کورش شیرازیان: انگار موسیقی در رگ و پیاش، جریان دارد. آقای لوریس را میگویم، نه اینکه ما بگوییم، خودش میگوید: من فقط لوریس هستم؛ همین! کلام دلنشینی دارد و چهرهای که انگار از پس قرون و اعصار برآمده است. تا حال نشده طی این سالها با او حرف بزنیم و او بحث را به ماجرای کشتار ارامنه توسط عمال امپراتوری عثمانی نکشاند. خواه از سمفونی بگویی و خواه از خاطرات عید، این موضوع گوشه ذهنش هست و از آن یاد میکند؛ گویی آن ماجرا، دغدغهای است برایش که فراموش نخواهد شد. در این فقره هم، باز یاد خاطرات خانوادگیاش میافتد: «خانواده مادرم در جریان قتلعام ارامنه به بروجرد آمده بودند و پدربزرگم آن زمان، رئیس بهداری بروجرد و پزشک شخصی آیتالله بروجردی بود. پدرم از ارمنستان شرقی با پای برهنه فرار کرده و آمده بود بروجرد» اما خاطراتش به همین حد ختم نمیشود. آقای لوریس از عشق هم سخن میگوید. با آن موهای سپیدش باورت نمیشود که از عشق، چیزی در یادش مانده باشد اما خیلی سرراست، وقتی از خاطره بهترین عید صحبت میشود، مستقیم میرود سراغ آن عیدی که عاشق شده و میگوید: «شاید بهترینشان عید نوروزی بود که عاشق شدم و همیشه در خاطرم هست. عشق خیلی اتفاق ارزشمندی است.» انگار عشق را مزمزه میکند؛ مثل وقتی که غذایی را میخوری و میخواهی طعمش را بگیری و در دهان بچرخانیاش؛ آقای لوریس هم وقتی از عشق میگوید، انگار درباره چیزی خوشمزه حرف میزند که میخواهد طعمش را در دهان نگه دارد.
با این ابزارآلات جدید هم میانهای ندارد؛ بهویژه وقتی که بحث از تبریک عید باشد: «من هنوزم کارتپستال میفرستم چون به نظرم، خیلی مهربانتر و شخصیتر است. پارسال احساس کردم همه فقط با اینترنت تبریک میگویند اما بهتر است کارتپستال بفرستیم زیرا حس و حال را قشنگتر القا میکند؛ البته اگر اول عید به دست طرف برسد، نه سیزدهبدر.»
لوریس چکناواریان، از آن اهالی موسیقی است که نامی جهانی دارد. بههرحال، کسی که آثارش را گروه ارکسترهای مختلفی مانند ارکسترسمفونیک لندن، ارکسترفیلارمونیک لندن، ارکستر هال، ارکستر فیلارمونیک هلسینکی، ارکسترسمفونیک هلسینکی، ارکسترسمفونیک تهران و ارکسترسمفونیک نیویورک اجرا کردهاند، مشخص است در چه ردهای از موسیقی جهانی قرار دارد.
با لوریس چکناواریان، مردمی که برخی او را ارمنستانی میدانند اما خودش میگوید افتخارش این است که در ایران به دنیا آمده، به بهانه عید، گپ و گفتی انجام دادهایم. او در این گفتوگو، از خاطراتش گفته و از فرهنگ دیرین ایرانی در موسمی به نام عید نوروز. آنچه در ادامه میآید، محصول این گفتوگوست.
آقای چکناواریان کمی درباره محل تولد و کودکیتان برایمان بگویید. چرا همیشه روی ایرانی بودنتان و البته محلهای که در آن زندگی میکنید، تأکید دارید؟
من در شهر بروجرد در استان لرستان متولد شدم. همه باید روی وطنشان حساس باشند و ملیتشان را فریاد بزنند. من روی شهر و استانی هم که در آن متولد شدهام، تأکید میکنم و برای همه همشهریهایم پیامی دارم. پیامم به همشهریهای بروجردی در داخل و خارج کشور عزیزمان، این است که برای بهبود شرایط زادگاهشان دست به دست هم بدهند و کمک کنند تا شهرمان بروجرد و استانمان لرستان را به دنیا معرفی کنیم. آرزوی من آن است که بروجرد این شهر تاریخی و بسیار زیبا بتواند بهعنوان یک شهر فرهنگی بزرگ به دنیا معرفی شود. باید دست در دست هم دهیم تا شهرمان را بسازیم. من از دو سالگی که به تهران آمدم در همین منطقه زندگی میکنم. لالهزار، نادری و جمهوری را دوست دارم. اینجا قد کشیدم و بزرگ شدم. امکان ندارد جای دیگری را برای زندگی انتخاب کنم. تمام ساختمانها و خیابانهای این محله را میشناسم و دوست دارم. سر همین خیابان استانبول برای اولینبار عاشق موسیقی شدم. یک گروه ارمنی آمده بود و برنامه اجرا میکرد. با دیدن آنها، فهمیدم چقدر موسیقی را دوست دارم. جهان من همین چند خیابان است. شخصا از اینکه برخی افراد از ارامنه بهعنوان اقلیت یاد میکنند، آزرده هستم و اعلام میکنم ارامنه گناه نکردهاند که در زمان فتحعلیشاه قاجار، منطقه ارمنستان از ایران جدا شد. ارامنه اقلیت نیستند، آنها فقط به مملکت خودشان بازگشتهاند.
حالا که با همشهریانتان صحبت کردید، برای سایر هموطنانمان چه پیامی دارید؟
حرف من با هموطنانم این است که سعی کنند مثبت فکر کنند و به آینده امیدوار باشند. بهتر است همدیگر را دوست داشته باشیم و در ذهن هم خاطره خوشی بهجا بگذاریم. ما همه ایرانی هستیم و برای ایران زحمت کشیدهایم. باید با همدیگر مهربان باشیم و همدیگر را آزار ندهیم. همه هر چه داریم از خداوند است و هر چه هست و داریم از او داریم. خودمان چیزی نیستیم. ما در هر مقامی که بوده و هر سمتی که داشته باشیم، همه مثل هم هستیم. ما همه آمدهایم تا در پیشگاه خداوند به بندگان او خدمت کنیم. اهمیت ما یا گذران است یا ماندگار و این آیندگان هستند که با کاری که در زندگی کردیم، تصمیم میگیرند یادمان زنده بماند یا فراموش شود.
در ارمنستان هم نوروز را جشن میگیرند؟
در ارمنستان هم نوروز را که آغاز بهار است، جشن میگیرند اما آنجا دو نوروز دارند؛ دیگری اول مرداد است. چون منطقه سردسیر بوده، اول مرداد برایشان حالتی شبیه آغاز بهار دارد؛ بههمیندلیل، نوروز را ابتدای مرداد قرار دادهاند. شنیدهام که بعضی زرتشتیها هم آغاز مرداد را جشن نوروز میدانند.
بههرصورت باید بپذیریم که دین در شکلگیری جشنها و برنامههای فرهنگی یک جامعه تأثیر زیادی دارد. با این توضیح و با توجه به اینکه تمام مسیحیان تولد حضرت مسیح(ع) را بهعنوان آغاز سال نو در نظر میگیرند، لوریس چکناواریان، سال خودش را با کدام یک از دو جشن کریسمس و نوروز جشن میگیرد؟
بدون هیچ تردیدی، سال من با نوروز باستانی، نو میشود.
تا ۲۰۰۰ سال پیش، ارامنه خودمان هم نوروز را جشن میگرفتند، در آن صورت تاریخ ما امسال حدود ۴۵۵۷ ساله میشد. تاریخ واقعی ما، همان تاریخی است که مربوط به اشکانیان و کوروش کبیر است. ما ایرانی هستیم. فرهنگ ارامنه ایرانی است و فرهنگ دین مسیحیت را هم ایرانی کردهاند. در اصل، ارمنستان بخشی از ایران بوده که بهدلیل نادانی دو پادشاه از این مملکت جدا شده است. همه ارمنیهایی که در سراسر دنیا پخش شدهاند، ایرانیالاصل هستند و فرهنگ پاک آریایی دارند. برای پاسخ به سؤال شما باید بگویم من ایرانیبودن را در چیزهایی میبینم که فقط محدود به فرهنگ و آیین نیست. به عقیده من، ایران یک اجتماع از فرهنگ و آیینهای مختلف است و ارامنه یکی از این فرهنگها را به خود اختصاص دادهاند. ماجرای جداسازی خاک ارمنستان از ایران به خیانت شاهعباس و فتحعلیشاه بازمیگردد که قسمتی از خاک وطن را به روسها دادند و با این اتفاق، میلیونها نفر از ارامنه بهطرز غیرانسانی قتلعام شدند. امروز ارامنه دوباره به کشور خودشان بازگشتهاند و من از این بابت که در سرزمین ایران به دنیا آمدهام، بسیار خوشحالم. به نظر من، هیچ جایی بهتر از ایران نیست. امیدوارم همه ایرانیان در مورد گذشته مطالعه کنند تا بدانیم که ارمنستان خاک ایران بود و به جور شاهان از دست رفت.
مرور خاطرات شما و دلایلی که باعث شد به سمت موسیقی کشیده شوید، در نظر بسیاری از مخاطبان میتواند تعجبآور باشد. شما در کارهایتان نواها و ریتم محرم را بهکار میبرید. قبول که ارامنه باید جزء ایرانیان به حساب بیایند اما استفاده از ریتم عاشورا بهعنوان ریتم شیعیان مسلمان در کارهای شما، کمی عجیب به نظر میرسد. اینطور نیست؟
چرا باید عجیب باشد؟! من از دوران کودکی به موسیقی عشق میورزیدم و بههمینخاطر، در همان سن و سال در مدرسه ارکستری را تشکیل دادم و مشغول کار شدم. با آنکه ممکن است در آن دوره، خیلیها از کار من خوششان نیامده باشد اما دست از تلاش و جدیت برنداشتم و با تمام قدرتی که عشق به این هنر در وجودم قرار داده بود، آن را ادامه دادم؛ البته اینطور نبود که هیچ کاری بهجز موسیقی انجام ندهم. بههرحال، من هم روال عادی زندگی را داشتم. درس میخواندم، شیطنت میکردم و در کنارش به کار موسیقی مشغول بودم. از زمانی که خیلی کوچک بودم، به یاد دارم که هنرمندان بزرگی همچون شیرخدا را دوست داشتم. شیرخدا در ضرب و مرشدی زورخانهاش از شاهنامه و بهویژه قسمت رستم و سهراب میخواند. شور زیادی با شنیدن این شعرها در دلم به پا میشد و همیشه در ذهنم میگفتم که اگر بزرگ شوم، نخستین کاری که خواهم ساخت، باید اپرای رستم و سهراب باشد. من از موسیقی ایرانی چیز زیادی نمیدانم اما اساس کار من، ریتمهای محرم است. اگر بنا باشد در مورد کلیت کارم به شما توضیح دهم، محرم، زورخانه و کلیسای ارامنه آن را تشکیل میدهد. اگر به مجموعه کارهایم نگاه کنید، خواهید دید تمامی کارهای من بر مبنای این سه بوده و بههمینخاطر است که میگویم من نباید جدی گرفته شوم چون کارهایم بعد از مرگ، زنده خواهد ماند و نواهای مقدس ایرانی را در ذهنها جاری خواهد کرد.
شما در جشنواره فجر دو سال قبل، رهبری ارکستر ملی ایران را بر عهده داشتید و صلح را برای مردم رهبری کردید. در اجرایی هم که امسال با دکلمه یارتا یاران و خانم میترا حجار در فستیوال موسیقی بارانا داشتید، همین پیام را در کنار پیام کمک به کودکان بیمار رهبری کردید. با این توضیح، اگر قرار باشد برای نوروز اجرایی داشته باشید، کدامیک از کارهایتان را بهروی صحنه خواهید برد؟
سوئیت «آرارات» را اجرا میکنم چون داستان زندگی حضرت نوح(ع) است و کشتی ایشان روی کوه آرارات فرود میآید و از آن لحظه، یک تمدن جدید آغاز میشود. اتفاقا این سوئیت را در جشنواره اجرا کردم و مردم حاضر در سالن، اجرا را دوست داشتند. در کتاب مقدس آمده است که ۴۰ روز بارندگی شدید شد و همه چیز از بین رفت اما با فرودآمدن کشتی حضرت نوح(ع)، نسلهای جدید از فرزندان ایشان که در سراسر دنیا پخش شدند، بهوجود آمد و این یک تولد دوباره و شروعی تازه بود؛ بههمیندلیل، برای اجرا در عید نوروز مناسب است.
شما بارها آوا و زنگ شیرخدا، مرشد نامدار کشورمان را بهعنوان اولین جرقه در هدایتتان به سمت موسیقی معرفی کردید. این نشان از آشنایی شما با موسیقی است که عموم مردم هم با آن ارتباط دارند. اگر به گذشتهها برگردید، کدامیک از همین نغمههای مردمی نوروز بودهاند که هنوز یادشان در ذهن شما مانده باشد؟
«حاجیفیروزه، سالی یه روزه…»؛ البته چیزهای دیگر هم بود اما من این را که حاجیفیروزها در خیابان میخواندند و برای آمدن بهار شادی میکردند، خیلی دوست داشتم. موسیقیهای بومی و منطقهای خیلی فرهنگ جالب و دوستداشتنیای داشتند. امیدوارم کسی بیاید آنها را جمعآوری و مرتب کند تا برای نسلهای آینده باقی بمانند.
چون این گفتوگو به بهانه نوروز است، اگر موافق باشید، برویم سراغ خاطرات شما از نوروز. آقای چکناواریان، قدیمیترین خاطراتی را که در ذهن دارید، برایمان تعریف میکنید؟
البته با کمال میل؛ وقتی خیلی کودک بودم، عیدها خیلی خوش میگذشت، با دوستانمان بودیم و حسابی عیدی میگرفتیم. پدربزرگم، دکتر کاراکاشیان، مدیر بیمارستان فخرالدوله در ده کهریزک بود. همیشه عید نوروز، مرا با خودش به آنجا میبرد و همه اهالی ده میآمدند عید دیدنی. کاسههای بزرگ روی میز میگذاشتند و داخلش پر بود از سکههای نو و براق و به همه عیدی میدادند. خیلی با صفا بود؛ بعدش همه با هم جشن میگرفتند.
حالا که پدربزرگ شدهاید، عیدی میدهید؟
از نظر من، سنتها را باید حفظ کنیم و یادمان باشد زندگی آنقدر سخت هست که اگر در سال، چند دلیل برای شادی وجود دارد، باید حفظش کنیم و به معنای واقعی شاد باشیم چون روزهای غم، همیشه بیشتر از شادی است. سنتهای قدیمی چون پایه و اساس محکمتری دارند، شادیهای عمیقتری را هم به دنبال میآورند؛ پس به همین بهانه شادی کنیم، به هم محبت کنیم و تبریک بگوییم. بهترین و بالاترین مفهوم زندگی، دریافتکردن نیست، اهداکردن است. عیدی و هدیهگرفتن آنقدر جالب نیست که دادنش جالب است. خداوند هر آنچه احتیاج داریم به ما میبخشد اما به این معنی نیست که مال ما باشد بلکه ما هم با بخشیدن داشتههایمان به دیگران این چرخه را ادامه میدهیم. تقسیمکردن آنچه داری، بزرگترین زیبایی زندگی است. این را هم بگویم که قرار نیست اگر ما به کسی هدیه میدهیم، توقع تلافی داشته باشیم. خوبی کردن و عشق، جاده یکطرفه هستند. عیدیدادن هم در همین زمینه، یک کار خوب محسوب میشود.
با توجه به تغییراتی که در ارتباطات و نزدیکی مردم دوره ما بهواسطه مدرنیته پیش آمده، بسیاری از پیام تبریکهای عید به تلگرام، ایمیل و دیگر فضاها در اینترنت مربوط میشود. شما چطور به کسانی که از شما دورند، تبریک میگویید؟
من هنوزم کارت پستال میفرستم چون به نظرم خیلی مهربانتر و شخصیتر است. پارسال احساس کردم همه فقط با اینترنت تبریک میگویند اما بهتر است کارتپستال بفرستیم زیرا حس و حال را قشنگتر القا میکند؛ البته اگر اول عید به دست طرف برسد، نه سیزدهبدر.
اگر قرار باشد فقط یک عید نوروز را بهعنوان بهترین نوروز زندگیتان معرفی کنید، کدام نوروز را خواهید گفت؟
شاید بهترینشان عید نوروزی بود که عاشق شدم و همیشه در خاطرم هست. عشق، خیلی اتفاق ارزشمندی است.
شما قبلا گفتهاید که پدرتان از زندان استالین فرار کرده بود. چه شد که شما در ایران به دنیا آمدید؟
خانواده مادرم در جریان قتلعام ارامنه به بروجرد آمده بودند و پدربزرگم آن زمان رئیس بهداری بروجرد و پزشک شخصی آیتالله بروجردی بود. پدرم از ارمنستان شرقی با پای برهنه فرار کرده و به بروجرد آمده بود. ۱۵ سال هم از مادرم بزرگتر بود. او در اداره راهآهن کار میکرد. پدرم، مادرم را در راهآهن دید و به او علاقهمند شد. او عاشق مادرم میشود و به خواستگاریاش رفت. با وجود علاقه شدید این دو به هم، اجازه ازدواج از طرف خانوادهها به آنها داده نمیشد و پدربزرگم قبول نمیکرد اما مادرم آنقدر رمانتیک بود که با پدرم فرار کرد و حتی وقتی در تهران دستگیر شدند به پدربزرگم نامه نوشت که اگر هایکاز (پدرم) را آزاد نکنید، خودم را میکشم. زمانی که خانواده پدر و مادرم این اوضاع را دیدند و عشق شدیدشان را متوجه شدند، چارهای جز اجازه به ازدواجشان نداشتند. همین پافشاریها باعث شد پدربزرگم به ازدواج پدر و مادرم رضایت دهد و این دو عاشق به هم برسند. اینطور شد که من در بروجرد به دنیا آمدم. مادرم خیلی رمانتیک بود و من هم به مادرم کشیدهام. پدرم بهدلیل سختیها و رنجهایی که کشیده بود، خیلی نمیتوانست عشقش را ابراز کند اما در درون قلبش عاشق بود.
چرا با اینکه استاد دانشگاه بودید، اجازه نمیدهید کسی شما را دکتر صدا کند؟
من مدرک دکترای موسیقیام را از آمریکا دارم. استاد دانشگاههای معتبر بودهام و نشان درجه یک موسیقی هم دارم اما هیچوقت دوست ندارم مرا با این عناوین دستوپاگیر صدا بزنند. من فقط لوریس هستم. وقتی مدام به آدم بگویند دکتر، فکر میکند کسی شده و دیگر نمیتواند با آرامش موسیقی بسازد. انسان باید همیشه از خودش بپرسد آیا در خدمت مردم هستم یا نه؟ فقط همین مهم است. وقتی در خدمت مردم باشم یعنی در مسیر الهی قدم برمیدارم. یک مثل قدیمی هست که من همیشه و همهجا میگویم: اگر میخواهی خوشحال و آرام باشی، باید همسایهات از تو بهتر زندگی کند.
مهمترین دعای شما در لحظه تحویل سال نو چیست؟
آرزو میکنم بچههای من و تمام بچههای دنیا با صلح زندگی کنند. صلح جهانی، آرزوی قلبی و همیشگی من است. من بهعنوان یک انسان میتوانم آرزوی صلح جهانی داشته باشم و میدانم یک روز صلح جهانی اتفاق میافتد. اگر هر کسی بفهمد مفهوم زندگی چیست، آرامش و صلح برقرار میشود. زندگی هر کسی سفری بهسوی خداوند است. انسان متولد میشود و زندگی میکند و بهسوی خداوند بازمیگردد. اگر انسانها از زندگی شناخت بهتری داشته باشند و فراموش نکنند که زندگی سفر به سوی خداست، همه در آرامش و صلح خواهند بود. من درباره صلح دو قطعه «سلام صلح» و «شادی صلح» را اجرا کردم که اولی، سه بار پشت سر هم در تالار وحدت بهروی صحنه رفت و مردم بعد از شنیدن شعر در اجرای اول در بار دوم و سوم با ارکستر ملی همراه شدند و «سلام صلح» را فریاد زدند.
بگذارید درباره اتفاق شیرینی که شما در شب لوریس چکناواریان رقم زدید، با هم صحبت کنیم. هرچند همه میدانند که شما زیاد به توضیح درباره اتفاق خیرخواهانهای که افتاد، علاقه ندارید اما گفتن این حرکت انساندوستانه میتواند تأثیرات خوبی در سطح جامعه ما و برای کمک به قشر نیازمند داشته باشد…
مؤسسه محک سالهاست که کار بزرگی را انجام میدهد و برای انجامش به همیاری همه احتیاج دارد. در پایان برنامه شب لوریس چکناواریان، با هماهنگیهای انجامشده با تهیهکننده، مفتخر شدیم، در کنار کودکان محک باشیم و به کمک خداوند، ۵٠ درصد از عواید حاصل از اجرا را به این بچهها اختصاص دهیم. این یک هدیه به بچههای محک بود. آنها هم به من یک نقاشی زیبا هدیه دادند و مرا بیشازپیش به شوق آوردند. من همیشه سعی میکنم در تمام اجراهایم بخشی از درآمد را به محک اختصاص دهم. این قبیل کارها را در آن طرف دنیا زیاد میتوان دید و به نظر من، معرف یک چیز میتواند باشد؛ فرهنگ همنوعدوستی و عشق. ما مردمان دلسوز و مهربانی داریم که همیشه در فکر کمک به دیگران هستند. امیدوارم فرهنگ خیرخواهی در کشور ما هم جا بیفتد و همه هنرمندان عزیز بخشی از درآمد اجراهایشان را برای چنین کارهایی هزینه کنند. ما با این روش میتوانیم فرهنگ غنی و پرمایه ایرانی که در انعکاس و علاقه به انسان موج میزند، به همه جهان نشان دهیم. همکاری من با مؤسسه محک باز هم ادامه پیدا کرد و در فستیوال موسیقی بارانا، برنامه دیگری را در همراهی با این مؤسسه بهروی صحنه بردم.
شما بهجز آهنگسازی شعر هم میگویید اما خیلیها با این بخش از هنرهای شما آشنا نیستند. مایلید برویم به دنیای شعر و از موسیقی کمی فاصله بگیریم؟
بله حتما، من سالهاست که شعر میگویم. از بچگی؛ شاید هم از روزی که برای نخستینبار عاشق شدم. شعرهایم هم نه غزل است و نه شعر نو، اصلا سبکی ندارند؛ میتوانم بگویم که شعرهایی به سبک لوریس چکناواریان است. شعرهایی که از قلب من میآیند، هرچه قلبم میگوید را روی کاغذ میآورم. اینها فرم یا وزن مخصوصی ندارند، هرچه حس میکنم، مینویسم.
آقای چکناوارایان بنا به علاقهای که شما به فرهنگ و مظاهر کهن ایرانی دارید، آثار زیادی برای زنده نگهداشتن تاریخ ایران انجام دادهاید. در بین این آثار، به سمفونی تختی برمیخوریم که پیوندی بین گذشته و امروز ماست. درباره آقاتختی و بهروی صحنهبردن سمفونی او صحبت میکنید؟
من علاقه شخصی بسیاری به آقای تختی داشتم. اخلاق و منش او در کنار قهرمانیهایش برای خاک ایران هیچگاه از ذهن مردم این سرزمین پاک نخواهد شد. مدتها روی این کار وقت گذاشتم. این سمفونی زمستان ۹۴ بهروی صحنه رفت و با استقبال زیادی ازسوی مردم روبهرو شد. مردم به کارهای من همیشه لطف داشته و با استقبالشان باعث دلگرمیام بودهاند اما اینبار که نام آقا تختی آمد، استقبال مردم بینظیر بود؛ البته این را هم بگویم که عشق و علاقه مردم به شخصیت این پهلوان فقید، کار ما را سختتر از گذشته کرد و ما وظیفه بزرگی را برای زنده نگهداشتن نام جهانپهلوان بر عهده داشتیم. امیدوارم مردم از این اجرا لذت برده باشند و توانسته باشم به سهم خودم برای نام تختی کار کوچکی بکنم.
امروز که در دهه ۷۰ زندگیتان قرار دارید، با نگاه به پشت سرتان، چه احساسی پیدا میکنید؟ آیا لوریس چکناواریان به اهدافی که دنبالشان میکرد، رسیده است؟
من اکنون بهخاطر لطف مردم خوشحالم و همیشه خودم را در حال شناکردن در اقیانوس عشق و مهر مردم حس میکنم. خوبی این ماجرا، این است که حتی اگر شنا هم بلد نباشم، خفه نمیشوم. من در کنار مردم و با علاقه کار کردن برای آنها غرق در دریای عشق هستم. تلاش من در طول زندگی، حرکت به سمت پیشرفت مملکتم بوده و کارهایی که در زمینه موسیقی ساختم را با هدف بالابردن جایگاه کشورم در جهان انجام دادم. علاقه من به وطنم تا آنجا است که هر وقت قرار باشد آهنگی بسازم، باید در ایران باشم. کار روی هنر موسیقی برای من در ایران، لذت بیشتری دارد و راحتتر جلو میرود.
علاقه من به فرهنگ کشورم باعث میشود که حال و هوایش را در تمام کارهایم حفظ کنم چون اساس کار من این فرهنگ است، باید در میانش باشم تا بتوانم آهنگهایم را بسازم. محله ما در خیابان سیتیر است. من لالهزار را مال خودم میدانم. همه کوچه پسکوچههای آن حوالی را میشناسم و با عشق در خیابانهایش قدم میزنم. هیچوقت نمیتوانم از این محل دل بکنم. اینها داشتههای من در زندگی است و امروز در سن و سالی که دارم بهخاطر داشتن این همه چیزهای خوب سپاسگزار خدا هستم.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.