bigstock-Violence-84320612-e1457645440612

همیشه مادرم می‌گفت بیچاره اون مردی که تو رو بگیره! هیچ مردی حریف تو نیست. هیچ مردی از پس خرج‌های تو بر نمی‌آد. واقعا هم همین‌طور بود. مثل جرقه روی آتیش بودم و هیچ کجا بند نمی‌شدم. تو مدرسه مسئول همه کار بودم. از برگزاری اردو تا برگزاری کلاس و مسابقات والیبال و بسکتبال. بنده خدا مادرم که همیشه نگران من بود. بعد مدرسه هم یا کلاس شنا بودم و یا کلاس تئا‌تر و خیاطی. مادرم می‌گفت دختر یک خط رو بگیر و برو جلو ولی من سر پر شوری داشتم.

سال آخر دبیرستان بودم که یکی از اقوام پدری به خواستگاری من آمد. وضع مالی متوسطی داشت ولی پدر و مادرم که از سرکشی‌های من می‌ترسیدند و می‌خواستند من را کنترل کنند پایشان را در یک کفش کردند که فامیل خوبی هستند و باید ازدواج کنی. من نسبت به آن پسر بی‌تفاوت بودم و دنیای شاد خودم را داشتم و هیچ برداشتی از ازدواج نداشتم.

چشمم را که باز کردم خرید عروسی و مراسم نامزدی وعروسی تمام شده بود و نزدیک امتحان‌های نهایی بود. من به خانه داماد رفتم که طبقه دوم خانه مادر شوهرم بود. مدرسه از عروسی من اطلاعی نداشت و من مثل یک دختر مدرسه‌ای راهی مدرسه شدم اما شوهرم بعد چند روز گفت که حق مدرسه رفتن ندارم و وقتی با مخالفت من روبرو شد شروع به داد و بیداد کرد و بعد از آن چند کشیده به من زد و گلدان روی بخاری را به دیوار کوبید.

همان موقع با وجود التماس‌های مادر شوهرم تا خانه مادرم که دو کوچه بالا‌تر بود دویدم. مادرم که در را باز کرد خودم را توی بغلش انداختم و زارزار گریه کردم با صورتی که کاملا کبود بود. خودم را به اتاقم رساندم و در را روی پدرم که این ازدواج را به من تحمیل کرده بود بستم. بعد چند دقیقه صدای زنگ خانه به صدا درآمد و شوهرم و مادرش شروع به پچ‌پچ با پدرم کردند و رفتند. بعد رفتن آن‌ها پدرم از پشت در اتاق گفت: همسرت گفت اگر امشب برگشتی که هیچ ولی اگر برنگشتی از تو به دلیل ترک خانه شکایت می‌کند. بلند شو دست و صورتت را بشور و چادرت را سر کن ببرمت سر خونه و زندگیت.

گفتم بر نمی‌گردم. طلاق بده. هیچی هم نمی‌خوام. می‌خوام برم مدرسه. می‌خوام درس بخونم ولی پدرم گفت یا با پای خودت می‌آیی بیرون و یا در را می‌شکنم و به زور می‌برمت. خجالت نمی‌کشی. آبرو نداری می‌خواهی آبروی من را هم ببری و شروع به لگد زدن به در کرد. داشتم سکته می‌کردم. در شکست و پدرم چادرم رو انداخت روی سرم و بدون دمپایی من را کشان‌کشان برد و تحویل شوهرم داد.

شوهرم نه داد زد و نه حرفی. انگار نه انگار من وارد خونه شده بودم. دو هفته با من حرف نزد و هر روز در را روی من قفل می‌کرد و می‌رفت. نه تلفن داشتم و نه هیچ راه ارتباطی با بیرون اما کتاب‌هایم را داشتم و بدون این‌که شوهرم بفهمد هر روز فقط درس می‌خوندم. درس می‌خواندم که دیوانه نشوم و بتوانم زنده بمانم. هر شب که به خانه بر می‌گشت شامش را می‌خورد و ما برای چایی به خانه مادر شوهرم می‌رفتیم و من در سکوت دنیای خودم دنیای آن‌ها را نگاه می‌کردم. مادرم را هر سه ماه یک‌بار می‌دیدم و تنها دلخوشی من از آن دیدار‌ها این بود که کتاب‌هایی که برادرم می‌خرید را پنهانی به خانه بیاورم و در زندان انفرادی که مردی به نام شوهر ساخته بود بخوانم. من تسلیم کامل بودم. پنج سال تمام تسلیم کامل بودم و خدا را شکر بچه‌دار نشدم تا روزی که در یکی از ملاقات‌های ۳ ماه یکبار برادرم از من پرسید می‌خواهی دیگر به خانه شوهرت بر نگردی و من مات نگاهش کردم. مثل یک جسد. مثل یک جسد متحرک و بی‌روح و‌‌ همان زمان بود که او گفت تو قدرت تصمیم‌گیری نداری و فقط به حرف من گوش کن.

به پذیرایی که برگشتم تمام تنم یخ کرده بود طوری حالم بد بود که مادرم فهمید و پرید آب قند آورد و تا گفت‌ ای وای بچه‌ام ضعف کرد برادرم که حالا برای خودش مردی شده بود و درآمد مستقل داشت ادامه داد آره درسته حالش خوب نیست و بهتره که همین جا بماند. شوهرم براق شد سمت برادرم و پدر و مادرم شوک و متعجب به آن دو نگاه می‌کردند. شوهرم رک و راست گفت اگر یک شب از خانه بیرون بماند حق برگشتن ندارد و برادرم گفت بهتر. فرشته حق برگشتن ندارد و ناگهان از جا پرید و در خانه را باز کرد و شوهرم را پرت کرد بیرون.

برای شما از دعوا‌ها و دادگاه‌ها و ۳ سال دوندگی تعریف نمی‌کنم فقط بدانید روزی که حکم طلاقم صادر شد سال دوم دانشگاه بودم. در شرکت برادرم مشغول به کار و برای خودم درآمد داشتم. من روایت زندگی‌ام را با یک هدف برای شما فرستادم که بدانید قربانی خشونت خانگی نیاز به کمک دارد. قربانی خشونت خانگی را تنها نگذارید چرا که در شرایطی قادر به فکر و حتی تصمیم‌گیری نیست. اگر در خانواده و یا در میان دوستان و همکاران با چنین افرادی روبرو می‌شوید بی‌تفاوت نمانید و با کمک یک متخصص او را از میان مرداب خشونت نجات دهید.

کمک به قربانی خشونت نیازمند برنامه‌ریزی است

کمک به قربانی خشونت خانگی کار آسانی نیست و نیازمند برنامه‌ریزی و در نظر گرفتن عوامل مختلفی است که به عنوان معیارهای ثابت و متغیر در زندگی قربانی وجود دارد. کمک به قربانی به نسبتی که شما با وی دارید و اندازه اثرگذاری و قوانین حمایتی موجود نیز رابطه مستقیم دارد ولی در این میان یک اصل وجود دارد و آن اصل مسئولیت تک‌تک ما در قبال قربانی خشونت خانگی است. بنابراین بی‌تفاوت نباشید و به هیچ‌وجه او را قضاوت نکنید. به حرف‌هایش گوش کنید و از سرزنش پرهیز کنید. به او امید بدهید و بدانید چنین افرادی دچار ترس و هراس شدیدی هستند و در شرایط سخت و ناپایداری زندگی می‌کنند. گاهی ممکن است صدای شما را نشنوند و گاهی ممکن است یک ریز از خشونتی که تحمل می‌کنند حرف بزنند.

اگر قربانی ساکت است او را تشویق به حرف زدن کنید و همواره برای پرهیز از خطا با یک روان‌شناس در تماس باشید تا موقعیت درست او را با متخصص در میان گذاشته و تا حد ممکن راهکار درست دریافت کنید. ارتباط با قربانی همواره بخشی از آزادی وی برای تعامل با شماست ولی چنان‌چه با شما حرف زد به او بگویید افراد زیادی در موقعیت او قرار داشته‌اند ولی نجات پیدا کرده‌اند و هیچ انسانی سزاوار کتک خوردن و یا تهدید و ناسزا نیست و هر کاری هم کرده باشد دلیل نمی‌شود که با او بدرفتاری شود. هرگز در گام اول او را تشویق به طلاق و جدایی و ترک خانه نکنید چون تک‌تک این توصیه‌ها او را در شرایطی از استرس قرار می‌دهد که قادر به تصمیم گیری نیست و ممکن است ارتباطش را با شما به عنوان دوست یا اعضای خانواده و حتی وکیل و مددکار قطع کند. قربانی را تحت فشار قرار ندهید و به او فرصت دهید تا حرف بزند، فکر کند و تصمیم بگیرد مگر آن‌که قربانی در شرایط اضطراری قرار داشته و نیازمند کمک فوری است.

اگر قربانی علاقه‌ای به حرف زدن ندارد صبر کنید و در شرایط دیگری موضوع را غیرمستقیم پیش بکشید و همواره تشویقش کنید که احساساتش را ولو غیرمستقیم به زبان آورد. چنان‌چه قربانی با شما حرف می‌زند از او درباره آسیب‌های جسمی و روحی که دیده سوال کنید و تلاش کنید او به پزشک مراجعه کند. اگر تصمیم گرفت که به مراجع قانونی مراجعه کند کمکش کنید و مراقب باشید که هر عملی را در زمان مناسب انجام دهید تا قربانی ارتباطش را با شما قطع نکند.

البته چنان‌چه قربانی کودک یا سالمند و یا معلول و بیمار باشد شرایط کمک نیز متفاوت است و شما باید استراتژی دخالت در بحران را بر اساس موارد زیر تغییر دهید.

به طور مثال چنان‌چه شما پدر یا مادر و یا اعضا خانواده کودکی تحت خشونت هستید مسئولیت سنگین‌تری دارید. چه بسا خود نیز تحت خشونت باشید و در چنین شرایطی کمک به کودک تحت خشونت سخت‌تر است اما به هر حال وقتی خشونت علیه کودک را مشاهده می‌کنید و یا از روی تغییر رفتار، مشکلات روان‌شناختی و یا تحصیلی حدس می‌زنید که کودک تحت خشونت است تا حد امکان سراغ نیروهای مداخله‌گر و درمان‌گر بروید و از آن‌ها کمک بخواهید.

البته مداخله در خشونت علیه کودکان جای بحث دیگری دارد ولی هرگز خشونت علیه کودک را دست کم نگیرید و فکر نکنید که کودک باید شرایط را تحمل کند و یا با آن کنار بیاید. برای اطلاعات بیشتر درخصوص تهامل با قربانیان خشونت خانگی به مطالب زیر در وب‌سایت خانه امن مراجعه کنید:

بسته آموزشی برای قربانیان خشونت خانگی

بسته آموزشی برای خانواده و دوستان قربانیان خشونت خانگی

پادکست‌های آموزشی

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com