایشِ مفهومِ آنتروپی در ترمودینامیک: «در ۱۸۶۵، چرخش یا تغییرجهتِ کلوسیوس بود که جهشی از تکنولوژی به کیهانشناسی ایجاد کرد. در اِبتدا او صرفاً نتایجِ اولیهاَش را صورتبندیِمجدد کرد، اما در حینِ این کار مفهومِ نوی معرفی کرد، آنتروپی. قصدِ(goal) اَولش این بود که تمایزِ آشکاری مابینِ مفاهیمِ پایستگی و برگشتپذیری ایجاد کند. برخلافِ تغییرشکلِ مکانیکی، که در آن برگشتپذیری و پایستگی باهم منطبقاَند، یک تغییرشکلِ فیزیوشیمیایی شاید اِنرژی را پایسته نگهدارد اما بااینوجود نمیتواند برگشتپذیر باشد. این، برای مثال درموردِ قضیۀ اصطکاک درست اَست، که در آن حرکت به گرما مبدل میشود.»
سنگِ ششم: «برای مدتهای مدید اِغتشاشات با بینظمی یا نویز همسان میشدند. اِمروز ما میدانیم که قضیه اینطور نیست. درحقیقت، درحالیکه حرکاتِ آشفته و مغشوش در مقیاسِ ماکروسکوپی و قابلرؤیت، بیقاعده و نامرتب یا آشوبناک بهنظرمیرسند، برعکس، در مقیاسِ میکروسکوپی بسیار سازمانیافته و متشکلاَند.»
سنگِ هفتم: در فصلی از کتاب باعنوانِ “نظم از خلالِ اغتشاشات” پریگوژین با بهدستدادنِ تصوری از “جهانی باز”، زمینۀ این سوال را فراهم میکند که «چطور چیزی همچون “بردار یا جهتِ زمان” میتواند با اَفزایشِ آنتروپی در پیوند باشد؟»
سنگِ هشتم: «شکی نیست که برگشتناپذیری در سطحِ ماکروسکوپی وجود دارد و یک نقشِ سازندۀ مهم دارد .. فلذا چیزی باید در جهانِ میکروسکوپی باشد که برگشتناپذیریِ ماکروسکوپی بروز-و-ظهورِ آن است.»
سنگِ نهم در قسمتی با عنوانِ “از (حرکاتِ) رندوم تا برگشتناپذیری”: «این بهنظر واقعاً قابلتوجه میرسد که برگشتناپذیری، اینطور بگوییم، از ناپایداری و بیثباتی پدید میآید، که این اَمر، توصیفِ ما را با جنبههای آماری غیرقابلِتقلیلی روبرو میکند. درحقیقت، یک بردارِ زمان چه معنایی میتوانست در جهانی جبری داشته باشد که در آن آینده و گذشته هردو در حال محدودنگاهداشتهمیشدند؟ ازآنجاکه آینده در اِحاطۀ حال نیست و ما از حال به آینده میرویم اَست که بردارِ زمان با گذر از حال به آینده همپیوند اَست. این ساختنِ برگشتناپذیری از برآیندِ (حرکاتِ)رندوم است که، به باورِ ما، پیامدهای بسیاری دارد که از علم فراتر میرود.»
سنگِ دهم، خیزِ نهایی با اِصطلاحِ کلیدیِ bifurcation point بهمعنیِ نقطۀ اِنشعابوگسست اَست، که تقارنویکدستی را میشکند و درمینوردد. آلوین تافلر، نگارندۀ پیشگفتارِ کتاب، این اِصطلاح را اینچنین توضیح میدهد: «در اِصطلاحاتِ پریگوژین، همۀ سیستمها حاویِ زیرسیستمهایی هستند که مداوماً “در نوساناَند.” در زمانهایی، یک نوسانِ منفرد یا ترکیبی از آنها ممکناَست آنچنان دراَثرِ یک فیدبکِ مثبت قوی شود، که سازمانِ ازپیشموجود را خرد کند. در این لحظۀ اِنقلابی – که نویسندگان یک “لحظۀ تکین” یا یک “نقطۀ اِنشعابوگسست” مینامندش. – بطورِذاتیو طبیعی ناممکن است تعیینِ اینکه تغییرات درنهایت چه سمتوسویی میگیرند: اینکه آیا سیستم بهدرونِ “آشوب” درهممیپاشد یا به سطح نو، ناهمسانتر و بالاتری از “نظم” یا سازمان میجهد، که آنها یک “ساختارِ پخشوپراکندهواِتلافساز” مینامند. (این ساختارهای فیزیکی یا شیمیایی بهایندلیل پخشوپراکندهواِتلافساز نامیدهمیشوند که در قیاس با ساختارهای سادهتری که جایگزینشان میشوند، انرژیِ بیشتری برای دوامآوردن لازمدارند.)» هماو در اِدامۀ پیشگفتار میگوید «بهکنایه، همچنانکه گفتهاَم، باور دارم که ایدههای آنها در مرکزِ آخرین اِنقلاب در علم اَند، و من نمیتوانم این ایدهها را در اِرتباط با موتِ عصرِ ماشین و برآمدنِ آنچه “موجِ سومِ”تمدن نامیدهاَم، نبینم. با بکارگیریِ اصطلاحشناسیِ خودِ آنها، شاید بتوان خرابی و اَزکاراُفتادگیِ اِمروزیِ جامعۀ “موجِ دوم” یا صنعتی را بهعنوانِ یک “اِنشعابوگسستِ” تمدنی، و برآمدنِ یک جامعۀ “موجِ سومِ” ناهمسانتر، بهعنوانِ جهشی به یک “ساختارِ پخشوپراکندهواِتلافیِ” نو در مقیاسی جهانی، چهره بخشید. اگر این قیاس را بپذیریم، آیا نمیتوان جهش از نیوتنگرایی به پریگوژینگرایی را به همین سیاق دید؟ بیشک این صرفاً یک قیاس اِست. ولی بااینوجود منوّر و درخشان.
اِنشعابوگسستهای متوالی
بهاینترتیب از قسمتِ خروشان، پرعمق و سختِ رودخانه عبور کردهایم و به کنارههای آرامی میرسیم که خرگوشِ کتابِ پریگوژین ما را بدانزمینِ موعود میبرد. اَکنون میتوانیم آزاد-و-ولنگارتر بر سنگها قدم برداریم. پریگوژین جملهای را میگوید که شبیهبه عنوانِ کتابی ست از والتر بنیامین؛ “خیابانِ یکطرفه”، «زمان در جهتی یکطرفه جاری ست، از گذشته به آینده. ما نمیتوانیم زمان را دستکاری کنیم، نمیتوانیم برگردیم و به گذشته سفر کنیم.»
میتوانیم حتی با نزدیکشدن به زمینِ جدید بعضی از این سنگها را برداریم و کنارِهم بچینیم:
«از وجهِ منفی ست که وجهِ مثبت پدید میآید .. برگشتناپذیری دیگر بهطوری که اِنگار توسطِ معجزهای در برخی سطوحِ ماکروسکوپی پدید آمدهباشد، بهنظر نمیرسد. برگشتناپذیریِ ماکروسکوپی صرفاً طبیعتِ قطبیشدهای را آشکار میکند از جهانی که در میزییم.»
«عدمتعادل سرچشمۀ نظم است. عدمتعادل “نظمِ برونآ از آشوب” را بههمراهمیآورد.» و تکرار میکند: «برگشتناپذیری در همۀ سطوح سرچشمۀ نظم است. برگشتناپذیری آن مکانیسمی ست که نظم را از آشوب برمیآرد.»
ماکس وبرِ جامعهشناس از قفس تنگی گفته بود که در جامعۀ مدرن دراَثرِ افسونزدایی از طبیعت، خود را در آن مییابیم. پریگوژین مسیری را میکاود که طیِآن برخاستن از دلِ هبوط دگربار برایما ممکن شود، تا “پرندۀ کوچکِ از قلبها گریخته”مان را بههیئتِ باوری نو بازیابیم. او در فصلِ فرجامینِ کتاب باعنوانِ «از زمین تا بهشت – بازآفرینیِ افسونِ طبیعت» به ما یادآور میشود که تاریخِ بیداری و تغییر، تاریخِ زمانِ ازدسترفته نیز هست. زمانی که با فروکشکردنِ عصر ماشین اَکنون میتوانیم آن را بازیابیم، ازآنرو که پیوندی هست میانِ زمانِ ماندگار و آنِ گذرنده. زمانی زنده که در ما عمل میکند. «آیا تغییر، آنجاکه چیزها زادهمیشوند و میمیرند، از بیرون بر شکلی از مادۀ بیجان و ساکن تحمیل میشود؟ یا این نتیجۀ فعالیتِ درونی و مستقلِ ماده ست؟ آیا یک نیروی رانشیِ خارجی لازم است، یا صیرورت، درونزادِ در ماده ست؟»
کتابِ «نظمِ برونآی آشوب، دیالوگِ نوی انسان با طبیعت» درسالِ ۱۹۸۴ منتشر شد. کتابی که چهبسا مانیفستِ رنسانسی دوم است. چنانچه در پارتِ آخرِ فصلِ فرجامینِ کتاب، «نوآفرینیِ طبیعت» میخوانیم: «این کاملاً قابلتوجه اَست که ما در هنگامۀ تغییری ژرف در مفهوم علمیِ طبیعت و همینطور در ساختارِ جامعۀ اِنسانی در نتیجۀ یک انفجارِ جمعیتی هستیم. نتیجتاً، نیازی ست به روابطِ نو مابینِ انسان و طبیعت و مابینِ انسان و انسان. ما دیگر نمیتوانیم تمایزِ کهنۀ سابق میانِ اَرزشهای علمی و اَخلاقی را بپذیریم. این در زمانی ممکن بود که جهانِ بیرونی و جهانِ درونیمان بهنظر کانفلیکت داشتند، و تقریبا متعامد بود. اِمروز ما میدانیم که زمان اَمری ساختنی ست و بنابراین مسئولیتی اَخلاقی را با خود حملمیکند.
ایدههایی که بیشترِ فضای این کتاب را بهشان اِختصاص دادیم – ایدههای ناپایداری، اِغتشاش و نوسان- بهداخلِ علومِ اجتماعی پخش میشوند و نفوذ میکنند. ما حالا میدانیم که جوامع سیستمهای بیاَندازه کمپلکسی هستند بالقوه شاملِ تعدادِ هنگفتی از اِنشعابوگسستها که با تنوعی از فرهنگهایی نمایانگر شدهاَند که در گسترۀ نسبتا کوتاهی از تاریخِ بشر تکاملیافتهاَند. ما میدانیم که چنین سیستمهایی بسیار به نوسانات حساساَند. این هم به اُمید و هم تهدید رهسپار میشود: اُمید، از این رو که حتی نوساناتی کوچک ممکناَست رشدکند و ساختارِ سراسری را تغییر دهد. و بنابراین، فعالیتِ فردی محکوم به بیاَهمیتی نیست. و از طرفِ دیگر، این همچنین یک تهدید است، از این رو که در جهانِ ما اَمنیتِ قواعدِ باثبات و دائمی بهنظر برایهمیشه رفتهاَست. ما در یک جهانِ خطرناک و نامطمئن میزییم که اِلهامبخشِ هیچ اطمینانِ کوری نیست.»
از نماهای پایانیِ فیلمِ جدایی
اُمیدوارم توانستهباشید این خرگوشِ تیزپا را دنبال کنید! اگر بازیِ پرشِ سنگها را تا آخر نپیمودید، میتوانید چندبار انجامش دهید و با فکروخیال و تأمل شخصی و کمی جستجو در ویکیپدیا و یا اِستفادهاَز خودِ متنِ کتاب، سنگهای کوچکی را در بین مسیر بیابید. و اگر از خیرِ عبور از رودخانه و اِدامۀ مقاله گذشتید، نگران نباشید، چون ما بر بهشتی داخل جهنم هستیم!
[۱] . اَستتیک را بهفارسی «زیباشناسی» ترجمه کردهاَند. ازآنجاکه این اِصطلاح در ادبیاتِ انتقادیِ معاصر، به جایگاهی کانونی دستیافته، به پیروی از اُمید مهرگان لفظِ اورجینالاَش را میآوریم. در سریِ نوشتههای «برنامهریزی غیرمدیریتی» این اِصطلاح را از اِبهام درخواهیمآورد.
[۲] . Ilya Prigogine، شیمیدانِ بلژیکی و برندۀ نوبل شیمی در سال ۱۹۷۷
[۳] . David Graeber، اِنسانشناس و اَکتیویستِ آنارشیست، پروفسورِ سابقِ دانشگاه Yale، چهرۀ برجستۀ Occupy Wall Street و مبدعِ شعارِ “ما ۹۹درصد هستیم.”
[۴] . دینامیک به معنیِ علمِ حرکت اَست و ترمو به معنیِ گرما، پیشوندی است که به ترمودینامیک معنیِ علمِ حرکتِ گرما میدهد.
[۵] . عنوانِ مقدمۀ کتاب «چالشِ علم» است.
[۶] . اِشاره به قانونِ پایستگیِ انرژی
[۷] . noise
[۸] . orthogonal ؛ منظور زاویه و جبهه داشتن است.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.