«تا به امروز هنوز نتوانستم درک کنم که چه چیز اطلاعات سپاه را بر آن داشت تا ۱۰ نفر نیروی مسلح برای دستگیری یا به عبارتی به گروگان بردن من اعزام کنند. آیا جوانی ۲۳ ساله که هیچ دستی در سیاست و جریانات نیز نداشت، به این اندازه خطرناک بود؟! امروز نیز نمی‌توانم درک کنم که چرا روند درمان آسیب‌هایی که در زندان به من وارد شده است، تعدادی از مسئولان و برادران را تا این حد به وحشت انداخته که روزی آرامش ندارند و هر هفته تهدید و اخطاریه‌ای روانه می‌کنند که اگر با پای خودم به زندان بر نگردم چه کار می‌کنند و چه کار نمی‌کنند. می‌توانید قدرت‌تان را به کار ببندید و به من مهلت ندهید. بعد به تماشا بنشینید که من نیز در کنار شما به تماشا نشسته‌ام تا ببینیم قدرت شما برنده‌تر است یا مظلومیت ما.»

سعید حسین زاده

این نوشته «سعید حسین‌زاده موحد» است، جوانی که مهرماه ۱۳۹۳ توسط مأموران اطلاعات سپاه پاسداران در منزل شخصی‌اش بازداشت شد. او پس از بازداشت به سلول‌های انفرادی بند دو – الف زندان اوین منتقل گردید و شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به ریاست مقیسه، این فعال مدنی را به اتهام تبلیغ علیه نظام و توهین به رهبری، در رأی بدوی به هفت سال زندان محکوم کرد. دادگاه تجدید نظر هم که به ریاست زرگر در شعبه ۳۶ برگزار شد، این حکم را تأیید کرد. این در حالی است که بر اساس قانون جدید مجازات اسلامی، پنج سال حبس از این مدت قابلیت اجرا دارد.

به بهانه احضار مجدد «سعید حسین زاده موحد» به زندان اوین، با او گفت‌وگو کرده‌ایم. بر اساس اخطاریه‌ای که «حسین‌زاده» دریافت کرده و توسط حاجیلو، دادیار اجرای احکام جرایم امنیتی دادسرای تهران خطاب به وثیقه‌گذار به امضاء رسیده، وی باید خود را ظرف مدت یک‌‌ماه به زندان اوین معرفی کند. در صورتی که او به این اخطاریه بی‌توجهی کند وثیقه ۴۰۰ میلیون تومانی او به نفع قوه قضائیه توقیف خواهد شد. اما «حسین زاده موحد» به خبرنگار «سحام» می‌گوید: «حکم بازداشت او نیز توسط دادستانی صادر شده و در اختیار سپاه پاسداران قرار گرفته است.»

اصلا چه شد که بازداشت شدید؟ علت اصلی بازداشت شما چه بود؟

من قبل از دستگیری در شرکت‌های خصوصی نماینده فروش و ویزیتور بودم و در کنارش در باشگاه رزمی مربی‌گری می‌کردم. شروع سال ۹۳ وارد یک‌سری فعالیت‌های خیریه شدم. برای پیشبرد کارها که تمرکز روی مساله بچه‌های کار و خیابانی بود، با بعضی دوستانی که فعالیت‌های مدنی و حقوق بشری دیگری هم داشتند همکاری می‌کردم. شهریور سال ۹۳ و به بهانه یک‌سری بیانیه که در مورد حکم اعدام یک زندانی سیاسی (ارژنگ داوودی) پخش شده بود، معاونت اطلاعات قرارگاه ثارالله سپاه به پروژه دستگیری فعالین مدنی ورود کرد که در اصل جزو محدوده کار وزارت اطلاعات بود و اطلاعات سپاه هیچ جایگاه قانونی در این زمینه نداشت. نیروهای ثارالله سپاه که تازه وارد این زمینه شده بودند، هیچ تجربه‌ای نداشتند و به بدترین شکل و بدون هیچ چارچوبی دستگیری‌ها را شروع کردند و با تشکیل یک پرونده جمعی، تعداد زیادی جوان را که بعضا همدیگر را نمی‌شناختند و فعالیت‌های متفاوت و کاملا متضادی داشتند، به‌عنوان یک شبکه منجسم سیاسی برانداز بازداشت کردند. یکی از متهم‌ها بعد از دستگیری چند نفر از دوستانش فرار کرد و اطلاعات ثارالله سپاه به تصور این‌که من با متهم متواری در ارتباطم، من را بازداشت کرد.

شنیدیم که شما را برای تشابه اسمی با فرد دیگری که نام او نیز «سعید» بوده، بازداشت کردند. این موضوع صحت دارد؟

بله، اطلاعات ثارالله سپاه به علت این‌که شماره موبایل من به اسم آن متهم متواری که مثل من نامش «سعید» بود و در گوشی یکی از دستگیر شدگان ذخیره بود و با تصور این‌که من با آن متهم متواری در ارتباطم و حتی بدون هماهنگی با دادستانی و بدون صدور حکم در تاریخ ۲۳ مهرماه سال ۹۳ من را دستگیر کرد و منزلم را هم به‌نوعی شخم زدند. البته متهم متواری هم بعد از حدود یک‌سال، و بعد از قطعی شدن محکومیت من خودش را معرفی کرد.

رفتار بازجویان با شما چطور بوده؟ سوالات حول چه محورهایی بوده؟ و آیا برخورد فیزیکی هم با شما داشتند؟

در دوره‌ای که در بند دو الف، بند امنیتی سپاه تحت بازجویی بودم در واکنش به اعتراضات من و به قول خودشان «همکاری نکردنم»، من را مسموم کردند و سعی کردند من را با انواع آزارهای جسمی، محیطی و شکنجه‌های روانی از بین ببرند. چند مورد برخورد فیزیکی هم بود. در حالی که با چشم‌بند و در کنج گوشه اتاق بازجویی می‌شدم بازجو از پشت ضربه می‌زد.

مسموم؟ چطور شما را مسموم کردند؟ این اتفاق در دوران بازجویی افتاد؟

من خودم دقیقا متوجه نشدم که چه زمانی این اتفاق افتاده… ولی همه مشکلات از وسط ماه اول شروع شد. در اتاق «بازجوئی از پشت شیشه» بودم و یک بطری آب «در باز» روبرویم بود. بازجوئی قبل از ظهر تا غروب ادامه داشت. چند ساعت که گذشت به بازجو گفتم دیگر نمی‌توانم صحبت کنم و پرسیدم این‌جا یک بطری آب دیگر پیدا نمی‌شود؟ گفت همان بطری در باز را بخور… ولی احتمال هم دارد از طریق یک وعده‌ی غذایی و توسط زندانبان انجام شده باشد. فقط چیزی که قطعی هست این است که روزهای چهاردهم، پانزدهم این اتفاق افتاد، چون مشکل خون‌ریزی گوارشی و عفونت بدنم از آن روزها شروع شد.. آن زمان من خودم متوجه نشده بودم، چرا بدنم آن‌قدر به هم ریخت.. بعدها یک‌بار وقتی اتفاقات و روند بیماری‌هایم را برای یکی از مسئولین بهداری زندان تعریف می‌کردم که در جریان بیماری‌هایم هم بود گفت احتمال قوی چیزی به خوردت داده‌اند، البته حاضر نشد این حرف را جای دیگری بزند… ولی خصوصا با توجه به مبتلا شدنم به روماتیسم که یک بیماری میکروبی/ویروسی محسوب می‌شود و در شرایط عادی و در سن من ابتلا به آن تقریبا محال است، اصل داستان یعنی مسموم شدن کاملا مشخص است، ولی خصوصا با توجه به این‌که من تا حدود یک‌سال بعد از این اتفاق از رسیدگی پزشکی و معاینه و آزمایش دقیق محروم بودم، متاسفانه نتوانستیم دقیق‌تر از این متوجه بشویم که به چه وسیله و چه ماده‌ای این اتفاق افتاده…

در فروردین‌‌ماه ۱۳۹۵، عموی شما که از جانبازان شیمیایی جنگ هشت ساله ایران و عراق بود، به فیض شهادت نائل آمد و رسانه‌های وابسته به حاکمیت، تبلیغ بسیاری برای ایشان انجام دادند، بدون این‌که بگویند برادرزاده او را بازداشت و در زندان نگهداری می‌کنند. از ایشان بگویید، آیا بازداشت شما در موضع ایشان نسبت به نظام سیاسی مستقر تغییری ایجاد کرد؟

پدر خود من و اکثر نزدیکانم قبل از انقلاب ۵۷ سال‌ها در زندان‌های شاه حبس کشیدند و بعضا در جبهه‌های جنگ ایران و عراق جنگیدند. یکی از عموهایم «حسن حسین زاده موحد» که چند هفته پیش آقای خامنه‌ای و خیلی از مسئولین شهادتش را تسلیت گفتند و صداوسیما و رسانه‌های وابسته به نظام مستندهایی در موردش پخش کردند، حدود سیزده سال از زندگی‌اش را در زندان‌های دوره شاه و به عنوان اسیر در زندان عراق دوره صدام گذرانده بود. قبل از دستگیری من و حتی تا ماه‌ها بعد از بازداشتم، هم‌چنان بسیار قاطعانه از مسئولین جمهوری اسلامی حمایت می‌کرد، ولی بعد از این‌که متوجه شد چه اتفاقاتی برای من افتاده، دیگر مثل قبل طرفداری نمی‌کرد و حتی یک‌بار گفت که کشوری که امثال «قرارگاه ثارالله سپاه» را دارد، به دشمن خارجی احتیاجی ندارد. قبل از سکته و شهادتش چند باری هم سعی کرد برای آزادی من کمکی بکند ولی درخواستش به هیچ کجا نرسید. خب نزدیکان من غالبا به‌خاطر فعالیت‌های براندازانه توسط «ساواک» دستگیر شدند و من هم به‌خاطر ناشی‌گری مامورین «اطلاعات سپاه». من شخصا هیچ‌وقت علاقه‌ای به ورود به محیط و فعالیت‌های سیاسی یا تشکیلاتی نداشتم و ندارم. و این باعث شده که نزدیکان من که از نزدیک با من آشنایی دارند و سابقا از طرفداران متعصب حکومت بودند به نظام بدبین بشوند.

به نظر خود شما چرا رسانه‌های اصولگرا به عموی شهیدتان پرداختند، اما نگفتند که برادر زاده‌اش در زندان است و عمومی شهیدش از زندان رفتن او به شدت ناراحت بوده است؟

تمام رسانه‌های حکومتی که به خبرهای عموی من پرداختند کوچک‌ترین اشاره‌ای هم به من و اتفاقات قبل از سکته عموی من نکردند. کمتر از دو ماه قبل از شهادت «حسن حسین زاده»، برادر و همسر برادرش یعنی پدر و مادر من، توسط نیروهای اطلاعات قرارگاه ثارالله سپاه تهدید شدند که این هم از عوامل فشار روحی به عموی من بود. طبیعتا مطرح شدن این حقایق آبرویی برای اطلاعات قرارگاه ثارالله سپاه و عوامل هم‌دست آن‌ها باقی نمی‌گذارد…

سال ۹۴ شاهد بودیم که آقای خامنه‌ای از زحمات اطلاعات ثارالله سپاه تقدیر کرد و مدتی بعد بهشون جایگاه قانونی هم داده شد. یکبار هم که به یکی از مسئولین قوه قضائیه اعتراض می‌کردم که سال ۹۳ اطلاعات ثارالله سپاه به چه قدرت و پشتوانه‌ای تمام قوانین قوه قضائیه را نقض کرده در جواب من گفت «آن‌ها زیر نظر رهبری هستند.» واقعا باعث تاسف است.

از وضعیت خود بگویید، این‌که چرا می‌خواهند مجدد شما را بازداشت کنند و آیا حکمی هم علیه شما وجود دارد؟

در اثر فشارهای ثارالله سپاه و با وجود کیفرخواست سبک اولیه که فقط اتهام «فعالیت تبلیغی علیه نظام از طریق اینترنت» مطرح شده بود دو پرونده برای من تشکیل شد و به هفت سال حبس تعزیری و جریمه نقدی محکوم شدم. البته با قانون جدید پنج سالش قابل اجراست ولی تهدید کردند که برای جلوگیری از آزادی من دست به تشکیل پرونده سومی هم خواهند زد. متاسفانه نیروهای اطلاعات به‌اصطلاح ثارالله سپاه به چیزی کمتر از مرگ من راضی نیستند و سوال من این است که چه تفاوتی بین برخورد این نیروهای اطلاعاتی و طرز تفکر داعشی وجود دارد؟! من اعتقادی به جمهوری اسلامی ندارم و این را در جلسات تفتیش عقاید بازجوئی و بازپرسی هم اعلام کردم ولی هیچ فعالیت سیاسی نداشتم و چرا باید در سن بیست و سه سالگی صرفا به‌خاطر طرز فکرم با انواع آسیب دیدگی‌ها، بیماری‌ها و مرگ تدریجی در زندان مواجه بشوم؟! من بعد از گذشت حدود یک‌سال و نیم از حبس و با حکم عدم توانایی تحمل کیفر به مرخصی درمانی آمدم ولی متاسفانه به علت مخالفت اطلاعات سپاه، دادیار دستور داد که به زندان برگردم. به دلیل این‌که کار آن‌ها خلاف بود و این‌که به علت بیماری‌ها و آسیب دیدگی‌های جدی که دارم، تحت درمان قرار دارم به زندان برنگشتم. در شرایطی که در بیمارستان بستری بودم، تهدید کردند که سند وثیقه گذارم را ضبط می‌کنند و حکم جلب صادر می‌شود که گویا همین اتفاق هم افتاده. در حال حاضر منزل من توسط این نیروها تحت نظر است و خانواده و نزدیکانم را تهدید کردند و ترسانده‌اند و عملا هیچ چیز برام باقی نمانده. فقط این پیغام را برایشان دارم که هنوز خون‌هایی که در سال‌های گذشته ریختند فراموش نشده و خون من هم فراموش نخواهد شد. ترس من از شکنجه، زندان و مرگ ریخته و چیزی برای از دست دادن ندارم. ولی مساله این است که چرا باید این‌طور باشد. من از جمهوری اسلامی توقعی ندارم جز این‌که حداقل به قوانینی که خود نوشتند پایبند باشند. متاسفانه می‌بینیم دولت و مسئولینی که با وعده آزادی زندانیان سیاسی و بیشتر کردن آزادی‌های اجتماعی روی کار آمدند و ابر رسانه‌هایی که توسط آن‌ها هدایت می‌شود هم بیشتر درگیر جنگ قدرت خودشان شده‌اند و در بحث زندانیان سیاسی و عقیدتی هم فقط از زندانیان وابسته به خودشان حمایت می‌کنند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com