
«به یاد عاشقان در خاکِ خاوران و خاورانهای دیگرِ سرزمینی که درد، دمی رهایش نمیکند»
…
گرفتند و بریدند و شکستند
همه پیوندها از هم گسستند
دهان عاشقان با سنگ بسته
دل و دیده به کام خون نشستند
هنوز بر مسند قدرت نشسته
ضحاکان زمان و ماردوشان
ولی در سینههای مردمان هست
دلی سرشار ز مهری پاک و جوشان
به یکدم رو شود مانند دریا
بروباند ضحکان را ز هر جا
روید لالهها در سبزه زاران
بیفشاند بهاری نو به هر جا
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.