
جسدش آخرین قربانی معدن “زمستان یورت” که از زیر آوار خارج شده امروز تحویل خانوادهاش میشود تا مراسم تدفین او در روستای “وطن” انجام شود.
پس از گذشت ۱۰ روز از انفجار در معدن یورت جسد “مراد کمالی وطن” معدنچی قربانی حادثه از زیر آوار بیرون کشیده شد.گفته میشود سستی دیوارههای معدن و ریزش تونل باعث شده بود تا دسترسی به این پیکر به دشواری و با تأخیر ممکن شود.
مهدی کمالی وطن فرزند بزرگ این قربانی معدن که پیکرش از زیر آورار بیرون آمده از ساعات اولیه حادثه در محل حضور داشت و در مورد این روزها و زندگی خود و خانوادهاش گفتگویی با دوات انجام داده است.
او ماجرا را اینگونه روایت میکند:” این ماجرای پسری است که پدرش روزهای زیادی توی تونل مانده و هر لحظه چشم به راه او بوده است. تا آنجایی که من اطلاع داشتم یک هفته قبل از این حوادث یکی از مسئولان معدن به پدرم گفت باید جمعهها هم بیایی سرکار پدرم قبول نکرد ۲ یا ۳ روز او را از کار اخراج کردند ولی پدرم چاره ای نداشت به معدن رفتتا کارش ادامه بده.
او در مورد آخرین روزها و هشدارهایی که کارگران معدن به مسولان داده بودند میگوید:” پدرم ۳ روز مانده به حوادث به ما گفت که من نمیرم تونل چون خیلی خطر دارد به مسئولین گفتیم که اینجا گاز دارد نمیشود کار کرد ولی مسئولین در جواب گفتند اگر کار نمیکنید به سلامت.”
او در پاسخ به این سوال که چرا پدرش و دیگران با این وجود به کار در معدن ادامه میدادند میگوید:” مردمان ساده روستا از ترس کار میکردند که بیرونشان نکنند، به گفته چند نفر از معدنچیانی که روز حادثه آنجا حضور داشتند به مسئولین ایمنی کار گفته بودند که موتور خاموش شده و اگر باتری وصل کنیم و جرقه بزند ممکن است منفجر شود ولی مسئولین گفته بودند اگر این کار را نمیکنید به سلامت. مردم ساده روستایی هم جز سکوت و عمل کردن به حرف آنها چاره ای نداشتند.”
او همچنین در مرد شرایط کار در معدن هم میگوید:”خودم شاهد بودم که برای کارگران بیمه آرایشگری، کتابخانه، نانوایی رد….. میکردند. بخدا ۶ ماه تا ۱۰ ماه حقوق ندادند، این آخرهاهم با منت حقوق میدادند.”
مهدی که پسر بزرگ خانواده است در مورد تلاش کارگران برای رسیدن به حقوق معوقهشان میگوید:”نمیدانم چند ماه پیش بود که کارگران معدن رفتند جلوی فرمانداری تا بگویند چند ماه است حقوق نگرفتهاند، حتی پول نان ندارند ولی فرماندار و دیگر مسئولین برخورد بدی کردند.”
روایت مهدی از روز حادثه اینگونه است:”۱۳ اردیبهشت بود که من از طرف روستا رفتم بخشداری برای اینکه سر صندوقهای رای باشم برای ما کلاس آموزشی گذاشتند که پشت سیستم کار کنیم حدود ساعت ۱۰ بود که دلشوه گرفتم. بعد جلسه اول کلاس را ترک کردم و برگشتم روستا، بعد تلگرام روشن کردم توی کانال دیدم که نوشته انفجار معدن زمستان یورت ۴۰ نفر زخمی داد. نمیدانم خودم را چه جوری رساندم آنجا. با موتور رفتم بالای معدن. دیدم کارگرهای معدن هر کی جایی افتاده و گریه میکند من تا حالا گریه نکرده بودم. ولی آن صحنه را که دیدم گریهام گرفت به من خبر دادند که بابای من هم توی تونل مانده. روی موتور (لوکوموتیو) بود، از هرکس که میپرسیدم جواب درستی نمیداد. آن شب آنجا ماندم ساعت ۲ بامداد بود که از چادری که در آن مانده بودم آمدم بیرون، فکر کنم همان موقع بود که اولین اجساد را که ۱۶ نفر بودند بیرون آوردند.”
او در ادامه در مورد آخرین ملاقات مادر و پدرش میگوید:” ساعت ۱۰صبح روز دوم رفتم روستا از مامانم شنیدم که بابام شب قبلش حالش یک جوری بود و دائم میگفت امشب حالم یک جوری شده، با من حرف بزنید من خوابم نمیبرد. بالاخره خوابش برد صبح ساعت ۶ براری رفتن به معدن از خانه رفت.”
او در مورد شرایط اجسادی که در نقاط مختلف معدن در روزهای دوم به بعد این حادثه از معدن بیرون آورده شدند نیز میگوید:” هر روز به معدن میرفتم . ۱۳ جسد را در قسمت استخراج پیدا کردند . گاز آنها را خفه کرده و از شدت گرما و بخار گرمایی که وارد شده بدنشان ورم کرده و قابل شناسایی نبودند. اجساد را تشییع و دفن کردیم من هرروز کارم این بود که صبح بروم معدن چشم به راه باشم هرروز به این کارم ادامه میدادم. ۱۱ روز منتظر خبری از بابام بودم که شنیدم آوردنش بیرون پیکرش سالم سالم بود کنار موتور (لوکوموتیو) افتاده بود فکر کنم گاز خفهاش کرده بود. اگر یک هوا کش در تونل بود شاید ۲ یا ۴ نفر زنده میماندند. البته من در روزهای اول که اجساد آن ۱۳ نفر را بیرون آورده بودند تست دی.ان.ای دادم و مشخص شد پدر من در بین آنها نیست.”
مهدی که فرزند بزرگ خانواده است و در پاسخ به این سوال که الان سرپرست خانواده چه کسی است و مخارج از کجا تامین میشود میگوید :” من ۲۱ ساله هستم و تا فوق دیپلم دانشگاه آزاد رشته نرم افزار ،هر ترم به طور میانگین یک میلیون و صد هزار تا یک میلیون و سیصد هزار تومان خرج دانشگاه داشتم که همهاش را از شالی کاری و برنج فروشی دادم، ۱۹ خرداد تاریخ اعزامم به سربازی است. دو برادر کوچکترم یکی ۱۷ ساله است و دیگری ۲ سال دارد. الان فصل کشاورزی است، زمینی هست که مال خودمان نیست، صاحب آن یکی از هم روستاییهایمان است که خودش گرگان زندگی میکند و ما روی زمینش کارمیکنیم. محصول را نصف نصف تقسیم میکنیم بیشتر خرجی خانواده از فروش برنج که خودم کار میکنیم تامین میشود.هر خانوادهای برای خودش روی یک زمین کار میکند و گاهی به هم یکدیگر کمک میکنیم.”
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.