نقد ایدئولوژی جنبه مهمی از «نظریه انتقادی» محسوب میشود، بنابراین تعجباور نیست که به ویژه این اصطلاح باردار محسوب شود زیرا هرمکتب انتقادی آن را کمی متفاوت از دیگری تفسیر میکند. درک چگونگی عمل ایدئولوژی نیز در یک و نیم سده گذشته دستخوش تغییرات متنوعی گشته است. این اصطلاح به هنگام انقلاب فرانسه پدیدار میشود اما برای نظریه انتقادی مهمترین تفسیر آن در آثار کارل مارکس وجود دارد. برداشت مارکس از ایدئولوژی پیچیده بود و او خود به این گرایش داشت که همزمان با بسط تئوریهایش، در باره ایدئولوژی به شیوههای متفاوتی فکر کند. صریحترین توضیحاش در مورد ایدئولوژی در کتاب «ایدئولوژی المانی» که او همراه با فردریش انگلس نوشت، آمده است. ایدئولوژی بیانگر «تولید ایدهها، مفاهیم، و آگاهی»، همه آنچه که « انسان، متصور میشود، درک میکند» است و شامل «چیزهایی مانند «سیاست، قوانین، اخلاق، دین، متافیزیک، غیره» میگردد. کارکردهای ایدئولوژی به عنوان روبنای تمدن: کنوانسیونها و فرهنگی است که ایدههای غالب یک جامعه را تشکیل میدهند. هر چند که «ایدههای حاکم» یک عصر ایدههای طبقه حاکم است: «ایدههای حاکم چیزی بیش از بیان ایدهال روابط مادی حاکم نیست، روابط مادی حاکمی که مانند ایدهها درک میشوند؛ بنابراین، روابطی که یک طبقه را به طبقه حاکم بدل میکند، در نتیجه، ایدههای آنها را مسلط مینماید». از آنجا که یکی از اهداف ایدئولوژی مشروعیت بخشیدن به آن نیروهایی است که در موقعیت برتر قرار دارند، این امر منجر به مبهم نمودن و ایجاد توهم در مورد خشونت و استثمار، برای آنکه اغلب یک گروه بیقدرت را سر جای خود بنشاند (از بردگان در جامعه قبیلهای تا دهقانان در جامعه فئودالی و پرولتاریا در جامعه سرمایهداری)، میشود. این ابهام لزوماً منتهی به تناقضهای منطقی در ایدئولوژی غالب میگردد، که مارکسیسم در پی افشای ان از طریق بازگشت به شرایط مادی یک جامعه: شیوه تولید یک جامعه، میباشد.
مارکس و انگلس در «ایدئولوژی المانی»، امکان ارائه شرایط واقعی هستی بشر، در خارج از رازوارگی ایدئولوژیک را میدهند:
مقدماتی که ما کار خود را با آن آغاز میکنیم، دلبخواه و اندیشههای جزمی نیستند، بلکه مقدمات واقعیای هستند که امکان انتزاع امور از انها فقط در خیال وجود دارد.این مقدمات افراد واقعی، فعالیت انها و شرایط زندگی انها، چه شرایطی که هماکنون وجود دارند و چه شرایطی که توسط فعالیتشان ایجاد میشوند، هستند. از این رو، میتوان صحت و سقم مقدمات مزبور را به گونهای کاملاً تجربی تعیین کرد. (ایدئولوژی المانی، چاپ فارسی، ص ۲۰)
مارکس شرایط مادی موجود در یک دوره زمانی معین را با ابزار تولیدی مربوط میکند. ایدئولوژی هر دوره زمانی معین به واضحترین شکلی با کشف شرایط مادی تولید نشان داده میشود: ابزار تولید، و همچنین روابط تولید (روشهایی که جامعه روابط بین افراد را بویژه از طریق تقسیم کار سازمان میدهد )، با همدیگر شیوه تولید را تشکیل میدهند: «زندگی قبل از هر چیز دیگری شامل خوردن و نوشیدن، یک مسکن، لباس و بسیاری از چیزهای دیگر میگردد. بنابراین اولین عمل تاریخی، تولید وسایل برآورده کردن این احتیاجات، تولید خود زندگی مادی میباشد». از نظر مارکس، این مادیت تولید انسانی است که مستقیماً بر زندگی تأثیر میگذارد: «زندگی توسط آگاهی تعیین نمیشود، بلکه آگاهی توسط زندگی تعیین میگردد». مارکس و انگلس در«ایدئولوژی المانی» بیشتر در این باره توضیح میدهند:
باید در هر مورد جداگانه، مشاهده تجربی، به طور تجربی و بدون هیچ ابهام و ظنی، رابطه بین ساخت اجتماعی و سیاسی، با تولید را مشخص کند. لیکن، ساخت اجتماعی و دولت به طور مداوم از فراگرد زندگی افراد معین، نه بدان صورت که در خیال خود و دیگران ممکن است ظاهر شوند، بلکه بدان گونه که واقعاً هستند، یعنی آن طور که عمل میکنند، تولید مادی میکنند، و در نتیجه آن طور که تحت شرایط مادی معین، پیشفرضها و شرایط مستقل از ارادهشان کار میکنند، تأثیر میپذیرد.
(ایدئولوژی المانی، چاپ فارسی، ص ۲۴)
این اعتقاد که یکی به طور مستقیم میتواند به شرایط واقعی تاریخ (گاهی اوقات به عنوان «نظریه بازتاب» یا «مارکسیسم مبتذل» از آن یاد میشود) دست یابد، توسط نئومارکسیستها، به خصوص در نتیجه بازاندیشی لاکانی لویی آلتوسر از ایدئولوژی، مورد سؤال قرار گرفته شده است.
مکتب فرانکفورت، به ویژه به خاطر گرایش بسیار شکاکانه کارورزان آن نسبت به هر گونه ادعایی در مورد حقیقت مطلق، بازاندیشی اولیه مهمی در مورد درک مارکس از ایدئولوژی ارائه دادند. برای نظریهپردازان مکتب فرانکفورت چون ماکس هورکهایمر، تئودور ادورنو، و هربرت مارکوزه، تئوری انتقادی در بهترین حالت میتوانست برای نقد همه ایدئولوژیهای رازالوده با هدف تغییر جامعه به شرایط بهتر، به خارج از شیوههای غالب، و هژمونیک درک جهان قدم گذارد؛ آنها ماتریالیسم دیالکتیک مارکس را به عنوان متد بپذیرفتند اما با این درک که تئوریهای انتقادی باید همیشه آمادگی مورد سؤال قرار دادن متد خود را نیز داشته باشند، به ویژه اگر پراکسیس و رویه جهان واقعی شواهدی برای زیر سؤال بردن تئوری مورد استفاده ارائه دهد. این نسخه تردیدامیزتر ماتریالیسم تاریخی توسط هربرت مارکوزه و تئودور ادورنو به شکل دیالکتیک منفی توسعه داده شد.
در واقع، مارکس حول این موضوع درک پیچیدهتری دارد، چرا که او در مواقعی برخی از جنبههای ایدئولوژی (مثلاً ،ادبیات) را مطرح میکند که میتوانند وجود نیمه مستقلی داشته باشند؛ یعنی، چنین تولیدات فرهنگی میتوانند تأثیری که در تقابل با شیوه غالب تولیدی است، اعمال کنند. با این حال، نئومارکسیسم علامت تغییر مهمی در تفکر پیرامون این مفهوم تلقی میشود. نسخه مارکس از ایدئولوژی توسط عدهای به عنوان «اگاهی کاذب»، یک درک نادرست از شیوهای که جهان در واقع عمل میکند است (به عنوان مثال، سرکوب این واقعیت که محصولاتی که ما در بازار آزاد میخریم، در واقع، نتیجه استثمار کارگران است). آلتوسر توضیح میدهد که برای مارکس، «ایدئولوژی …به صورت ساخت و سازی خیالی درک میشود که وضعیت آن دقیقاً شبیه وضعیت نظری رؤیا در میان نویسندگان قبل از فروید است. برای آن نویسندگان، رؤیا نتیجه خیال صرف ، یعنی پوچ، پسماندههای روز بود.»١ . به عکس، آلتوسر ایدئولوژی را به درک لاکان از«واقعیت»، از جهانی که ما پس از ورود به نظم نمادین ، در اطراف خود میسازیم، نزدیک میسازد. (درک پیر بوردیو از عادتواره و دوکسا تلاش دیگری برای نشان دادن اینکه چقدر پنداشتها و پیشفرضهای ایدئولوژیکی ما ناخودآگاه و تثبیتشده هستند، میباشد. ) از نظر آلتوسر، و نیز لاکان، دستیابی به «شرایط واقعی وجود» به خاطر تکیه ما بر زبان، غیرممکن است؛ با این حال، از طریق یک رویکرد جدی «علمی» به جامعه، اقتصاد، و تاریخ ما میتوانیم به درکِ، اگرچه نه «شرایط واقعی»، حداقل به روشهایی که ما در ایدئولوژی از طریق فرایندهای پیچیده شناخت و عدمشناخت محاط شدهایم، نزدیک شویم. درک آلتوسر از ایدئولوژی به نوبه خود تعداد زیادی از متفکران مارکسیست، از جمله شانتال موف، ارنستو لاکلائو، اسلاوی ژیژک و فردریک جیمسون را تحت تأثیر قرار داده است.
آلتوسر یک سری از مقدمات را فرض نموده که او برای روشن کردن درکش از ایدئولوژی به دقت مورد بررسی قرار میدهد:
-
«ایدئولوژی رابطه خیالی افراد به شرایط واقعی هستیشان را نشان میدهد»٢. روشهای سنتی تفکر در مورد ایدئولوژی منجر به آن گشت که رهبران مارکسیست از طریق اشاره به دنیای واقعی پنهانشده در پس ایدئولوژی (برای نمونه، پایه «واقعی» اقتصادی برای ایدئولوژی) نشان دهند که چگونه ایدئولوژیها نادرست هستند. در مقابل، بنا بر عقیده آلتوسر، ایدئولوژی دنیای واقعی را «بازتاب» نمیدهد بلکه «رابطه خیالی افراد» نسبت به جهان واقعی را نشان میدهد؛ چیزی که ایدئولوژی (به نادرستی) نشان میدهد، این که خود از قبل دارای یک فاصله از امر واقعی است. در این جا، آلتوسر درک لاکان از نظم خیالی، که خودش را با یک قدم فاصله از امر واقعی لاکانی قرار میدهد، دنبال میکند. به عبارت دیگر، ما همیشه در درون ایدئولوژی هستیم زیرا ما به زبان برای ایجاد «واقعیت» خود تکیه میکنیم؛ ایدئولوژیهای متفاوت، بازنماییهای متفاوتی از «واقعیت» اجتماعی و تخیلی ما هستند، و نه یک بازنمایی از خود « امر واقعی». [ در نظریه لاکان سه مفهوم نقش محوری دارند، امر خیالی، امر نمادین و امر واقعی.امر خیالی همان مرحله پیشاادیبی رشد کودک در نظریه فروید است. امر نمادین با حوزه زبان و فرهنگ ارتباط دارد. امر واقعی از نظر لاکان، حیطههایی از زندگی است که امکان شناخت آنها وجود ندارد. امر واقعی، همان جهان واقعی است پیش از آنکه زبان آن را تکهتکه نماید. امر واقعی چیزی است که وارد زبان نمیشود تا قابل شناسایی گردد.امر واقعی اگر چه در خارج از دسترسی امر خیالی و نمادین قرار دارد، اما در عین حال بر سوژه و عملکرد آن تأثیر میگذارد. م]
-
«ایدئولوژی دارای وجود مادی است»٣. آلتوسر ادعا میکند که ایدئولوژی یک وجود مادی دارد زیرا «یک ایدئولوژی همیشه در یک دستگاه و روال یا روالهای آن وجود دارد». ایدئولوژی همیشه خود را از طریق اعمال، که «در روالها قرار دارند»، مثلاً اداب و رسوم، رفتار معمولی، غیره، نشان میدهد. در واقع، آلتوسر تا آن حد پیش میرود که فرمول پاسکال برای باور را اقتباس میکند: «پاسکال کم و بیش میگوید: <زانو بزن، لب خود را به دعا باز کن، آنگاه شما باور خواهید کرد>» . این عملکرد رابطه ما با دیگران و با نهادهای اجتماعی است که به طور مداوم ما را مصداق سوژه میسازد. میتوان گفت که درک جودیت باتلر از کاربردپذیری به شدت تحت تأثیر این شیوه فکر کردن در مورد ایدئولوژی است.
-
[یک] ایدئولوژی، افراد مشخص را به عنوان سوژههای مشخص مورد تحسین یا استیضاح قرار میدهد»۴. بنا بر آلتوسر، هدف اصلی ایدئولوژی «برگزیدن افراد مشخص به عنوان سوژه» میباشد. ایدئولوژی آنقدر در درون برگزیدن سوژههای خود قرار دارد که آن خود واقعیت ما را شکل میدهد و از این رو برای ما چون «واقعی» یا «بدیهی» به نظر میرسد.آلتوسر به عنوان مثال از «سلام کردن» در خیایان نام میبرد: «مراسم شناخت ایدئولوژیک …تضمینی برای ما محسوب میشود که ما درواقع سوژههای مشخص، فردی، قابل شناسایی و ( به طور طبیعی) غیرقابل تعویض هستیم». افراد از طریق «استیضاح» و مورد سؤال قرار گرفتن به سوژه( که همیشه ایدئولوژیک است)، بدل میشوند . مثال آلتوسر سلام یک افسر پلیس است: «هی ، شمایی که انجائید»: «با فرض اینکه صحنه نظری که من متصور میشوم در خیابان صورت میگیرد، فرد مورد خطاب روی برمیگرداند. از طریق همین تغییر محض صد–و–هشتاد–درجهای، او به یک سوژه تبدیل میشود». این واقعیت که ما این فعل و انفعال را به عنوان ایدئولوژیک تشخیص نمیدهیم، خود به نفع قدرت ایدئولوژی سخن میگوید:
بدین ترتیب آنچه که به نظر میرسد در خارج از ایدئولوژی قرار دارد (به طور دقیق، در خیابان)، درواقع در ایدئولوژی در رخ میدهد… به همین دلیل آنهایی که در ایدئولوژی قرار دارند کلا خودشان باور دارند که خارج از ایدئولوژی هستند: یکی از آثار ایدئولوژی انکار عملی سرشت ایدئولوژیک ایدئولوژی به واسطه ایدئولوژی است: ایدئولوژی هرگز نمیگوید، «من ایدئولوژیک هستم.»
-
افراد همیشه–از پیش سوژه هستند»۵. با اینکه او مثال خود را از مورد سؤال قرار دادن را در یک فرم زمانی مطرح میکند (من بازخواست شدهام و بنابراین من به یک سوژه بدل میشوم، من وارد ایدئولوژی میگردم) ، اما آلتوسر روشن میسازد که «تبدیل شدن– به سوژه»حتی قبل از تولد ما اتفاق میافتد. آلتوسر اذعان میکند، «این گزاره ممکن است متناقض به نظر رسد»؛ با این حال، «این که یک فردهمیشه–از قبل یک سوژه است، حتی قبل از آنکه متولد شده باشد، …واقعیتی ساده و قابل درک برای همه است و به هیچوجه تناقض نیست». حتی قبل از تولد کودک، «از قبل حتمی است که او نام پدر را بر خود دارد، و بنابراین دارای یک هویت و غیرقابل تعویض است. بنابر این پیش از تولدش، کودک همیشه–از قبل یک سوژه است، و مانند یک سوژه در پیکربندی ویژه ایدئولوژیک خانواده قرار داده شده و از همان زمان بارداری پیکربندی مربوطه «در انتظارش» به سر میبرد» . در نتیجه، آلتوسر بار دیگر دست به دامن ایدههای لاکان، در این مورد درک لاکان از «نام–پدر»، میشود.
بسیاری از سوژهها خود–سرشتی ایدئولوژیک خودشان را مانند «واقعیت» یا «طبیعی» میپذیرند ودر نتیجه با دستگاه سرکوبگر دولتی، که برای مجازات کسانی طراحی شده است که ایدئولوژی مسلط را رد میکنند، بندرت دچار اختلاف میشوند. بنابراین هژمونی کمتر متکی بر دستگاههای سرکوب دولتی چون پلیس است تا بر دستگاههای ایدئولوژیک دولتی (ISAs, Ideological State Apparatuses)، که ایدئولوژی را به همه سوژهها القاء میکند. آلتوسر در این باره میگوید، «فرد به مثابه یک سوژه (ازاد)مورد سؤال قرار میگیرد تا اینکه او ازادانه به دستورات سوژه [بزرگ] گردن نهد، یعنی او(ازادانه) انقیاد خود را بپذیرد، یعنی او باید حرکات و اقدامهای مربوط به انقیاد خویش را «خودش» انجام دهد۶. پیر بوردیو در نظریهپردازی خود در باره دوکسا، میدان، عادتواره، و سرمایه فرهنگی چنین مکانیزمی را به کار میگیرد.
اخیراً، نظریه فردریک جیمسون در مورد ایدئولوژی تئوریهای ایدئولوژی را تحت تأثیر قرار داده است. او به ویژه تحتتاثیر لاکان و نظریهپردازان پست–مارکسیست که از تمایز لاکان در مورد واقعیت و «امر واقعی» برای درک ایدئولوژی استفاده میکنند (لویی آلتوسر، شانتال موف، و ارنستو لاکلائو) ، قرار دارد. در یک جا، جیمسون تعریف لاکانی آلتوسر از ایدئولوژی را نقل میکند: «عرضه رابطه خیالی سوژه با شرایط واقعی وجود»٧. بنا بر تعریف، «شرایط واقعی وجود» خارج از زبان باقی میماند. از این رو برای جیمسون، تاریخ مانند یک «علت غایب»، تا آنجا که در کلیت خود غیرقابل بیان باقی میماند، عمل میکند؛ با همه این احوال تا جایی که در زمان کنونی ان محرک تضادهای واقعی (برای نمونه، بین طبقات اجتماعی) است، وجود دارد. ما ممکن است قادر نباشیم همگی از تناقض ایدئولوژیکی خارج شویم؛ اما جیمسون ادعا میکند در هر حال اهمیت تلاش ما ادغان به این است که در واقع تضادهای واقعی محرک ساختههای خیالی مان میباشند.
همچنین جیمسون روشن میسازد که در هر دوره فقط یک ایدئولوژی غالب وجود ندارد. در این جا، جیمسون از تمایز مفید ریموند ویلیامز بین فرمهای ایدئولوژیک«پسمانده» (ایدئولوژیهایی که عمدتا جایگزین شدهاند اما هنوز در اشکال مختلفی در جریان هستند)؛ فرمهای ایدئولوژیک«نوپا» (ایدئولوژیهای نو که در فرایند ایجاد نفوذ خود قرار دارند )؛ و فرمهای ایدئولوژیک «غالب» (آن ایدئولوژیهایی که مورد تأیید اصطلاح آلتوسر «دستگاههای ایدئولوژیک دولتی» هستند؛ یعنی مدارس، حکومت، پلیس، و ارتش) ؛ پیروی میکند. جیمسون اصرار بر ارزش چنین مدلی دارد زیرا «اگر ما به یک درک عمومی از فرهنگ غالب نرسیم، آنگاه به این نگاه باز خواهیم گشت که تاریخ معاصرعبارت از ناهمگنی محض، تفاوتهای تصادفی، همزیستی یک گروه از نیروهای مجزا که کارایی آن نامعین است، میباشد»٨.جیمسون با تعیین فرم ایدئولوژیک غالب دوران ما در کتابش، پستمدرنیسم، امیدوار است بتواند به خوانندگانش یک «نقشه شناختی» از زمان حال ارائه دهد، تا اینکه امکان تغییر سیاسی مؤثر و مفید را به وجود اورد.
نظریات اسلاوی ژیژک در مورد ایدئولوژی ( در تمام آثار او اما به ویژه در «ابژه والای ایدئولوژی» [ترجمه فارسی، عینیت ایدئولوژی] و «درنگیدن با امر نگاتیو») نیز تاثیرگذار بوده است، به ویژه توضیح وی در مورد اینکه چرا بیرون کردن ایدئولوژی حتی وقتی که به شخصی در مورد تناقضات و مشکلات شیوه فکر کردنش توضیح داده میشود، سخت است. ژیژک از برداشت فروید از فتیشیم (که دوباره توسط اکتاو مانونی بازنویسی شد) استفاده میکند تا نشان دهد چگونه ممکن است فردی تشخیص دهد که یک ایدئولوژی اشتباه است اما با این حال آن را دنبال کند. در مورد فتیشیسم، فتیشیست به فانتزی خود باور دارد، در عین آنکه تشخیص میدهد که آن فقط یک فانتزی است. و با این وجود، تشخیص اینکه فانتزی او فقط فانتزی است به هیچ وجه منجر به کاهش قدرت آن بر فرد نمیگردد. اوکتاو مانونی این منطق متناقض را به دین گونه تعبیر میکند: «من به خوبی میدانم، اما با این وجود». ژیژک در نظریهپردازی در باره ماهیت ایدئولوژی از همین ایده استفاده کرده و آن را به شکل منطق متضاد مشابهی بیان میکند: برای مثال ما به خوبی میدانیم که آن کاغذ اسکناس هیچ قدرت ویژهای بر ما ندارد و درواقع آن روشی است برای بیگانه کردن کالا از قدرت کار، که براستی به هر کالایی ارزشش را میبخشد، اما با وجود این ما در استفاده روزانه خود از شکل–پول به گونهای رفتار میکنیم که گویی آن بر ما قدرت اعمال میکند. همانطور که ژیژک مینویسد، «فاصله بدبینانه فقط یک راه –یکی از دیگر راههای بسیار–برای کوربینی ما نسبت به قدرت ساختاری فانتزی ایدئولوژیک است: حتی اگر ما چیزها را جدی نگیریم، حتی اگر ما فاصله طعنهامیز خود را حفظ کنیم، ما هنوز هم آنها را انجام میدهیم».٩
برگرفته از «تئوری انتقادی: مفاهیم کلیدی» اثر دینو فرانکو فلوگا
١لویی آلتوسر، لنین و فلسفه و دیگر مقالات، ص ۱۰۸
٢همان جا، ص ۱۰۹
٣همان جا، ص ۱۱۲
۴همان جا، ص ۱۱۵
۵همان جا، ص ۱۱۹
۶همان جا، ص ۱۲۳
٧فردریک جیمسون، پستمدرنیسم، ص ۵۱
٨همانجا، ص ۶
٩اسلاوی ژیژک، ابژه والای ایدئولوژی، ص ۳۳
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.