بعد از مواجهه ایران با غرب دوران جدید، خیلی زود میان متجددین و منورالفکرهای انگشتشمار آن عهد و روحانیون به عنوان روشنفکران ارگانیک ایران دوران پوسیدگی، دالهایی یه عنوان موضوع اصلی شکاف و دعوا شکل گرفت. مهمترین این دالها «زن» بود و معنا، شمایل و کارکردش. زیستن در شهر به عنوان بستر زندگی مدرن بدون حضور آزادانه زنان پا به پای مردان به عنوان انسان مدرن معنا ندارد. این را هر دو سمت این دعوا خوب میدانستند. برای تحقق این حضور، آموزش در مدرسه و دانشگاه برای زنان ضروری بود و از آن مهمتر، حضور زنان بود در شهر و فضای عمومی که لازمهاش تغییراتی رادیکال در فرهنگی بود که متصدیانش روحانیون بودند. دعواهای حول مشروطه چنان پیش رفت که مشروطهخواهان برای همراه کردن مردمانی پرورشیافته در سنت روزگارشان، ترجیح میدادند چندان روی این دعوا پافشاری نکنند. مخالفان مشروطه در هر حال ولکن معامله نبودند و دال زن را با تفسیر خود پیش میکشیدند.
«آخرالزمانی که میگویند همین روزهاست. زنان از خانه خارج میشوند و به مکتب و مدرسه میروند و بر مرکب سوار میشوند و نقاب برمیاندازند و همه اینها نامش مشروطهخواهیست».
چنین بود که بهار میگوید «اکثریت، عوام کالانعام، مخالف مشروطه بودند و پیروی آخوندهای استبدادخواه». در سالهای بعد از مشروطه، بارها و بارها خلایق به تحریک آخوند و امام جمعه در تبریز و اصفهان و… به مدارس حمله میکردند و شرط بقای مدارس، ممنوعیت تحصیل دختران بود. بعد از روی کار آمدن سردار سپه و قدرت گرفتن متجددین، ورق تا حدودی برگشته بود هرچند سردارسپه مجبور بود مدام به قم برود و دم ملاهای بزرگ را ببیند. پس از تغییر سلسله و پادشاهی بود که دیگر موازنه تغییر کرد. ملاها دیگر قدرت خرابکاری نداشتند. چند سال بعد و در طرح کشف حجاب که برخی مسلمین دربارهاش اغراق میکنند (ر. ک قائد -صعود مقاومتناپذیر، صعود تصادفی و همچنین – تورج اتابکی تجدد آمرانه)، عملا زمینه حقوقی و اجتماعی و فرهنگی حضور زن مدرن در فضای عمومی و اداره فرهنگ مهیا شد. در دوره پهلوی دوم، حضور زنان در دانشگاه و اعزامشان به فرنگ، گرفتن مناصب عالی اداری، قضاوت، عضویت در پلیس و سایر زمینهها فراهم شد. حضور زنان در هنر و فرهنگ روز به روز بیشتر شد. با توجه به این که بدنه اصلی بوروکراسی و نخبگان رسمی را بخشهای مدرن، متجدد و متمدن و غیرمذهبی تشکیل میدادند، قدرت و منزلت زنان روز به روز افزایش مییافت. در دیگر سو، هنوز بخشهای سنتی و دورمانده از تجدد و تمدن در قالب آرایش سنتی جامعه حضور داشتند و احساس غربت و دیگری بودن میکردند. مثلث حجره-حوزه-کوچه هنوز قدرت اجتماعی داشت. روستاهای دورافتاده و عشایر هنوز با آرایش فرهنگی سنتی خود زندگی میکردند هر چند به دنبال تغییرات سریع و سیاستهای رادیکال اجتماعی، این ترکیب به هم خورد و روستاییان زیادی به عنوان حاشیهنشین شهری وارد شهرها شدند. درواقع دوپارگی شهرهای بزرگ و صنعتی هر روز بیش از پیش، نمایان میشد و این دوپارگی دوباره در ترکیب و شمایل زن مدرن بازنمایی میشد. از طرفی، ورود ایدئولوژی چپ در زیستجهان سنتی زنان و مردانی که سوگوار سنت و زندگی از دست رفته روستایی و سنتی خویش بودند، نتیجهای جز هویت ضدتجدد و ضدغربی نداشت. آلاحمد به تمامی نمایانگر این ترکیب سنت ارتجاعی از کف رفته و امپریالیسمستیزی تحریکشده بعد از مرداد سی و دو بود. زن مبارز چریک نماینده الگوی دیگری از غربستیزی، زنستیزی پنهان در تمدنستیزی شورویایی و ترکیبش موج دوم فمینیسم بود. زن اگر مانند مرد به بدنش توجه میکرد، درگیر زیبایی، ظزافت، آرایش و آراستگی و ظرافتهای روانی زنانهاش بود عروسک نام میگرفت. باید زنانگیاش را انکار میکرد و بدن و روحی مردانه را سند میزد تا بتواند زن ترازتوین انقلابی باشد. فضای دانشگاهها کم کم طوری شده بود که زنانی که درگیر چنین فضایی نبودند و مثل انسان متمدن و نرمال، شادی و تفریح و زندگی را برمیگزیدند از آزارهای زنان مردنمای انقلابی در امان نمیماندند. انکار جنسیت درواقع فرافکنی زنستیزی سنتی ارتجاعیون بود در شمایلی جدید یعنی زن انقلابی که جنسیتش را انکار کرده است. طبعا در این میان، حقوق زنان مسالهای لیبرالی و استعماری بود. زن مدرن در قالب بازیگر و خواننده و شاعر، به عنوان موجودی هرزه و بیبند و بار تلقی میشد. در داستانهای آلاحمد و در بسیاری دیگر از رمانهای فارسی متعهد میتوان رد پایی از نقد زن شهری را یافت که به خاطر مصرفگرایی و توجه به بدن و روحش مورد سرزنش پنهان راوی و شخصیتهای اصلی داستان است. این بحث البته مجالی دیگر میطلبد و بازنمایی زنان در آثار متعهد پیش از انقلاب حول و حوش موضوع پایاننامه نگارنده است. بهرروی، شکاف تمدن-پوسیدگی یا تجدد-ارتجاع حتا در سطح فلسفی و سیاسیاش نیز جایی در گفتمان نیروهای اجتماعی و سیاسی منتقد نداشت. درواقع دست گذاشتن روی این شکاف با توجه به دستاوردهای حکومت وقت امکانات انقلابی را از بین میبرد و وقتی هیچ اثری از آزادیخواهی و دموکراسیطلبی هم در گفتمانهای رقیب انقلابیون پیدا نمیشود طبیعیست از باقی مطالبات مدنی نیز اثری یافت نشود.
چنین بود که در ایام انقلاب، زنان مدرن و متمدن و شهرنشین بدون اعتقادات مذهبی، چادر گلدار یا سیاه سر میکردند تا به صفوف چادر سیاههای اسلامخواه جنوبشهری بپیوندند و خودشان را در جمعیت گم و گور کنند و توهم عاملیت داشته باشند. توهم عاملیت از تماشاچی منفعلی بودن دردناکتر است و بخش مدرن جامعه ایران که در انقلاب شرکت کرد هرگز نخواست با این واقعیت روبرو شود که تنها جادهصافکن ارتجاعیونی بوده که دمشان از حوالی سالهای مشروطه چیده شده بود و نسبت به ایران نوین تعلقی حس نمیکردند. روشنفکران و دانشجویان چه در سی تیر و چه در بیست و هشت مرداد، سهمی ناچیز داشتند و گاه به روی مبارک نمیآوردند که پشت شعبان بیمخ و طیب، طرفداری مصدق را برابر قوام کردهاند و زیر علم کاشانی سینه زدهاند و گاه مجبور شدهاند از زیر دست و پای شعبان و ائتلاف حجره و حوزه و کوچه بگریزند.
این بار اما ماجرا جدی تر بود. این بار ائتلاف سهگانه میدان را نیابتی فتح نمیکرد و نماینده مصدق یا شاه نبود. آمده بود سفره و مملکت را یکپارچه پس بگیرد. زنانشان با چادر سیاه میدان را اشغال کرده بودند و به زنان بیحجاب تذکر میدادند. زنان بیحجاب سادهدل و خام اجابت کرده و میرفتند ته صف و چادری روی سرشان میانداختند. جالب این که گمان کرده بودند انقلاب که پیروز شد، ارتجاعیونی که خون داده بودند تا بساط بیناموسی و بیبند و باری، گوگوش و کاخ جوانان و کاباره و عرقفروشی را جمع کنند، با یک دکمه مثل میو میو عوض میشوند و دستاوردها را میگذارند لب جوی و به بخش متمدن جامعه حکومت سابق را بازمیگردانند تا بلکه یک دموکراسی هم تنگ دستاوردهای سابقه بچسبانند. نیروهای انقلابی دیگر هم که زن و حقوق زن و این قبیل اراجیف خردهبورژواها و اشراف و بالاشهریهای استعمارزده را به سیبی نمیشمردند. زنان عضو البته ناراحت بودند پارچهای باید اضافه کنند اما مساله آزادی زن فراتر از این حرفهاست و انحرافیست اگر بیرون از آزادی پرولتاریا از آن حرف بزنیم. یک پارچه که این حرفها را ندارد وقتی داریم دماغ آمریکا را به خاک میمالیم. در راه رهایی تودهها، گیس که هیچ، جانمان را فدا میکنیم. عروسکفرنگیها هم اگر ناراحتند جمع کنند و بروند. حجاب مساله زنان پرولتاریا، با بدنهای از ریخت افتاده، با بوی عرق و… نیست.
حالا با گذشت سالها، امواج جهانی شدن به ایران رسیده و قدرت و نفوذ و جمعیت بخش متمدن جامعه بیشتر شده است. اصلاحطلبان در دو دهه اخیر، از بینماینده بودن و بیقدرتی بخش متمدن و سکولار جامعه نهایت استفاده را میکردند و انتخابات به انتخابات مطالبات این بخش را کژدارمریز در قالب نه به گشت ارشاد و… پوشش میدادند. اوج حضور این بخش از جامعه به سال ۸۸ بازمیگردد که در قالب اعتراضی انتخاباتی اما با محتوایی که به مطالبات حوزه سبک زندگی و روابط مطلوب با غرب گره خورده بود نمود یافت.
در سالهای پیش، مسیح علینژاد توانست بخش قابل توجهی از جامعه ایران، فراتر از اقلیت فرهنگی اصلاحطلب و چپ طبقه متوسط را در کمپینهای مجازی نمایندگی کند. شکافی بزرگ را او در قالب کمپینشبه نمایش گذاشت و همین مساله خشم حکومت و موتلفین ملیبسیجی و چپامتیاش را برانگیخت. حملات به او حول همان شعارهای دیگریستیز و جهانهراسانه و ضدامپریالیستی و جز آن، از جانب اقشار بلاتکلیف میان دو بخش متمدن و کلنگی جامعه بود که نمایش رنج سرکوب وحشیانه یک بخش توسط بخش دیگر جامعه را ایجاد شکاف و تفرقه میخواندند. درواقع هنوز براساس نگاهی قبیلهای، کسانی معتقدند جغرافیا حکم خانواده را دارد و خانواده هم لابد به نان نامی سنت، حرمتهایی دارد که اعضا اگر لجنمال هم شوند نباید اخبارش را به به بیرون از چاردیواری درز دهند.
بهرروی مساله حجاب و در سطحی کلیتر، «زن»، هتوز اصلیترین دال است در اصلیترین شکاف جامعه ایران یعنی شکافی زیستجهانی میان شهرنشینان سکولار و عاریهنشینان بخش کلنگی و فرسوده جامعه ایران.
دکتر یاسر رحمانی راد
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.