موقع دستگیری ما حلقۀ عباس دستش نبود. پس از اینکه من از زندان آمدم در سالگرد ازدواجمان که ١۴ اردیبهشت ١٣۶۶ میشد. در اصفهان دادم به یک طلا فروشی درون حلقه بنویسد بیاد ١۴ اردیبهشت ١٣۶٢ سال ازدواجمان و توسط دخترم بهاره حلقه را به دست عباس رساندم. دفعه بعد که ازش پرسیدم حلقه را نشانم داد و گفت: گشاد شده و دورش را نخ پیچیده بود. پس از کشتار زندانیان دو تا ساک از عباس به پدرش داده بودند. وقتی مراسم عباس تمام شد من از خواهرش پرسیدم که درون ساک عباس را گشتید؟! حلقه ازدواجمان نبود؟! گفت: گشتم. غیر از لباسها و تعداد عکس چیز دیگری نبود.
خواستم که خودم بگردم و در آن گشتن تعداد شعر از عباس که جاسازی کرده بود و حلقه ازدواجمان را پیدا کردم. هنوز آن حلقه را با همان نخی که خود عباس دورش پیچیده است حفظ کردهام گاهی برای چند دقیقه دستم میکنم با همان نخ هنوز برای من گشاد است. نگهاش داشتم که بعدها بدهم به پسرم بیژن…… از انسان خوش تیپ و قدبلند و خوش اخلاق و نابغه که وقتی از در تو میآمد هیکلش قاب در را پُر میکرد و چشمان روشنش برق میزد و میخندید به من فقط دو تا ساک پس دادند! نمیدانم به چه تیری کشتندش؟! دانستن و دادخواهی حق من است. حق ماست. من خیلی دلم میخواست که ببینم وقتی موهای بناگوش عباس سفید میشد او چه قیافهای پیدا میکرد؟ دلم خیلی چیزهای ساده دیگر میخواهد، قدم زدن در زیر باران، گوش دادن به صدای باران وقتی که روی برگهای درشت انجیر میبارید و عباس دوست داشت به این صدا گوش کند. و خیلی چیزهای ساده دیگر که حالا همه حسرت های عظیمی شدهاند. من نمیتوانم فراموش کنم.هر کس میتواند فراموش کند، فراموش کند! اما آیا میتوانید تضمین کند که زخمهای هنوز خون چکان را نادیده گرفتن میتواند از تکرار این گونه جنایات جلوگیری کند؟ آیا میتوان بر بیداد سی و چندساله چشم بست و عدالت و آزادی و دمکراسی بنا کرد؟
برگرفته از وبلاگ سالهای تندباد
کانال تلگرام عدالت برای ایران را دنبال کنید
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.