مقاله دوم از بخش دوم کتاب سانترالیسم و دموکراسی
توده و رهبران(۱)
نوشته از: رزا لوکزمبورگ
موضعگیری تمام مطبوعات بورژوایی در مقابل آن چه که در حزب ما میگذرد یکبار دیگر این واقعیت را به ما نشان می دهدن که نزد بورژوازی، غریزه طبقاتی با چه قاطیعیتی بر تمام اختلاف ظاهری غلبه میکند.
بازهم یک بار دیگر شاهد توافق ملی گرایان لیبرال و مرکز کاتولیک عالیجناب اورتل هستیم که در نشریات دویچه تاگس سایتونگ و لاگازت دو ووس به ستایش تازیانه نشستهاند. همگی در مقابل نگون بختهای سوسیال دموکراسی اشک شوق می ریزند و نگاههای شعف انگیز رد و بدل میکنند.
بعضی از این که مبی نند سوسیالیستها «دچار تفرقه و جدایی شدهاند» مسرور گشته و میگویند:
مگر پیش بینی نمیکردیم که این مرض سوسیال دموکراسی که در مقابل آن تمام داروهای داروخانه بورژوازی خود را ناتوان نشان میدادند، سرانجام «بهخودی خود از درون منفجر خواهند شد»؟
بعضی دیگر از ماجراجویییی که چند «دانشگاهی» عضو حزب سوسیالیست بدان دست زدند خوشنودند و اظهار میدارند: این همه آخرین دلیل وجود دره عمیق میان «انسان بافرهنگ»[«دانشگاهی»] و توده نابینا[«بیفرهنگ»] و غیرممکن بودن گذار از این دره [«برای انسان بافرهنگ»] است بدون این که «سر خود را از دست بدهد».
عدهیی دیگر هم از خوشحالی در پوست خود نمیگنجند و اظهار میدارند که سوسیالیستها دیگر نمی توانند با تفرعن به دنیای بورژوازی بنگرند. چرا که فساد در میان آنها هم «همچون در نزد ما» لانه کرده و همه همصدا این آهنگ کهنه را سر می دهند که: هاله نورانی خیرهکنندهیی که حزب سوسیالیست را احاطه کرده بود، تمام شد و برای همیشه پایان یافت.
مضحکه این جشن و سرور چنان با موفقیت صورت میگیرد که یکی از روزنامههای حزب را تحت تأثیر قرار میدهد. این روزنامه با احساساتی شدید شروع به قسمدادن حزب کرده که دریابد و لااقل چنین سوژهیی به دست دشمن ندهد که به شادی و سرور بپردازد.
با این همه کافی است کاملا کر نباشیم تا در این کنسرت گوشخراش و ظاهرا شاد، نتهای یأسی عمیق و خشمی پنهان را تشخیص دهیم. ابراز همدردی بیوقفه مطبوعات بورژوایی با دو یا سه «انسان با فرهنگ» که توسط یک رمه وحشی مورد بدرفتاری قرار گرفتهاند و فحاشیهای اغراقآمیز علیه «توده کور» که جرأت کرده «علیه دانشگاهیان سر بهشورش بردارد» دقیقا و بهروشنی تمام ماهیت زخم چرکینی را نشان می دهد که سوسیال دموکراسی جرأت کرده به آن نیشتر بزند.
بدون شک بورژواها امروز میتوانند سر و صدای زیادی که در میان سوسیالیستها بر اسن این موضوع «بی اهمیت» برپا شده را بهعنوان هیاهوی اغراق امیز احمقانه و وحشیانهیی تلقی کنند. موضوع «بیاهمیتی» که در هر حزب بورژوایی میتواند با یک شانه بالا انداختن و با یک «مهم نیست» گفتن حل شود.
برای این آقایان مسلما خندهآور است که ببینند حزبی متشکل از ۳میلیون آدم بالغ در مقابل چند تا «بیصداقتی» این چنین منقلب میشود.
«بی صداقتی» که همهاش در مقایسه با مجموعه دروغهایی که یک محافظهکار فقط در یکی از سخنرانیهای انتخاباتی خود میگوید، به سوسوی شمعی در مقابل نور خورشید نیمروز میماند.
مبارزه با ریویزیونیسم(تجدیدنظرطلبی) در حال حاضر به مسایل شخصی، به مسائل شرم آور شخصی منتهی شده است! ما نمیتوانیم این واقعیت را انکار کنیم. ما مجبوریم با تأسف فراوان به آن اعتراف کنیم. زیرا در آن شرایط آسانی نیستیم که ملیگرایان لیبرال یا میانهروهای نجیبزاده پروسی یا دموکراتها در آن قراردارند.
آنهایی که برایشان فساد سیاسی و هنر فریب تودهها، اساس موجودیت سیاسیشان بوده و به لطف آن رسواییهای کوچک فردی را مثل یک قطره آب در دریا در میان مجموعه عملیات خود ناپدید میسازند.
بعلاوه در خشم جنونآمیز بورژوازی، غریزه طبقاتی بسیار روشنی دیده میشود. این قیام تودههای پرولتاریا علیه موارد منفرد فساد که در میان «دانشگاهیان»(عضو حزب سوسیال دموکرات) دیده شده، بورژواها را بینهایت منقلب میکند. زیرا آنها خطرناکترین جنبه جنبش نوین کارگری – یعنی تغییر بنیادینی که سوسیال دموکراسی از نیم قرن پیش تاکنون در روابط میان «توده» و «رهبران» ایجاد کرده است- را در آن میبینند.
به قول گوته، «اکثریت ناهنجار» که از چند آموزگار زبردست، عدهیی کلاش که بهسرعت خود را با شرایط تطبیق می دهند، عدهیی سست اراده که بهسرعت تجانس حاصل میکنند و تودهها که «بدون این که ابدا بدانند چه میخواهند به دنبالهروی میپردازند» تشکیل میشود. واژهیی که قلمبدستان بورژوا بهوسیله آن میخواهند تودههای سوسیالیست را توصیف کنند چیزی جز همان مفهوم کلاسیک «اکثریتها» در احزاب بورژوایی نیست.
در تمام مبارزات طبقاتی گذشته که در جهت منافع اقلیتها صورت میگرفت، _اگر با مارکس همزبان شویم_ «مجموعه تحولات علیه تودههای میلیونی خلق صورت گرفته است» یکی از شرایط اساسی عملیات، ناآگاهی تودهها از هدفهای واقعی، محتوای مادی و مرزبندی جنبشها بوده است.
وانگهی این نااگاهی تودهها از اهداف واقعی و … پایه تاریخی «نقش رهبری» بورژوازی «باسواد» را تشکیل میدهد که دنبالهروی توده با آن تناسب دارد.
اما چنان که مارکس در ۱۸۴۵ مینویسد:«با عمیقترشدن عملیات تاریخی، انبوه تودههایی که قدم به میدان خواهند گذاشت افزایش خواهد یافت».
مبارزه طبقاتی پرولتاریا، «عمیقترین» عملیاتی است که در تاکنون در تاریخ رخ داده است. این مبارزه مجموعه اقشار پایینی خلق را دربرگرفته و از بدو پیدایش جوامع طبقاتی تاکنون این اولین مبارزهیی است که با منافع خاص تودهها تطبیق میکند.
بدین دلیل است که برای عملیات سوسیالیستی، شناخت تودهها از وظایف و وسایل مبارزه خود یک شرط بهطور تاریخی لازم برای پیروزی آنهاست. چنانکه در گذشته ناآگاهی تودهها شرط لازم برای(بهپیروزی رسیدن) عملیات طبقات حاکم بود.
بدین ترتیب، تضاد میان رهبران و اکثریت دنبالهرو از بین میرود. رابطه میان توده و رهبران زیر و رو میشود. تنها نقش بهاصطلاح «رهبران» سوسیال دموکراسی عبارت خواهد بود از آگاه کردن توده ها از رسالت تاریخی شان. اقتدار و نفوذ «رهبران» در دموکراسی سوسیالیستی تنها بهنسبت کار آموزشی و تربیتی که در جهت یادشده انجام میدهند، افزایش خواهد یافت.
به عبارت دیگر اعتبار و نفوذ رهبران تنها با نسبتی افزایش مییابد که آنها به آن چه تا امروز پایه و اساس نقش رهبران را تشکیل میداده، پایان دهند.
یعنی پایان دادن به نابینایی توده، بهتدریج که این رهبران خود عنان رهبربودن خود را بهدور افکنند و از تودهها رهبر و از خود ارگانهای اجرایی عملیات آگاهانه آنها را می سازند.
«دیکتاتوری» ببل(۲) بهمعنی اعتبار و پرستیژ عظیم و نفود فراوان اوست. ولی فقط ناشی از کوشش عظیمی است که وی در جهت بلوغ سیاسی تودهها انجام داد.
این که امروز تودهها بهخاطر این ببل بیانگر اراده و اندیشه آنهاست با حرارت بسیار از او دنبالهروی میکنند، ثمره کوششهای بیپایان و طولانی اوست. بیشک تبدیلشدن تودهها به رهبری مطمئن، آگاه و روشن- یعنی آمیزش علم و طبقه کارگر، آمیزشی که لاسال در رؤیاهای خود میدید- نمیتواند چیزی جز یک جریان دیالکتیکی باشد. زیرا جنبش کارگری بیوقفه عناصر پرولتری جدید و نیز ناراضیان دیگر طبقات اجتماعی را بهخود جذب میکند.
بدین ترتیب گرایش عمده جنبش اجتماعی بهقرار زیر است و بهقرار زیر نیز باقی خواهد ماند: حذف «رهبران» و توده «تحت رهبری» به مفهوم بورژوایی کلمه، الغای پایه تاریخی هرگونه سلطههای طبقاتی.
با این وجود یکسان دانستن «رهبران» احزاب بورژوایی امروز و قهرمانان بورژوایی آزادی سابق بهمثابه اهانت به روح ایشان است.
رشد سوسیال دموکراسی، در روابط میان توده و رهبران و در خارج از مبارزه طبقاتی پرولتاریا و در روابط میان خود بورژواها تأثیر عمیقی داشته است.
جنبش طبقاتی بورژوازی در حال رشد، نه تنها بر اساس ناآگاهی تودههای خلق از هدفهای واقعی عملیاتشان قرارداشت، بلکه درمقیاس وسیعی با اغتشاش و ابهام فکری خود رهبران بورژوازی همراه بود. اکنون که منافع واقعی تودههای خلق عیان شده است، بورژوازی دیگر نمیتواند آراء خلق را بهدست آورد، مگر با سرپوش گذاشتن بر آرمانهای طبقاتی خود و مخفی کردن منافع واقعی خود که در مقابل منافع خلق قراردارد.
نمایندگان انقلابی بورژوایی سابق بهموجب یک تخیل واهی و خودفریبی تاریخی نماینده خلق بودند. کارل باخم(رهبر کاتولیکها)، ارنست باسرمن(رئیس ناسیونالیستهای لیبرال) و اگون ریشتر(رهبر دموکراتها) که قلمهای جیرهخوار آنها یک دم از غریدن علیه «دیکتاتوری» ببل باز نمیایستد، بهکمک عوامفریبی و خدعه و نیرنگ سیاسی نماینده خلقند.
اگر در میان این احزابی که پایه و بنیادشان فریب منظم تودههاست، لیبرالها با تندی حملاتشان به «توده نابینای» حزب سوسیالیست و با شدت انتقادشان از سر بهشورش برداشتن «دستهای پینه بسته» علیه «خدایان تحصیلات عالیه» دیگران را پست سر گذاشتهاند، نشان بارزی است از تغییری که از نیم قرن پیش تاکنون در صحنه تاریخ و در وضع روحی این آقایان رخ داده است.
پیش از اینها برونو بائر هگلیست، بعد از بریدنش از جنبش رادیکال۱۸۴۰، از این عقیده در مقابل «سخنگویان لیبرال تودههای خلق» دفاع میکرد که «دشمن حقیقی روح» را باید «در توده جستجو کرد و نه در جای دیگر»! «سخنگویان لیبرالیسم» آن عصر «دشمن حقیقی روح» را نه در توده -که جملهپردازیهای لیبرال آنها را جدی می گرفت- بلکه در جای دیگر، یعنی دقیقا در دولت ارتجاعی پروس می دیدند.
از آنجاکه سخنگویان لیبرالیسم اکنون دیگر از مدتها قبل با ارتجاع پروس علیه تودههای خلق متحد شدهاند، امروز «دشمن حقیقی روح» را در این توده میبینند. آری در این تودهیی که با تحقیر آنها، به ایشان پشت کرده و خودش مبارزه مستقل خود را علیه ارتجاع پروس و علیه لیبرالیسم بورژوایی رهبری میکند.
از وقتی بورژوازی میبیند که رای دهندگان طبقات خلقیاش، رهایش کردهاند و هر روز شمار بیشتری از آنها بهزیر پرچم سوسیالیسم می روند تنها امیدی که برایش باقی مانده، راندن طبقه کارگر سوسیالیست در مسیر سیاستهای بورژوایی است و آن هم از طریق ریویزیونیسم و خردکردن ستون فقرات مبارزه طبقاتی و بدین ترتیب تلافیکردن غیرمستقیم و جزیی شکستهایی که در روی صحنه تاریخ متحمل شده است.
تا زمانی که این امید نقش بر آب نشده بود. تودههای سوسیالیست، بهنظر بورژوازی هنوز قابلیت کسب «فرهنگ» و «آموزش» و تبدیل تدریجی خود به نیرویی متمدن را داشتند. اکنون این تودهها خود را وحشی و خشن نشان دادهاند. تا آنجاکه با تمام تخمهایی که فاخته بورژوا با آن همه دقت و احتیاط در آشیانه سوسیالیستها گذارده بود، املتی درست کردهاند.
البته شکی نیست که این «گله نابینا»ی بدبخت! به رهبران و «دیکتاتورهای» خویش اجازه داده تا وی را برای ارتکاب این عمل ناشایست یعنی متمدنشدن تربیت کنند.
این تابلو از نوعی کمدی هم برخوردار است. لیکن ما کاملا واقفیم که سوزشی که این فریبکاران فریب خورده احساس میکنند، این بار دلایل بسیار جدیتری دارد.
اگر کنگرههای قبلی ما فقط به محکومکردن چند تظاهر منفرد ریویزیونیسم عملی و تئوریک اکتفا کردند، در کنگره درسد(Dersde) و بعد آن حزب [سوسیال دموکرات] نه تنها به تکرار و تشدید این محکومیتها پرداخت بلکه جنبه دیگری از ریویزیونیسم را زیر سوال برد. این کنگره به بررسی اخلاق سیاسی ریویزیونیسم و پیوندهای شخصی آن با برخی محافل بورژوایی پرداخت.
امکان دارد مقاله «اخلاق حزب»(نوشته رژر برنارد در مجله سوکونفت آقای هاردن) محصول تصادف بوده باشد و ابدا موضع واقعی همه رفقای ریویزیونیست ما را توصیف نکند. اما هر کسی که درباره حوادث روزهای اخیر کمی فکر کرده باشد نمیتواند در این مقاله بیان خاص اخلاق ریویزیونیسم را درنیابد. بهطوریکه اخلاق ریویزیوینسم با منطقی قوی با ایدههای این مقاله منطبق است.
به وجود این اخلاق، توده مثل بچهیی فرض شده که پیوسته باید او را تربیت کرد. بچهییکه جایز نیست همهچیز را با او درمیان گذاشت و در جهت منافعش حتی حق داریم واقعیت را از او پنهان کنیم.
در حالی که «رهبران» این مردان بالغ دولتی میتوانند این گل رس نرم(یعنی توده) را بر اساس طرحهای بزرگ خود درجهت برپاکردن بتکده آینده بههرشکلی که بخواهند تغییر شکل دهند. همه این چیزهاست که اخلاق احزاب بورژوا و هم چنین احزاب سوسیال رفرمیست را تشکیل می دهد. هر چقدر هم که نیات آنها از هم متفاوت باشد.
اجرای عملی این قبیل روابط میان توده و «رهبران» توسط ژورسیسم در فرانسه و هواوهوسهای فراکسیون توراتی در ایتالیا به نمایش گذاشته میشود. فدراسیونهای خودمختار و ناهمگون حزب ژورسیست و طرح پیشنهادی توراتی در کنگره ایمولا مبنی بر حذف کمیته مرکزی حزب، همگی مفهومی جز پراکندهنمودن تودههای بهشدت متشکل درحزب را ندارد.
بدین ترتیب تودهها از رهبر مستقل به ابراز رام نمایندگان پارلمانی تغییر شکل یافته و به «توده نابینا» تنزل درجه پیدا کنند. «توده نابینایی» که «از رهبری پیروی میکند»، «بدون اینکه ابدا بداند چه میخواهد» یا اگر میداند چه میخواهد (مانند کنگره بردو فرانسه) قدرت تحقق اراده خود را نداشته باشد. نمایندگان پارلمانی ژورسیست حتی درصددند تا خود را از قید کنترل و نفوذ سازماندهی حزبی که کرسی پارلمانی خود را مدیون آنها هستند رها نمایند. برای این منظور از توده های رأی دهنده ناآگاه و سازمانیافته کمک میطلبند!
این است شرایط زمانی روابط میان توده و رهبران که مقاله مجله سوکونفت آن را بهعنوان ضرورت روانی و قانون همه جبنشهای خلق ستایش میکند.
مخدوشکردن مرزبندی میان گروههای پرولترهای نخبه و آگاه از هدف خود و تودههای سازمان نیافته در پایه(یعنی در میان توده) رابطه دارد با حذف دیوار میان «رهبران» حزب سوسیال دموکرات و محافل بورژوازی در رأس (یعنی در میان رهبران). یعنی رابطه دارد با نزدیک شدن نمایندگان پارلمانی حزب سوسیال دموکرات به ادیبان بورژوا در قلمرو بهاصطلاح «بشریت».
زیر پرچم آنچه «فرهنگ» یا «بشریت» مینامندش، این نمایندگان سوسیالدموکرات، در شبهای زیبای زمستان با روزنامهنگاران بورژوا گردهم میآمدند تا بهدور از بهاصطلاح نارحتیهای حرفهبی«ابتذال، بازیهای سیاسی» کمی خود را سرگرم کنند. همانطور که همه معتبران در سیاست، هنر، فلسفه و ادبیات آتن بهدور پریکلس(۳) گرد میآمدند تا در آزادی کامل روح را تا نقطه اوج اندیشه و احساس ارتقا بخشند. در یکی از کافههای آبجوخوری برلن ما شاهد بههمآمیختن سیاستمداران سوسیال دموکراسی و زنان طناز و روزنامهنگاران باذوق و ایجاد محفلی بهدور پربکلس مدرن بودیم که ماکسیمیلان هاردن باشد.
آنها با تبادل نظر درباره جریانهای روز و آثار هنری چند ساعت مطبوعی را دور هم میگذراندند و درگیریهای وحشیانه مبارزه طبقاتی و بوی تند توده عوام را به فرموشی میسپردند. البته سرهای آنها مزین به تاج گل سرخ نبود و شراب ساموش و میتیلن(۴) جای خود را به آبجوی معمولی مونیخ داده بود. با این حال روح دوستی واقعی عصر کهن و ظریفترین فرهنگها همچون هاله شفافی بهدور این محفل منتخب در سیلان بود.
با تحمل شنیدن عقاید یکدیگر- آن چنانکه تنها روحهای بلند میتوانند از آن متمتع شده و بهآن عمل نمایند- بودکه آنها به تبادل افکار بسیار مستقل و گاهی اوقات نیز بهمبادله «اطلاعات جاسوسی» درباره رفقای مزاحم میپرداختند. چنانکه رفیق هاینه (۵) اظهار میدارد، «همهچیز آنطوری که نزد آدمهای بافرهنگ معمول است جریان داشت».
و اینک مشت محکم پرولتاریا که اصلا این فرهنگ ظریف و عصر پریکلس را درک نمیکند، وارد صحنه شده تا با خشونت، همه این «پیوندهای ظریف و والای بشری» را از هم بگسلد.
جاسوسانی که بورژوازی در قلب حزب ما نفوذ داده بود، مجبورند وحشتزده وجریحهدار شده با عجله خود را کنار بکشند.
آقای «ژاسترف» اقتصاددان بزرگ آن را یک بیماری مینامد.
مجله «ووس» زوزه میکشد.
لیبرلهای خدمتگذار «رودلف موس» موجی از فحاشی بهراه انداختهاند.
اینها همه اعترافهای گوناگونی است به نقش برآب شدن امیدهای بزرگشان.
ابرهای ریویزیونیستی پراکنده شدهاند و در مقابل چشمان بورژوازی آکنده از خشم و نفرت، صخره خشن پایگاههای پرولتاریا همچون گذشته تسخیرناپذیر و مستحکم، سر به آسمان میکشد.
دوباره دره عمیقی میان آنها و دنیای بورژوازی ایجاد شده و بهجای نفوذ آرامی که رهبران سیاست خائنانه، در نظر داشتند انجام دهند. میباید منتظر حملهیی اللهبختکی و خطرناک از طرف آنها بود.
اکنون ارتباط میان «تجلیات اخلاقی» روزهای اخیر و شیوههای ریویزیونیستی کاملا روشن است. آمد و شد شادمانه بر فراز گودال عمیقی که ارودگاه پرولتاریا را از اردوگاه دشمنان وی جدا میکند. تجارت مطبوعی که از طریق «انتقاد آزاد»، «اظهارنظر آزاد» و«همکاری آزاد» ریویزیونیستها با مطبوعات بورژوایی برقرار شده، زمینه را از قبل فراهم کرده است. از این روست که ازجمله دیگر گلکردنها، ما شاهد توطئه علیه مهرینگ(۶) هستیم.
یک پیوند فکری میان سوسیال دموکراسی و دنیای بورژوازی برقرارشده است و عصارههای زهرآگینی که ناشی از تلاشی بورژوازی است، بهآزادی میتوانند در شریانهای حزب پرولتاریا نفوذ نمایند.
این است علت این شیون و زاریها. این است علت تشنج زدگی مطبوعات بورژوایی و پیشگویی آنها مبنی بر این که سوسیال دموکراسی شاهد از دستدادن نفوذ «دانشگاهیان» و سمپاتی «روشنگرانه» خواهد بود.
یکی از روزنامههای لیبرال امیدوار است رفیق گوهر (۷)(کشیش پروتستان سابق) بالاخره اکنون بهخاطر این که او را مجبور به استعفا از کرسی پارلمانی خود کردهاند دریابد که در پیوستن به سوسیالدموکراسی «مرتکب اشتباه شده است».
بر اساس این تفکر سخاوتمندانه لیبرالها، البته میتوان اشتباه کرد و به سوسیالیسم پیوست، همانطور که میتوان در بورس سهام اشتباه کرد و به جای خرید سهام پنبه و قمار بر روی آن، به خرید سهام قهوه پرداخت.
این آقایان متوجه نیستند که با چنین قضاورت مدبرانهیی به عادت خاص خود اعتراف میکنند که: قراردادن سیاست همانا در ردیف خودفروشی و فاحشگی است.
بنابراین دانشگاهیانی که با چنین طرز تفکری بهما پیوستهاند، اگر اکنون تصمیم بگیرند صفوف ما را ترک کنند، ما با خلوص نیت تمام میتوانیم شاهد خزیدن آنها به آغوش لیبرالها باشیم.
بگذار آنهایی که بههم شباهت دارند، بدور هم جمع شوند. ما فقط از این میترسیم که حزب لیبرال بیچاره که بدین ترتیب در صدد سودبردن از حراج «دکان رقیب» است، موفق نشود معامله درخشانی انجام دهد. زیرا بعید است «دانشگاهیان» برخوردار از روحیه علمی -باکیفیتی که لیبرالهای ما فکر میکنند در آنها وجود دارد- خود را در گرو یک حزب در حال ورشکستگی کامل قرار دهند.
اما درباره رسالت روشنفکری -که فئودالزادههای پروسی وحشت دارند، بعد از «سر بهشورش برداشتن دستهای پینه بسته علیه دانشگاهیان» ما نتوانیم آن را انجام دهیم- میتوانیم این نجیبزادگان شیفته فرهنگ را مطمئن سازیم که بهزودی و بدون اینکه آنها هیچگونه حظی از آن ببرند، اقدام سوسیالیسم برای نجات تمدن از چنگان فئودالهای پروسی با شدتی بیش از پیش گسترش خواهد یافت و این دقیقا بهلطف انحلال ریویزیونیسم است. زیرا پیوند عمیق جنبش سوسیالیستی با فعالیت روشنفکری نه بهلطف فرارهایی که از صفوف بورژوازی به صفوف ما صورت میگیرد، بلکه بهلطف ارتقای آگاهی تودههای پرولتر تحقق خواهد یافت.
این پیوند بر اساس وصلت جنبش ما(هر نوع وصلتی) با جامعه بورژوایی پایهگذاری نشده، بلکه بر اساس مخالفت جنبش ما با این جامعه بنا شده است.
علت وجودی جنبش ما رسیدن به هدف نهایی یعنی سوسیالیسم و بازگرداندن همه ارزشهای تمدن به مجموعه بشریت است.
هر چه خصلت پرولتاریایی سوسیال دموکراسی عمیقتر شود، شانس بیشتری برای تمدن آلمان وجود خواهد داشت که از زیر فشار متعصبان فئودالی نجات یابد و خود آلمان از وضع ایستا و فلج نوع چینی که محافظهکاران میخواهند آن را تحت آن نگهدارند، رهایی پیدا کند.
بنابراین امری که فوریت بیشتر دارد، تصفیه حزب است:
میباید پدیدههای متلاشیکننده را که در پنج سال اخیر در حزب تظاهر نمودهاند، حذف نمود. زیرا «با عمق» این «عمل تاریخی» -در مفهوم معینی، در اینجا واقعا مسأله بر سر یک عمل تاریخی است – ما شاهد رشد«حجم تودههایی» خواهیم بود که با اعتماد تمام ما را تعقیب میکنند. زیرا اردوی ما تنها اردویی است که در آن برای منافع حقیقی طبقه کارگر زیر یک پرچم ْعاری از هر لکه ننگی مبارزه میکنند.
پانوشت——
۱)_ عنوان اصلی این مطلب «امیدهای نقش برآب شده» است که در مجله روزگار نو (Neue Zeit) شماره۲ سال۱۲(۱۹۰۴-۱۹۰۵). با هدف افشای تبلیغات بورژوایی درمورد تحولات درونی حزب سوسیال دموکرات آلمان منتشر شد. این حزب پس از مرگ اگوست ببل و در تحولات سیاسی آغاز جنگ جهانی اول به سه جناح تقسیم شد. جناح چپ که ابتدا اسپارتاکیستها نامیده شدند به رهبری رزا لوکزمبورگ و کارل لیبکنشت در۱۹۱۶رسما جدا شد و در۱۹۱۸حزب کمونیست آلمان نامیده شد. جناح میانه یا سانتریستها به رهبری کائوتسکی حزب مستقل سوسیال دموکرات نامیده شد. جناح راست به رهبری فردریش ابرت در نخستین انتخابات پس از جنگ جهانی اول با کسب۳۷درصد آرا و حمایت شبهنظامیان دست راستی «سپاهیان آزاد»(Freikorps)، نخستین دولت پس از سقوط امپراطوری آلمان را تشکیل داد و در۱۹۱۹ حین سرکوبی خونین قیام برلین رزا و کارل را به قتل رساند.
۲)- اگوست ببل(August Bebel/ 1840-1913). نویسنده و سوسیالیست برجسته آلمانی، رهبر اتحادیه کارگران و مدیر مؤسسه تعلیم و تربیت کارگران لایپزیک. در بنیانگذاری حزب سوسیال دموکرات کارگراان آلمان با ویلهلم لیبکنشت(ازرهبران انقلاب۱۸۴۸آلمان)، همکاری کرد(۱۸۶۹). حزبی که بعدا حزب سوسیال دموکرات آلمان نامیده شد. وی بیش از۴۰سال پرنفوذترین رهبر سوسیالیست آلمان بود.در اثر قانون ضدسوسیالیستهای بیسمارک ۵سال زندانی شد و ۳۱سال نماینده رایشتاگ(پارلمان امپراطوری آلمان) بود. از برجستهترین مبلغان و مربیان آموزشهای سوسیالیتسی است. پرآوازهترین اثرش جزوهیی است به نام «زن و سوسیالیسم» که قویترین اثر کلاسیک در این زمینه است.
۳)- پریکلس Pericles ژنرال، خطیب و سیاستمدار آتنی ۴۹۵تا۴۲۹قبل از میلاد مسیح که که دوبار به امپراطوری آتن انتخاب شد. با فتوحات نظامی اش امپراطوری آتن و با سیاست داخلیاش دموکراسی آتنی را بسیار گسترش داد، متهم بود که خزانه آتن را که از فتوحات جنگ با ایرانیان به دست آمده در بازسازی آکروپلیس و پرداختهای کلان به خطیبان و شاعران و فیلسوفان هزینه میکند. یکی از خطابههای او را قویترین دفاع از دموکراسی نامیدهاند. قرن پنجم قبل از میلاد را بهخاطر سیاستها و اقدامهای او عصر پریکلس یا عصر طلایی نامیدهاند.
۴)- نامهای دو جزیره یونان، پریکلس دوبار شاموس را فتح کرد. شاموس با جنگلها و کوههای زیبا در ساحل غربی ترکیه کنار تنگه شاموس قرار دارد. شراب و زیتون از صادرات این دو جزیرهاند.
۵)- ولفگانگ هاینه(Wolfgang Heine)از رهبران جناح راست حزب سوسیال دموکرات آلمان بود که بعد از جنگ اول جهانی در کابینه اربرت، وزیر دادگستری شد.
۶)- فرانتس مهرینگ (Franz Mehring 1846-1919) نویسنده برجسته و پرشور و عضو تحریریه مجله روزگار نو(نویه سایت) ارگان تئؤریک سوسیال دموکراسی آلمان. در انشعاب بزرگ حزب به اتحادیه اسپارتاکیستها(به رهبری رزا و کارل) پیوست. در۱۹۱۳رزا لوکزمبورگ و مارکلوسکی را در تأسیس مجله «هماهنگی سوسیال دموکراتیک»همراهی کرد که ارگان چپ انقلابی آلمان بهشمار میرفت. مهرینگ تا دهه آخر قرن نوزدهم(۵۰سالگی) بهعنوان مبلغ و نویسنده مطبوعات لیبرال آلمان بسیار مشهور بود و از این تاریخ به بعد سوسیالدموکرات شد. فرصتطلبان و تجدیدنظرطلبان با سوءاستفاده از نوشتههای قدیمی او تلاش میکردند، بهترین نویسنده سوسیال دموکرات را ماجراجوی فاسدی قلمداد کنند. مهرینگ یک مورخ و منتقد ادبی برجسته مارکسیست است و بر آن بود که همه میراث مترقی ادبیات عصر انقلاب بورژوایی به پرولتاریا تعلق دارد، زیرا بورژوازی از آمال مترقی خود دستشسته است. در کتاب «درباره زندگی مارکس» ستایشهای قدیسانهیی از او کرده است. دو اثر دیگر بهنام تاریخ آلمان از قرون وسطی و تاریخ سوسیالدموکراسی آلمان از مهمترین آثار اویند. مهرینگ با شنیدن خبر قتل رزا شوکه شدو پس از سه روز در یک جمله گفت: «هیچ حکومتی تا به این حد سقوط نکرده است». وی دوهفته پس از شهادت رزا از شدت خشم و اندوه در۲۹ژانویه۱۹۱۹درگذشت.
۷)- پل گوهر(Paul Gohre) از جناح راست بعد از جنگ اول جهانی در کابینه ابرت وزیر ادیان شد.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.