ده سال پیش در کتاب حقیقت دروغ. با نگاهی به فرهنگ دروغ. به ریشهها و بنیانهای فکری پدیده دروغ پرداختم و کوشیدم تفاوتهای نظام دانایی با فلسفه را نشان دهم. چند سال پیش در مقاله منتشر نشدهای نقش و جایگاه فرهنگ دروغ را در سیاست بررسیدم.
نوشته حاضر بخشی از آن مقاله است .
در آینده نردیک خواهم کوشید که کل آن را نشر دهم.
فرهنگ دروغ در اردوی مخالفان نیز قدرت چشمگیری دارد به ویژه آنگاه که دروغ با خویشاوندان خود همچون چاپلوسی، نامجویی و آزورزی چهره نماید.
من در این زمینه تنها به ترور و دادگاه میکونوس اشاره میکنم و برای این انتخاب دلایل زیر را دارم
۱ـ جنایتی هولناک ، علیه انسانهایی بیدفاع، آنهم در فراسوی مرزهای کشور که در هر فرهنگی زشت و ناپسند بشمار رفته و در هر جدول ارزشیای پلیدی خوانده میشود.
۲ـ به عنوان یکی از بازماندگان ترور میکونوس وظیفه اخلاقی خود میدانم که به این مساله پرداخته و به دروغگوییها پاسخ دهم.
روشن بگویم، سکوت سالهای گذشته به بهانه پرهیز از جنجال و یا ترجیح آرامش درون بر غوغای برون ، نادرست و ناموجه بود و از این بابت پوزش میخواهم ، و به ویژه از آقای عزیز غفاری.
نخست لازم است به گونهای کوتاه به واقعهی آن شب شوم بپردازم.
اگرچه به جلسه میکونوس دعوت شده بودم، علاقهای به شرکت در آن نداشتم، نه به این جهت که مخالف حزب یا گروهی بوده باشم، بل از آن روی که جنگ و خشونت را نه راه حل بل بخشی از مشکل میدانستم و میدانم. از سوی دیگر تمایلی به شرکت در این گونه جلسات نداشتم و از همین روی در جلسات کمیته هماهنگی برلین، متشکل از نمایندگان احزاب و سازمانهای سیاسی و شخصیتهای منفرد شرکت نمیکردم، اگرچه دوستانی تمایل به این کار داشتند.
ما برای روز جمعه به جلسه دعوت شدیم و من روز پنجشنبه به گونهای اتفاقی به رستوران میکونوس رفتم. در ابتدای ورود زندهیاد نوری دهکردی نزد من آمد و پرسید : ” پیغام ما را گرفتی ؟ خوب شد آمدی. از بچهها کسی نیامده .”
اظهار بیاطلاعی کردم. گویا دوستان به من تلفن زده و پیامی هم روی پیامگیر گذاشته بودند که :”مسعود جان اشتباهی صورت گرفته، جلسه امروز است. اگر پیام را گرفتی بیا جلسه.”
من این پیام را روز بعد از ترور شنیدم و نوار آنرا در اختیار پلیس قرار دادم که الان هم موجود است.
در یکی از جلسات دادگاه قاضی خواستار آن شد که این پیام در دادگاه شنیده شود که این کار انجام گرفت و به همراهش، ترجمهی آلمانی آن نیز ارایه گردید.
این توضیح از آن روی ضروریست که برخی برخلاف شهادتها و نوشتههای پیشین خود گفتهاند:” آقای میرراشد همین جوری آنجا بود.”
البته من نمیدانم “همین جوری ” به چه معنی است؟ چون هر کس یک جوری به جایی میرود، ولی اگر هدف بیان این نکته باشد که گویا من بدون دعوت به جلسه رفته بودم که این یک دروغ آشکار است و حتا دروغگویان نیز در نوشتههای پیشین خود بدان اعتراف نمودهاند.
بگذریم. من به اتاق پشتی رفتم و در جلسه که هنوز شروع نشده بود شرکت کردم. سپس نوری از من خواست که با دوست خود مهدی ابراهیمزاده، که پیشتر با او صحبت شده بود، تماس بگیرم تا به جلسه بیاید، که این کار را انجام دادم و او هم آمد.
آقای اسفندیار صادقزاده، از دوستان زندان غنی بلوریان هم که در رستوران بود، به خواست نوری دهکردی و موافقت زندهیاد شرفکندی ذر جلسه شرکت نمود.
نیک به یاد دارم که گفتگویی با شرفکندی داشتم و ایشان گلایه نمود که چرا جوانها به حزب یاری نمیرسانند.
پرسشی در برابرش نهادم که اندکی جنبه انتقادی داشت.
دادگاه واقعه را چنین شرح داده است :” شرفکندی میخواست به پرسش میرراشد پاسخ دهد که دو نفر وارد شدند و ……”
در دادگاه سحنی از مضمون پرسش به میان نیامد، یعنی من آنرا مسکوت گذاشتم. پرسش این بود که :” شما که انتظار کمک از جوانان دارید، زمانی که صدام حسین شهرهای ایران را موشکباران میکرد، چرا این جنایت را محکوم نکردید ؟
منتظر پاسخ بودم که پدیده شگفتی در چهرهاش دیدم. با خود اندیشیدم : ” شاید ناراحت شده. چه گونه ممکن است که رهبر یک حزب سیاسی کهنسال، از یک پرسش انتقادی این چنین برآشوبد؟”
اما احساس کردم نگاه ایشان نه متوجه من بل به پشت سر من است. پس سر حود را به همان سو برگرداندم و دیدم که نفر کناری هم سر خود را به همان نقطه میگرداند. سپس آتش گلوله را دیدم و صدایش را شنیدم.
وقتی خود را پرتاباندم با پشت سر به پایه میز اصابت نمودم ـ که اثرات آنرا هنوز به دوش میکشم ـ و صدای رگبار و تکتیرها را میشنیدم.
پس از سکوت، نخستین صدایی که به گوشم رسید، از آن ابراهیمزاده بود که جویای حال من و دیگران میشد. عزیز غفاری هم که مورد اصابت چندین گلوله قرار گرفته بود، از درد مینالید.
این فشرده ماجرا بود که میتوان با قهرمانبازیهای کودکانهای که اینجا و آنجا طرح و هر بار هم به گونهای دیگر تعریف میشود، مقایسه نمود.
در ابتدای امر پلیس به همه چیز و همه کس مشکوک بود که این هم امری طبیعی به شمار میرفت . در روند بررسی پرونده پلیس و دادستانی به گونهای دقیق و همهجانبه تک تک موارد را بررسیدند و بدون چشمپوشی تا به انتها پیگیری نمودند. بر این پایه و طی یک روند چندساله، حکم دادگاه میکونوس صادر گردید.
متاسفانه برخی از همان زمان کوشیدند، ندانمکاریها را بپوشانند و برای پنهاندن برخی مسایل، به پروندهسازی روی آورند. به قول معروف: فرار به پیش.
از آنجایی که ابتداییترین ارزشهای اخلاقی را به زیر پا نهادند، در همان دوران نوشتم که :” کارآگاهبازیهای کودکانه، نامجوییها، تسویهحسابهای سیاسی و شخصی، جوی به وجود آورد که در آن انسانهای زیادی به جاسوس و مشکوک و غیره متهم شدند ……..که مایه تاسف است. ”
خوشبختانه دادگاه توانست نادرستی این گونه اتهامات را به اثبات برساند تا جایی که برخی کوشیدند در دادگاه، منکر گفتارهای خود در بازجوییها شوند که این امر با خشم قاضی دادگاه مواجه گردید.
اما اینکه گفتهاند:” ساعتها و روزها برای امنیت جلسه اندیشیده و تدارک دیدهاند.”این به راستی مایه خنده است و شاید هم گریه، و یا به گفته حافظ خنده و گریه. اینها میبایست بدانند که رهبر یک حزب سیاسی ـ نظامی را به جلسه دعوت کردهاند و میبایست امنیت لازم را فراهم نمایند که نکردند.
نمیدانم چگونه ساعتها و روزها تدارک دیدهاند، اما این نکته را میدانم و همهی دستاندرکاران پرونده میکونوس هم میدانند ـ اگرچه دوستان مسکوت میگذارند ـ که چند روز پیش از ترور، یکی از شاهدان عینی یعنی خود من، به آگاهی دوستان میرساند که فرد ناشناختهای با شکل و شمایل ایرانی، شرقی، به گونهای مشکوک رستوران میکونوس را تحت نظر داشته است، اما کوچکترین توجهای به این مساله نکردند و تاسفآورتر اینکه، آنگونه که بعدها فهمیدم، این حادثه در همان روزی روی داد که برای تدارک جلسه میکونوس گفتگو و تبادل نظر داشتهاند.
دادگاه به این موضوع حساسیت ویژهای نشان داد و سرانجام مشخص گردید که فرد ناشناخته، عضوی از گروه شناسایی ترور بوده است.
براستی که فرهنگ دروغ، فقط در نماز جمعه چهره نمینماید.
باز هم بگذریم. آنزمان انسانهای بیگناه و شریفی را بدون کوچکترین دلیلی در مظان اتهام قرار دادند، برخی را به جهت باورهای سیاسی، برخی به جهت باور داشتن به مذاکره، برخی به خاطر اغراض شخصی و تعدادی هم تنها از آن روی که تیزبینی، دقت و زبر دستی گردانندگان را نماید.
اما سوگند که بیشینه برای پوشاندن حقیقت متهم شدند.
البته نه اینکه مخالفان مذاکره، موافقان را متهم کرده باشند. نه به هیچ وجه.
این برخی از برگزارکنندگان جلسه ـ برخی از اعضای کمیته هماهنگی برلین ـ بودند که انگشت اتهام متوجه این و آن نمودند و در مواردی اقدامات لازم را هم به عمل آوردند که در فرهنگ ما بر آن نام پروندهسازی نهند.
آری کمیته هماهنگی برلین، یعنی همان کمیتهای که تمام اعضایش بدون استثنا موافق مذاکره با رژیم بودند و در جلسات متعددی، چگونگی پیشبرد آنرا به گفتگو میگذاشتند.
یک عضو همین کمیته در دادگاه شهادت داد که : ” ما همگی موافق مذاکره با رژیم بودیم.”
آری همه حتا پهلوانپنبهها.
لازم به ذکر است که هدف من نقد همه اعضای این کمیته نیست چرا که به گمان من اغلب آنان انسانهای شریف و مبارزان وارستهای به شمار میروند که همه زندگی خود را در راه سربلندی ایران صرف نمودهاند.
هدف من نشان دادن این نکته است که آن پهلوانپنبههای انقلابیای که پس از ترور، نام مذاکره را نشان خیانت شمردند، پیش از آن ، خود برایش سر و دست میشکستند.
در جو آنزمان و برای جلوگیری از مذاکرات خودسرانه، کمیته تصمیم گرفت ، با هدایت امر مذاکره به یک بستر مشخص، به هرج و مرجها و نابسامانیها پایان دهد.
سرانجام زندهیاد نوری دهکردی برای این منضور از سوی کمیته انتخاب گردید.
پرسیدنیست، چرا کسانی که دهها و صدها ساعت دربارهی ترور گفتهاند و گفتهاند و باز هم گفتهاند، یک بار هم به این مسایل اشارهای نکردهاند ؟
باری انگشت اتهام به هر سویی چرخاندند و سرانجام قرعهی فال به نام عزیز غفاری زدند، یعنی همان کسی که دوست نزدیک خودشان به شمار میرفت و از همهی بازماندگان ترور، آسیب بیشتری دیده بود زیرا مورد اصابت چندین گلوله قرار گرفته و به شکل معجزه، معجزه و بیست بار معجزهآسایی از مرگ رهیده بود.
نیازی نیست به ریز مسایل بپردازیم و همین اندازه بس که ویژگیهای جاسوس مورد نظر، تمام ابهامات را برطرف گرداند.
دستگاههای امنیتی آلمان در دادگاه اعلام داشتند :” این فرد که در هنگام ترور در رستوران حضور داشته، در ارتباط مستقیم با رهبران کرد بوده است.”
این نکته پاسخ بسیاری از ابهامات بود زیرا رهبران کرد، یا رابطهای شخصی با فرد مزبور داشتهاند و یا رابطهای سیاسی که آقای غفاری هیچ یک از این دو حالت را نداشته است.
البته دلایل فراوان دیگر هم در این باره وجود داشت که دادگاه د دادستانی به خوبی از آنها آگاه بودند و دردآور اینکه بازماندگان ترور هم بدان آگاهی دارند.
بر این پایه و بر اساس بررسیهای دقیق و همه جانبه، نادرستی اتهامات آشکار گردید. از همین روی یکی از وکلای قربانیان ترور در آخرین سخنان خود در دادگاه گفت:” ما از ابتدا در مورد خاین بر یک نفر، صاحب رستوران عزیز غفاری ، متمرکز بودیم، جریان دادگاه حدس ما را تایید نکرد.”
ایشان در ادامه سخنان خود به دلجویی و گونهای پوزشخواهی از عزیز غفاری پرداخت و گفت :” متاسفم که صاحب رستوران این درد را علاوه بر درد جسمی باید با خود حمل کند.”
دادستان هم از این فراتر رفته و در نطق پایانی آشکارا اعلام داشت :” تراژدی این ترور میتواند این باشد که منبع اطلاعاتی رژیم ایران خود شاهد ترور بوده و از آن جان سالم بدر نبرده باشد، متاسفانه این موید سخنان فلاحیان در اوت ۱۹۹۲ میباشد.”
آری این حقیقتیست که دادگاه اعلام و حکم بدان اشاره نموده و در سالهای گذشته هم ، با وجود پیگیریهای مداوم پلیس و دادستانی، کوچکترین خللی بدان وارد نیامده است.
اینکه روزنامهای چنین نوشته، کتابی چنان گفته و یا در فیلمی اظهار نظر دیگری شده و غیره، هیچکدام ملاک حقیقت نبوده و نیست بل بیانگر این حقیقت تلخ است که رذالتها و هوچیگریها همچنان ادامه دارند.
به عدوان نمونه یکی تبلیغ فیلم خود را میکند و چیزی میگوید تا جنجالی بپا کند و در این راه به هر آب و آتشی میزند ـ در این مورد به آب ـ
نه این حقیقت نیست بل فرهنگ دروغ است.
آری برخی یگانه چاره در هوچیگری یافتند، دروغها بافتند، پروندهها ساختند و بر این و آن تاختند، اما سرانجام قافیه را باختند زیرا کام و نام جُستند اما ناکامتر از کام و نام نتوان یافت.
متاسفانه دیگرانی هم این دروغها را شنیدند و نپژوهیده و نسنجیده ادعاهایی نمودند که مایهی شگفتیست.
به عنوان نمونه آقای خان بابا تهرانی در یک برنامه تلویزیونی، صدای آمریکا، ادعا کردند که ” عزیز غفاری جاسوس رژیم بوده و وزارت اطلاعات همان موقع او را به ایران برده است.”
به راستی ادعای شگفتیست و در عین حال گستاخانه و دردآور که تنها در فرهنگ دروغ امکانپذیر است.
این نکته به اندازه دروغ آقای جنتی در نماز جمعه، مبنی بر انتقال چند میلیارد دلار در یک کیف دستی برای مهندس موسوی، خندهآور است.
عزیز غفاری در تمام دوران بررسی پرونده تا صدور حکم حضور داشت و در تمام جلسات پلیس و دادستانی شرکت نمود، حتا پس از صدور حکم نیز چون من و دیگران به تمام فراخوانهای دادستان پاسخ مثبت داد. محل زندگی ایشان همواره آلمان بود که امروز نیز چنین است.
این هم راز سر به مهری نیست وهمه دستاندرکاران پرونده از آن آگاهند، از پلیس گرفته تا پلیس جنایی و دادستانی.
مگر دستگاه قضایی آلمان چشمپوشیای روا داشته که آقای غفاری هم مورد بخشش قرار گرفته باشد ؟
مگر همین دستگاه کسانی چون فلاحیان را در جایگاه متهم قرار نداده است ؟
پس چرا از دیگران چشم میپوشد ؟
راستی چرا این قدر دادگاه میکونوس را میستایید ؟
این فریبکاری نیست که از یک سوی بستایید و از سوی دیگر زیر علامت سوال برید؟
این چه شیوهایست که دادگاه را تکه تکه کنید و آنجایی که مورد پسندتان نباشد، نفی نمایید ؟
این چه فرهنگیست که برای پوشاندن حقایق ، آسیبدیدهترین بازمانده این جنایت هولناک را متهم میسازید ؟
این چه دوروییست که برخی در جلوت به گونهای گویند و در خلوت به گونهای دیگر؟
البته به گمان من آقای خانبابا تهرانی اشتباه بزرگی مرتکب شده ولی گناهکار اصلی نیست زیرا او آگاهی درستی از این مسئله ندارد و تنها گفتهها را باز می گوید گناهکاران اصلی کسانیند که رمینه ها فراهم می آورند و اینجا و آنجا دروغ می گویند . همان کسانیکه آتش شهوت نام آنچنان درونشان را سوخته و چشم خرد را دوخته که حتا نوشته ها و گفتههای پیشین خود را فراموشیده و امروز چنین گویند وفردا چنان.
سوگند که اگردیروز ادعا شما حقیقت میبود امروز نه امایی بود ونه اگری.
اگر شما اطلاعاتی بیش از پلیس و دادستانی دارید ارائه نمائید تا با هم نزد پلیس رفته و آقای غفاری و یا هر کس دیگری را تحویل دادگاه دهیم اگر چنین است نخست بگویید که آنرا از کجا آورده اید، آن هم اطلاعاتی که پلیس جنائئ و سرویسهای امنیتی و دادستانی آلمان از آنان بیخبرند.
سوگند که اگر چنین کردید من نخستسن کسی خواهم بود که همراهتان شده تا عدالت برقرار شود، ولی اگر چنین نیست پس ” به از خامُشی هیچ پیرایه نیست.”
از آقای خان بابا تهرانی هم خواهش دارم، برای پاس شخصیت و مبارزات آزادیخواهانهشان هم که شده، بررسیهای لازم را به عمل آورده و یا ادعای خود را ثابت نمایند، یا به پرسشهای فوق پاسخ دهند و یا هم به اشتباه خود اعتراف نموده و از آقای عزیز غفاری پوزش بخواهند.
یعنی گفتههای خود را جدی بگیرند تا مبادا کسانی دیگر گفتههایشان را هم نپژوهیده و نسنجیده و نادرست بپندارند.
از سوی دیگر نقش آن رسانهای ـ صدای ـ آمریکا ـ که بدون بررسی و پژوهش امکان برای چنین اتهاماتی فراهم میآورد نیز قابل پرسش فراوان است.
گویا هر زشتیای که در ایران موجود است، همتایی هم در خارج دارد، به ویژه آنگاه که پای فرهنگ دروغ در میان باشد. اگر در ایران رسانه حکومتی به اتهامزنی و دروغگویی مشغول است، در خارج هم ـ در زمینه ترور میکونوس ـ صدای آمریکا همین شغل شریف را پاس میدارد و نسنجیده و گستاخانه امکاناتی فراهم میآورد تا به این و آن اتهام وارد آید. جالبتر اینکه مجری یکی از برنامهها ـ افق ـ به جای پاسخگویی اعلام میدارد که :” متهمین حق دفاع از خود دارند.”
شگفتا. تو گویی جایگاه رسانه و دادگاه عوض شده.
رسانه وظیفه دارد که پیش از پرداختن به موضوع، حداقل اطلاعات را گرد آوری نموده و با آگاهی به مسئله بپردازد، بویژه آنگاه اتهامی این چنینی به کسی وارد می آورد.
نه اینکه تریبون دراختیار این وآن نهد تا انسانهای بی گناه را به لجن بکشند و سپس بزرگوانه ، از حق دفاع متهمین بگوید.
تردید ها آنگاه شدت می یابد که این رسانه درپی تذکرات مکرر باز هم برهمان سیاست پای می فشارد.
پرسیدنیست چرا اتهام زنندگان نتوانسته اند دررسانه های دیگر من جمله بی بی سی اتهامات گستاخانه را تکرار نماید، یعنی دریک هفته دریک رسانه به گونه ای گفته اند ودر رسانه بی بی سی به گونه ایی دیگر.
این نشان می دهد که رسانه های دیگر با برخورد مسئولانه و آگاهی از پرونده، اجازه چنین گستاخی ایی را به این وآن نداذه است و اشخاص هم دریافتند که بقول معروف مسجد جای آن نیست. آری فرهنگ دروغ بلای جان سرزمین ما شد. و چنان قدرتی دارد که می تواند صدای خویش را با آنسوی ابها درهم بیامیزد.
سوگند : هزاران بار سوگند که اگر آقای عزیز غفاری درآن شب شوم جان می باخت، امروز همین آقایانی که پرونده می سازند، از دوستیهای خود با او می گفتند، شجاعت ، صداقت وبزرگواری اورا می ستودند.
شرمت باد ای فرهنگ دروغ
اما ذکر یک نکته را ضروری می دانم. سالهاست که پی گیر مسایل سیاسی نیستم وکاری با رسانه ها ندارم تلویزیون ندارم که بیننده این یا آن برنامه باشم اما به عنوان بازمانده این ترور شوم ، مسایل مربوطه به آنرا دنبال می کنم که دوستانی هم یارو یاور من در این راهند.
آنجایی که به روش ناپسند و زشت صدای آمریکا اشاره نمودم تنها وتنها در رابطه با همین پرونده است وبس وهرچه جز این در صلاحیت داوری من نیست.
در انجیل آمده بگذار مردگان مردگان خود را دفن کنند. گویی درفرهنگ دروغ ودراین مورد خاص مسئله بدین گونه است که بگذار زندگان تاوان مردگان دهند.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.