رزا لوکزمبورگ: سانترالیسم و دموکراسی (بخش دوم- مقاله یکم)
(اشاره: بخش یکم این کتاب که در همین بخش از تریبون زمانه در دسترس است، به درآمد و توضیح پیرامون ضرورت پرداختن به این تجربه تاریخی اختصاص داشت. در بخش دوم مقاله اول نوشته رزا لوکزمبورگ را می خوانید).
مسائل سازمانی سوسیالدموکراسی روسیه
(سانترالیسم و دموکراسی)( ۱ )
در تاریخ سوسیالیسم وظیفه بیهمتایی بر دوش سوسیالدموکراسی روسیه قرار گرفته است.
این وظیفه عبارت است از تعیین یک تاکتیک سوسیالیستی، منطبق بر مبارزه طبقاتی زحمتکشان(پرولتاریا)، در کشوری که هنوز در آن حکومت مطلقه سلطنتی حاکم است.
هر مقایسهیی بین شرایط روسیه ۱۹۰۴با آلمان سالهای۱۸۷۸-۱۸۹۰، یعنی سالهایی که قوانین بیسمارک علیه سوسیالیستها حاکم بود، از بنیاد اشتباه است. زیرا مقایسه دو رژیم پلیسی است، نه مقایسه دو رژیم سیاسی.
موانعی که نبودن آزادیهای دموکراتیک در برابر جنبش تودهیی ایجاد میکند اهمیتی تقریبا درجه دوم دارند. حتی در روسیه هم جنبش تودهیی موفق شده موانع «قانونی» نظام مطلقه را ازمیان بردارد و به ایجاد «قانون» خودش، یعنی «بینظمیهای خیابانی» دست بزند. هرچند این بینظمیهای خیابانی ناپایدار است، این جنبش خواهد توانست تا پیروزی نهایی بهراه خود ادامه دهد.
مبرمترین مسألهیی که مبارزه سوسیالیستی در روسیه با آن روبهرو است، ناشی از این واقعیت است که درآنجا سلطه طبقاتی بورژوازی توسط قهر استبدادی محو شده است. امری که به تبلیغات سوسیالیستی مبارزه طبقاتی خصلتی مجرد میبخشد. درحالیکه تبلیغ سیاسی بلاواسطه(تاکتیکی) خصلتی بهویژه انقلابی-دموکراتیک بهخود میگیرد.
قانونی که در آلمان علیه سوسیالیستها تصویب شد، فقط فعالیت طبقه کارگر را غیرقانونی اعلام مینمود و این امر در یک جامعه بوروژایی تا بالاترین درجه توسعهیافته صورت میگرفت. جامعهیی که در آن تضادهای آشتیناپذیر طبقاتی دیگر بهطور وسیعی در مبارزات پارلمانی شکوفا شده بود. احمقانه بودن اقدام بیسمارک در همینجا بود.
در حالیکه در روسیه مساله بر سر دستزدن به تجربهیی معکوس است. بر سر دستزدن به تجربه ایجاد یک جنبش سوسیالدموکراسی ، قبل از اینکه دولت در دست بورژوازی قرار گرفته باشد.
این وضع نهتنها مسأله کاشتن نهال تئوری سوسیالیستی در خاک روسیه و تبلیغ و تهییج، بلکه مسأله سازمان(تشکیلات) را بهطور خاص تغییر میدهد.
سازمان(تشکیلات) در جنبش سوسیالدموکراسی ، برخلاف تجربیات گذشته سوسیالیسم تخیلی، نه محصول مصنوعی تبلیغ و ترویج، بلکه محصول مبارزه طبقاتی است و کار سوسیالدموکراسی تنها این است که به آن آگاهی طبقاتی بدهد.
در شرایط طبیعی، یعنی در شرایطی که سلطه سیاسی کاملا استقراریافته بورژوایی، از نظر زمانی مقدم بر جنبش سوسیالیستی است، این خود بورژوازی است که به مقیاس وسیعی سبب ایجاد عناصر اولیه پیوند درونی سیاسی طبقه کارگر میشود.
چنانکه مانیفست کمونیست اظهار میدارد:«در این مرحله، متحدشدن تودههای کارگر، نتیجه آرمانهای وحدتطلبی آنها نیست، بلکه نتیجه واکنش آنها در مقابل متحدشدن بورژوازی بوده است».
وظیفه سوسیالدموکراسی روسیه این است که با اقدامات آگاهانه خود، جای مرحلهیی از روند تاریخ را پرکند و پرولتاریا را از حالت «اتمیزه»(پراکندگی) که اساس رژیم مطلقه است خارج کند و به شکل بالاتری از سازمان، یعنی شکل سازمانی یک طبقه رزمنده و آگاه از اهداف خود و مصمم به رسیدن به آنها رهبری نماید.
این امر مسأله سازمان را بسیار مشکل میکند. نه فقط بهاین دلیل که سوسیالدموکراسی باید بدون اینکه روی تضمینهای رسمی تقدیمی دموکراسی تکیه کند، سازمان خود را ایجاد کند، بلکه بهایندلیل که باید همچون «خدای قادر متعال»، سازمان را از عدم و بدون در اختیارداشتن ماده اولیه سیاسی ایجاد کند. ماده اولیهیی که در برخی کشورها توسط خود جامعه بوروژایی فراهم شده است.
وظیفهیی که سوسیالدموکراسی روسیه سالهاست در جهت انجام آن جانمیکند، عبارتست از گذار سازمان نوع خاص مرحله تدارک –که در آن تبلیغ و ترویج شکل اصلی فعالیت است و گروههای محلی و محافل کوچک با یکدیگر ارتباط ندارند- به وحدت در یک سازمان وسیعتر. یعنی آن سازمانی که برای عملیات سیاسی هماهنگ در سراسر کشور لازم است.
از آنجاکه استقلال کامل و انزوا از ویژگیهای بارز شکل سازمانییی بود که دیگر کهنه بهنظر میرسید، طبیعی است که شعار گرایش جدید که ستایش از یک وحدت بود، شعار تمرکز بوده باشد.
ایده تمرکز، انگیزه اصلی مبارزه تبلیغاتی درخشانی بود که طی ۳سال توسط ایسکرا انجام گرفت تا سرانجام بهتشکیل کنگره حزب در اوت۱۹۰۳منجر شد. کنگرهیی که اگرچه دومین کنگره حزب سوسیال دموکرات بهشمار میرفت، لیکن در واقع مجلس مؤسسان آن بود. همین ایده بود که در روسیه نظر گروه نخبه جوانان سوسیالدموکراسی را بهخود جلب کرده بود.
لیکن بهزودی، در همین کنگره و بازهم بیشتر بعد از این کنگره، ناگزیر این اعتقاد قوت گرفت که فرمول تمرکز چندان هم نمیتوانست تمامی محتوای تاریخی و ویژگی نوع سازمانی که سوسیالدموکراسی روسیه بدان نیاز داشت را در برگیرد.
یک بار دیگر ثابت شد که مفهوم مارکسیستی سوسیالیسم نمیتواند در هیچ زمینهیی، ازجمله در زمینه مسائل سازمانی، بهصورت فرمولهای مطلقی باشد.
کتاب رفیق لنین یکی از برجستهترین رهبران و فعالان ایسکرا، با عنوان «یک گام بهپیش، دوگام بهپس»، نمود سازمانیافته(سیستماتیک) نقطهنظرهای فراکسیون طرفدار تمرکز افراطی در حزب سوسیال دموکرات روسیه است. نظریهیی که در آن کتاب با قاطعیت و روحیه صمیمانه کمنظیری بیان شده، نظریه تمرکز بیرحمانهیی است که اصل زیر را بنا مینهد:
از یک سو انتخاب و ایجاد گروههای جدا از همی از انقلابیون برجسته و فعال در مقابل تودههای سازماننیافته هرچند انقلابی که آنها را احاطه کردهاند، از سوی دیگر یک انضباط شدید که مراکز رهبری حزب بهنام آن مستقیما و قاطعانه در تمامی کارهای سازمانهای محلی حزب دخالت میکنند.
کافی است یادآوری کنیم که طبق تز لنین، کمیته مرکزی سوسیال دموکرات روسیه حق دارد همه کمیتههای محلی را سازمان دهد و در نتیجه به تعیین ترکیب اعضای مؤثر تمام سازمانهای محلی، از ژنو(سوییس) تا لیژ(بلژیک)، از تومسک(سیبری غربی) تا ایرکوتسک(سیبری شرقی) بپردازد. به همه آنها اساسنامههای از قبل تهیهشدهیی را تحمیل کند. بدون فراخوان در مورد انحلال و تشکیل مجدد آنها تصمیم بگیرد. بهطوری که سرانجام کمیته مرکزی بهطور غیرمستقیم خواهد توانست ترکیب مقامهای عالی حزب و ترکیب کنگره را تعیین نماید. بدین ترتیب کمیته مرکزی بهصورت یگانه هسته فعال حزب و تمامی گروهبندیهای دیگر فقط به صورت ارگانهای اجرایی آن درخواهند آمد.
دقیقا در همین پیوند تمرکز شدید سازمانی و جنبش سوسیالیستی تودهیی است که لنین یک اصل ویژه مارکسیسم انقلابی را میبیند و در حمایت از این تز استدلالهایی میآورد. اما بکوشیم این تز را از نزدیک بررسی کنیم:
شکی نیست که بهطورکلی گرایش شدید به تمرکز، جزء جداییناپذیر سوسیالدموکراسی است. زیرا سوسیالدموکراسی بر زمینه اقتصادی نظام سرمایهداری -که سرشتی متمرکز کننده دارد- رشد میکند. ازآنجا که باید در چارچوب سیاسی شهرهای بزرگ و متمرکز بورژوازی مبارزه کند، عمیقا دشمن هرگونه تظاهر ویژهگرایی(۲) ملی و فدرالیسم ملی است.
رسالت سوسیالدموکراسی، نمایندگی منافع مشترک پرولتاریا به مثابه یک طبقه در مرزهای یک دولت و قراردادن این منافع مشترک در مقابل هرگونه منافع خاص یا گروهی است. بنابراین بهطور طبیعی گرایش دارد تمام گروهبندیهای کارگری را، صرفنظر از اختلافهای ملی، مذهبی یا حرفهییشان -بهعنوان اعضای این طبقه واحد- متشکل کند.
سوسیالدموکراسی این اصل را زیرپا نمیگذارد و به فدرالیسم تن نمیدهد. مگر در شرایط واقعا غیرعادی و استثنایی، چنانکه در کشور سلطنتی اتریش-مجارستان مورد پیداکرده است. از اینرو جای تردیدی نیست که سوسیالدموکراسی روسیه هرگز نباید مجموعه فدراتیوی از ملیتهای متعدد و ویژهگراییهای محلی گوناگون تشکیل دهد. بلکه باید یک حزب واحد برای سراسر امپراطوری تشکیل دهد.
بنابراین مساله دیگری که مطرح میشود، درجه تمرکزی است که با توجه بهشرایط کنونی، میتواند در داخل حزب سوسیالدموکرات و واحد روسیه متناسب واقع شود.
از نظر وظایف رسمی سوسیالدموکراسی، به عنوان یک حزب رزمنده وجود تمرکز در سازمان آن در برخورد اول بهمثابه شرطی ظاهر میشود که ظرفیت مبارزه و قدرت حزب بهطور مستقیم در گرو وجود آن است.
با آنکه این ملاحظات که خصلتی رسمی هم دارند و در مورد هر حزب رزمندهیی صادقند، اهمیتشان از شرایط تاریخی ویژه مبارزه پرولتاریا بسیار کمتر است.
در تاریخ جوامعی که اساس آنها را تضاد آشتیناپذیر طبقاتی تشکیل داده، جنبش سوسیالیستی اولین جنبشی است که در همه مراحل و تمام حرکت خود بر سازمان، عملیات مستقیم و مستقل تودهها تأکید میکند.
دموکراسی سوسیالیستی، نوعی از سازمان(تشکیلات) را میآفریند که با سازمان جنبشهای سوسیالیستی نوعی قبلی، مانند نوع جنبشهای ژاکوبن-بلانکیستی، کاملا فرق دارد(۳).
بهنظر میرسد هنگامی که لنین در کتاب یادشده(۴)این عقیده را بیان میکند که سوسیالدموکرات انقلابی نمیتواند جز یک ژاکوبن باشد که پیوند جداییناپذیری با سازمان پرولتاریای آگاه شده از منافع طبقاتی خود دارد، به این واقعیت کم بها میدهد.
لنین فرق سوسیالدموکراسی و بلانکیسم را در راهیافتن پرولتاریای سازمانیافته و آگاه طبقاتی به همان اقلیت کوچک توطئهگر(۵)، خلاصه میکند.
او فراموش میکند که این مستلزم تجدیدنظر کامل در ایدههایی است که درباره چگونگی سازمان وجود دارد و در نتیجه مستلزم دریافت کاملا متفاوتی از ایده تمرکز و رابطه متقابل سازمان و مبارزه است.
بلانکسیم هرگز به عمل بلاواسطه تودههای کارگر توجه نمیکرد. بنابراین میتوانست از تشکل تودهها صرفنظر کند.
برعکس از آن جاکه تودههای خلق تنها و فقط در لحظه انقلاب باید قدم به صحنه میگذاشتند و کار تدارک فقط بهگروه کوچک مسلح برای قدرتنمایی اختصاص داشت، موفقیت خود توطئه ایجاب میکرد که اعضای مخفی، خود را از تودههای خلق جدا نگهدارند.
چنین امری ممکن و قابل تحقق بود. زیرا بین فعالیت توطئهگرانه یک سازمان بلانکیستی و زندگی روزمره تودههای خلق ارتباط نزدیکی وجود نداشت.
از آنجاکه هم تاکتیک و هم وظایف مشخص عملیات بلانکیستها با الهام آزادانه و بدون تماس با زمینه مبارزه طبقاتی ابتدایی تعیین میشد، این تاکتیکها و وظایف نمیتوانست در کوچکترین جزییاتشان تعیین شده و شکل نقشه از قبل آمادهشدهیی داشته باشد.
نتیجه طبیعی چنین وضعی این بودکه اعضای فعال سازمان به ارگانهای ساده اجرای اوامر ارادهیی تبدیل میشدند که از قبل در خارج از میدان عمل آنها تصمیم گرفته بود. یعنی به مهرههای ساده اجرایی یک کمیته مرکزی تغییر شکل مییافتند.
بدین ترتیب به دومین ویژگی تمرکز و توطئهگرانه بلانکیستی میرسیم و آن اطاعت مطلق کورکورانه بخشهای حزب از ارگان مرکزی آن و بسط قدرت تصمیمگیری و اقتدار کمیته مرکزی تا دورترین شعاع سازمان است.
شرایط فعالیت سوسیالدموکراسی با شرایطی که مبارزه بلانکیسم جریان داشت, تفاوت ریشهیی دارد.
فعالیت سوسیالدموکراسی از نظر تاریخی از درون مبارزه طبقاتی ابتدایی زاده میشود. فعالیت سوسیالدموکراسی بر بستر این تضاد دیالکتیکی حرکت میکند که تنها در جریان مبارزه است که ارتش پرولتاریا به عضوگیری میپردازد و از هدفهای مبارزه آگاهی مییابد.
برخلاف آنچه در جنبش بلانکیستی معمول است، تشکل، بالارفتن آگاهی و نبرد, ۳مرحله ویژه زمانی نیستند که بهطور مکانیکی و از هم جدا باشند، بلکه جنبههای مختلف پروسه یگانهیی هستند.
در جنبش سوسیالدموکراسی، از یکسو جز اصول کلی مبارزه، تاکتیکی وجود ندارد که ازپیش در تمام جزییاتش طراحی شدهباشد تا یک کمیته مرکزی بتواند آن را همچون درون سربازخانهیی به سپاهیانش بیاموزد، از سوی دیگر، فرازونشیبهای مبارزه که سازمان(تشکیلات) در جریان آن ایجاد میشود و رشد میکند، با سلسلهیی از نوسانها در قلمرو نفوذ حزب سوسیالیست همراه است.
بنابراین سانترالیسم سوسیالدموکراتیک نه براساس اطاعت کورکورانه میتواند بنا شود و نه بر اساس قرارگرفتن مکانیکی فعالان حزب تحت سلطه مرکزیت آن.
از طرف دیگر نمیتواند دیواری غیرقابل نفوذ میان هسته پرولتاریای آگاه که بهطور محکمی در حزب تشکل یافته و اقشار دیگر پرولتاریا که آن را احاطه میکند، وجود داشته باشد. اقشاری که به مبارزه طبقاتی کشیده شدهاند و آگاهی طبقاتی آنها هر روز بالا میرود.
استقرار تمرکز بر روی این دو اصل استوار میشود:
۱. اصل اطاعت کورکورانه تمام سازمانهای حزبی، حتی در جزییترین امور، از مرکزیت حزب که تنها ارگانی است که فکر میکند، نقشه میکشد و برای همه تصمیم میگیرد.
۲. اصل جدایی شدید هسته سازمانیافته پرولتاریا نسبت به محیط انقلابی -چنانکه منظور لنین است- بهنظرما انتقالدادن مکانیکی اصول سازمانی بلانکیستی گروههای توطئهگر، به جنبش سوسیالیستی تودههای کارگر است.
هنگامی که لنین «سوسیالدموکرات انقلابی»، خود را یک «ژاکوبن پیوندیافته با سازمان پرولتاریای آگاهشده از منافع طبقاتی خود» تعریف میکند، چنان توصیف عجیبی از خود ارائه کرده که هیچیک از رقیبانش احتمالا جرأت چنین کاری را نداشتهاند.
سوسیالدموکراسی در حقیقت چیزی نیست که با طبقه کارگر پیوند داشتهباشد، بلکه خود جنبش طبقه کارگر است. بنابراین سانترالیسم سوسیالدموکراسی باید سرشتی اساسا متفاوت با تمرکز بلانکیستی داشته باشد.
سانترالیسم سوسیالدموکراسی نمیتواند چیزی جز مجموعه اراده آمرانه پیشاهنگ آگاه و مبارز طبقه کارگر در قالب گروهها و افراد طبقه باشد.
تمرکز سوسیالدموکراسی نوعی «خودمرکزیت» قشر رهبریکننده پرولتاریاست. حکومت اکثریت متشکل در داخل حزب پرولتاریاست.
این تحلیل از محتوای واقعی تمرکز سوسیالدموکراتیک نشان میدهد که هنوز شرایط لازم برای تحقق تمرکز، در روسیه امروز بهطور کامل فراهم نیامده است. این شرایط به قرار زیر است:
۱. بهوجودآمدن قشر وسیعی از کارگران که از پیش توسط مبارزات سیاسی خود تربیت شده باشند.
۲. بهوجودآمدن امکان ابراز نظرات در مطبوعات حزبی و کنگره عمومی حزب و غیره برای کارگران.
واضح است که این شرایط نمیتواند تحقق یابد مگر در آزادی سیاسی. اما در مورد شرط اول-یعنی بهوجودآمدن یک پیشاهنگ پرولتاریای آگاه از منافع طبقاتی و قادر به رهبری خود- این شرط در حال بهوجودآمدن و در جهت سرعتیافتن ایجاد این شرط است که تمام فعالیتهای تبلیغی و سازمانی سوسیالدموکراسی بهکار بیفتد.
تعجب بیشتر ما در این است که میبینیم لنین عکس این عقیده را اعلام میکند. وی معتقد است تمام شرایط ابتدایی ساختن یک حزب کارگری نیرومند و بهشدت متمرکز هماینک در روسیه وجود دارد. اگر وی با خوشبینی بیش از حد اعلام میکند که امروز «نه پرولتاریا بلکه بسیاری از روشنفکران حزب ما هستند که خودآموزی تشکیلاتی و انضباطی را کم دارند»(۶) و اگر عمل تربیتکننده کارخانه که پرولتاریا را به «انضباط و تشکل» عادت میدهد را ستایش میکند(۸). همه اینها یک بار دیگر درک بیش از حد مکانیکی وی از سازمان و تشکل سوسیالیستی را نشان میدهد.
انضباط موردنظر لنین را، نه توسط کارخانه بلکه همچنین توسط سربازخانه[موقع خدمت سربازی] و نیز توسط بوروکراسی کنونی و خلاصه توسط مجموعه مکانیسمهای دولت متمرکز بوروژایی در مغز پرولتاریا فروکرده و به او تلقین نمودهاند.
تنها بازی با کلمات و خودفریبی است اگر بخواهیم دو مفهوم سراپا متفاوت زیر را در واژهیی مثل «انضباط» خلاصه کنیم:
۱. نبودن اندیشه و اراده در تودهیی از پیکرها با هزاران دست و پا که به اجرای حرکتهای اتوماتیک مشغولند.
۲. هماهنگی خودانگیخته عملیات سیاسی آگاهانه یک طبقه.
بین اطاعت کورکورانه یک طبقه تحت ستم و قیام سازمانیافته یک طبقه که برای رهایی کامل خود مبارزه میکند چه وجه اشتراکی میتواند وجود داشته باشد؟
با الهام گرفتن از انضباطی که دولت سرمایه داری بر پرولتاریا تحمیل کرده (و تنها با جانشین کردن اقتدار و سلطه کمیته مرکزی سوسیالدموکراسی به جای اقتدار و سلطه بورژوازی) نیست که طبقه کارگر خواهد توانست به یک حس انضباط نوین، به یک حس اتودیسیپلین(خودنظمی) سوسیالدموکراسی از روی میل و رغبت پذیرفته شده، دست یابد. بلکه با از بیخ و بن برکندن آخرین ریشههای روحیه فرمانبرداری و بردگی است که طبقه کارگر خواهد توانست به این مهم نائل آید.
بهعلاوه از آن چنین نتیجه میشود که مفهوم سوسیالیستی تمرکز نمیتواند مفهومی مطلق و قابل پیادهکردن در هر مرحله از جنبش کارگری باشد. بیشتر باید آن را به مثابه گرایشی بهشمار آورد که به موازات رشد آگاهی و تربیت سیاسی تودههای کارگر در جریان مبارزاتشان به واقعیت بدل میشود.
البته فقدان ضروریترین شرایط برای تحقق کامل تمرکز در جنبش کارگری روسیه میتواند مانع بزرگی ایجاد کند.
با اینهمه به نظر ما اشتباه بزرگی خواهد بود اگر تصور کنیم که میتوانیم «موقتا» قدرت مطلق یک کمیته مرکزی را، که به نوعی به نام «نماینده» ضمنی عمل میکند، جانشین سلطه اکثریت کارگران آگاه حزب-سلطهیی که هنوز تحقق نیافته- کنیم و بهجای کنترل عمومی که میباید توسط تودههای کارگر بر روی ارگانهای حزب صورت گیرد، کنترل معکوس، یعنی کنترل کمیته مرکزی بر فعالیتهای پرولتاریای انقلابی را قراردهیم.
خود تاریخ جنبش کارگری در روسیه، مشکوک بودن چنین تمرکزی را بارها ثابت کرده است. یک کمیته مرکزی با چنان قدرت مطلق و حق نامحدود کنترل و مداخله، چنانکه ایدآل لنین است، اگر صلاحیتش به کارهای صرفا تکنیکی سوسیالدموکراسی _مثل اداره امور صندوق، تقسیم کار مروجان و مبلغان، حمل و نقل مخفی نشریات، توزیع نشریات ادواری، بخشنامهها و اعلامیههای دیواری_ خلاصه شود، به پوچی و بلاهت کشیده خواهد شد.
هدف سیاسی نهادی با چنین قدرتی قابل درک نخواهد بود، مگر اینکه تمامی نیروی این نهاد صرف تدوین تاکتیک نبرد یکپارچهیی شود و ابتکار عملیات وسیع انقلابی را بهعهده بگیرد. لیکن دگرگونیهایی که جنبش سوسیالیستی روسیه تا امروز به خود دیده، به ما چه میآموزد؟ مهمترین و بارورترین تغییرات تاکتیکی ده سال اخیر، نه اختراع تنی چند رهبر و به طریق اولی نه اختراع ارگانهای مرکزی، بلکه هربار محصول خودبهخودی جنبش در حال غلیان(تودهها) بوده است.
چنین بود اولین مرحله جنبش واقعا پرولتاریایی روسیه که با اعتصاب عمومی خودبهخودی سنت پترزبورگ در سال۱۸۹۶شروع شد و نقطه آغازی بر یک دوره طولانی از مبارزات اقتصادی تودههای کارگر گذاشت و نیز چنین بود دومین مرحله مبارزات: مرحله تظاهرات خیابانی که زنگ آغاز آن در ماه مارس۱۹۰۱با حرکت خودبهخودی دانشجویان سنت پترزبورگ نواخته شد. تغییر جهت بزرگ تاکتیکی بعدی که افقهای تازهیی را گشود با به راهافتادن اعتصاب عمومی در سال۱۹۰۳در روستوف نمایان گشت. این هم باز یک انفجار خودبهخودی بود. زیرا اعتصاب بهطور خودبهخودی به تظاهرات سیاسی توأم با تبلیغ و تهییج در خیابانها، گردهماییهای عظیم خلقی در فضای باز و سخنرانیهای عمومی بدل شد که حتی پرشورترین انقلابیون چند سال پیش از آن جرأت نمیکرد رؤیای آن را هم در سر بپروراند.
در تمام این موارد آرمان ما پیشرفت عظیمی نموده است. با این همه ابتکار عمل و رهبری آگاهانه سازمانهای سوسیالدموکراتیک تنها نقش ناچیزی در آن داشتهاند. دلیلش این نیست که این سازمانها برای چنین حوادثی چنانکه باید خود را آماده نکرده بودند. اگر چه نیز بیتأثیر نبود: بهطریق اولی دلیل این امر، فقدان یک دستگاه مرکزی دارای قدرت مطلق مورد ستایش لنین نیز نیست. برعکس احتمال زیادی هست که وجود چنین مرکزیت رهبرییی، با تشدید تضاد میان حمله متهورانه تودهها و موضعگیری محتاطانه سوسیالدموکراسی، فقط موجب افزایش بیشتر بینظمی کمیتههای محلی را فراهم میکرده است.
وانگهی میتوان اظهار داشت که همین پدیده-یعنی نقش ناچیز ابتکار آگاهانه ارگانهای مرکزی در تدوین تاکتیک- در آلمان هم مثل جاهای دیگر دیده میشود.
تاکتیک مبارزه سوسیالدموکراسی، در خطوط کلی خود، معمولا «اختراع کردنی» نیست، بلکه نتیجه سلسله پیوستهیی از عملیات بزرگ و خلاق مبارزه طبقاتی بیشتر خودبهخودی است که در حال گشودن راه خود است.
ناخودآگاهی مقدم است بر آگاهی و منطق جریان عینی تاریخ مقدم است بر منطق ذهنی قهرمانان جریان عینی تاریخ.
بنابراین نقش ارگانهای رهبری حزب سوسیالیست به مقیاس وسیعی خصلتی محافظهکارانه بهخود میگیرد: چنانکه تجربه نشان داده هربار جنبش کارگری زمین جدیدی را تسخیر میکند، این ارگانها تا آخرین محدوده آن را شخم میزنند، ولی آن را به پایگاهی علیه پیشرفتهای گستردهتر بعدی تبدیل میکنند.
تاکتیک کنونی سوسیالدموکراسی آلمان همه بهدلیل قابلیت انعطاف و همه بهدلیل ثبات خود در جهان مورد احترام است. لیکن این تاکتیک فقط قدرت انطباق حزب با شرایط رژیم پارلمانی در کوچکترین جزییات عملیات روزانه را نشان میدهد.
حزب تمامی ریزهکاریهای این قلمرو را بهطور منظم مطالعه کرده و میداند، بدون آنکه از اصول خود تخطی نماید، چگونه از آنها بهرهبرداری کند با وجود این تکمیل این قدرت انطباق هم اکنون افقهای وسیعتر را بر روی ما بسته است و ما به این امر گرایش پیدا کردهایم که تاکتیک پارلمانی را غیرقابل تغییر فرض کنیم و آن را تاکتیک ویژه مبارزه سوسیالیستی تلقی نماییم. مثلا از بررسی مسأله تغییر تاکتیک، در صورت لغو انتخابات عمومی در پارلمان خودداری میکنیم. چنانکه بررسی این مساله را پارووس(۷) مطرح کرده است.
با وجود این که رهبران سوسیالدموکراسی این احتمال را ابدا غیرممکن تلقی نمیکنند، این بیحرکتی و بیحسی بهطورعمده ناشی از این واقعیت است که تعیین حدود و اشکال مشخص اوضاع سیاسی که هنوز بهوجود نیامده و بنابراین تخیلی و فرضی است، در عالم محاسبات انتزاعی بسیار دشوار است. چیزی که همواره برای سوسیالدموکراسی مهم است، بهطور قطع پیغمبرشدن و تهیه نسخه کاملا آمادهیی برای تاکتیکهای آینده نیست.
چیزی که همواره برای سوسیالدموکراسی مهم است، ارزیابی صحیح تاریخی از اشکال مبارزه متناسب با هر لحظه معین و درک زندهیی از امر نسبیبودن هر مرحله از مبارزه و امر حرکت ناگزیر اوضاع انقلابی بهسوی هدف نهایی مبارزه طبقاتی است.
به هرصورت با اهدای چنین قدرت مطلقی با خصلت منفی به ارگان رهبری حزب، آنطور که مورد نظر لنین است، تنها تا حد خطرناکی به تقویت محافظهکاری که معمولا ذاتی این ارگان است کمک میکنیم.
اگر تعیین تاکتیک حزب نه کار کمیته مرکزی، بلکه کار مجموعه حزب یا -از اینهم بهتر- کار مجموعه جنبش کارگری است، واضح است که باید برای بخشها و فدراسیونهای حزب این آزادی عمل را قایل شد. آزادی عملی که تنها چیزی است که بهآنها امکان خواهد داد تا از تمام امکانات یک اوضاع و احوال معین بهرهبرداری کنند و ابتکار عمل انقلابی خود را بسط و توسعه بخشند.
تمرکز افراطی که لنین از آن دفاع میکند، بهنظر ما نه برخوردار از روحیهیی مثبت و خلاق، بلکه مملو از روحیه عقیم یک پاسدار شب است. تمام فکر و ذکر او کنترل فعالیت حزب است و نه باورترکردن فعالیت آن. تمام فکر و ذکر او محدودکردن جنبش است و نه حدتبخشیدن به آن.
در اوضاع و احوال کنونی تجربهیی مشابه این برای سوسیالدموکراسی روسیه دوبرابر خطرناکتر خواهد بود:
اولا: بهایندلیل که سوسیالدموکراسی روسیه در آستانه نبردهای انقلابی عظیمی در جهت سرنگونی تزاریسم قرار دارد.
ثانیا: بهدلیل این که سوسیالدموکراسی روسیه از نظر تاکتیکی، قدم در مرحلهیی از فعالیتهای خلاق شدید و طبیعتا انقلابی و گسترش شدید دامنه نفوذ خود خواهد گذاشت. یا بهتر است بگوییم هم اکنون گذاشته است. این که بخواهیم در چنین لحظهیی ابتکار عمل حزب را بهبند بکشیم و شبکهیی از سیم خاردار بهدور آن بکشیم، مثل این است که بخواهیم آن را در انجام وظایف عظیم کنونیاش عقیم نماییم.
تمام بررسیهای کلی که هماکنون درباره محتوای ویژه تمرکز سوسیالدموکراسی انجام دادیم، برای فرمولهکردن مواد یک اساسنامه سازمانی که بتواند برای حزب سوسیالدموکراسی روسیه مناسب واقع شود کفایت نمیکند.
در تحلیل نهایی، اساسنامهیی از این نوع، تنها توسط شرایط مشخصی میتواند تعیین گردد که عملیات حزب در دوره معینی در آن صورت میگیرد.
چون در روسیه مساله بر سر اولین اقدامی است که در جهت برپاکردن یک سازمان بزرگ پرولتاریایی صورت میگیرد، جای شک است که یک اساسنامه، هرچه باشد، بتواند از قبل مدعی خطاناپذیری باشد. چنین اساسنامهیی ابتدا باید از بوته آزمایش عبور کند.
اما آنچه ما حق داریم از ایده کلییی که از سازمان سوسیالدموکراسی برای خود ساختیم، نتیجه بگیریم، این است که روح این سازمان، بهخصوص در آغاز جنبش تودهیی باید شامل هماهنگکردن و وحدتبخشیدن به جنبش تودهیی است و ابدا شامل قراردادن آن تحت انقیاد یک مقررات سخت نباشد.
اگر این روح آزادی و تحرک سیاسی در حزب راه یابد-روح آزادی و تحرک سیاسی که با وفاداری شدید به اصول و هم و غم وحدت، تکمیل گردد- در آن صورت میتوان مطمئن بود که تجربه عملی، اشکالات موجود در اساسنامه را اصلاح خواهد کرد. هرچقدر هم این اشکالات نامیمون باشند. زیرا این متن اساسنامه نیست، بلکه روح زندهیی است که مبارزان فعال در آن میدمند که ارزش این یا آن شکل از سازمان را نشان میدهد.
تا این جا مساله تمرکز را از نقطه نظر اصول کلی سوسیالدموکراسی و بهطور جزئی در شرایط خاص روسیه بررسی کردیم.
اما روحیه سربازخانهیی تمرکز افراطی مورد ستایش لنین و دوستانش، محصول اشتباهات تصادفی نیست. بلکه با مبارزه علیه اپورتونیسم که لنین آن را تا قلمرو کوچکترین جزییات اصول سازمانی کشانده ارتباط دارد.
لنین در کتاب یادشده میگوید:«مساله بر سر ساختن سلاح کم و بیش برندهیی از طریق مواد اساسنامه، علیه اپورتونیسم است و هر چه ریشههای اپورتونیسم عمیقتر باشد این سلاح نیز باید برندهتر باشد».(۹)
به همین ترتیب لنین قدرت مطلقی که برای کمیته مرکزی قائل میشود و دیوار بلندی که توسط مواد اساسنامه، بهدور حزب میکشد را بهمثابه مدسی در مقابل اپورتونیسم تلقی میکند. اپورتونیسمی که بهنظر وی تظاهر ویژهاش از تمایل غریزی روشنفکران به استقلال و عدم تشکل و نفرت آنان از انضباط سخت و هرگونه «بوروکراسییی» ناشی میشود. انضباط سخت و «بوروکراسییی» که در عین حال برای زندگی حزب ضروری است.
به نظر لنین فقط در نزد روشنفکر، که فردگرا و متمایل به آنارشی باقیمانده است، تنفر از قرارگرفتن تحت اقتدار و سلطه مطلق کمیته مرکزی دیده میشود. حتی هنگامی که به سوسیالیسم پیوسته باشد. در حالی که پرولتر واقعی از غریزه طبقاتی خود نوعی لذت بیرون میکشد که بهکمک آن به مشت محکم یک رهبری استوار اعتماد میکند و تمام دشواریهای یک انضباط سخت را میپذیرد.
لنین میگوید:«نسبت بوروکراتیسم در مقابل دموکراتیسم، همان نسبت مرکزیت در مقابل مختاریت و همان اصل سازمانی سوسیالدموکراسی انقلابی در مقابل اصل سازمانی اپورتونیستهای سوسیالدموکراسی است»(۱۰).
وی بر این امر تکیه میکند که همین برخورد میان گرایشهای تمرکزدهنده و گرایشهای خودمختاری طلبانه، در تمام کشورهایی که در آنها سوسیالیسم انقلابی و سوسیالیسم رفرمیستی یا ریویزیونیستی در مقابل یکدیگر قراردارند، دیده میشود. وی بهخصوص بحثهایی که مساله استقلال دادن به انتخابکنندگان هر حوزه در بطن سوسیالدموکراسی آلمان برانگیخت را عنوان میکند. این امر ما را بر آن میدارد تا مقایسههایی که لنین انجام میدهد را بهدقت بررسی کنیم.
از این نکته آغاز کنیم که: تحسین استعدادهای غریزی که گویا پرولترها زمینه تشکل سوسیالیستی دارند و بدبینی نسبت به روشنفکران، در نفس خود بیانگر یک اندیشه مارکسیستی انقلابی نیست. برعکس بهسادگی میتوان نشان داد که این استدلالها به اپورتونیسم تعلق دارند.
وجود تضاد آشتیناپذیر میان عناصر صددرصد پرولتر و روشنفکران غیرپرولتر، مستمسک و علم ایدئولوژیکی است که ایدئولوژیهای زیر تحت لوای آن بههم میپیوندند: نیمهآنارشیسم سندیکالیستهای صرف در فرانسه با شعار قدیمیشان «از سیاستمداران اجتناب کنید» و تریدیونیسم انگلیسی که سرشار از بدبینی نسبت به «خیالپردازان سوسیالیست» است و سرانجام اگر اطلاعات ما درست باشد «اکونومیسم خالص» که چندی پیش در صفوف سوسیالدموکراسی روسیه توسط گروهی موعظه میشد. همان گروهی که در سنپترزبورگ مجله «اندیشه کارگری» را منتشر میکرد.
تردیدی نیست که در بیشتر احزاب سوسیالیست اروپای غربی پیوندی بین اپورتونیسم و روشنفکران و نیز میان اپورتونیسم و گرایشهای ضدسانترالیستی وجود دارد.
لیکن هیچچیز بیشتر از این مخالف روح مارکسیسم و شیوه تفکر دیالکتیکی-تاریخی نیست که پدیدهها را از زمینه تاریخی که در آن پدید آمدهاند جدا کنیم و از آنها طرحهای مجرد، مطلق و ْعام بسازیم.
با این استدلال مجرد و انتزاعی تنها میتوان پذیرفت: از آنجا که «روشنفکر» عنصر اجتماعی است که از بورژوازی بیرون آمده و با پرولتاریا غریبه است، میتواند نه بهموجب احساس طبقاتی خود، بلکه بهموجب تحول ایدئولوژی خود و بهرغم احساس طبقاتیاش به سوسیالیسم بپیوندند. بهاین علت است که روشنفکر بیشتر در معرض نوسانهای اپورتونیستی است تا پرولتر که در غریزه طبقاتی خود نقطه اتکای انقلابی بسیار مطمئنی است. البته تا هنگامی که پرولتر پیوند خود را با محیط منشأ طبقاتی خود یعنی تودههای کارگر حفظ کند. معذالک شکل مشخصی که تمایل روشنفکر به اپورتونیسم بهخود میگیرد و بهخصوص نحوهیی که این تمایل در مسائل سازمانی تظاهر میکند در هر مورد به محیط سازمانی مربوط میشود.
پدیدههایی که در زندگی سوسیالیسم آلمان، فرانسه یا ایتالیا دیده شده و لنین بهآنها استناد میکند در یک پایگاه اجتماعی کاملا مشخص، یعنی در پارلمانتاریسم بورژوایی، تولد و توسعه یافته است. چون این پارلمانتاریسم بهطورکلی پرورشگاه مخصوص تمام گرایشهای اپورتونیستی کنونی سوسیالیسم اروپای غربی است، بهویژه بهتولید گرایشهای سازمانناپذیر اپورتونیسم نیز میپردازد.
پارلمانتاریسم، آنچنانکه ما در فرانسه، ایتالیا و آلمان نمونههای آن را داریم، نه تنها بهتقویت توهمات کاملا معروف اپورتونیسم کنونی میپردازد (توهماتی مانند پربهادادن به اثر کارهای رفرمیستی، سازش طبقات و احزاب، تکامل مسالمتآمیز و غیره) بلکه همچنین در صفوف احزاب سوسیالیست، با جداکردن روشنفکران از کارگران و قراردادن آنان بهعنوان نمایندگان پارلمان و تا حدودی بالاتر از کارگران، زمینه مناسبی برای رشد عملی این اوهام میآفریند. بالاخره رشد جنبش کارگری از پارلمانتاریسم، یک سکوی پرتاب پیشرفت و ترقی برای سیاستبازان میسازد. بهایندلیل است که شاهد هجوم این همه جاهطلب و واخورده دنیای بورژوازی بهزیر پرچم احزاب سوسیالیستی هستیم.
به تمامی این شرایط است که باید تمایل معروف روشنفکر فرصتطلب احزاب سوسیالیست اروپای غربی به عدم تشکل و عدم انضباط را نسبت داد.
یک منشأ کاملا مشخص دیگر اپورتونیسم کنونی، وجود یک جنبش سوسیالیستی وسیعا گسترش یافته و در نتیجه وجود سازمانی با امکانات و نفوذ قابل توجه است.
این سازمان بهمثابه حصاری ظاهر میشود که جنبش انقلابی طبقه را علیه گرایشهای پارلمانتاریستی بورژوایی حفظ میکند. گرایشهایی که در صدد تکهتکه کردن سازمان برآمده و بدین ترتیب میخواهد هسته فعال و آگاه پرولتاریا را باردیگر در توده غیرمتشکل و ناآگاه «توده رأیدهنده» غرق کند.
چنین است که گرایشهای «استقلالطلبانه» و آنتیسانترالیستی(تمرکزگریز) تولد مییابند. این گرایشها چنانکه لنین تصور میکند، نتیجه اغتشاش فکری و ضعف شخصیت ذاتی روشنفکر نیست. این گرایشها علل تاریخی دارند و هدفهای سیاسی معینی را نشان میدهند که کاملا با آنها در انطباقند و از نیازهای سیاستمداران پارلمانی بورژوا ناشی شدهاند. علت آنها را نباید در حالت روحی و روانی روشنفکر، بلکه در سیاست اپورتونیستها جستجو کرد.
اما واقعیت در روسیه تحت رژیم سلطنتی مطلقه کاملا متفاوت است. در روسیه، اپورتونیسم درون جنبش کارگری معمولا نه محصول رشد سوسیالدموکراسی و نه محصول انحطاط جامعه بورژوازی، بلکه بهعکس محصول وضعیت سیاسی عقبمانده این جامعه است.
در روسیه، اقشاری که روشنفکران سوسیالیست از آنها بیرون میآیند نسبت به اروپای غربی، خیلی کمتر بوروژا و در مفهوم دقیق کلمه، خیلی بیشتر تنزل طبقه داده هستند. البته یک چنین وضعی- بهعلاوه نابالغی[ناپختگی] جنبش پرولتاریایی در روسیه- میدان بسیار وسیعتری، به اشتباهات نظری و نوسانهای اپورتونیستی میدهد که از یکسو تا نفی کامل جنبه سیاسی مبارزات کارگری و از سوی دیگر تا اعتقاد کامل به کارآیی سوءقصدهای منفرد سیاسی یا حتی صوفیگری سیاسی در مردابهای لیبرالیسم و ایدآلیسم کانتی ادامه مییابد.
با این حال، بهنظر ما روشنفکر روس عضو حزب سوسیال دموکرات، بهدشواری ممکن است به سازمانناپذیری تمایل پیدا کند. زیرا چنین تمایلی نه توسط وجود یک پارلمان بوروژایی و نه توسط وضع روحی محیط اجتماعی وی تقویت میگردد. روشنفکر غربی که امروز میبینیم تبلیغ «پرستش من» را سرداده و حتی به هوا و هوسهای سوسیالیستی خود رنگ اخلاق اشرافیت میزند، نمونه کلی و ْعام «روشنفکر بورژوا» نیست، بلکه فقط نمونه مرحله معینی از تکامل روشنفکر است.
این روشنفکر محصول مرحله انحطاط جامعه بورژوایی است. بهعکس توهمات اپورتونیستی روشنفکران روسییی که به آرمان سوسیالیسم روی آوردهاند، به ساختن فرمولهای تئوریکی گرایش دارد که در آنها «من»تحسین نمیشود، بلکه تحقیر میشود و اخلاق فداکاری و گذشت و توبه و پشیمانی در آنها نقش غالب را دارد.
همانطور که در روسیه «خلقیها»(نارودنیکها) در سالهای۱۸۷۵ جذب روشنفکران توسط تودههای دهقان را موعظه میکردند و پیروان تولستوی، مضحکه فرار متمدنها بهسوی «مردم ساده»(روستاها) را نمایش میدادند. طرفداران «اکونومیسم ناب» در صفوف سوسیالدموکراسی خواهان آنند که در مقابل «دستهای پینه بسته» کارگران سرتعظیم فرود آوریم.
اگر در روسیه بهجای پیادهکردن مکانیکی طرحهایی که در اروپا تدوین شده، بکوشیم تا مسأله سازمان را در رابطه با شرایط ویژه اجتماعی این کشور مطالعه کنیم، به نتیجه کاملا متفاوتی دست خواهیم یافت.
در هرحال اینکه بخواهیم-چنانکه لنین میخواهد- به اپورتونیسم نسبت دهیم که در همه شرایط، شکل مشخصی از سازمان، بهخصوص شکل غیرمتمرکز آن را ترجیح میدهد، گویای آن است که طبیعت عمیق اپورتونیسم را دریافته باشیم.
اپورتونیسم چه در مسائل تشکیلاتی و چه در مسائل دیگر تنها یک پرنسیب را میشناسد و آن هم نداشتن هرگونه پرنسیبی است. اپورتونیسم شیوههای عمل خود را با توجه به شرایط انتخاب میکند. تنها شرط انتخاب این شیوهها این است که آنها بتوانند وی را به هدفی که دنبال میکند برسانند.
اگر ما در توافق با لنین، اپورتونیسم را گرایشی تعریف کنیم که جنبش انقلابی مستقل طبقه کارگر را فلج و آنرا بهوسیله جاه طلبیهای روشنفکران بوروژا تبدیل میکند، باید تصدیق کنیم که در مراحل ابتدایی جنبش کارگری این هدف با تمرکز شدید بسیار آسانتر بهدست میآید تا با عدم تمرکز. تمرکزی که میتواند جنبش پرولترهای هنوز ناآگاه را دربست تحویل رهبران روشنفکر کمیته مرکزی دهد.
در آلمان در آغاز جنبش سوسیالدموکراسی، در زمانی که هنوز نه هسته محکمی از پرولترهای آگاه وجود داشت و نه یک تاکتیک متکی بر تجربه نیز، ما شاهد برخورد طرفداران دو نوع متضاد سازمان هستیم:
۱. تظاهر تمرکز افراطی که در «اتحادیه عمومی کارگران» آلمان که توسط «لاسال» تأسیس شده بود.
۲. تجلی استقلالطلبی در حزبی که در کنگره آیزناخ با شرکت ویلهلم لیبکنشت و اگوست ببل متجلی گشت.
اگر چه تاکتیک آیزناخیها از نظر اصولی بسیار مبهم بود، ولی بینهایت بهتر از عملیات لاسالیستها در ارتقای سطح آگاهی و برانگیختن نیروی ابتکار تودههای کارگر مؤثر افتاد.
پرولترها بهزودی نقشی بزرگ در این حزب ایفا کردند(چنانکه میتوان آن را در افزایش عجیب تعداد نشریات کارگری در شهرستانها مشاهده کرد) و جنبش بهسرعت روبهرشد گذاشت. درحالیکه لاسالیستها بهرغم تمام تجربیاتشان تحت حکومت «دیکتورها»، حامیان خود را از یک ماجراجویی به ماجراجویی دیگری میکشاندند.
به طورکلی بهسادگی میتوان نشان داد که هنگامیکه هنوز انسجام میان عناصر انقلابی طبقه کارگر ضعیف است و خود جنبش هم هنوز در حال کورمال کورمال راه رفتن است، بهعبارت دیگر یعنی هنگامی که در مقابل شرایطی مثل شرایط روسیه امروزی(سال۱۹۰۴) قرارداریم، دقیقا این تمرکز شدید و استبدادی است که مشخصه روحیه روشنفکران اپورتونیست است. در حالیکه در مرحله بعدی- تحت رژیم پارلمانی وجود یک حزب کارگری هماینک تشکیل شده و نیرومند- گرایشهای اپورتونیستی روشنفکران بهصورت تمایلی به «عدم تمرکز» تظاهر میکند.
اگر ما با پذیرفتن نقطهنظر لنین، بخواهیم بهخصوص از نفوذ خطرناک روشنفکران در جنبش پرولتاریا بترسیم، بزرگترین خطر برای حزب سوسیالیست روسیه را در طرحهای سازمانی پیشنهادی خود وی مشاهده خواهیم کرد.
هیچ چیز بهتر از یک زره بوروکراتیک نمیتواند جنبش کارگری که هنوز تا این حد جوان است را به اسارت یک گروه نخبه از روشنفکران تشنه قدرت درآورد. زره بوروکراتیکی که کمیته مرکزی، در آن جنبش کارگری را بیحرکت کرده و از آن موجود بیارادهیی ساخته و هدایت آن را بهدست خواهد گرفت.
در واقع آنچه که امروز فقط بهصورت شبحی در خاطر لنین تردد میکند، فردا میتواند به یک واقعیت بدل شود.
فراموش نکنیم که انقلابی که ما مطمئنیم بهزودی در روسیه بهراه خواهد افتاد، یک ا نقلاب پرولتاریایی نخواهد بود. بلکه یک انقلاب بورژوایی است که تمامی شرایط مبارزه سوسیالیستی را در آن جا تغییر خواهد داد. در آن صورت روشنفکران روسی نیز بهسرعت به ایدئولوژی بوروژوایی آلوده خواهند شد.
اگر در حال حاضر سوسیالدموکراسی تنها راهنمای تودههای کارگر روسیه است در فردای انقلاب طبیعتا خواهیم دید که بورژوازی و در درجه اول روشنفکران بوروژا درصدد خواهند برآمد تا از تودهها پایگاهی برای سلطه پارلمانی خود بسازند.
در مرحله کنونی مبارزه، هرچقدر عملیات خودبهخودی و مستقل، ابتکار عمل و درک سیاسی قشر پیشاهنگ طبقه کارگر توسط قیمومت یک کمیته مرکزی مقتدر و استیلاگر کمتر توسعهیافته و محدودتر باقی بماند، کار عوامفریبهای بورژوا آسانتر خواهد شد.
قبل از هر چیز ایدهیی که پایه و اساس تمرکز افراطی را تشکیل میدهد، یعنی ایدهیی که بهموجب آن، توسط مواد یک اساسنامه، میتوان راه را بر اپورتونیسم بست، از پایه غلط است.
تحت تأثیر رویدادهای اخیر در احزاب سوسیالیست فرانسه، ایتالیا و آلمان،سوسیالدموکراتهای روسیه گرایش یافتهاند که اپورتونیسم را بهمثابه عنصر خارجییی تلقی کنند که توسط نمایندگان دموکراسی بورژوایی به درون جنبش کارگری راه یافته است.
به فرض که چنین باشد، محدودیتهای مصوبه در یک اساسنامه قادر نخواهد بود جلو نفوذ عناصر اپورتونیستی بدرون جنبش کارگری را بگیرد. از آنجاکه هجوم افراد غیرپرولتر بهسوی حزب کارگر و عضویت یافتن آنها در آن، معلول علل اجتماعی عمیقی چون انحطاط اقتصادی خرده بورژوازی، ورشکستگی لیبرالیسم بورژوایی و زوال دموکراسی بورژوایی است. خیلی سادهلوحانه است که بخواهیم جلو این موج پرتلاطم را با نوشتن فرمولی در اساسنامه حزب سد کنیم.
مواد یک اساسنامه میتواند زندگی فرقههای کوچک و محافل خصوصی را بهکنترل خود درآورد، لیکن یک جریان تاریخی از میان بافتهای ظریفترین پاراگرافها میگذرد. وانگهی اشتباه بزرگی خواهد بود اگر تصور کنیم با پسزدن انبوه عناصر راندهشده از تلاشی طبقه بورژوا، که بهسوی سوسیالیسم رانده میشوند، از منافع طبقه کارگر دفاع میکنیم.
سوسیالدموکراسی همواره تأکید کرده است، در عینحال که نمایندگی منافع طبقاتی پرولتاریا را برعهده دارد، مجموعه آرزوهای روبه رشد جامعه معاصر و منافع همه کسانی که قربانی جامعه بورژوازی هستند را نمایندگی میکند. این نباید فقط به این مفهوم استنباط شود که این مجموعه از منافع بهطور ایدآل در برنامه سوسیالیسم جای گرفته است. بلکه این اصل با تکامل تاریخ صورت واقعیت بهخود گرفته و بهتدریج از سوسیالدموکراسی – بهمثابه یک حزب سیاسی- آشیانه طبیعییی برای تمام عناصر ناراضی و نیز حزبی میسازد برای تمامی خلق، علیه اقلیت ناچیز بورژوا که قدرت را تصرف کرده است.
سوسالیستها فقط باید همواره بتوانند تمامی ناکامیها، کینهها و امیدهای تودههای گوناگون را که بهسوی آنها روی میآورند، در خدمت هدفهای نهایی طبقه کارگر قرار دهند. سوسیالدموکراسی باید امواج متلاطم مخالفان غیرپرولتر را به محدوده عملیات انقلابی پرولتاریا هدایت کند و خلاصه باید بتواند عناصری که بهوی روی میآورند را بهخود جذب نماید.
این امر ممکن نیست مگر این که سوسیالدموکراسی هم اینک هسته پرولتری نیرومند و از نظر سیاسی تربیت شده و بهاندازه کافی آگاهی را تشکیل داده باشد تا بتواند، همچون تا امروز در آلمان(۱۹۰۴) تودههای تنزل طبقه داده و خردهبورژوایی که بهحزب میپیوندند را رهبری کند.
در آن صورت یک شدت بیشتر در اجرای اصل تمرکز و یک انضباط شدیدتر که با صراحت در مواد اساسنامه فرموله شده باشد، میتواند تضمین مؤثری علیه انحرافات اپورتونیستی باشد.
در آن صورت کاملا حق خواهیم داشت شکل سازمانی پیشبینی شده در یک اساسنامه را بهمثابه یک سیستم دفاعی در مقابل حملات اپورتونیستی تلقی کنیم.
بدین ترتیب بود که سوسیالیسم انقلابی فرانسه در مقابل ابهامات و انحرافات ژورسیستی(۱۱) از خود دفاع نمود و تغییر اساسنامه سوسیالدموکراسی آلمان در همین جهت اقدام بسیار بهجایی خواهد بود.
لیکن حتی در این مفهوم نیز نباید اساسنامه را بهمثابه سلاحی که بهنوعی بهخودیخود کافی خواهد بود، تلقی کرد. بلکه تنها میتوان آن را بهمثابه وسیله خارجی بهشمار آورد که از طریق آن اراده اکثریت پرولتری که عملا در حزب وجود دارد، اعمال گردد.
اگر چنین اکثریتی وجود نداشته باشد، شدیدترین مجازاتهای فرموله شده بر روی کاغذ بلااثر خواهد بود.
معذالک وفور عناصر بورژوا در جنبش سوسیالدموکراسی، چندان هم تنها عامل وجود جریانهای اپورتونیستی نیست که در بطن جنبش تظاهر میکنند.
عامل دیگر جریانهای اپورتونیستی را باید در سرشت مبارزه سوسیالیستی و در تضادهای ذاتی این مبارزه جستجو کرد.
حرکت جنبش جهانی پرولتاریا بهسوی رهایی کامل، با این ویژگی شناخته میشود که از زمان ایجاد جوامع متمدن تاکنون، برای اولین بار است که تودههای خلق، اراده خود را بهطور آگاهانه بر ضد تمام طبقات حاکم متجلی میسازند. درحالیکه تحقق این اراده فقط در فراسوی چارچوب نظام اجتماعی حاکم موجود امکانپذیر خواهد بود.
ازآنجاکه تودهها نمیتوانند بهکسب این اراده نایل شوند و آن را در خود تقویت نمایند، مگر در مبارزه روزمره در چارچوب نظام اجتماعی حاکم و فقط در چارچوب این نظام، از یکسو تشکل واحد تودهها مطرح است و از سوی دیگر هدفی که در ورای این نظام اجتماعی قرار دارد[یعنی انقلاب].
از یک طرف مبارزه روزمره مطرح است و از طرف دیگر انقلاب.
چنین است عناصر تضاد دیالکتیکی که جنبش سوسیالیستی در آن در حال حرکت است.
بنابراین از آن چنین نتیجه میشود که این جنبش باید، با زیکزاگ رفتن بدون وقفه بین دو خطر بهپیش بتازد:
– یکی خطر از دست دادن خصلت تودهیی و خطر دیگر چشمپوشیدن از هدف نهایی[یعنی انقلاب].
– یک خطر افتادن بهحالت فرقهیی کوچک است و خطر دیگر تبدیل شدن به یک جنبش رفرمیستی(اصلاحطلبانه) بورژوایی.
به این دلیل است که تخیلی باطل و خلاف درسهای تاریخ خواهد بود، اگر بخواهیم یکباره و برای همیشه به تعیین رهبری انقلابی مبارزه سوسیالیستی پرداخته و برای همیشه جنبش کارگری را از هرگونه انحراف اپورتونیستی مصون بداریم.
بیتردید دکترین مارکس وسایل مطمئنی برای افشای مظاهر اساسی اپورتونیسم و مبارزه با آنها بهدست میدهد. اما از آن جا که جنبش سوسیالیستی یک جنبش تودهیی است و از آن جا که خطراتی که بر سر راه آن قرار دارند نه محصول حیلههای موذیانه، بلکه محصول شرایط اجتماعی اجتنابناپذیر است، ایجاد مصونیت از پیش علیه نوسانات اپورتونیستی احتمالی غیرممکن است.
فقط با خود جنبش و بدون شک با کمک گرفتن از منابعی که دکترین مارکسیستی در اختیار ما گذاشته و تنها بعد از این که انحرافات مورد بحث شکل ملموسی در عمل بهخود گرفتند، میتوان آنها را از میان برد.
اگر اپورتونیسم را از این جنبه مورد بررسی قراردهیم، خواهیم دید که محصول خود جنبش کارگری است و بهعنوان مرحله اجتنابناپذیری از تکامل تاریخی آن تظاهر میکند. بهخصوص در روسیه که سوسیالدموکراسی در آنجا تازه تولد یافته و شرایط سیاسی شکلگیری جنبش کارگری آن بینهایت غیرطبیعی است.
در چنین شرایطی اپورتونیسم به مقیاس وسیعی تظاهر کورمال کورمال راهرفتن ناگزیر و تجربیاتی است که عملیات سوسیالیستی از میان آنها راه خود را در روی زمینی میگشاید که بهسایر زمینها[شرایط کشورهای اروپایی دیگر] شباهت ندارد.
اگر چنین است، تنها بازهم به عجیبتر بودن این ادعا پیمیبریم که با تکرار بیشتر بعضی لغات نسبت به لغات دیگر دراساسنامه حزب، میتوان امکان هرگونه پیدایش اپورتونیسم را ازمیان برداشت. دستزدن به چنین اقدامی یعنی دفع بلای اپورتونیسم بهکمک یک کاغذپاره(اساسنامه) میتواند بیشترین صدمه را نه به اپورتونیسم بلکه به خود جنبش کارگری وارد کند.
با جلوگیری از زدن نبض یک جسم ارگانیک سالم، به تضعیف آن و کاهش مقاومتش و نیز به تضعیف روحیه مبارزهجویی آن نه تنها علیه اپورتونیسم(که البته خود از اهمیت نسبی برخوردار است) بلکه علیه نظام اجتماعی موجود، میپردازیم. وسیلهیی که برای رسیدن به هدف پیشنهاد شده علیه هدف جهتگیری خواهد کرد.
در این تمایل توأم با ترس بخشی از سوسیالدموکراسی روسیه به برقرارکردن قیمومت یک کمیته مرکزی همهچیز دان و قادر مطلق بر روی جنبش کارگری این چنین امیدوارکننده و پرانرژی، بهمنظور مانعشدن آن از برداشتن قدمهای خطا، ظاهرا علائم و نشانههای همان ذهنیگرایی(سوبژکتیویسم) را مشاهده میکنیم که پیشتر نیز در تفکر سوسیالیستی روسی نقشی ایفا کرده است(۱۲).
واقعا جالب است که میبینیم: تاریخ موجب تغییرات عجیبی در انسان این «فاعل» محترم تاریخ در جریان فعالیت تاریخیاش در روسیه شده است.
«من» که توسط حکومت استبدادی روسیه تحقیر و تقریبا خرد و خاکستر شده، بدین صورت انتقام میگیرد که در رؤیاهای انقلابیاش، خود را بر تخت مینشاند و در شکل یک کمیته سری توطئهگر و بهنام «اراده خلق»( ۱۳)- «اراده خلقی» که وجود خارجی ندارد- خود را قادر مطلق اعلام مینماید.
اما مفعول خود را نیرومندتر از همیشه نشان داده وتازیانه روسی بهزودی پیروز میشود. زیرا او بود که بیانگر «مشروع» این مرحله از جریان تاریخ بود.
بالاخره شاهد ظهور یک نوزاد باز هم «مشروع»تر جریان تاریخ در روی صحنه هستیم و آن جنبش کارگری روسیه است. این جنبش برای اولین بار در تاریخ روسیه با موفقیت پایههای تشکیل یک اراده واقعی خلق را میریزد. اما این «من» انقلابی روسی با عجله معلق میزند و بر روی سر خود میایستد و یک بار دیگر خود را رهبر قدرتمند تاریخ اعلام مینماید. این بار در قالب والاحضرت کمیته مرکزی جنبش کارگری سوسیال دموکرات روسیه.
این بندباز ماهر حتی نمیبیند که تنها فاعلی که امروز نقش رهبری به او میرسد «من» دستهجمعی طبقه کارگر است که قاطعانه حق مسلم خود میداند که خود مرتکب اشتباهاتی بشود و دیالکتیک تاریخ را خود بیاموزد.
سرانجام بیپرده بگوییم: اشتباهاتی که یک جنبش کارگری واقعا انقلابی مرتکب میشود، از نظر تاریخی بینهایت بارورتر و باارزشتر از خطاناپذیری بهترین کمیته مرکزی ممکن است.
پانوشت——-
۱)- چاپ اول این مقاله به زبان روسی در سال ۱۹۰۴ در نشریه ایسکرا(اخگر) ارگان سوسیالدموکراسی روسیه با عنوان «مسائل سازمانی سوسیالدموکراسی روسیه» و همان سال به زبان آلمانی با عنوان«سانترالیسم و دموکراسی» در نشریه نویه سایت(روزگارنو)ارگان سوسیالدموکراسی آلمان به چاپ رسید.
۲)- اصطلاح particularism در لغت به معنی تک ویژگی یا ویژهگرایی است. از نظر اندیشگی به معنی دلسبتگی به مرام خاصی است که نجات فقط برای گروه خاصی از نخبگان میسر است. از نظر قانون و حقوقی بهمعنی دادن استقلال سیاسى به کشورها و اجزای تشکیلدهنده یک امپراطورى است. در اینجا به همین معنی است(ویراستار).
۳)- ژاکوبنها تندروترین گروه سیاسی مشروطه خواهان انقلاب فرانسه بودند. نام ژاکوبن به اعضای باشگاه ژاکوبن(Jacobin Club) تعلق داشت. زیرا نشستهای خود را در کلیسای فرقه دومینیکن پاریس به نام «صومعه ژاکوبن» برگزار می کردند. آنها بعدا خود را «جامعه دوستان آزادی و برادری» نامیدند. در پی انقلاب فرانسه تشکیلات آنها از ۸هزار مرکز و ۵۰۰هزار عضو برخوردار بود. رهبری کلوب پاریس را روبسپیر بر عهده داشت. ژاکوبنها بودند که دستگاه گیوتین را اختراع کردند، به قتل لویی شانزدهم فراخوان دادند و در دوره ترور انقلاب فرانسه هزاران تن را گردن زدند.
بلانکیسم، منسوب به لویی اگوست بلانکی(۱۸۰۵-۱۸۸۱) انقلابی برجسته فرانسوی در قرن نوزدهم. او را بدعتگذار اندیشهیی میدانند که بعدا به صورت «دیکتاتوری پرولتاریا» تعریف و فرموله شد. یعنی هژمونی نیروی سازمانیافته زخمتکشان، یا در حمایت از حقوق پرولتاریا. مفهوم جامعتر بلانکیسم در فرهنگ سوسیالیستی مترادف«ارادهگرایی انقلابی» است که پیروزی جنبش را منوط به شرایط عینی اقتصادی نمیداند. اگر گروه توطئهگری تشکیلات داشته باشد در لحظه سیاسی مناسب قدرت سیاسی را تسخیر میکند. برجستهترین جنبه تفکر بلانکی اهمیت تشکیلات انقلابی و عمدهکردن طراحی قیام و تکاملیافته فن «توطئه» ژاگوبنها، بهصورت آمادگی دائمی در جستجوی شکار لحظه مناسب قیام است. بلانکی خود فرزند یک ژیروندین(جمهوریخواهان میانهرو مجلس ملی فرانسه) بود که طب و حقوق خوانده و به سرعت گرایش سوسیالیستی یافت. او در همه قیامهای فرانسه از ۱۸۳۰تا کمون پاریس۱۸۷۱ حضور رهبریکننده داشت. بهخاطر رهبری مستقیم قیام مه۱۸۳۹پاریس برای سرنگونی لویی فیلیپ دستگیر و به اعدام محکوم شد ولی حکم اعدامش به حبس ابد تقلیل یافت. انقلاب۱۸۴۸ او را از زندان رهاند و رهبری جنبش کارگری پاریس را بعهده گرفت، اما دوباره دستگیر شد. در مجموع بیش از۳۳سال از عمرش را در زندان گذراند. هنگام کمون پاریس زندانی بود اما هوادارانش فعالترین و قاطعترین جناح کمونارها بودند. کمون پاریس او را به رهبری غیابی برگزید. مدت کوتاهی آزاد شد ولی دوباره بازداشت و تا۷سال بعد در زندان ماند. دوسال قبل از مرگش آزاد شد و سراسر این دوسال را به کار سیاسی و تهییجی پرداخت(ویراستار).
۴)- یک گام به پیش دو گام به پس، صفحه ۱۴۰ و۲۲۲ منتخب آثار، مجموعه یک جلدی-ترجمه فارسی
۵)- اصطلاح conspirator بهمعنی لغوی= توطئهچى، دسیسهگر و شریک فتنه، بار و مفهومی منفی دارد. اما در اصل فرانسویش بار مثبت هم دارد. در تاریخ سیاسی به اقلیت کوچکی متشکل در یک سازمان براندازی سری فرانسوی(مثل سازمانهای ژاکوبنی و بلانکیستی و ..) اطلاق شده است(ویراستار).
۶)- صفحه۱۴۵چاپ اول و صفحه۲۲۵منتخب آثار یک جلدی به زبان فارسی
۷)- صفحه ۱۴۷چاپ اول و صفحه ۲۲۵منتخب مجموعه آثار یک جلدی به زبان فارسی
۸)- پارووس(Parvus) نام مستعار ا.ل هلفاند(A.L.Helfand). انقلابی روسی یهودیتبار مقیم مونیخ، از جناح چپ سوسیالدموکراسی آلمان و پیشتاز و مبتکر تئوری انقلاب مداوم بود و تروتسکی تحت تأثیر او بود. پارووس قبل از انقلاب۱۹۰۵ بر آن بود که انقلاب دموکراتیک در روسیه بهخاطر ضعف شدید بورژوازی به دولتی سوسیالدموکرات راه میبرد و اتحاد ضروری آن با دهقانان در صورتی دوام خواهد یافت که سوسیالیسم در اروپای غربی هم محقق شود. لنین در۱۹۰۶نظریه انقلاب مداوم او را پذیرفت، و تا آوریل۱۹۱۷(۵ماه قبل از انقلاب اکتبر) هم متقاعد بود که چون طبقه کارگر در روسیه اقلیت کوچکی بیشتر نیست، انقلاب سوسیالیستی در روسیه، بدون پیروزی سوسیالیستی در غرب، شانس پیروزی ندارد(ویراستار).
۹)- صفحه ۵۲چاپ اول و صفحه۱۷۷ منتخب مجموعه آثار یک جلدی ترجمه فارسی
۱۰)- صفحه ۱۵۱چاپ اول و صفحه۲۲۷ منتخب مجموعه آثار یک جلدی ترجمه فارسی
۱۱)- منسوب به ژان ژورس(Jean Joures) رهبر حزب سوسیالیست فرانسه که در دهه اول قرن بیستم بخشهای منشعب سوسیالیستهای فرانسه را متحد کرد. اندیشه سوسیالیستی را تکاملدهنده انقلاب کبیر فرانسه میدانست. انتقاداتی که جناح چپ سوسیالیستهای فرانسه علیه ژورس داشتند، بهخاطر شرکت فعالش در همه اکسیونهای سیاسی آزادی و برابری و دفاع از ارزشهای انسانی و استفاده از هر شانس و امکان سیاسی و اجتماعی و پارلمانی بود. معتقد بود سیاست آشتی و سازش و توافق تدریجی نه فرصتطلبی و بیاصولی بلکه گواه نیرومندی ایمانش به آرمان سوسیالیسم است. هرگز از ضرورت مسلح بودن حزب دست نکشید و ازجمله در مقالهیی علیه تجدیدنظر طلبی برنشتاین نوشت:«ما با قدرت و شرافت و غرور خود را مسلح میکنیم. باشد که لحظه انقلاب زودتر فرا برسد». ژورس علیه جنگ فرانسه و آلمان بسیار کوشید و همان شب آغاز جنگ بین دوکشور(۳۱ژوییه۱۹۱۴)، توسط یک جوان دستراستی فرانسوی ترور شد. گفتهاند هرکس با ژان ژورس برخورد مستقیم داشته شیفته او شده و از همین رو محبوبیت عمیقی در افکار عمومی فرانسه دارد(ویراستار).
۱۲)- «روش ذهنی» پایه دیکترینهای سوسیالیستی است که پییر لاوروف(Pierre lavrov) و نیکلا میخائیلوفسکی(Nicolas Mikhilovsky) رهبران بهشدت مقبول حزب سوسیالستهای انقلابی روسیه(اس،ار ها) آن را بسط و توسعه دادند.
۱۳)- تعبیر «اراده خلق» اشاره به انجمن سری کوچکی به نام «حزب اراده خلق»(نارود نایا ولایا)ست که از سال۱۸۷۹تا۱۸۸۳ با انجام یک سلسله قتلهای سیاسی به مبارزه با تزاریسم برخاست و در مارس۱۸۸۱ تزار الکساندر دوم را ترور کرد(ویراستار).
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.