قلبی را عزیز شماریم که بیندیشد و قلبهای دیگر نریشد و در جواب پرسش گوید باور دارم چون ایمان قلبی دارم
اما اگر مغز بیندیشد و متفکرانه بکوشد،درهای فلسفه گشاید و باور، حقیقت ناب نماید؛ باید چارهای جوید و به
پرسشها پاسخ گوید
پس از پیدایی دین اسلام و حتا در سدههای گذشته در اروپا و آسیا کسانی ادعا نمودند که به آنان وحی نازل شده است
نگرش اسلامی به این باور نداشته زیرا دوران نزول وحی را پایان یافته و پیامبر محمد(ص) را خاتمالانبیا میداند. در حقیقت دو پدیدهی وحی و خاتمالانبیایی مکمل یکدیگر به شمار رفته و به این معنی خواهد بود که خداوند به وسیلهی پیامبر کاملترین دین را به انسانها عرضه نموده که نیازی به برانگیختن پیامبر دیگری نخواهد بود
در تاریخ ادیان و حتا در یک دستگاه فکری کاملن متفاوت نیز ادعای خاتمالانبیایی در پیوند با دین کامل هویت مییابد
پیامبر ایرانی مانی که دین خود را از آمیزش سه دین بانفود دوران، مزدلیی و بودایی و مسیحی، به وجود آورد، ادعا داشت نکات ارزشمند آنان را گرد آورده، ابهامات و نارساییها را زدوده و دین کامل را ارایه نموده است
او خود را خاتمالانبیا میدانست و در تاییدش؛ کتابت را گواه میگرفت
او ضمن به کارگیری خوشنویسی؛ سرود و نقاشی ؛ دین خود را کامل پنداشته و میگفت
چون همهی پیامبران و برادران من که پیش از من آمدند، آموزشهای خود را خودشان ننوشتند و یا به نقاشی درنیاوردند، آنگونه که من کردم
پیداست مانی به عنوان نویسنده ی کتابهای متعدد دینی و غیردینی و نیز کسی که انتقال پیام خدا را از طریق نقاشی هم میسر میدانست، به ضعف پیشینیان و برتری دین خود اشاره میکند
در هر صورت هم مانویت و هم اسلام، در دو دستگاه فکری متفاوت با تأکید بر کتابت و ادعای خاتمالانبیایی مسالهی دین کامل را مطرح ساخته و دوران نزول وحی را پایان یافته میدانند
مسیحیت بر این باور است که عیسی بسیار زود سخنگفتن آغازید
عارف نامدار شمس تبریزی در بیان این نکته و نیز کامل بودن اسلام میگوید: محمد دیرتر از عیسی گفت ولی کاملتر گفت
روشن است این ادعا به تنهایی کافی نخواهد بود زیرا پرسیدنیست که چه چیزهایی را کاملتر گفت؟
آیا آموزشها، پندارها و فرمانهای نوینی آورد؟
یا فرمانها و پندارهای کهن در شکل بهتری ارایه شدند؟
یا ویژگیهای کمال در کجا دیده میشوند؟
به ویژه اگر به این نکته توجه کنیم که اغلب آموزشهای اسلام همانهایی هستند که در دین یهود وجود داشتند و در مسیحست بازسازی و در شکل نوینی ارایه گردیدند. اما در اسلام به همان شکل نخستین درآمدند
بد نیست در بیان این نکته به چند مورد اشاره شود که به بنیانهای دین هم چون جایکاه پیامبر، پیوند انسانها با یکدیگر و مجازات و اخلاق برمیگردند و نه به مسایل جانبی چون ختنه، مقدس شمردن جمعه، شنبه و یکشنبه؛ و یا مواردی که با سنتهای جامعه هویت مییافتند و یا پاسخگوی یک مشکل مشخص بومی به شمار میرفتند. به عنوان نمونه مسیحیت خوردن گوشت خوک را به جهت زاد و ولد زیاد آن روا شمرد زیرا کنستانتین نمیتوانست با گاو و گوسفند نیازهای سربازان خود را تأمین نماید
حسبت
در دین یهود مؤمن وظیفه دارد بر اساس فرمانهای خداوند بزید و هم چنین دیگران را نیز به راه او فرابخواند و گناهکاران را از کردارهای نادرست بازبدارد, به این سان نه تنها زنا محکوم میشود بل سنگسار زانی نیز یک وظیفهی دینی تلقی میشود
عیسی دگرگونیای پدید میآورد و مساله را به شکل دیگری بیان میکند. او به هنگام سنگسار یگ زن، دستان از هم میکشاید و میگوید: آن کسی سنگ بزند که خود گناه نکرده باشد. به زبان دیگر اینکه ؛ رطب خورده منع رطب چون کند
اما فرهنگ اسلامی این را نمیپذیرد و بر همان پندار یهود باز میگردد. از حسن بطری نفل شده که میگفت : «کسی که گوید خلق را دعوت دعوت نکنید تا نخست خود را پاک نکنید به او پاسخ دهید شیطان در آرزوی هیچ چیز نیست مگر اینکه این کلمه در دلها آراسته کند
آشکار است که روی سخن ، دانسته و یا نادانسته، با عیسی مسیح است و نه شیطان. او در حقیقت یکی ازنوسازیهای مسیحیت را به نقد کشیده و به سنت یهود بازمیگردد
بر این پایه محمد غزالی فراتر رفته ومیگوید : » اگر کسی خود شراب بنوشد اجازه دارد که شراب دیگری را بریزد و خم او را بشکند و اگر کسی گوید این زشت است جواب این است که زشت دیگر بود و باطل دیگر
به هر حال همهی شواهد نشان میدهند اسلام میانهی حوشی با نوسازی مسیح نداشته و با سنت یهود همدلی بیشتری نشان میدهد
حکومت دینی
در تاریخ و فرهنگ یهود پدیدهی پیامبرشاه، امر شناخته شدهایست و کسانی چون حضرت سلیمان؛ هم پیامبر و هم پادشاه بوده اند. پس از اسارت و کوچ اجباری به میانرودان و حتا پس از آزادسازی دوران کوروش که به اقامت خودخواسته منجر گردید، تجدید این سنت کهن، یکی از مهمترین خواستههای این قوم به شمار میرفت
اگر چه داده های باستان شناسی و پژوهشهای متعدد، تردیدهای فراوانی در زمینهی وجود تاریخی پیامبر یهود موسی به وجود آورده و سرگذشت او را ساخته و پرداختهی تخیل در دوران چیرگی رومیان میدانند، با این همه در گوهر داستان سرگذشت این پیامبر، خواست و رؤیای بازسازی پدیدهی پیامبرشاه و رؤیای حکومت دینی یهود به روشنی دیده میشود
به عبارت دیگر جدا از واقعیت تاریخی و یا تخیلی بودن آن داستان، پندار پیامبرشاه در بندبند آن وجود دارد. موسی که خود در دربار فرعون و به عنوان یک شاهزاده پرورش مییابد، میکوشد قوم یهود را از اسارت برهاند و به سرزمین موعود برساند تا فرمانهای یهوه اجرا و حکومت پیامبرشاه بازساخته شود
تفکر و خواست حکومت دینی در فرهنگ یهود چنان جایگاهی داشت که حتا پس از گذشت دو هزار سال از چشمان فرهیختگان پنهان نماند. ولتر در یکی از داستانهای خود از شخصی به نام مامبرزگوید که با سه پیامبر یهود برخورد میکند که« چهرهشان از نور میدرخشید و لباسهای مندرس بر تن داشتند
مامبرز فوری آنانرا شناخت و البته نه از نور چهرهشان بل از لباسهایشان. این سه تن از پیشهشان ناراضی بودند و دوست داشتند شاه شوند
با ظهور مسیحیت رخنهای جدی در پندار پیامبرشاه به وجود میآید. عیسی با جدا ساختن امر دین و حکومت به بداندیشانی که خواستار به ستیز کشاندن او با امپراطوری روم بودند میگوید : »مال قیصر را به قیصر دهید و مال خدا را به خدا.«
او در جایی دیگر با روشنی بیشتری در جواب پیلاتوس میگوید : » امپراتوری من در آسمانهاست و امپراتوری شما بر زمین
این نکته که شباهت بسیاری با اندیشهی جمهوری پلاتون دارد، اساس پندار پیامبرشاه را به چالش میکشد و دگرگونیای ژرف در باورهای یهود به وجود میآورد
اگر چه کلیسا در این عرصه نیز هم چون موارد دیگر آموزهی پیامبر خود را نادیده گرفته و با تشکیل حکومت کلیسا، جنایتهای بزرگی را رقم زد ولی مسیحیت در بنیانهای خود با حکومت دینی بیگانه بوده و آنچه آگوستین به عنوان حکومت خدا ارایه
کرد، کوچکترین نسبتی به آموزشهای عیسی نداشته است
در اسلام مساله به گونه ی دیگریست و آنچه برای مسیحیت کژروی به شمار میرفت راه راستین و سنت پیامبر تلقی میشود
در صدر اسلام امپراتوری آسمان و زمین در هم میآمیزد و از همین روی یکی از اسلام شناسان برجسته به درستی خاطرنشان میکند که پیامبر اسلام هم مسیح بود و هم کنستانتین
با این وطف باز هم مساله تکرار میشود؛ یهود برقراری حکومت دینی را امری بدیهی میشمرد که عیسی این پندار را دگرگون ساخته و خط روشنی بین دین و حکومت ترسیم میکند و سپس اسلام این نوسازی را نفی و به جایگاه نخستین بازمیگردد
نه تنها تاریخ صدر اسلام موید این ادعاست بل در تمام طول تاریخ نیز عالمان دینی، امر حکومت را حق مسلم خود میپنداشتند و سلاطین را غاصب میدانستند
به این ترتیب روشن نیست که کدام یک از این پندارها فرمان خداوند بوده است؟
باز هم آنگونه که پیداست دین اسلام پندار نوینی ارایه ننموده است
بردهداری
حیوان سیاسی، حیوان سخنگو، حیوان تجربی و در یک کلام انسان، خیر و شر بسیار آفریده است. اگر زبان، شعر، ادبیات و موسیقی را از آفریدههای نیک انسان بدانیم و جنگ، کینهی تاریحی و سلاح هستهای ، که فیزیک مدرن هدیه نمود را شر او بحوانیم، بیگمان بردهداری یکی از برترین شرهای انسانیست که دین یهود نیز مهر تأیید بر آن زده است
نظامهای دانایی و خردمندی تفاوتی بین انسانها نمیشناحتند و از همین روی بردهداری به شکل پراکندهای وجود داشت
زمانی که هیولایی به نام فلسفه بر زندگی تاخت و کار نظامهای دانایی را ساحت، به همراه دگرگونیهای دیگر، بردهداری نیز بر بنیانهای فکری استوار گردید؛ در حالی که حتا در یونان پیش از فلسفه یعنی در نظام دانایی یونان نیز تفاوت چندانی بین بربر و هلن وجود نداشت که این امر به ویژه در آثار هومر و آشیل و حتا در بخش مشاهدات هرودت به روشنی دیده میشود
آموزگار نخست ارسطو جایگاه ویژهای در دگردیسی معنای واژهی بربر داشت و با پی ریزی شالودهی فکری بردهداری پلیدیای دیگر بر کژیهای فلسفه افزود
با بنبست فلسفه و پیدایی مسیحیت نخستین ضربهی چدی بر پیکر این پندار وارد آمد و عیسی مسیح با طرح برابری انسانها، افتخاری جاودان نصیب خود نمود زیرا طرح این نکته صدها و یا بهتر بگویم در هزار سال از زمان او پیشتر بوده است
به ویژه اگر در نظر بگیریم که این شاهکار در دوران امپراتوری روم انجام گرفت که مرکز و قدرتمندترین سنگر گسترش بردهداری در تمام طول تاریخ به شمار میرود
به جرأت میتوان گفت امپراتوری بردهداری نام دیگر روم میتوانست باشد و از همین روی شایسته است فرمان عیسی را فرمانی خدایی بدانیم زیرا تنها خدایی میتوانست چنین فرمانی را در چنان زمان و مکانی صادر کند
البته در اینجا هم کلیسا آموزش پیامبر خود را نادیده گرفت و ننگی دیگر بر ننگهای خود افزود
اما پرسیدنیست چرا چنین خداوندی پس از چند سده بار دیگر در دین نوین اسلانم، برده داری را میپذیرد؟
آیا این فرمان خداوند بود؟
اگر بود، فرمان عیسی چیست؟
در حقیقت با تصویر آشنایی رو به رو هستیم. دین یهود بردهداری را میپذیرد، مسیحیت نفی مینماید و اسلام به جای نخست برمیگردد
برخی بیهوده میکوشند این نکته را با سنتهای عرب توجیه کنند زیرا جایگاه و توان برده داری در جامعهی عرب قابل مقایسه با روم باستان نبوده و همانگونه که گفته شد روم ، امپراتوری بردهداری یوده است و این امر بنیان نظم اجتماعی آن به شمار میرفت
جدا از ارزشگذاری فرمانها پرسیدنیست؛ چرا در تمام موارد یاد شده، اسلام اصلاحات عیسی را نادیده کرفته
و سنت یهود را توصیه میکند؟
در کدام یک از آنان ارزش نوینی ارایه شده که بیانگر دین کامل باشد؟
در موارد دیگر نیز چنین است. به عنوان نمونه عیسی از بخشش میگوید و اینکه اگر به صورتت تپانچه زدند، روی دیگر خود را برابرشان بگیر، در حالی که یهود از چشم برابر چشم و دندان برابر دندان میگوید. که اسلام هم همین را در شکل قصاص تأیید میکند
یا به مقولهی انتقام توجه کنیم که در داستان دانیال به شکل روشنی دیده میشود و در برابرش از عیسی میشنویم که بر سر صلیب دشمنانش را دعا میکرد و از خدا میخواست که : ببخشای اینان را که نمیدانند چه میکنند
در اسلام هم بهتر است به یک روایت از غزالی اشاره کنیم که در اهمیت سخاوت میگوید
در خبر است که رسول قومی را اندر غزا بگرفت و همه را بکشت الا یکی؛ علی پرسید که چرا چنین کرده است ؟ پیامبر گفت چون جبرئیل به او پیام داده که این سخی است
در خاتمه یک پرسش از متفکران شیعه باقی میماند
امامت
تاریخ صدر اسلام نشان میدهد که دین نوین نه تنها پرستش خدایان را به یکتاپرستی بدل نمود بل دگرگونیای ژرف در بنیان روابط اجتماعی پدید آورد. برخی از ارزشها نابود شدند، برخی دگرگون و تعدادی نیز به وجود آمدند
یکی از مهمترین دگرگونیها جایگزینی پیوند ایمانی به جای پیوند خونی بود که بنیان مناسبات اجتماعی عرب جاهلیت به شمار میرفت. بر این اساس باور به دین مهمترین شاخص تلقی میشد و بیگانهای چون سلمان پارسی در مرتبهای برتر از ابوجهل و حتا عباس قرار میگرفت
بنیانگذاران تشیع نیز به این نکته توجه داشتند و در اثبات حقانیت خلافت امام علی تاکیدی به پیوند خونی نداشته و به خواست پیامبر در قدیر خم و یا در بستر مرگ و یا تبحر امام علی در امر قضاوت اشاره میکردند
آنان نیک میدانستند ادعای خلافت، با تکیه بر یپوند خونی اعتبار چندانی نداشته و اگر هم چنین میبود خانوادهی عباس ارجحتر بوده و مقبولیت بیشتری میداشتند
خلاصه اینکه در روایات بسیار و دادههای تاریخی دیده میشود که بر اثر دگرگونی روابط اجتماعی،مبنای پیوند خونی، مناسبتی با اسلام نداشته و پیوند ایمانی جایگزین آن شده بود
البته همانگونه که میدانیم هم بنیامیه و هم بنیعباس این اصل را نادیده گرفته و به سنت جاهلیت بازگشتند و پیوند خونی را مبنای تعیین جانشین نهادند
تشیع هم چه در شکل دوازده امامی و چه اسماعیلی از این امر مستثنی نیستند زیرا حتا اگر با تمام تردیدهای موجود، خلافت امام علی را پس از پیامبر برجق بدانیم، امامت امامان دیگر را جز با پیوند خونی نمیتوان توضیح داد
درواقع امامت تشیع نه یک اصل اسلامی بل یک سنت عرب جاهلیت به شمار میرود
اگر جز این است امامت امامان را با چه مبنایی میتوان توضیح داد؟
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.