اعترافهای هوشنگ امیراحمدی مأمور دیرین رژیم در آمریکا!
توضیح: هفته گذشته در تاریخ ۱۵اردیبهشت، یک نهاد وابسته به ارگانهای اطلاعاتی رژیم که خودش را «تاریخ آنلاین» مینامد و حسین دهباشی کارچرخان آن، مأمور آموزش دیده و هدایت شده اطلاعاتی است؛ گفتگویی طولانی حدود ۲ساعته با هوشنگ امیراحمدی (مأمور سیاسی-اطلاعاتی دیرین رژیم در آمریکا) منتشر کرد که بخشهای معینی از آن سانسور شده است. با این همه حقایقی که در آن باقی مانده درسهای سیاسی و اطلاعاتی ارزنده یی دارند. گو این که برخی از آنها تازگی ندارند. اما گواهانی ارزندهاند. در میان بسیاری حقایق دیگر، ازجمله میتوان دریافت که:
– سران رژیم و ازجمله خامنهای و میرحسین موسوی چگونه شخصا یک مأمور سیاسی-اطلاعاتی را توجیه کردهاند.
– رنگآمیزی فردی با شخصیت و سطح نازل سیاسی و علمی، به عنوان کارشناس و نابغه برای ایفای نقش و مأموریت.
– مستند شدن حقایقی که سالها اپوزیسیون رژیم روشنگری کرده بود به زبان خود امیراحمدی.
– فاشگویی درباره بخشی از منابع مالی و تأمین کننده بودجه لابی رژیم در آمریکا.
– تلاشها و طمعکاریهای هر دو جناح حکومتی برای جلب نظر غرب به برقراری رابطه با آن در تلاش برای بقای رژیم.
– مضمون نهایی عربده کشی های ضداستکباری احمدی نژاد معامله همه جانبه با آمریکا بود.
– رنگ آمیزی یک مأمور به عنوان اصلاح طلب، اما عمیقا وابسته به ولی فقیه و در حال اجرای خط و سیاست و تاکتیکهای او.
– با ممنوع الخروج اعلام کردنش، وانمود کنند که فرد وابسته به رژیم نیست و این کارها خطرهایی هم برایش دارد!
– سطح نازل دانش و شخصیت متزلزل و مهرهها و مأموران خودفروخته حکومتی(همه بوزینههایی با اخلاق و فرهنگ احمدینژاد).
متن کامل این گفتگو در نشانی زیر است
(http://www.tarikhonline.com/posts/main/subpage-single/id-202)
هدف از انتشار این نوشتار در تریبیون زمانه آن است که:
نمونهیی آموزنده است که به یک درک واقعگرایانه و عینی از جنگ قدرت درونی رژیم رهنمون میشود. گستره و ژرفای فریبکاری و عوامفریبی یک استبداد مذهبی که با مانورهایش، روشنفکران و سیاستمداران مخالفش را خام کرده و به دام کشانده و به آنها باورانده است که تغییری و تحولی از درون این رژیم متصور است.
نمونه مناسبی برای آشنایی با تاکتیکها و روشهای ساختن، پروردن و بکارگیری مأموران رژیم است. یک مأمور سیاسی-اطلاعاتی رنگ آمیزی شده از سوی حکومت و ارسال شده به خارج کشور از سوی بخشهای فارسی زبان صدای آمریکا؛ بی.بی.سی؛ رادیو فرانسه؛ رادیو اسراییل، رادیو فردا و جاهای دیگر به عنوان کارشناس و مبلغ اصلاح رژیم و هوادار جناح مغلوب رژیم شناسانده میشده، ولی از سوی جناح فرادست رژیم هدایت میشده است. هنگامی که دیگر نخ نما شده بوده و برای استفاده های دیگر کارآیی نداشته، از زیردست خود او مأمور دیگری را بالا میکشند و نهاد لابیگری جدیدی تولیدمثل میکند(نایاک به سردمداری تریتا پارسی).
دهباشی به او میگوید: بعد از برجام دیگر امیراحمدی بهدرد نمیخورد!
مصاحبهگر،(حسین دهباشی) یعنی کارگردان کنونی مراسم سوزاندن جنازه امیراحمدی، خودش همان مأمور دیگری است که در انتخابات قبلی برای شیخ حسن روحانی فیلم تبلیغاتی ساخت و امسال فاش کرد که آن شعارهای انتخاباتی را من در دهان روحانی گذاشتم و در واقع یک حزب اللهی دوآتشه و خود مأمور دیگری از جناح خامنه ای است. و نقش پرشور امیراحمدی در مراسم جزغالهشدن خودش به دست یک مأمور اطلاعاتی-سیاسی در پوشش تاریخنگار چه پندآموز!! تا باز که او را بکشد آن که تو را کشت؟ این است تنازع بقای مأموران رژیم. احمد مجد۱۹اردیبهشت۹۶).
گزیدهیی از این گفتگو که از گفتار به نوشتار تبدیل شده را، در زیر میخوانید:
• چگونگی انتخاب شدن به عنوان مأمور
«اولین سالی که برگشتم به ایران ۱۳۶۵ بود…. [در خارج کشور] بی احتیاطی کردم و طرفدار بختیار شدم. بعد احساس کردم که داریم تند میرویم و هنوز چیزی درمورد اسلام نمی دانیم. این[که از بختیار حمایت کرده] به گوش حکومت رسیده بود…
تا سال۶۵ پاسپورت ایرانی نداشتم… تا این که دعوتنامه یی از دانشگاه تهران برای من آمد. از آقای مهدی چمران که الان رئیس شورای شهر تهران است و آن موقع رئیس دانشکده معماری یا دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود و یک کنفرانس بین المللی برای بازسازی مناطق جنگی گذاشته بود…
[ماجرای دعوتنامه این بود] که من مقالاتی نوشته بودم که درباره بازسازی بعد از زلزله و جنگ در مجله «مدیریت فاجعه».
وقتی دعوت نامه را گرفتم و به دفتر [نمایندگی رژیم در واشینگتن] رفتم و گفتم که من پاسپورت ندارم، به من گفتند اگر بخواهی بروی برایت پاسپورت صادر میکنیم.[پاسپورت ایرانی برای وی به سرعت آماده میشود]…
در لندن [موقع پرواز به سوی تهران] متوجه شدم که تعداد زیادی هستند از افرد بیزنس و دانشگاهی حدود ۶۰نفر بودندکه ما را پای هواپیما آوردند و من تنها ایرانی بودم.
در فرودگاه مهرآباد مهدی چمران و دوستانش به استقبالمان آمدند. چمران که مرا ندیده و فقط اسمم را شنیده بود به استقبالمان آمد و هنگامی که به من رسید و گفتم من امیراحمدی هستم! یکدفعه وی کراوات من خشک شد!! [خنده و لودگی]. دست من در دست اش بود و چشم اش روی کراواتم. ولی Adjust کرد[خودش را جمع و جور و تنظیم کرد] و خیلی محبت کرد. خیلی خوش برخورد بود. خوش گذشت.
[در آن کنفرانس] من سخنرانی کردم و این اتفاق سه بار تکرار شد و سه سال ۶۵و۶۶و۶۷ مرا دعوت کردند و رفتم در مناطق [جنگی] صحبت کردم و این جزو افتخارات من است. من نمانده بودم که جنگ تمام بشود و به جبهه بروم. وقتی جنگ بود به جبهه رفتم[خنده و لودگی].
• ملاقات با خامنه ای و میرحسین موسوی
همان سال۶۵ حضور آقای خامنه ای رسیدم. که ایشون رئیس جمهور بود. در کاخ مرمر بود. رفتم آن جا پیش اش. فراموش نمی کنم. ایشون از من پرسید که بر میگردی؟ گفتم دوست دارم [برگردم] خیلی آدم جوون و راحتی بود[خامنه ای را میگوید]. من احساس خیلی راحتی کردم باهاش. برگشت به من گفت هرچی خودت صلاح میدانی[برگردی یا بمانی] اما من دو نصیحت میکنم:
یکی این که کشورت را فراموش نکن. یکی این که گوش به آنها نده که میگویند ما مرتجع هستیم و میخواهیم عقب ببریم کشور را. برعکس میخواهیم کشور را مدرن بکنیم.
همان سال بود که مرا بردند دفتر آهای مهندس موسوی که نخست وزیر بود. بحث این بود که من برگردم. صحبتهای این جوری بود که چرا ما برنمی گردیم؟
من هنوز جوان بودم. آسیستان پروفسور [استادیار دانشگاه] بودم. چیز قابل ملاحظه یی هم نبودم. کنفرانس تمام شد و من برگشتم.
[در فرودگاه مهرآباد] ما را از VIP برگرداندند… آن جا [هنگام خروج و حرکت به باند پرواز] به من گفتند ممنوع الخروج هستی [خنده و لودگی] برگشتیم به هتل و تشکیلات و …
این یک هفته در یک هتل بودم و بعد ممنوع الخروجی را برداشتند. به چه دلیلی نمی دانم. بعد به من گفتند که تشابه اسمی بوده است. این تشابه اسمی سه بار اتفاق افتاد[از سال۶۵تا۶۷] یواش یواش عادت کرده بودم. هرسال میگفتند ممنوع الخروج هستی و میگفتند فرودگاه نرو و خودشان حل میکردند. درست میکردند.
آخرین بار [سال۶۷] دیگر هرگز ممنوع الخروج نبودم. اگرچه گاهی پاسپورتم را میگرفتند و هر بار مرا میبردند و نصیحتم میکردند که:
کی را ببین، کی را نبین، چه حرفی بزن، مصاحبه این جوری بکن. مرا توجیه میکردند و بحث شان این بود که این جا به نوعی نیست که تو فکر میکنی.
[امیراحمدی سپس توضیح میدهد که در همان سالها چگونه در دفتر حفظ منافع رژیم ایران در واشینگتن، از آنها درخواست کرده در حالی که ازدواج او یک ازدواج ثبت شده قانونی بوده، یک آخوند را سفارت بیاورد که خطبه عقد ازدواج شرعی را برایش بخوانند و سفارت رژیم در آن زمان محمدجواد ظریف را فرستاده و او این خطبه را به روش آخوندها برایشان خوانده است. امیراحمدی این ماجرا با لودگی و لحن و گفتار لومپنی خاصی بیان میکند].
در سال۶۷ وزارت خارجه در ماه می[اردیبهشت۶۷] از من دعوت کرد که این دعوت در رابطه با مقاله یی بود که نوشته بودم که زور کاربردی ندارد و نتیجه نخواهد داشت که مربوط به پایان جنگ بود … بعدها متوجه شدم که نقش آقای رفسنجانی بود. البته فاکتور رسمی نفهمیدم ولی واقعیت این بود که از آدمهایی مثل من و دیگران میخواستند، توجیه توقف جنگ را بگیرند و فضاسازی بکنند.
حتی نمی گفتند که من استادیار هستم. میگفتند که استاد دانشگاه است و فلان و فلان است و از آمریکا آمده و از آن پروفسورهای نابغه دنیاست و چیزهایی سرهم کرده بودند درمورد من که اصلا به من مربوط نمی شد!!
می خواستند مرا یک چیز بزرگی بکنند که حرفم خریدار داشته باشد.
• لابی دست ساز رژیم در آمریکا و بودجه آن
برگشتم آمریکا و آقای خرازی به عنوان سفیر آمده بود. ایشون خیلی تشویقم کرد. چون گفتم که میخواهم بحثی را درباره ضرورت رابطه ایران و آمریکا شروع کنم و این موضوع چون به صورت تابو است. ساده نیست و نمی خواهم چیزی بشود که وقتی بروم ایران دوباره …
خرازی گفت: باید مواظب باشی ولی من تشویق میکنم که بروی انجام بدهی.
با اولین کنفرانس که سال۹۱(میلادی) بود، سازمان کنفرانسهای ایران و آمریکا را درست کردم.
من و حدود ۲۰نفر آمریکایی که به ایران رفت و آمد تجاری داشتند یا دانشگاهی بودند آن را درست کردیم و همه ایراندوست بودند.
[درباره منابع مالی و بودجه لابی رژیمی در آمریکا] در مورد بودجه اش ما سه منبع اصلی داشتیم:
– کمپانی های نفتی کمک میکردند که خیلی دلشان میخواست رابطه ایران و آمریکا درست بشود و برگردند.
– یک قسمت دیگر بنیادها بودند. بنیاد راکفلر، بنیاد سوروس….
– [در این بخش حذفهایی انجام شده و اشاره ها به منبع سوم حذف شده است. اما در یک جای دیگر به صراحت میگوید که بنیاد علوی یا بنیاد مستضعفان رژیم در آمریکا به آنها پولی نداده بوده است].
بیشترین رقمی که در یک سال برای این شورا جمع کردیم، چیزی در حدود ۶۰۰هزاردلار بود[ارقام سالیانه را اندکی بیش از ۱۰۰هزار دلار یاد میکند و تأکید میکند که جز یک شرکت نفتی بقیه مأیوس شدندو دیگر کمکی نکردند. وی هم چنین تصریح میکند که این لابی رژیم یک جمع کوچک بوده و هرگز سازمان گسترده یی نبوده است].
• درباره جامعه مدنی و ریاست جمهوری خاتمی
جامعه مدنی اصلا نظریه آقای خاتمی نبود و آقای خاتمی مصرف کننده این ایده بود. آن هم تازه وقتی رئیس جمهور شد مصرف کننده آن شد.
از چهار سال پیش از این انتخابات، من مقالاتی در نشریه ایران فردا و اطلاعات سیاسی-اقتصادی، روزنامه ایران و همشهری منتشر کرده بودم.
[حتی در آستانه انتخابات ریاست جمهوری۷۶] ناطق نوری از من خواسته بود که یک پلان [طرح یا برنامه] برایش تهیه کنم درباره رابطه ایران و آمریکا و این را به خرازی [سفیر وقت رژیم در سازمان ملل در نیویورک] گفته بود و او خواسته ناطق نوری را به من گفت.
حتی اگر به جای خاتمی، ناطق نوری رئیس جمهور میشد، باز هم خرازی وزیر خارجه میشد. این را مطمئنم[توصیفهای تهوع آوری مثل جوانمرد، لوطی و …. نسبت به ناطق نوری].
[اندکی قبل از انتخابات۷۶] ابراهیم یزدی مرا دعوت کرد که به خانه اش بروم و در آن جا حدود ۳۰-۳۵ نفر از سران نهضت آزادی و از جمله عزت الله سحابی و بقیه بودند… آخر بحث ابراهیم یزدی از من پرسید بالاخره تکلیف ما را روشن کن که ما به آقای روحانی رأی بدهیم یا به آقای ناطق؟
من به آنها گفتم: شما حتما همگی نمازخوان هستید.[بنابراین تا وقتی در خیابان راه میروید] در خیابانها حتما از آقای خاتمی حمایت کنید ولی سر نماز حتما دعا کنید که آقای خاتمی رئیس جمهور نشود[خنده و لودگی].
من طی ۷سال دوران خاتمی به ایران نیامدم. هربار که خواستم بیایم، خاتمی و خرازی و بقیه اصرار داشتند که به ایران نیا، چون برایت خطر دارد.(۱). تا این که احمدی نژاد رئیس جمهور شد.
• دوران احمدی نژاد و رابطه با آمریکا
[در جریان اولین سفر احمدی نژاد به نیویورک و مهمانی بزرگی در آن جا] احمدی نژاد آمد سراغ من و گفت چرا به ایران نیامده یی؟ من گفتم که ۷سال است به ایران نیامده ام و او خیلی تعجب کرد و گفت: نخیر پاشو بیا. من دارم میگویم که بیا. رئیس جمهور این کشورم.
گفتم: دعوتنامه نیامده است.
گفت: مگر ایرانی برای آمدن به ایران دعوتنامه میخواهد.
گفتم: من میخواهم.
احمدی نژاد همان جا ظریف را صدا کرد و به وی گفت آقای ظریف، یادآوری کنید که آقای دکتراحمدی نژاد برگردد به ایران. حالا همه [کسانی که درباره جواد ظریف صحبت میکنند] فراموش کرده اند که ظریف خودش سفیر احمدی نژاد در آمریکا بوده است.
یکماه و نیم بعد از این [دیدار با احمدی نژاد] از دفتر حفاظت منافع زنگ زدند که نامه شخصی از طرف دفتر رئیس جمهور دارید. نامه سربسته برای من بود و اختصاصی. نامه به وزیر خارجه و وزیر اطلاعات و سفیر و رونوشت به من دکتر هوشنگ امیراحمدی [مضمون این که برای آمدنش به ایران هماهنگ کنند].
آمدیم به ایران و هیچ مسأله یی نبود. ما را بردند به نایب[؟] بچه های اطلاعات، خیلی پذیرایی گرم و همان جا بود که به من گفتند شما هیچ وقت مشکلی برای آمدن به ایران نداشتی و همیشه میتوانسته یی بیایی.
پرسش: آیا مسئولین اطلاعاتی با شما ملاقات میکردند؟
پاسخ: بله در اکثر موارد.
پرسش: و آیا از شما میخواستند که با آدمها و جریانهایی که در آمریکا هستند را راهنمایی کنید؟
پاسخ: میگفتند با فلان روزنامه نباید حرف بزنید. یا با فلان فرد نباید ملاقات کنید. یکی آقای کروبی بود که گفتند نباید ملاقات کنی. هدف در این توصیه ها بیشتر من هستم تا اونها!!(۲)
احمدی نژاد و مشایی مرا دوست داشتند. بخش مهمی از برنامه احمدی نژاد و مشایی را در آمریکا پر میکردم.
پرسش: چون رابطه ایران و آمریکا قطع بوده، آیا مواردی بوده که شما مکاتبات طرفین را تبادل کنید؟
پاسخ: زیاد شده. تا برجام، من تنها کسی بودم که پیغام و پسغام میآوردم.
پرسش: آیا شما احساس نمی کردید که آقای احمدی نژاد که این همه تند و تیز علیه آمریکا در مجمع عمومی ملل متحد صحبت میکردند، مایل به رابطه با آمریکا بودند یا مخالف؟!
پاسخ: خیلی موافق بود. ولی محتاط بود مقداری. چون میدانست که آقای خامنه ای زیاد موافق این جریان نیست. ولی اگر میتوانست و اختیار داشت این کار را میکرد و میرفت روی رابطه ایران و آمریکا.
من اعتقاد دارم که آقای احمدی نژاد کل رابطه را روی میز میگذاشت و نه فقط هسته ای را. اصلا بحث این بود.
پرسش: پس چرا موضع سازش ناپذیری علیه آمریکا داشت در سخنرانیها و …
پاسخ: میگویند سیاست پدر ندارد. آقای احمدی نژاد جزو نادر رهبران جمهوری اسلامی است که از هیچ رسید به آن جا. یعنی خودساخته است این آدم. بچه یک مسگری آمده. اول پاسدار بوده، بعد رفته جبهه. بعد بخشدار شده، فرماندار شده، استاندار شده، شهردار تهران. آمده رئیس جمهور!! این آدم هیچ کس را نداشت. جزو نادر کسانی است که حتی یک آیت الله پشت سرش نداشت… به همین دلیل مجبور بود حرفهایی بزند که صادقانه نبود. مثلا داد و فریاد زیادش علیه اسراییل و آمریکا، اساس ایدئولوژیک نداشت.
• درباره لابی جدید رژیم در آمریکا و دلالی برجام
تریتا پارسی را خودم از سوئد آوردم و حتی ویزایش را من گرفتم و یکسال و نیم هم برای شورا کار کرد و من گذاشتم برود نایاک را درست کرد (۳).
ما شورای ایرانیان و آمریکاییان هستیم. آنها شورای آمریکاییان ایرانی تبار هستند.
ما یک هدف داشتیم که بهتر کردن درک در این رابطه [آمریکا-رژیم] و در تحلیل نهایی بهتر کردن این رابطه.
نایاک را آقای ظریف ساخت. اعتقاد داشت که باید ایرانیان آمریکا را سازمان داد….
آن طرحی که ایرانی ها را جمع کنیم و از جمهوری اسلامی حمایت بشود، متأسفانه آن طرح شکست خورد.
چون همانهایی را که جمع کرده بودند علیه حکومت شروع کردند به کار کردن.
احمدی نژاد که روی کار آمد، بعد از انتخابات سال۸۸ بخش وسیعی از نیروهای درون حکومت کنده شدند و آمدند به آمریکا…
[بخش پایانی این گفتگو یکسره در باره حمله به برجام و معامله هسته ای است که بین رژیم و غرب و در رأس آنها آمریکا صورت گرفته و امیراحمدی به شدت برجام را زیر ضرب گرفته و ازجمله تأکید میکند که ضررهایی که رژیم در اثر معامله هسته یی تحمل کرده، به مراتب بیش از هر حمله نظامی متصور به تأسیسات هسته یی رژیم بوده است]
— پانوشت —–
(۱)- شایان یادآوری است که در دوره ریاست جمهوری خاتمی، روزنامه نگاری به نام داریوش سجادی(آن زمان مقیم آمریکا و شاید هنوز هم)، در گزارش یا مقالهیی در یک روزنامه دارودسته خاتمی (چاپ تهران)، سوابق و شواهدی برملا کرد که خلاف تصور رایج امیراحمدی را نه مأموری از جناح رفسنجانی یا خاتمی برای لابیگری رابطه با آمریکا، بلکه مأمور جناح خامنه ای و شخص ولی فقیه نشان داد. اصرارهای امیراحمدی برای سفر به ایران در آن زمان و جلوگیری خاتمی و خرازی از آمدن امیراحمدی به ایران گواه دیگری است که خاتمی و خرازی، وابستگی او به ولی فقیه را میدانستند و نمیخواستند با حضورش در ایران، زیر ضرب تبلیغات رقیب بر سر رابطه با آمریکا قرار بگیرند!!
(۲)- مأموران اطلاعات میخواستند امیراحمدی را برای خودشان نگهدارند تا جناح رقیبشان از او استفاده نکند. وانگهی کروبی که به گفته مأموران نباید با امیراحمدی ملاقات میکرد،همان روز همراه خامنهای باید به مشهد میرفته و با شتاب امیراحمدی را فراخوانده بود تا او را به عنوان پیک و پیام رسان به مقامهای آمریکایی به کار بگیرد. چیزی که همه جناحهای رژیم در آن متحدند هرگز بهبود رابطه با غرب نیست. بلکه به شرط بقای رژیم، دعوا بر سر این است که چه کسی این کار را بکند. وقتی ساختار اقتصادی دگرگون نشده، هرنیرویی که نخواهد بهای دگرگونی این ساختار را بپردازد، با هر شکل و مذهب و شعاری حکومت کند، جز پیوستن به غرب راهی نمیجوید و نمییابد. امیراحمدی توضیح مبسوطی میدهد و از مأموران اطلاعات رژیم به عنوان دوستانم یاد میکند که وقتی پسر کروبی با اوتماس گرفته که وی را به ملاقات پدرش ببرد. او تلاش کرده با اطلاعاتی ها تماس بگیرد و آنها هرگز جواب نداده اند و بعد به وی گفته اند که تماما زیرنظر بودی و چون دیدیم که داری تماس میگیری و تلاش میکنی کسب تکلیف کنی، از گناهت درگذشتیم. تماس پسر کروبی فقط ده دقیقه بعد از توجیه ممنوعیت ملاقات با کروبی رخ داده بوده است!! اما مأموران به تماسهای کسب تکلیف امیراحمدی، آگاهانه پاسخ نمیدادهاند.(شیوه های کار و رنگ آمیزی موضوع مأموریت برای خود مأمور). این که در این جنگ قدرت چگونه به قول و قرارهای هم خیانت می کنند و هرکس دست بالا را بگیرد چگونه انتقام میگیرد، یکسره بحث دیگری است.
(۳)- منظور وی از «شورا» لابی دیرینه رژیم معروف به شورای ایرانیان و آمریکاییان است که در آغاز دهه ۹۰میلادی(قرن گذشته) در آمریکا درست شد و « نایاک» لابی دیگری است که مأمور دیگری به نام تریتا پارسی ایجاد کرد و در ماجرای معامله هسته ای رژیم با اوباما چنان که اسناد منتشر شده در اولین هفته های حکومت ترامپ گواهند، ماهی یک ملاقات در کاخ سفید با مقامهای ارشد این کشور داشته است.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.