سالها پیش محمد على فروغى از بنیانگذاران فرهنگستان زبان فارسى در دوره اى که سفیر ایران در آنکار بود در نامه اى به دوستى با تیتر تدریس زبان فارسى در آذربایجان توصیه مى کند نگرانى او را به وزارت معارف منتقل کند که آغاز به آموزش در آذربایجان باید باید متفاوت از نقاط فارس نشین باشد چونکه کودک تُرک زبان منطقى نیست که با روش و کتاب کودکى که زبان مادرى اش فارسى است به یک شیوه آموزش ببیند. او در آخر نتیجه مى گیرد که اگر در این زمینه ظرافتهاى لازم را به کار گرفته نشود هم درد و رنج غیر لازم را به کودک با زبان مادرى غیرفارس تحمیل مى کنیم و هم اینکه ممکن است در ذهن کودک نوعى خصومت و نفرت از زبان فارسى شکل بگیرد. او مثال مى آورد که درد و رنجى که ما از آموختن زبان عربى در هنگام آغاز آموزش فراگرفتن ایم شاید دلیل اصلى نفرت و خصومت ایرانیان نسبت به زبان عربى و اعراب باشد. او مى گوید که آموزش یکسان در آذربایجان که زبان مادرش ترکى است با اموزش کودکى که زبان مادرى اش فارسى است ممکن که نتیجه اى را که ما مى خواهیم ندهد و یا دیر نتیجه مورد نظر را بدهد(محمدعلى فروغى، صفحه ٩٢).
حتى دست اندرکاران محرومیت میلیونها انسان غیرفارس زبان از آموزش زبان مادرى شان هم آگاه هستند که با انکار آنها به آنها درد و رنجى غیر لازم و مضاعف را تحمیل مى کنند. اما فتتیش و جاذبه یک دولت و یک زبان آنها را چنان مجذوب خود کرده است که آنها را عاجز از توانایى در به رسمیت شناختن حقوق هموطنان غیرفارس زبانشان مى کند، آنها چنان اعتقاد مذهب گونه به دولت و ملت تک زبانى پیدا کرده اند که از تحمیل و درد رنج مضاعف به روح و روان هموطنانشان خراشى بر وجدانشان ایجاد نمى شود. شاید گفته شود محمدعلى فروغى نگران تحمیل درد و رنج مضاعف به روح هموطنان غیرفارس زبانش بوده است، البته این همه مسله نیست، مسله محمدعلى فروغى بیشتر نگرانى از مقاومتى بود که ممکن است این تحمیل درد و رنج به ارمغان بیاورد. در واقع درست است که دولتها و برنامه ریزان همه سوراخهاى مقاومت در مقابل سیستم یک ملت یک زبان را به سختى مسدود کرده باشند اما اصلى بنیادین است که هر کجا فشار و تحمیل قدرت باشد آنجا نوعى از میل به مقاومت در مقابل قدرت و فشار است. امروز بعد از سالها در به همان پاشنه سابق مى چرخد و باز همان آش است و همان کاسه. حتى در دهه چهل زنده یاد صمد بهرنگى کتابى نوشته بود که در مراحل آخر تصویب به عنوان کتابى مرجع براى نحوه درس دادن فارسى به کودکان ترک زبان بود که باز در آخر وحشت از خدشه وارد شدن به تئورى یک دولت یک زبان از تصویب نهایى این طرح جلوگیرى کرد، این طرح که حتى آموزش زبان مادرى و یا آموزش به زبان مادرى نبود و بیشتر تاکید بر آموزش متد آموزشى درست تدریس زبان فارسى در مدارس به غیر فارس زبانها خصوصاً تُرکها بود تهدیدى بر علیه زبان فارسى تلقى شد . شاید خنده دار باشد عاشقان سینه چاک یک دولت و یک ملت وجود غیرفارسى را در ایران انکار مى کنند ، حتى باید انکار بشود که زبانى بجز زبان فارسى در ایران وجود دارد که حالا خواسته بشود براى آموزش زبان فارسى به آنها مدلى جداگانه بکار برود. “ما وجود نداریم، مسله اصلى در این است.”
مسله اموزش زبانهاى مادرى در ایران مسله اى فقط در حوزه فرهنگ و آموزش نیست، این مسله اى شدیداً در حوزه سیاست و ایدولوژى رسمى دولت است. مسله در این نیست که در همه جاى دنیا در آموزش زبان این نکته را در نظر مى گیرند که زبان اموز آیا زبان مادرى اش را یاد مى گیرد و یا زبان دومش را ، و با توجه به آن کتاب و مدل آموزش صحیح را براى موفقیت بیشتر طرح در نظر مى گیرند: نه مسله در این است که اصولاً در نظامهاى تک ملت و تک زبانى اصولاً زبانى بجز زبان رسمى که در ایران فارسى است به رسمیت شناخته نمى شود، مسله در وجود نداشتن ماست، ما تنها زمانى وجود داریم که انکار و تحقیر مى شویم. وجود داشتن ما فقط براى خود ماست، ما فقط براى خود وجود داریم تا بعنوان غیر خودِ حقیر و پَستمان را از دریچه إستریوتایپ مرکز بنگریم تا بجز بار حقارت هیچگونه بارى را حمل نکنیم. وضع در همه جاى جهان یکسان است کشورها هم همانند انسانها سخت بهم شبیه هستند امروز در ترکیه زبان کوردى در بهترین حالت تورکى کوهى و یا لهجه روستایى زبان تورکى شهرى انگاشته میشود، چنانچه در ایران زبان ترکى آذربایجانى باقیمانده لهجه آذرى قدیم است که ریشه پارسى دارد. وضع زبانهاى کُردى و بلوچى و عربى یا لرى و غیره در ایران هم به همین منوال است، همه بنوعى لهجه اى خشن و روستایى و بى کلاس از زبان فارسى هستند که اگر درخواست تدریس زبانشان در مدارس ایران توطئه خارجى و نتیجه جاسوسى بیگانگان براى فروپاشى ایران نباشد در نهایت نشان از عقب ماندگى و قبیله گرایى خواستارانش دارد. اینکه عدم تدریس زبان مادرى باعث قوام و یکپارچگى کشور میشود مسله اى است که بیشتر از آنکه مبتنى بر آینده نگرى باشد بیشتر مبتنى بر ترس موهوم از تجزیه ایران توام با بصورت افراطى مقدس پنداشتن مرزهاى ایران است. واقعیت در این است که درست است که با انکار و آسیمیله بیش از نصف ایران ممکن است که جمعیت فارسهاى ایران بصورت تصاعدى افزایش پیدا بکند و خطر تجزیه ایران در پرپسپکتیو آینده کمتر شود ولى صورت دیگر قضیه هم مقاومت در برابر این انکار تحقیرگونه است که ممکن است که شکافى عظیم در بین ملیتهاى ایران ایجاد بکند که کابوس را تبدیل به واقعیت بکند، سیاست آسیمیلاسیون زبانى ممکن است و به احتمال زیاد موفقیت آمیز نخواهد بود و مقاومت در مقابل آن شاید بزرگترین تهدید عینى براى یکپارچگى کشور باشد. مقاومتى که هم مشروع است و هم پشتوانه مخالفت با آن بجز نیروى قهریه ممکن نیست، چیزى که به احتمال یقین نه به سود فارس زبانها خواهد بود و نه به سود غیرفارس زبانها. وانگهى گرچه زبان نقش مهمى در گسترش شخصیت و افکار انسانى دارد اما بتنهایى فاکتورى لازم براى تشکیل یا اتحاد کشورها باهمدیگر نیست که در این صورت دهها کشور عربى خیلى وقت پیش تبدیل به یک کشور مى شدند و یا مردم امریکا علیه سلطه همزبانان بریتانیایى شان جنگ استقلال راه نمى انداختند. نکته دیگر اینکه الان خیلى از این زبانها در مناطق خودشان صحبت مى شوند و توانایى گویشورانش به نوشتن و آموختن زبان خودشان هم نمى تواند دلیلى براى تجزیه خواهى باشد. وانگهى خواستن استقلال از کشور ایران بیشتر از اینکه ریشه در دلخوشى داشته باشد ریشه در تبعیض و میل به رهایى از حقارتها و انکارهاى روزمره فاعلانش دارد که بصورت تجربى از کودکى تا پیرى تجربه خراش و صدمه به روح و روان خیلى از قربانیان تحقیر که حتى وجودشان را هم انکار مى شود اولین دلیل و مهمترین ریشه آن در پروسه خواست استقلال و یا تجزیه ناحیه اى از کشور است. تحصیل به زبان مادرى و یا آموزش زبان مادرى در آینده مردمان غیرفارس زبان و یا فارس زبان معجزه ایجاد نمى کند و بصورت ناپلئونى براى آنها خوشبختى به بار نمى آورد اما انسانیت میلیونها غیرفارس زبان را به آنها أعاده مى کند. آموزش زبان مادرى همه مسله امروز و فرداى ما نیست اما مسله کمى هم نیست، مورد احترام واقع شدن و به رسمیت شناخته شدن اولیه ترین و اساسى ترین حق هر انسانى است که شاید زندگى بدون آن نه ارزش زیستن داشته باشد و نه یک انسانى که شانى از انسانیت را بر خود قائل باشد اخلاقاً مجاز است از سلب انسانیت کسى حمایت کند. وطن پرستى نه در انکار و تحقیر هموطنان است که باید در حمایت از رفع تبعیض و به رسمیت شناخته شدن انسانیت فرد- فرد تابعین ایران باشد، در این صورت است که کشور را میتوان از هر گونه خطرى چه بیرونى و چه درونى مصون نگه داشت.
منابع:
۱- سارتر، ژان پل، “ضد یهودی گری و یهودیان(۱۹۴۴)”، نیویورک: انتشارات شاکن بوک، صص٨١-١٠١
۲- فروغی، محمدعلی، مجموعه مقالات، وبسایت کتابناک، ص٩٢
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.