سه و نیم دهه بعد از انقلاب ایران، من در حال مشاهده دوستان و همسایه های دور و نزدیک چپ ام هستم که برای درک و یا اجتناب از درک احیای دین در عصر «پسا سکولار» تلاش دارند. مدت ها قبل، به «افسون زدایی از جهان» می اندیشیدیم، و فکر می کردیم که پیروزی علم و سکولاریسم یک ویژگی گریز ناپذیر مدرنیته است. به این ترتیب فراموش کردیم، همان طور که نیک کوهن نوشته بود، «چیزی را که مردان و زنان عصر روشنگری می فهمیدند این بود که همه ادیان در شکل افراطی خود حامل تحقق استبداد اند.»[۲]

michle-walz

امروز، هریک از مذاهب عمده در جهان در حال تجربۀ تجدید حیات اند و آن طوری که قبلا فکر می کردیم احیای دوباره مذهب خاصیت افیونی ندارد، بلکه یک محرک بسیار قوی هم است. از اواخر ۱۹۷۰ میلادی، به خصوص در دهه اخیر، این محرک به صورت بسیار قدرتمندی در جهان اسلام فعال شده است. امروزه از پاکستان تا نیجریه، و در بخش هایی از اروپا، اسلام قدرت الهام بخشیدن به تعداد زیادی از مردان و زنانی را دارد که در راه دین آمادۀ کشتن و مردن هستند. بنابراین، احیای اسلامی یک نوع آزمون برای جریان چپ است. به این معنا که آیا ما می توانیم در برابر «امکان استبداد» مقاومت کرده و آن را به درستی بشناسیم؟ بعضی از ما تلاش دارند تا وارد این آزمون شده و برخی از ما به صورت جدی شکست خورده اند. یکی از دلایل این شکست، ترس از برچسپ «اسلام هراسی» (Islamophobia) است. ضد امریکاگرایی و نسخه رادیکال نسبی گرایی فرهنگی نیز سهم مهمی در این شکست دارند. اما آنچه ذکر شد یک آسیب شناسی آشنا و قدیمی است. اما بعضی دلایل جدید نیز وجود دارند: بسیاری از چپ گراها به طور غیر معقولی از یک ترس غیرمنطقی از اسلام به حول افتاده و به این خاطر قادر نبوده اند که در برخورد با اسلام گرایان متعصب با درنظرداشت دلایل خیلی خوب ترس و بیم خود را به کنار بگذارند؛ بنابراین آن ها برای این که در جهان چه می گذرد توضیحی ندارند.

پایه های اصلی ادعای من این است که اگر شما اصطلاح «اسلام هراسی» را در گوگل جستجو کنید، یک لیست بلندی از لینک های مرتبط با آن نمایان می شود. محتوای این لینک ها غالباً بر محور هراس است. اما من کلمۀ ضد-هراس را نیز جستجو کرده و به واسطۀ آن وارد دنیای جریان چپ شدم. یک دنیای عظیم و هیجانی، بسیار متنوع و جایگاه بسیاری از افرادی که برای من نو اند. اما یک مقداری هم مایوس کننده است به خاطری که بسیاری از آسیب شناسی های چپ های فوق العاده انترنت باز را هنوز هم می توان در دنیای آنلاین دید. البته خاطر نشان کنم که چپ ها به عنوان یک گروه منسجم به صورت آنلاین و یا آفلاین وجود خارجی ندارد؛ در این جا تنها در مورد کسانی می نویسم که یک بخش مهمی از چپ ها را تشکیل داده، و هیچ کدام آن ها در مورد سیاست های کنونی مذهب و یا سیاست اسلام گراهای رادیکال نگران به نظر نمی آیند.

من شخصاً، با یک ترس عمومی از هرگونه ستیزه جویی و نظامی گری مذهبی، زندگی می کنم. من از هندوهای متعصب در هند، ناجی مآبان صهیونیست در اسراییل و راهبان مهاجم بودایی در میانمار می ترسم. اما اعتراف می کنم که از اسلام گرایان متعصب بیشتر می هراسم، چون، جهان اسلام در مرحلۀ کنونی ( و نه برای همیشه) دچار التهاب به خصوصی است. در واقع، اسلام گرایان متعصب دخیل در عالم سیاست را می توان به مثابۀ صلیبیون معاصر توصیف کرد.

نه هر ترسی، بلکه هراس از تعصب و خصومت فزاینده آیا به معنای موضع گیری علیه مسلمانان است؟ در این جا می خواهم دست به قیاس خامی(همه قیاس ها خام اند) بزنم: اگر من دین مسیحیت در قرن یازدهم میلادی را به عنوان مذهب صلیبی و به این دلیل خطری برای یهودی ها و مسلمان ها توصیف کنم که به درستی هم از آن بایستی ترس به دل می داشتند، آیا این مرا یک ضد مسیحی می سازد؟ می دانم که صلیبی گری، عنصر اصلی مذهب مسیحیت نیست بلکه صلیبیت به صورت تاریخی اتفاق افتاده و تاریخ آن هم در این دین به سر رسیده و زمانی بسیار زیادی نیز از آن گذشته است. صلاح الدین ایوبی به ختم صلیبی گری کمک کرد اما صلیبی گری از درون خود باید پایان می یافت. می دانم که بسیاری از مسیحیان با جنگ های صلیبی مخالف بودند و ما آنان را با ادبیان امروز{ازجمله مسیحیان} «میانه رو» در آن زمان توصیف کرده می توانیم. البته اکثریت مسیحیان قرن یازده نسبت به جنگ های صلیبی علاقه ای نداشتند؛ آن ها به موعظه ها و خطابه هایی که برای مارش به سوی اورشلیم ترغیب می کرد، گوش فرا می دادند اما سپس به خانه های شان می رفتند. با این حال، بدون شک این درست است که در قرن یازدهم بسیاری از منابع فزیکی، مادی و فکری در عالم مسیحیت، در خدمت جنگ های صلیبی قرار داشت.

در تاریخ غرب، جنگ های صلیبی، بعضی وقت ها به عنوان اولین مثال از اسلام هراسی توصیف شده است. به این معنا که صلیبیون توسط یک ترس غیرعقلانی از اسلام برانگیخته می شدند. به همین سان، آن ها حتا توسط یک ترس بسیار غیرعقلانی از یهودیت نیز تحریک می شدند. ادعای من این است که آن ها «افراطیون» درنده و ترسناک مذهبی بودند و اما این توصیفات به هیچ صورت مرا فرد ضد مسیحی {به عنوان یک کلیت} نمی سازد.

امروز کسی می تواند و باید چیزی مشابه به این را در باره اسلام و اسلام گرایان بگوید. با وجود آن که خشونت جهادی در الهیات اسلامی لازم دیده نشده است؛ با وجود آن که بسیاری از مسلمان ها میانه رو هستند و با خشونت های مذهبی مخالفت می ورزند، و با وجود آن که اکثریت مسلمان ها کاملا راضی اند که سرنوشت ملحدان و بدعت گذاران به آخرت حواله گردد، اما باید تعصب و درندگی افراط گرایان اسلامی را مورد سوال قرار داد. من می دانم که در اسلام «جهاد روح» بالاتر از «جهاد شمشیر» است و بسیار معروف است که محمد پیامبر مسلمان ها جهاد روح را جهاد اکبر گفته است. من می دانم که جهان اسلام را نمی توان متشکل از کشور های یک دست توصیف کرد. حتا خبرهای روزمره نشان می دهند که متعصبان مسلمان نیز مشابه هم نیستند. به عنوان مثال، القاعده، طالبان، داعش، حزب الله، حماس و بوکوحرام عین چیز نیستند. ممکن میان شان اختلافات الهیاتی قابل توجهی وجود داشته باشد. همچنان، باید بگویم که میلیون ها مسلمان در اندونیزیا و هند زیر تاثیر اسلام گرایان متعصب قرار نگرفته اند، اما جماعت اسلامیه، یک شبکه اسلام گرا در جنوب شرق آسیا، پیروانی در اندونیزیا دارد و به فعالیت های تروریستی قابل توجهی متهم است.

با این هم، بدون شک امروز «جهاد شمشیر» بسیار قدرتمند است و این برای غیرمومنان، بدعت گذاران و مرتدان، لیبرال های سکولار، سوسیال دموکرات ها، زنان فعال در اکثر نقاط جهان اسلام ترسناک و وحشت آور است؛ و ترس از این تهدید کاملا منطقی است.

من اغلب به چپ گراهایی بر می خورم که از اتهام اسلام هراسی نگران اند و با این که اسلام گراهای متعصب را محکوم می کنند، اما از این که اسلام هراس خوانده شوند، ترس به دل دارند. به این ترتیب، وضعیت عجیبی در ارتباط به کشور های مسلمان شکل گرفته است که البته با توجه به شرایط فعلی مسلمانان در غرب اروپا و احتمالا در امریکا به نوعی قابل درک است. چون، در این کشورها مسلمانان تازه مهاجرت کرده اند و مورد تبعیض، تحت نظارت پولیس و بعضی وقت ها مورد خشونت پولیس و خصومت های عمومی قرار دارند. من شنیده ام که مسلمان ها را «یهودی های جدید» می خوانند. اما این مقایسۀ سودمندی نیست. به خصوص که مسلمان ها در اروپای امروز هرگز از سوی مسیحیان صلیبی مورد حمله قرار نگرفته، از این کشورها اخراج نشده اند، به پوشیدن لباس های خاص مجبور نگشته اند، از مشاغل مشخصی محروم نشده، و توسط افرادی همانند نازی ها قتل عام نگردیده اند. در واقع، در حال حاضر، برخی از شبه نظامیان مسلمان آذوقه رسان یهود ستیزی در اروپا هستند ( آن ها حمایت های بسیار از سوی نوفاشیست ها در فرانسه، آلمان و کشورهای دیگر دریافت می کنند). در امریکا، برچسپ «یهودی های جدید» بر مسلمانان اصلاً درست نیست. مطابق آمار جرایم پولیس فدرال امریکا، میان سال های ۲۰۰۲ و ۲۰۰۱ در امریکا، ۱۳۸۸ مورد نفرت ورزی در برابر مسلمان ها، ۹۱۹۸ مورد نفرت ورزی در برابر یهودی ها و ۲۵۱۳۰ مورد نفرت ورزی در برابر سیاهان امریکایی رخ داد.[۳] درست است که ما باید از تمام قربانیان نفرت ورزی دفاع کنیم و اما لازم است که بدانیم خطر بزرگتر در کجا خوابیده است.

واقعیت این است که مسلمان های اروپایی (تا حدی در امریکا نیز) به عنوان یک اقلیت با آزار و اذیت رو به رو اند؛ البته، آن ها از جانب چپ ها مورد حمایت و همدلی قرار می گیرند، چون، وقتی آن ها شهروند شوند، امید احزاب چپ گرا این است که این شهروندان جدید در انتخابات به آنها رای بدهند. جناح های راست نیز بر علیه مسلمان ها کمپاین می کنند. نه تنها گروه های راست افراطی مثل لیگ دفاع بریتانیا در انگلستان یا حزب آزادی و یا طرفداران «سرزمین جرمن ها» در آلمان بلکه جناح های پوپولیست ها نیز در انتخابات حمایت های قابل ملاحظه ای از سوی رای دهندگان به دست می آورند. مثلاً جبهۀ ملی در فرانسه، حزب آزادی در هالند از این قماش اند. رهبران همه این احزاب ترس از «خیزش» اسلام در اروپا را به عنوان داعیه اصلی خود مطرح می کنند. بنابراین، اسلام هراسی برای هر کسی در جناح چپ از نظر سیاسی، و مهمتر از همه از نظر اخلاقی نادرست است.

اسلام هراسی شکلی از عدم تحمل مذهبی و یا حتا گونه ای از نفرت مذهبی است و این برای چپ ها اشتباه است که افراد متعصب را در اروپا و امریکا حمایت کنند. اشتباه است کسانی را که به صورت عمدی فهم نادرست و بازنمایی غلط از اسلام معاصر ارایه می دهند، حمایت کنند. اسلام هراسان میان مذهب تاریخی و متعصبان امروز تفاوت قایل نمی شوند و هر مهاجر مسلمان در کشورهای غربی را یک تروریست بالقوه در نظر می گیرند و نمی توانند به دست آوردهای فیلسوفان، شاعران و هنرمندان مسلمان در قرون گذشته اذعان کنند. به گونه مثال، گرت ویلدرز، رهبر حزب آزادی هالند، را در نظر بگیرید که قرآن را یک «کتاب فاشیستی» توصیف کرد و خواستار ممنوعیت آن (مثل کتاب “نبرد من” از آدولف هیتلر)[۴] در این کشور شد. یا هانس-یورگان ایرمر، معاون رهبر اتحادیۀ مسیحیان دموکرات در هسنِ آلمان ادعا می کرد که «اسلام به دنبال سلطه جهانی است.»[۵]هرچند که اسلام گراها نیز به دنبال بلند پروازی های جهانی هستند (مثلاً در آلمان، محمد عطا-رباینده یکی از هواپیماها در واقعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱- را به خاطر داشته باشید)، اما این خطا است که تمام مسلمان ها را بخاطر رفتار متعصبان اسلام گرا مسوول قلمداد کنیم. به عنوان مثال، حمایت از متعصبان توسط تعداد زیادی از ترک های آلمان با قاطیت رد شده است. آدم های مثل ویلدرز و ایرمر، و بسیاری های دیگر، مصادیق بیزاری چپ ها از اسلام هراسی اند.

اما باید محتاط باشیم. انتقادات کاملاً مشروعی نه تنها در مورد اسلام گرایان متعصب بلکه خود دین اسلام، مانند هر دین دیگری، نیز وجود دارد. پاسکال بروکنر بدین باور است که اصطلاح «اسلام هراسی» در واقع «یک اختراع هوشمندانه است که به واسطۀ آن اسلام تبدیل موضوعی می شود که کسی بدون بجان خریدن اتهام نژادپرستی، در مورد آن چیزی گفته نمی تواند.[۶] او ادعا می کند که این اصطلاح نخستین بار برای محکومیت کیت میلیت استفاده شد، کسی که از زنان ایرانی خواست تا چادرهای شان را کنار بگذارند. من نمی دانم که چه کسی اصطلاح «اسلام هراسی» را اختراع کرده است ولی ارزش آن را دارد که سخن بروکنر را تکرار کنم: فضای لازم برای فیمینست هایی چون کیت میلیت و برای تمام ملحدان یا خداناوران و شکاکان فلسفی باید وجود داشته باشد تا سخن خود را در مورد اسلام، مسیحیت و یهودیت بگویند و مخاطبان خود را در صورت امکان پیدا کنند. شما می توانید بخاطر استدلال بد با آن ها مجادله کنید، اما کارهای انتقادی آن ها باید در یک جامعۀ آزاد جای داشته باشد.

انتقاد از اسلام نه تنها به خاطر برچسپ اسلام-هراسی، بلکه به خاطر ترس از برچسپ «شرق شناسی»[۷] نیز با مانع رو به رو است. کتاب ادوارد سعید بنام شرق شناسی، مثال های زیادی از استدلالات عالمانه و عامیانه در مورد اسلام را نشان می دهد که به درستی نویسنده های معاصر باید از آن پرهیز کنند. اما استدلال خود ادوارد سعید در مورد آینده اسلام و جهان عرب (آنچه را که او در اواخر ۱۹۷۰ می نوشت) از دست یافتن به نتیجۀ دلخواه ناکام ماند. سعید فکر می کرد که به استثنای چند مورد قابل احترام، شرق شناسی در غرب غلبه پیدا کرده است؛ او حتا باور داشت که شرق شناسی در شرق نیز درونی شده است؛ به این دلیل، حالا نویسنده های عرب و سایر مسلمان ها نیز نسبت به تاریخ شان نگاه شرق شناسانه – که آمیخته با تعصب و کلیشه است— دارند. سعید می نویسد که «جهان امروز عرب، به لحاظ فکری، سیاسی و فرهنگی بخشی از اقمار ایالات متحده امریکا است». احیای اسلامی در هیچ جای کتاب سعید پیش بینی نشده است. در حقیقت، سعید این گفته برنارد لویس را که گویا «مذهب در امور جاری جهان اسلام اهمیت دارد»، نمونه ای از شرقشناسی به حساب می آورد. بعد از یک سال، سعید در کتاب پرسش فلسطین می گوید که «برگشت به اسلام یک خیال و فکر واهی است.»[۸]گفتن این سخن هنوز برای همه مشکل است؛ اما تا به حال در میان چپ ها اندک کسانی به آنچه سعید «خیال واهی» می خواند، پرداخته اند.

بنابراین، این روزها انتقاد از اسلام گرایی در میان چپ ها محدود و مقید است. این در حالی است که اسلام هراسی در حال رشد بوده و به هیچ صورت هم محدود به راست ملی گرا یا پوپولیست نیست. اما چرا چنین است؟ ژورنال مطالعات اسلام هراسی جدید (که به صورت دو سالانه با حمایت مالی مرکز برکلی برای مطالعات نژاد و جنسیت نشر می شود) در سر مقاله شمارۀ دوم خود منبع مشکل را این گونه شناسایی می کند:

برای بعضی ها، عموماً، ظهور احساسات ضد مسلمانان به طور عاجل به عنوان برآیند “طبیعی” وقوع رخدادهای خشونت بار، و تروریسم به صورت کل، در جهان اسلام تلقی می شود. با وجود این نباید انکار کرد که بالا گرفتن احساسات منفی در برابر مسلمان ها ممکن با صنعت اسلام هراسی که {متشکل از نهاد ها و افراد} به خوبی سازمان یافته و تامین مالی شده است، مرتبط باشد که جامعه مدنی و گفتمان عمومی را بدون کدام اعتراض جدی، به اشغال خود در آورده اند. تا کنون، هیچ جریان مترقی و ضد نژادپرستی نه به صورت موثر این صنعت را به چالش کشیده، و نه منابع مورد ضرورت خود را برای پاسخ منطقه ای و بین المللی به آن فراهم کرده است.

کار نیک این خواهد بود که منابع بیشتری در اختیار ژورنال متذکره قرار گیرد که به یقین کمک بزرگی برای مبارزه با صعنت اسلام هراسی بوده می تواند. اما در عین زمان، متوجه بی میلی برای پرداختن به «رخدادهای فراوان خشونت آمیز در جهان اسلام» باشیم.

می توان بی میلی مشابه را در سلسله مقالات عالی در یکی از شماره های مخصوص مجلۀ نیشن پیدا کرد که در جولای ۲۰۱۲ منتشر شد. مقاله جاک شاهین تحت عنوان «چگونه رسانه ها افسانۀ مسلمانان دیوسیرت را خلق کردند»، مصداق روشن سر مقالۀ ژورنال مطالعات اسلام هراسی است. تلقی لیلا لالامی، داستان نویس، در مقالۀ «اسلام هراسی و ناخوشنودی های آن» این است که خصومت با اسلام ممکن ریشه در «قوانین ارتداد و توهین به مقدسات» و «قوانین غیرعادلانه طلاق» داشته باشد. اما او به درستی این مسایل را به عنوان بهانه ای برای آزار و اذیت مسلمانان رد می کند—چیزی را که او در امریکا با آن زندگی کرده است. به هیچ عنوان «رخدادهای خشونت آمیز در جهان اسلام» بهانه ای برای خصومت و ستیز با مسلمان شده نمی تواند. تعصب اسلام گراها نباید به عنوان توجیه و «توضیح» تبعیض اروپایی ها و امریکایی ها علیه مسلمانان به کار رود. ولی این را نیز نباید فراموش کرد که پرهیز از تبعیض به عنوان یک خواست مشروع به معنای این نیست که «رخدادهای خشونت آمیز» اتفاق نخواهد افتاد. من نمی خواهم که در این جا انگشت ملامت را تنها به سوی مجلۀ نیشن دراز کنم که از قضا سردبیران آن شمارۀ اختصاصی مذکور را با مطالب سودمندی به دست نشر سپردند. اما تا آن جایی که من می توانم بگویم این است هیچ مجله و وبسایت چپ تلاش جدی برای مواجهه با اسلام گرایان متعصب نکرده است.

بسیاری از چپ گرایان هر مشکلی اگر در فهم مذهب داشته باشند اما بی هیچ مشقتی از مخالفت با ملی گراهای هندو، راهبان بودایی متعصب، و صهیونیست های آخرالزمانی آبادی نشین های سرزمین های اشغالی{فلسطین} دست نمی کشند (عبارت «هیچ مشقتی»، کتمان فاحش حقیقت در مورد اخیر را بیان می کند). البته، بدون شک، هیچ کسی در جبهه چپ دارای داعیۀ مشترک با شبه نظامیان اسلام گرا که دختران مکاتب را اختطاف می کنند، بدعت گذاران را به قتل می رسانند، و آثار باستانی تمدن های دیگر را از بین می برند، نیست. اعمال این چنینی، در صورت اطلاع به طور معمول از سوی جریان های چپ محکوم شده است. البته نه به طور معمول: نیکولاس کوزلوف در یک مقاله عالی تحت عنوان «داستان بوکوحرام، محتاط بودن، فیمینیسم، و چپ» عدم تمایل غریب یک تعداد از نویسندگان چپ در خصوص محکوم کردن متعصبان اسلام گرا در ماجرای اختطاف دختران مکتب در نیجریه[۹] را مستند کرده است. هرچند که عدم تمایل بسیاری از چپ گرایانی که در مورد این جرایم می دانند، به ارایه یک تحلیل عمومی و نقد فراگیر اسلام گرایان خشک مغز کمتر شنیع است، اما به قدر کافی بد است. پس سوال این است که چه موانعی در برابر نقد و تحلیل اسلام گرایان{از سوی چپ} وجود دارند؟

دیپا کومار، در کتاب خود تحت عنوان اسلام هراسی و سیاست های امپراتوری[۱۰] به این سوال چنین پاسخ می دهد: مانع اصلی برای نقد و تحلیل اسلام گرایی، این واقعیت است که اسلام گراها دشمن «غرب» هستند و منظور از غرب در حقیقت «امپریالیسم» امریکایی است؛ کشوری که پایگاهای نظامی در عربستان سعودی، راه اندازی دو جنگ عراق، مداخله در لیبیا، حمایت از اسراییل، حملات پهبادها( هوا پیماهای بدون سرنشین-م) در سومالیا، و غیره را در کارنامۀ خود دارد. به باور من، چنین کارنامه ای نیاز مند واکنش های گزینشی است:مخالفت قطعی با بعضی موارد، موافقت با بعضی موارد دیگر. من به جرات می گویم که سرنگونی رژیم ها توسط افراطیون اسلام گرا در خاورمیانه بواسطه امریکا حمایت شده است، البته بعضی از آن ها بد بوده اند، اما این سیاست برای مردمان منطقه خیلی نتایج سودمندی در پی نداشت. اما مخالفان چپ گرای امپریالیسم، معمولا قضاوت گزینشی نمی کنند، همان طوری که اسلام گرام ها نیز قضاوت گزینشی ندارند. بنابراین چنین می شود که «دشمنِ دشمن من، دوست من است». ما در عمل این ضرب المثل را در تظاهراتی که در ماه آگست ۲۰۱۴ میلادی با حمایت مالی « ایتلاف توقف جنگ» در بریتانیا سازماندهی شده بود، شاهد بودیم. در این تظاهرات طرفداران فعال حماس به شمول چپ های سکولار و مسلمان مذهبی (بعضی بنیادگرا و بعضی نه) شرکت کرده بودند. هر چند که سکولارهای چپ از مخالفان شدید اسلام هراسی بودند، اما هنوز هم بار هراس های دیگر بر دوش شان سنگینی می کند.

اما دلایل دیگر نیز برای عدم تمایل به محکوم کردن جنایات اسلام گراها وجود دارد و آن یک اشتیاق بزرگ برای محکوم کردن جنایات غرب است. ریشه های تعصبات و افراطیت مذهبی، مذهب نیست، بسیاری ازنویسنده های چپ بر این تاکید کرده اند، اما امپریالیزم غرب، ظلم، ستم و فقر این را پرورش داده است. به عنوان مثال، دیوید اسوانسن، در وبسایت جنگ یک جنایت است، و سپس در وبسایت مجله تیکون (با یک عصبانیت اما تنها با سلب مسوولیت جزیی از مدیر مسوول) پرسیده است که «در مورد داعش چه باید کرد؟» و سپس این گونه پاسخ داده است: «از اینجا شروع کنیم که داعش از کجا آمده است. امریکا و متحدان آن عراق را ویران کردند…»[۱۱] این درست است. بدون هجوم آمریکا در ۲۰۰۳، حالا داعش نمی توانست در صحنه باشد، هرچند که اگر صدام از داخل سرنگون می شد احتمالا جنگ مشابه مذهبی باز هم آغاز می شد. برای داعش، این مساله نیست که هجوم امریکا «از کجا آمد»، بلکه داعش محصول احیای مذهبی در سراسر جهان است و مثال های زیادی از احیاگرایان شبه نظامی مذهبی وجود دارد. اسوانس، ممکن یک توضیح مشابه را برای همه آن ها پیشنهاد کند، ولی وقتی که نمونه ها زیاد می شوند، این توضیح معقولیت خود را از دست می دهد.

نیروی چپ در شناسایی و درک قدرت مذهب همواره مشکل داشته است. آیا همه مذاهب ابزار ایدولوژیک طبقه حاکم اند؟ آیا همه موعودگراها و قیام های مسیحایی به لحاظ ایدیولوژیک پاسخ تحریف شده ای گروه های فرودست از سرکوب مادی است؟ این پاسخ از این جا ناشی می شود که گویا تعصب مذهبی، یک پدیده روبنایی بوده و تنها با بر بنیاد اقتصادی قابل توضیح است. این اعتقادات باستانی اما امروزه بسیار مبهم می نماید. پرویز احمد، پروفیسور در فلوریدا، که کاملا نسبت به «معضل» بوکو حرام آگاه است، یک مثال روشن در وبلاگ اش ارایه کرده است. او توضیح می دهد که «خشونت های که تحت نام اسلام رخ داده است، کمتر انگیزه های مذهبی داشته و بیشتر به فقر و سرخوردگی ارتباط دارد.»[۱۲] به همین صورت، کتلین کوانوخ از دانشگاه ملی ایرلند در وبسایت دیسنت تاکید می کند که «خشونت و اعمال سرکوب گرایانه داعش بسیار کم به مذهب به صورت فی نفسه مرتبط است، بلکه این خشونت ها بیشتر با منافع مادی گره خورده است.»[۱۳] اما این درست است؟ چرا فقر، سرخوردگی، و کمبود منابع مادی نه به ظهور چپ که به بسیج اسلام گرایانه منجر شده است؟ در واقعیت، احیای مذهبی نه تنها در میان مسلمان ها بلکه در سراسر جهان به چشم می خورد؛ در میان یهودی ها، مسیحی ها، هندوها، بودیست ها افرادی از تمام طبقات اجتماعی وجود داشته و فعالیت های احیاگرایانه قبل از هر چیزی دارای انگیزه های مذهبی است (مراجعه کنید به کتاب فواد جیرجیس تحت عنون «عزیمت جهادگراها: از داخل مسلمانان ستیزه جو» که شواهد بسیار خوب از قدرت مذهب ارایه کرده است.)[۱۴]

همچنان برخی بر این اعتقاد اند که اسلام گرایی نه محصول امپریالیزم غربی بلکه شکلی از مقاومت در برابر آن است؛ یعنی، با آن که گروه هایی زیادی جذب اسلام گرایی می شوند اما در نهایت یک ایدیولوژی سرکوب شده است؛ این سیاست چپگرایانه است هرچند تا حدی عجیب و غریب. شما در این جا نویسندگان چپی را در نظر گیرید که در عراق شبه نظامیان شیعه و سنی را که در برابر سربازان امریکایی می جنگند، نیروهای «مقاومت» توصیف کرده و در این خصوص، به صورت عامدانه ای به مقاومت فرانسه در برابر نازی ها در جنگ جهانی دوم استناد می کنند. آن هم صرف به این دلیل که آن ها دربرابر امریکایی ها می جنگند. این یک مثال خوبی است که فرید هالیدی در سال ۲۰۰۷ در مجله دیسنت تحت نام «جهادگرایی احمق ها»[۱۵]مطرح کرد. این یک برچسپ خوبی است اما دوام ندارد. در این ارتباط، کسانی مانند اسلاوی ژیژک را داریم که قبلاً اسلام گرایی رادیکال را «خشم قربانیان جهانی شدن سرمایه داری» می دانست. این در حالی است که ژیژک از اسلام-هراس خواندن خود بیمی ندارد. او مدافع یک نقد «توام با احترام اما بی رحمانۀ» اسلام و تمام مذاهب است.[۱۶] اما او تا زمانی نمی تواند انتقاد درست کند که فکر کند هدف خشم اسلام گرایی همان چیزی است که او از آن به سختی انتقاد می کند.

خانم جودیت باتلر، اشتباه مشابه را مرتکب می شود. او تاکید می کند که «تلقی حماس و حزب الله به عنوان بخشی از یک جنبش اجتماعی مترقی و متعلق به جریان چپ بی نهایت مهم است؛ و آن ها بخشی از یک چپ جهانی اند.»[۱۷] این سخن را او در سال ۲۰۰۶ ابراز داشت و سپس با اصلاحات جالبی در سال ۲۰۱۲ به تکرار آن پرداخت: حماس و حزب الله به خاطر “ضدیت شان با امپریالیسم”متعلق به چپ جهانی اند. اما این به معنای آن نیست که باتلر از هر سازمانی در جناح چپ جهانی حمایت می کند؛ و به خصوص، او مخالف استفاده از خشونت توسط این دو گروه می باشد. با این که از تصحیح سخنان مذکور خرسندم اما قایل شدن هویت چپ به این دو سازمان به همان اندازه در سال ۲۰۰۶اشتباه بود که در سال ۲۰۱۲ میلادی. با وجود این من آن را اشتباه آموزنده ای می دانم. شاید از این جا است می فهمیم که چرا چپ ها از حماس و حزب الله حمایت می کنند و یا دستکم به صورت فعالی با آن ها مخالفت نمی ورزند. تنها چیزی که چپ ها را به سوی نیروهای مذکور می کشاند، نبرد و مقاومت شان در برابر اسراییل، به طور غیر مستقیم ایالات متحده، است.

در مورد تعصب اسلام گرایان، پست مدرنیست ها نیز کار بهتری نسبت به ضد امپریالیست ها انجام نداده اند. معذرت خواهی میشل فوکو را به خاطر خشونت های انقلاب [اسلامی] ایران به یاد داشته باشیم. فوکو گفته بود: ایران «آن رژیم حقیقت را که ما داریم ندارد.[۱۸] این نسخه از نسبیت باوری فرهنگی به یک امر عادی و پیش پا افتاده تبدیل شده است. ما در مورد براندازی فرهنگی در یک دولت اسلام گرا تحلیل دوست داشتنی ای از آذر نفیسی، نویسنده لولیتاخوانی در تهران، داریم. خانم نفیسی که در تبعید زندگی می کند، در یک مصاحبه در بوستون گفت: «من بسیار خشمگین می شوم وقتی در غرب—شاید به خاطر نیات خوب و یا از یک زاویه دید مترقی—کسی پیوسته می گوید’ این فرهنگ آن ها است’… به این می ماند که گفته شود فرهنگ ماساچوست آتش زدن جادوگران است… جنبه هایی از فرهنگ هست که واقعا قابل سرزنش است… و ما نباید آن را قبول کنیم.[۱۹] آن آدم های با نیات خوب و دیدگاه های پیشروانه شاید از مدافعان رادیکال جامعۀ چند فرهنگی باشند و حتا ممکن مشکل چندانی با آتش زدن جادوگران نداشته باشند، اما تا زمانی که در ماساچوست رخ ندهد.

قوی ترین دفاعیات پست مدرن از رادیکالیزم اسلامی از سوی کسانی مثل مایکل هارت و انتونیو نیگری مطرح شده است که باور آنها اسلام در نفس خود یک پروژه پست مدرن است. این دو نویسنده مدعی اند: «پست مدرنتیه ی بنیادگرایی به درجه اول باید در راستای رد مدرنیته به مثابه هژمونی اروپایی-امریکایی شناخته شود که در این چارچوب بنیادگرایی اسلامی در واقع یک حالت پارادایمیک دارد.» و دوباره ادامه می دهند: «همان گونه که انقلاب ایران رد قدرتمندانۀ بازار جهانی بود، ما باید آن را به مثابه اولین انقلاب پست مدرنیستی در نظر داشته باشیم.»[۲۰]حالا با توجه به توضیحات هارت و نگری، این آیا واقعا بی رحمانه است که اگر ادعا کنم این روزها ایرانی ها بیش از هر زمانی مشتاق پیوستن بازار جهانی اند؟

واکنش های جریان چپ در برابر اسلام گرایان- مثل هویت دادن، ابراز حمایت و همدلی، معذرت خواهی، تساهل و پرهیز- به طور غریبی نامعمول به نظر می آید. به خصوص وقتی که ماهیت اصلی ایدیولوژی اسلام گرایان را در نظر می گیریم. ستیز جهادی ها با «غرب» قبل از همه باید برای جریان چپ مایه نگرانی باشد. بوکوحرام نخست حملات اش را بالای «مکاتب به سبک غربی» انجام داد و سایر گروه های اسلام گرا اعمال مشابهی را،به خصوص حمله بالای مکاتب دخترانه، مرتکب شدند. ارزش هایی که اسلام گرایان با آن مخالف اند، عبارت است از آزادی های فردی، دموکراسی، برابری جنسیتی و کثرت گرایی مذهبی. بدون شک غربی ها همیشه مطابق با این ارزش ها زندگی نمی کنند، و در هنگام ضرورت به دفاع از آن بر نمی خیزند. به هر حال این همان ارزش هایی اند که با وجود دفاع ریاکارانه برخی از گروه ها در غرب، مورد حمایت ما نیز است. در سال های اخیر، بعضی وقت ها روسیه و چین مدعی شده اند که با امپریالیسم وارزش های غربی مخالف اند اما این دو کشور پیش از آن که مخالف امپریالیسم باشند، بیشتر خود به عنوان قدرت های امپریالیستی رقیب عمل می کنند. به هرحال، گاهی رهبران این کشورها متوسل به بحث های ارزشی می شوند (مثلا وقتی حاکمان چین از «هارمونی» ایده آل در مکتب کنفسیوس حمایت می کنند)، ولی به نظر نمی رسد که خیلی محکم متعهد به ارزش های مورد ادعا خود باشند. اما اسلام گراها قطعا به آن چه می گویند، متعهد اند. آن ها آرمان های بلندپروازانه ای خود را دارند که به شدت آرمان گرایانه است و از این رو جایی برای منافع مادی نمی گذارد. تعصب آن ها خود ارزش متعصبانه است که انگیزه های الهیاتی دارد و این یک چالش واقعی در برابر ارزش های «غربی» است.

اما واقعا ارزش های مثل آزادی فردی، دموکراسی، برابری جنسیتی و کثرت گرایی مذهبی ارزش های غربی نیستند؛ بلکه آن ها ارزش های جهانشمولی اند که برای نخستین بار به صورت قوی و با یک نسخه مدرن در اروپای غربی و امریکا ظهور کردند. بدون شک، جریان چپ ارزش های مذکور از خود می داند؛ چپی که باز هم به صورت قوی و مدرن در اروپای شرقی و امریکا ظهور کرد. چپ، یک اختراع قرن هجده است، زادۀ روشنگری سکولار است. البته در تمام سنت های مذهبی آدم های بوده اند که بالقوه موقف چپ گرایانه داشته اند. مثل صلح طلبان، اجتماع گرایان، طرفداران محیط زیست، مدافعان و حامیان فقرا، و حتا کسانی که معتقد به برابری بودند و یا بهتر بگویم کسانی که معتقد به برابری همه دینداران (احتمالا دین داران مذکر) در پیشگاه خداوند بودند. اما چیزی مثل چپ کلاسیک در میان هندوها، یهودی ها، بودیست ها، مسلمانان و عیسویان به وجود نیامد. و ارزش های چپ همان ارزش های «غربی» است که همواره جدی گرفته شده است. بنابراین، مخالفت با این ارزش ها چیزی است که چپ باید به مصاف آن برود؛ و قوی ترین مخالفت با این ارزش ها فعلا از سوی اسلام گرایان رادیکال صورت گیرد؛ و این بهترین دلیلی است که بسیاری از چپ گراها با درک آن به مقابله با رادیکالیسم اسلامی برخیزند.

یک جنبش واقعی چپ در برابر ظلم و فقر چگونه جنبشی است؟ در قدم نخست جنبشی متشکل از سرکوب شده ها است که در آن زنان و مردانی که قبلاً منفعل، بی نظم و بی نشان، و وحشت زده بودند، بسیج شده و توانایی سخن زدن و موضع گیری به منظور دفاع از حقوق انسانی خود را پیدا کرده اند. دوم، هدف آن آزادی است، یا بهتر بگویم، رهایی از قید ستم انسانی. همچنان، قدرت محرکۀ جنبش ترسیم چشم اندازی، قسماً متاثر از فرهنگ ها و مبارزات محلی،از یک جامعۀ متفاوت است که اعضای آن، چه مردان و چه زنان، از برابری و آزادی های بیشتری برخوردار شده و صاحب یک حکومت مسوول تر و پاسخگوتر اند.آن چه گفته شد، توصیف معمول از آرمان های جنبش چپ است. با وجود این چگونه ممکن است که هرکسی در هرجایی به صورت جدی می تواند واقعا باور کند که گروه های اسلام گرا، یا هرگروه مشابه دیگر، متعلق به جریان چپ بوده می توانند.

آن طوری که من تصور می کنم، نیاز به انتقاد از اسلام گرایی وجود دارد. بنابرین چپ از کدام موضع بایستی برخورد کند؟ منظور من برخورد نظامی نیست. اسلام گرایان در حال حاضر در سوریه و عراق مشغول نبرد اند، اما چانسی برای گردهم آوردن جنگجویان چپ وجود ندارد. اما چپ گراها باید از تلاش های نظامی به خصوص در راستای توقف قتل عام غیر مسلمانان و دگراندیشان دینی حمایت کنند (ممکن هم این کار را نتوانند). پس از آن، برای نابودی اسلام گرایی من بیشتر متمایل به سیاست مهار آن هستم تا جنگ با آن (یا هم سلسله ای از جنگ ها). این یک تبی است که بخودی خود خواهد سوخت. اما مشکل این است که آدم های زیادی از سوختن آن رنج خواهند برد و چپ گراها این رنج ها را با هزینه در مخاطره انداختن اصول اخلاقی ما نادیده گرفته اند. این که چگونه می توانیم آن هایی را کمک کنیم که مورد هدف نیروهای اسلام گراها قرار گرفته اند سوالی است که چند باره باید به آن بپردازیم. اما باید یک جنگ ایدیولوژیک را آغاز کنیم.

در هرگونه ستیزی، نخست باید میان اسلام گرایان متعصب و خود اسلام تفاوت بگذاریم. البته، من تردید دارم که با این کار بتوانیم اعتباری{در برابر اتهام اسلام هراسی} حاصل کنیم. نویسنده هایی مثل پاول برمن و میریدیت تکس وقتی در مورد اسلام گرایی می نویسند، با احتیاط زیاد در هر مرحلۀ کار خود این تفاوت را رعایت می کنند اما منتقدان آن ها اغلب آن را نادیده می گیرند. هر چند که منتقدین شاید متوجه رعایت تفاوت مذکور در گفتار و نوشتار دیگران نشوند، ولی با این حال رعایت اصل تفکیک میان اسلام و اسلام گرایی از اهمیت زیادی برخوردار است. به طوری ویژه باید بر تفاوتی که میان آثار نویسندگان متعصبی مثل حسن البنا و سید قطب در مصر و مولانا مودودی در هند، و کار فیلسوفان ملی گرای بزرگ مسلمان و اصلاح گران لیبرال در زمان معاصر و جود دارد، تاکید کنیم. این تفاوت را باید دقیقاً به همان شیوه ای قایل شویم که میان وعاظ و خطبه های صلیبیون مسیحی با الهیات اسکولاستیک انجام می دهیم.

ما باید در یک رابطه همکارانه با مسلمان ها باشیم، و همچنان در صورت درخواست همکاری، به دگراندیشان مسلمان و غیر مسلمان که با تعصب مذهبی مبارزه می کنند، کمک نماییم. نباید فراموش کرد که در جوامع مسلمان افراد زیادی با تعصب مذهبی دست و پنجه نرم می کنند که برخی از آنان، مانند ایان هرسی علی، به جریان چپ پیوستند و اما دوباره به سوی راست ها رفتند؛ چون دوستان بسیار کمی در میان چپ ها یافتند. پاول برمن نقد ویرانگری بر نحوۀ برخورد روشنفکران شاخص چپ و لیبرال با هرسی علی نوشت[۲۱]؛ و کاتا پولیت با تعجب و شجاعت در نشریۀ نیشن پرسید که «ما چپ ها و فیمینست ها نیاز داریم تا با نگاه انتقادی از خود بپرسیم که چطور انستیتوت امریکن انترپرایز (AEI)،{که یک موسسۀ تحقیقاتی نومحافظه کار است} توانست که این زن جسور و مدافع نترس حقوق زنان را به سوی خود جلب کند.»

البته، ما نیازی نداریم که به سبک هرسی علی به نقد آتشین اسلام و اسلام گرایی بپردازیم، نقدی که مبتنی بر تجاربی و سرگذشتی است که ما آن را هرگز تجربه نکرده ایم. اما، ما از تجارب هرسی علی بسیار باید استفاده می کردیم، ولی بیم چپ گراها از برچسپ اسلام هراسی مانع بزرگی در این راه شد. ما عدم تمایل عجیبی در استقبال و پذیرش از دگراندیشان سابقاً مسلمان در میان چپ ها می بینیم. این در حالی است که برخورد آنها با سایر افراد برگشته از مذهب، مثلاً از مسیحیت، چنین نیست.

دوم، ما باید اذعان کنیم که تیوری علمی ای(بازهم متعلق به چپ) که پیروزی اجتناب ناپذیر علم و سکولاریسم{برمذهب} را پیش بینی می کرد، درست از کار در نیامد. دستکم چشم اندازی برای تحقق این امر وجود ندارد. به همین خاطر، باید چپ ها مجدداً به این فکر شوند که چطور می توان از دولت های سکولار در عصر «پسا سکولار» دفاع کرد، و چگونه از دموکراسی و برابری در مقابل استدلالات مذهبی برای توجیه سلسلسه مراتب و دین سالاری می شود دفاع کرد. امروزه جذابیت آموزه ها و اعمال مذهبی آشکار است، و در صورتی که می خواهیم ماهیت وحشتناک این جذابیت مذهبی را به مردم نشان بدهیم، پس از قبل از هر چیزی ما خود نیاز به درک این گرایش داریم.

سوم، ما باید قدرت متعصبین مذهبی و دامنۀ نفوذ آنها را درک کنیم. ما باید به صورت روشن متعصبین مذهبی را دشمنان خود اعلام کرده و علیه آنها کارزار فکریی را برای دفاع از آزادی، دموکراسی، برابری و کثرت گرایی، به راه اندازیم. من نمی گویم که چپ گراها باید به جبهه مشهور «برخورد تمدن ها» بپیوندند. همه تمدن های بزرگ مذهبی در بطن خود ظرفیت- احتمالا برابر- زایش خشکه مقدسان خشونت ورز و یا قدیسان صلح پرور، و یاهم چیزی در میانه ای این ها، را دارند. پس مبارزۀ ما با اسلام گرایی نه در چارچوب تمدنی بلکه ایدیولوژیک صورت گیرد. بسیاری از مسلمان های مومن ارزش های جهان-شمول «غرب» و چپ را حمایت می کنند. همان طوری که در مورد مومنین هندو، یهودی و مسیحی دیگر نیز شاهد بوده ایم، آن ها در متون اسلامی به دنبال آموزه ها و برداشت های مشروعیت بخش بدیل برای حمایت و تقویت ارزش های نامبرده می باشند.

سازمان زنان تحت قوانین اسلامی (WLUML) که در اکثریت از کشورهای مسلمان کار می کند، به صورت موثر درگیر این تحقیق در متون می باشند و به خصوص با یک عنایت خاص به برابری جنسیتی این موضوع را دنبال می کنند. این زنان دوستان ما هستند و بعضی از آن ها قدرت قابل توجهی از خود در محیط های خصمانه نشان داده اند و سزاوار پشتیبانی های بیشتری نسبت به آنچه از چپ گراها امروز دریافت می کنند، هستند. بیانیه زیر را در نظر بگیرید که در سال ۲۰۰۵ در کنگره جهانی سازمان مذکور در پورتو الگره بیان شده است:

تروریسم بنیادگرا(های مذهبی) به هیچ وجه ابزار فقیر در برابر غنی نیست؛ ابزاری جهان سوم در برابر غرب و یا سلاح مردم در برابر سرمایه داری هم نیست. واکنش مشروع عبارت از حمایت آن ها از سوی نیروهای مترقی در جهان نیست. هدف اصلی بنیادگراها زدن اپوزیسیون دموکراتیک داخلی به نفع پروژه دین سالارانۀ شان است… پروژه ای که برای کنترول تمام ابعاد جامعه قرار است زیر نام مذهب انجام شود… وقتی که بنیادگراها به قدرت برسند، آن ها مردم را خاموش خواهند کرد، آن ها مخالفان را به صورت فزیکی حذف خواهند کرد، آن ها زنان را در چهار گوشه خانه های شان زندانی خواهند کرد. همان گونه که بر اساس تجربه می دانیم سرانجام این ماجرا یک خفقان خفتبار است.[۲۲]

این مثل یک دادخواهی در برابر «جهادگرایی احمق ها»ی فرید هالیدی می ماند، و من شرط می بندم که انسان های احمق در فورم اجتماعی جهانی (WSF) وجود داشتند که سازمان زنان تحت قوانین اسلامی را متهم به اسلام هراسی بکنند. این چپ سکولار به برخی از شکل های افراط گرایی مذهبی پاسخ مناسب داده است اما این پاسخ ها در برابر افراط گرایی اسلام گراها ضعیف بوده است. اجازه بدهید یک بار دیگر برای آخرین بار سوال کنم: چرا این گونه است؟ ترس وحشتناک از اسلام هراسی دلیل اول است. من مجموعه دلایل دیگر را نیز نشان خواهم داد. دلیل دیگر این است که اسلام گراها با غرب مخالف اند و به شیوه که آن ها مخالفت می کنند احترام می گذاریم (صرف نظر از این که آن ها چه می کنند). ممکن دلایل دیگر نیز در کار باشد.

این سوال باید باید مورد توجه انتقادی چپ گراها در هرجایی که هستند قرار بگیرد؛ اما این سوال توجه لازم را که سزاوار است، جلب نکرده است. بعضی از فیمینست های سکولار در ایالات متحده امریکا و انگلستان دست به بسیج علیه زن ستیزی های مذهبی زده اند. این اعتراض شامل ترس غیرعقلانی اسلام گراها از زن نیز می شود. به عنوان مثال، نگاه کنید به وبسایت مرکزی برای فضای سکولار. در ایتالیا مجله و وبسایت چپ رسیت نیز در مباحث اش در خصوص جهان مسلمان هوشمند و آموزنده و انتقادی عمل کرده است. بنابراین، صداهایی است که سایر چپ گراها جهان باید به آن گوش بسپارند و یکجا شوند.

همان گونه که من قبلا اذعان کردم ،هیچ فرصتی وجود ندارد که جبهه ای از چپ های بین المللی به میدان های جنگ{علیه اسلام گرایان متعصب}بپیوندند. دوستان و همسایه های من حاضر به ثبت نام برای جنگ نیستند؛ حتا بسیاری از آن ها هنوز به خطر متعصبین اسلام گرا اذعان نمی کنند. اما خطر اسلام گرایی فعلی واقعی است و چپ های سکولار باید به دفاع از ارزش های خود برخیزند. بنابراین، من به عنوان یک نویسنده، نه به عنوان یک جنگجو، سودمندترین کاری که کرده می توانم مبارزۀ ایدیولوژیک با اسلام گرایی است.من می توانم بگویم که در این راه رفقای زیادی را در کشور های مختلف می شناسم ولی هنوز هم تعداد شان کافی نیست. به هر حال، همین قدر می گویم که جبهۀ بین المللی روشنفکران چپ در حال شکل گیری است.


منابع

[۱] این مقاله در جنوری ۲۰۱۵ در مجلۀ دیسنت(Dissent) به نشر رسید. والزر به عنوان نظریه پرداز برجسته سیاسی و روشنفکر فعال حوزۀ عمومی در امریکا مطرح است. از او نوشته های زیادی در رابطه به جنگ عادلانه، اخلاق سیاسی، ملی گرایی، قومیت، عدالت اقتصادی، انتقادات اجتماعی، رادیکالیسم، تساهل و الزامیت سیاسی به نشر رسیده است. از والزر تا کنون ۲۷ جلد کتاب و بیشتر از ۳۰۰ مقاله به نشر رسیده است. والزر از دانشگاه برندایس در رشتۀ تاریخ فارغ شد، سپس ماستری اش را از دانشگاه کمبرج، و دکترایش را از دانشگاه هاروارد در سال ۱۹۶۱ میلادی در علوم سیاسی اخذ کرد.

[۲] Cohen, What’s Left: How Liberals Lost Their Way (London: Fourth Estate, 2007), 361.

[۳] National Review Online, January 2013. I haven’t seen these figures on a leftist website.

[۴] The Telegraph(website), August 2007.

[۵] Euro-Islam Info, April 2010.

[۶] Bruckner, The Tyranny of Guilt: An Essay on Western Masochism (Princeton: Princeton University Press, 2010), 48.

[۷] Said, Orientalism (New York: Pantheon, 1978), 322, 318.

[۸] Said, The Question of Palestine (New York: Vintage Books, 1980), 184.

[۹] Huffington Post, May 2014.

[۱۰] Kumar, Islamophobia and the Politics of Empire (Chicago: Haymarket Books, 2012).

[۱۱] Tikkunwebsite, September, 2014.

[۱۲] Huffington Post, July, 2014.

[۱۳] Dissent blog, September, 2014.

[۱۴] Fawaz Gerges’s Journey of the Jihadist: Inside Muslim Militancy (Orlando: Harcourt, 2006) provides ample evidence of religion’s power.

[۱۵] Dissent, Winter, 2007.

[۱۶] Zizek, Violence: Six Sideways Reflections (New York: Picador, 2008), 187, 139.

[۱۷] Mondoweiss, August 2012.

[۱۸] Quoted in Janet Afary and Kevin B. Anderson, Foucault and the Iranian Revolution: Gender and the Seductions of Islamism (Chicago: University of Chicago Press, 2005), 125.

[۱۹] identitytheory.com, February 2004; I thank Nick Cohen for this reference.

[۲۰] Hardt and Negri, Empire (Cambridge, Mass.: Harvard University Press, 2000), 149.

[۲۱] Berman, Flight of the Intellectuals (New York: Melville House, 2010), chapter 8.

[۲۲] Quoted in Meredith Tax, Double Bind: The Muslim Right, the Anglo-American Left, and Universal Human Rights (New York: Center for Secular Space, 2012), 82.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com