چرا من شاعر براهنییی هستم!
خطاب به پروانهها؛ آمیزهای از طرد و فراخوانی همزمان عناصر
روزنامه نوآوران
–
پس ازینکه دوستی را در جریان گذاشتم که نسبت به شعر شاملو زاویه پیدا کردهام و شعر او دیگر تجربه زیباشناختی سابق را برای من تولید نمیکند، او ضرورت شناخت یک نام را برایم فاش کرد و آن نام، رضا براهنی بود. براهنی را ندیدهام و گمان نمیکنم در آینده نیز بتوانم ببینم، اما از همان زمان برایم نقش حامی را داشته است؛ درواقع نه فقط برای من، بلکه برای کلیت بدنهی شعر آوانگارد امروزمان که در ادامه بدان خواهم پرداخت.
فرهنگ ما، فرهنگی معذب است و این مهم، بخصوص در ادبیاتمان ریشه دوانده است. در میان ایرانیان، همواره نوعی شرم و خودداری در بیان احساسات و عواطف دیده میشود که ادبیات کلاسیک ما بصورتی ناخواسته، تمهیدی برای این امر اندیشید: شاعران کلاسیک، عواطف خود را به مدلولی چون عشق منتهی میکردند و برای بیان آن، از عشق میگفتند که در اینجا نوعی طفرهروی صورت میپذیرفته است. به عبارتی دیگر میتوان گفت که در ادبیات کلاسیک فارسی، دالها (عواطف) مخفی شده و جای خود را به عشق و طریقت عارفانه میدادهاند. بعدها که ادبیات از آن حالت بدویِ بیان احساسات شاعر به در آمد و وظیفه هنر، بازنمایی واقعیت تلقی شد، شرم از بیان عواطف جای خود را به ناتوانی در بیان حقیقت داد. درواقع علت اصلی طفره رفتن از واقعیت و بیان آن تحت پوشش صنایع ادبی، ترس از سرکوب شدن توسط حاکمیت نبود بلکه تداوم همان فرهنگ معذبی بود که از بیان “چیز” اصلی طفره میرفته و همواره بدنبال جایگزین (تشبیه و استعاره) میگشته است. گمان نمیکنم در ادبیات معاصر نیز افرادی چون شاملو و سیاوش کسرایی، بدلیل ترس از حاکمیت، جهان اشعارشان را در وضعیتی مشابه با واقعیت موجود بنا کرده باشند (و نه عینا همان وضعیت موجود با اشاراتی مستقیم به اشخاص خاص).
حال صراحت بیانی که امروزه در اشعار علیرضا نوری، شوکا حسینی، مازیار نیستانی (و نامهای دیگری که در این مطلب، مجالی برای اشاره به تمامی آنان نیست) دیده میشود، درواقع رویکرد تکاملیای برآمده ازین سیر تاریخیِ “پردهپوشی سوژه به سمت رکگویی” را طی کرده است. دو نقطهی مهم و فراموش شدهی این روند تکاملی، کتاب “ظل الله” و همچنین شعر بلند “اسماعیل” بوده است که در این دو، به یکباره در تاریخ شعر فارسی، شاعری (رضا براهنی) سربرآورده است که از بیان هیچچیز ابایی ندارد. لازم به ذکر است که اشعار میرزاده عشقی با همهی صراحت بیانی که دارند، به هیچوجه نقطهی اصلی این روند محسوب نمیگردند چراکه در شعر میرزاده، صراحت بیان اغلب در فحشها نمودار میگردد که نوع رویکرد او به این موضوع، باعث پدید آمدن مولفههای طنز در شعر میگردد که این خود، شکل دیگری از طفرهروی از “چیز” اصلی است. طنز، حتی در شکل رادیکال خود یعنی در شعر میرزاده عشقی، راهکاری برای طرد زنندگی “چیز” است و گرچه ازین نوع طنز بهعنوان “طنز سیاه” نامبرده میشود اما وجودیت طنز، تلخی “چیز” را تعدیل میکند و سوژه را فراموشیپذیر میسازد. برای تفهیم موضوع، کافیست بخشی از یکی از اشعار “ظل الله” را مثال بیاورم: جهان ما/به دو چیز زنده است/اولی شاعر/و دومی شاعر/و شما/هر دو را کشته اید/اول: خسرو گلسرخی را/دوم: خسرو گلسرخی را”.
حال زمینه برای بررسی دلیل اهمیت “خطاب به پروانهها” آماده شده است. شعر براهنی، شعری الهام شده نیست! بلکه بر خصیصهی خودآگاهانه بودن فرآیند سرایش شعر تاکید دارد. این نکته در شعر اسماعیل، کتاب ظل الله بهسادگی قابل تشخیص است اما در خطاب به پروانهها اوضاع کمی پیچیدهتر میشود. اشعار این کتاب برآمده از نگرشی رمانتیک به امر شعری هستند. حال بدلیل وجود عاطفهمندی در این رویکرد، نمیتوانیم متن تولید شده را صرفا نتیجهی فرآیندی خودآگاهانه بدانیم چراکه در اشعار رمانتیک، ناخواسته غریزهی عاطفی به میدان میآید که این امر، حالت بنیادینِ “خطاب به پروانهها” را نسبت به دیگر اشعار براهنی بهکلی متمایز میسازد. اِشکال بزرگی ظاهرا در اینجا ایجاد شده است: آیا در شعر اسماعیل عواطف نقشی ندارند؟ در پاسخ باید گفت که سطح عاطفهمندی شعر اسماعیل، احتمالا از دیگر اشعار براهنی بیشتر است اما مسئله اینجاست که نوع عاطفهمندی در اشعار رمانتیک متفاوت است. شعر رمانتیک، از دقیقهی نفی عقلانیت بشری و وجود منطق یگانهای در طبیعت آغاز میگردد و بدین طریق شور و هیجانات شاعر را از هرگونه خردمندی تهی میسازد. این خردمندیِِ همراه با هیجانات، حالت بنیادین جهان شعری را با جهان واقعیت، این همان میکند و در این رویکرد، شاعر نسبت به واقعیتها پایبند است و قادر نیست از منطق نرمال واقعیت تخطی کند و صرفا مجبور است همهچیز را به آشناییزدایی ختم کند. اما در رویکرد رمانتیک، امر شعری بر بستر ماشینِ میلگر شاعر بنا میگردد که ازین لحاظ، خودآگاه کمترین میزان دسترسی را به میل فرد دارد که از نتایج آن باید به این موارد اشاره کرد: عدم کنترل شاعر بر جهان شعری، تخطی از منطق موجود در واقعیت، خود ارجاعی و خودبسندگی شعر و نهایتا تردید مخاطب (هرکسی بجز مولف) نسبت به الهام بودگی شعر. حال باید به این بپردازیم که تعریفمان از شعر الهام شده چیست:
در تعریف این شعر، بصورتی ساده و مختصر میتوان گفت “ناگهانی بودن سرایش شعر” اما برای جلوگیری از ابهامات احتمالی باید به تعریفی کاملتر روی بیاوریم. الهام، در تضاد با بهکارگیری عامدانه تکنیکهاست. درواقع چیزی که به شاعر الهام میگردد، زمینه یا همان حالت بنیادین شعر است؛ فهمی نشانهای (پیشا زبانی) از کلیت جهان احتمالیای که شاعر لحظاتی بعد خواهد سرایید. در این رویکرد، خودآگاهی شاعر، صرفا در تبدیل عواطف به کلمه یا بهتر است بگوییم زبانمند کردن عواطف وارد عمل میشود. جرقه و آغاز فرآیند الهام و نتایجتا سرایش شعر نیز فقط در هنگام فوران نیروی نشانهای اتفاق میافتد؛ پس دلیل اینکه برخی شاعران پس از مرگ نزدیکان و شکست عشقی، اشعار درخشانی میسرایند نیز در همین نکته نهفته است. اما دستهی دیگری از شاعران هم در این لحظات، قادر نیستند شعر خوبی بگویند چراکه حجم زیاد عواطف، بهکلی مانع از ورود خودآگاهی و زبانی کردن عواطف (نوشتن شعر) میگردد.
مهمترین دستاورد براهنی در خطاب به پروانهها، درهمآمیختن دو رویکرد متفاوت و متضاد به شعر است: سرایش خودآگاهانه و سرایش ناخودآگاهانه. حال باید ببینیم هرکدام ازین رویکردها، در چه مولفهای از اشعار نمود یافتهاند. همانطور که پیشتر بحث کردیم، یکی از نمودهای ناخودآگاهی و الهام شعر، در خصیصهی رمانتیک متن قابل مشاهده است و بدین طریق حملات آنی یا موجوار احساسات است که پارههای مختلف شعر را تشکیل میدهد که دراینجا فهم سربستهی (دراینجا تازه کمی خودآگاهی شاعر وارد کار میشود) شاعر از چیستی ایده یا کلیت شعر است که از گسستهای شعر جلوگیری میکند و متنی انداموار را تولید میکند. شکلگیری تصویر (ایماژ) در شعر با همین حملات ناگهانی عواطف ممکن میشود؛ حال برای اینکه بدانیم خودآگاهی در کجا نمود یافته است، باید بررسی کنیم که اگر تصاویر و اجزای مختلف را از اشعار خطاب به پروانهها بگیریم، چهچیز باقی میماند؟ چیزی که باقی مانده، ثمرهی خودآگاهی مولف است.
اجزای مختلف نامبرده، عملا منجر به شعر پلیفونیک (چندصدایی) نمیگردد چراکه ناخودآگاه مولف، قادر به جداسازی اَشکال مختلف فهم نیست و یا شعر تکصدایی خوبی (همچون اشعار شاملو) را تولید میکند و یا بدترین نمونههای اشعار چندصدایی را که من ترجیح میدهم چندصداییشان ننامم. در توضیح اینکه چرا اشعار تکصدایی خوبی در این رویکرد تولید میشود باید گفت که شاعر، نوعی از فهم را در خود درونی کرده است و آن فهم، تنها شیوهای خواهد بود که او میتواند بوسیلهی آن، جهان را بازشناسد؛ پس عملا شاعری ایدئولوژیکزده است که با استفاده از ناخودآگاه خود میتواند شعر تکصدایی خوب و قطعا پندآمیز بسراید. پس شعر چندصدایی چگونه ساخته میشود؟ با ورود بهموقع خودآگاهی به فرآیند سرایش شعر! در این مرحله، میان انواع فهم موجود در شعر، تمایزگذاری میشود و شاعر حدودکلی آنان را از یکدیگر جداسازی میکند تا تشخیص وحدت ارگانیک متن، با استفاده از نشانگان قابل شناسایی باشد. اما همینجا میتوان نسبت به وجودیت وحدت ارگانیک در خطاب به پروانهها تردید روا داشت. در اینجا وحدت ارگانیک، ایدئولوژیک نیست بلکه صرفا عناصر روایی است که درواقع همان فهم پیشازبانیِ نامبرده را تشکیل میدهد؛ یعنی شاعر میداند که منطقی دراماتیک را میباید تا انتها حفظ نماید. حالت بنیادین یا دیگر بهتر است بگوییم کانتکست اشعار این کتاب، مابهازایی در متنیت ندارند بلکه به ذهنیت رضا براهنی ارجاع میدهند؛ اکثر اشعار دارای نقاطی هستند که واضحا در شعر ناگفته مانده است. یا بهتر است بگوییم که نشانگانی خاموش در اشعار وجود دارند که فقط فقدانشان قابل شناسایی است و مخاطب درکی نسبت به چیستی آنان نمیتواند داشته باشد و دراینجاست که هرمنوتیک به شکلی با اصالت وارد کار میشود و بخش کوچک اما سرنوشتساز متن را برعهده مخاطب قرار میدهد.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.