پست مدرنیسم واژه ای  پیچییده یا مجموعه ای از ایده ها است که از ابتدای دهه هشتم این قرن به عنوان سوژه های مطالعاتی دانشگاهی ظهور نموده است. پروفسور ماری کلگز(Mary Klages) استاد دانشگاه کلورادو عقیده دارد که مشکل است از نظر طبیعی و تاریخی بتوان نقطه شروعی برای مدرنیته پیدا کرد، وهمین امر تعریف پست مدرن را مشکل می سازد . پروفسور کلگز می گوید، ساده ترین راه تفکر در باره پست مدرنیسم این است که ابتدا مدرنیسم را بشناسیم، وتعریف کنیم.

پس می توان ازاین گفته نتیجه گرفت که پست مدرنیسم از دل مدرنیته بیرون آمده و تعریفی جداناپذیر و مستقل از مدرنیته برای خود ندارد. آقای واسلاو هاول رئیس جمهور فقید جمهوری چک، پست مدرنیسم را این چنین تعریف کرده است:«دنیای پست مدرنیسم دنیائی است که در آن همه چیز امکان پذیر است و تقریبا” هیچ چیز قطعی نیست». اما مشکل اصلی این است که مدرنیته خود تعریف واحد و جامعی ندارد که با شناخت روشن آن بتوان پست مدرنیسم را تعریف نمود. هر متفکر و نظریه پردازی مدرنیته را با تاکید بر یک مشخصه آن تعریف می کند، و از آنجائی که عرصه مدرنیته وسیع است و دامنه آن به صنعت، هنر، ادبیات، معماری و موسیفی گسترش می یابد، افراد مختلف بستگی به پیشینه خود و مشغله فکری خود سعی در تعریف مدرنیته در محدوده همان فکر دارند.

مثلا” در عرصه ادبیات مدرنیته دارای مشخصه هائی چون : تاکید بر امپرسیونیزم و درون گرائی ذهنی و فاعلی(subjectivity ( در نوشتن و تاکید بر قالب های گسسته و روایتهای نا ممتد دارد. و یا در عرصه فلسفه ،مدرنیته تاکید بر فلسفه تاریخی و ابراز شک و نقد دارد و در آن فرد از طبیعت و سرنوشت خود آگاه است و بنابراین خرد و اندیشه و عقلانیت نقشی مرکزی پیدا می کند. دکارت و کانت از نمونه های بارز فیلسوف های مدرن هستند. در مدرنیته سیاسی ، دولت نماینده مردم جای خودکامگی را می گیرد و دمکراسی انتخاباتی وسیله اعمال نظارت شهروندان بر دولت میشود. انقلاب صنعتی و پیشرفت تکنولوژیک جلوه های علم مدرن هستند.

post-modern-woman-vii-jack-dillhunt

     مورخین تاریخ های مختلفی را برای شروع مدرنیسم پیشنهاد کرده اند. هگل شروع مدرنیته را از زمان کشف آمریکا در سال ۱۴۹۲ می داند. بعضی ها انقلاب فرانسه و شروع  عصر روشنگری را شروع مدرنیته میدانند و اکثریت آغاز رنسانس را آغاز مدرنیته دانسته اند. نقش اساسی مدرنیته را، جدا از اینکه شروع آن را از چه تاریخی بدانیم ، می توان سکولاریزه کردن عقل دانست. قبل از آغاز فرایند مدرنیته ، عقل تعریفی نوافلاتونی داشت ، به این معنی که عقل در رابطه با عقل کل یا خدا، موجودیت می یافت. انسان پیش مدرن دارای ذهنیتی خدا محور بود، اما مدرنیته آن را به ذهنیتی عقل محور تبدیل کرد. در اثر این تبدیل، انسان قسمتی از مسئولیت توصیف اهداف هستی را خود قبول کرد و حق و اختیار بیشتری در فائق آمدن بر طبیعت محیط زیست خود برای خود قائل شد. نتیجه این تفکر دادن بهای بیشتر به فردیت(Individualism ( و نقش فرد در اجتماع شد. اراده فرد در پایه ریزی چهار چوبهای اجتماعش، از جمله اخلاق ، سیاست و اقتصاد نقش اساسی به خود گرفت.

     آلبرت آوی در کتاب «سیر فلسفه در اروپا»(۱) عقیده دارد که آغاز فکر جدید یا مدرن پس از رنسانس پدید آمد و« سده هفدهم موسم شکوفائی مذهب تجربی بریتانیا و مذهب عقلانی در خارج از بریتانیا بود. با فرانسیس بیکن از یک طرف ، و دکارت ، از طرف دیگر دو رشته فکر استوار و جدید جریان یافت و به دست کانت به سده هجدهم رسید ». دکارت جهانبینی عقل محوری را به اوج خود رسانید و هم او بود که گفت : من فکر میکنم پس هستم ) Cogito Ergo Sum ( .

     روند عقل محوری تا ابتدای قرن نوزدهم ادامه یافت و با نیچه پرده آخرین آن به روی صحنه آمد. نیچه حیات را بنا بر اصول «تحول» تفسیر می کرد و از این دید سنت ها و موازین مسیحیت را عاملی در راه «اخلاق بردگی» (Slave – Morality )  انسانها می دانست. نیچه عقیده داشت تفکر عقلی حاکم بر مغرب زمین، توده مردم را به منزله ابزاری در خدمت بزرگان و حاکمان در آورده است و مسیر تکامل در جهت خواسته «ابر انسان ها » به حرکت افتاده است ، زیرا غایت حیات آن است که این ابر انسانها  به وجود آیند. منتقدان نیچه عقیده دارند که افکار او بیشتر شاعرانه است تا فیلسوفانه. اما یک موضوع را نباید نادیده گرفت که ، نیچه با گسست از سنت معمول عقلانیت غرب ، یعنی سنت کانت، نوعی بشارت را در مورد تحولی در حال تکوین خبر می داد. تحول در حال تکوین همان پست مدرنیسم بود که مورد بحث ما در این مقاله است.

     پست مدرنیسم مجموعه ای از ایده ها  می باشد که در قالب مدرن به مخاطب خود به گفتگو می پردازد. بسیاری در شرق از جمله در ایران چنین برداشت می کنند که پست مدرنیسم نفی کننده مدرنیسم یا مدرنیته است، در حالیکه پست مدرنیسم خود را جریانی می داند که از دل مدرنیته رویش یافته است. اخیرا” به مقاله جالبی توسط خانم دکتر نیره توحیدی در مجله « ره آورد »( ۲ ) بر خوردم که در باره جهانی شدن جنبش زنان از جمله زنان ایران گفتگو می کرد. نام برده در جائی از مقاله میگویند: « واقعیت این است که فمینیسم همانند بسیاری از نهضت های فکری و اجتمائی جلوه ها و خاستگاه های ایرانی و بومی هم داشته است . همچنان که سوسیالیسم، اسلامگرائی، لیبرالیسم و ……..حرکت ایده ها و روند های اجتمائی ، سیاسی و فرهنگی یک سویه نیست، بلکه از دو سو ( محلی به جهانی و جهانی به محلی ) صورت می گیرد ». این چیزی است که پست مدرنیسم (آنطوری که من دریافت کرده ام ) خواستار آن است، یعنی گفتمانی بین مدرنیسم و فرهنگ بومی. ایشان در ادامه مقاله فوق الذکر میگویند : « فمینیسم به مثابه یکی از فراورده های مدرنیسم و در عین حال یکی از اولین منتفدین ویژه گی های مرد – محور مدرنیته، ابتدا در غرب ( یعنی خاستگاه اولیه مدرنیته ) رشد و نمو گسترده پیدا کرد » .

این نیز با تفکر پست مدرنیستی سازگار است، زیرا طبق آن، انتقاد از مدرنیته باید از درون خود مدرنیته ابراز گردد، چون مدرنیته جنبه و ظرفیت نفی خود را دارد . ولی نویسنده در ادامه اظهار می دارند که: « البته باید متذکر شوم که نقد ها و نگرش های پسا استعماری بسا اوقات به مسیر افراطی و ناسودمند پست مدرنیستی و نسبی گرایانه افتاده اند و از زاویه ضدیت کور با غرب ، و امپریالیستی یا اورینتالیستی پنداشتن هر نوع نگرش انتقاد آمیز از طرف غربی ها به موضع تدافعی و توصیه گرایانه از هر آنچه شرقی (خودی) است کشانده شدند» . ایشان با تعمیم جز به کل به افراطی و ناسودمند بودن پست مدرنیسم حکم صادر نموده اند . آنچه که همه چیز را از زاویه ضدیت  کور با غرب می بیند پست مدرنیسم نیست، مگر اینکه بخواهیم تعریف جدیدی از پست مدرنیسم ابداع نمائیم . کج فهمی از مدرنیسم را که بیشتر در تفکر چپ روسی رسوب یافته  نباید به حساب پست مدرنیسم گذاشت . یک پست مدرن غربی برعکس یک سنت گرای شرقی، مدرنیسم را جریان عقلی مثبتی تلقی می کند که با سکولار کردن عقل نه تنها به تمدن مغرب زمین، بلکه به رشد خرد در عرصه جهانی کمک کرده است . و در امتداد همین تفکر است که یک پست مدرن غربی تفکر و ارزشهای مدرنیته را مورد نقد و بازبینی قرار می دهد.

     واژه «پست مدرنیسم» سالها قبل از حرکت پست مدرنیسم ظاهر شد و اولین بار حدود سال ۱۸۷۰ در تالیفات منتشر شده در رشتههای گوناگون ذکر گردید . مثلا” در زمینه نقاشی اولین بار جان واتکینز چپمن (John    Watkins Chapman    ( انگلیسی آنرا برای عبور از سبک امپرسیونیزم نقاشان فرانسه به کار برد . در سال ۱۹۱۷ رودلف پانویتز (Rudolf Punwitz ( آنرا برای ابراز فرهنگ فلسفی بر مبنای تفسیر نیچه از مدرنیسم به کار برد . آرنولد توینبی ) Arnold Toynbee (  مورخ معروف در سال ۱۹۳۹ اعلام  نمود که دوران پست مدرنیسم با پایان یافتن جنگ جهانی اول شروع گردیده است .

     حرکت پست مدرنیسم در سالهای اخیر با طراحی های رابرت ونتوری ( Robert Venturi  ( در معماری شروع گردید . این عمل به عنوان واکنشی در مقابل معماری مدرن که به دنبال الگوی ایده آل کامل بود انجام گرفت . معماران مدرن و بنامی همچون فیلیپ جانسون     (Philip Johnson  ( معادله عمومی معماری را در رابطه فرم و عملکرد (Function (  جستجو میکردند . منتقد ین دیدگاه معماری مدرن می گفتند به دنبال کمال و حد اکثر عملکرد و حداقل فضا رفتن، دیدگاهی صرفا” ذهن گرایانه (Subjective ( است و یک طراح  (آرشیتکت) میتواند از هر وسیله و متد و فرم و رنگ که در اختیار دارد، متناسب با فرهنگ منطقه ای که بنا در آن ساخته می شود، استفاده کند . نظریه طراحی پست مدرن اولین بار توسط رابرت ونتوری در سال ۱۹۶۶ در کتابی تحت عنوان «پیچیدگی و تناقض در معماری» (۳) طرح گردید . وی در سال ۱۹۷۲ پس از دیداری از لاس وگاس کتابی تحت عنوان «تجربه لاس وگاس» (۴) نوشت که در آن استفاده از عناصر تزئینی در طرح یک بنا را وسیله ایجاد ارتباط بین طراح و اجتماع می دانست . طراحان پست مدرن هدف  خود از طراحی را ارتباط با مردم می دانستند تا ساختن بنا های قراردادی با طراحی استاندارد .

     حرکت پست مدرنیسم در زمینه های دیگر هم عرض اندام کرد از جمله در زمینه صنعت و تکنولوژی . کشفیات علمی بعد از عصر رنسانس اروپا زمینه را برای ظهور انقلاب صنعتی و تولید به وسیله ماشین به جای انسان فراهم نمود . پیشرفت علم و تکنولوژی با رزترین نمود پشتیبانی رنسانس از حرکت مدرنیسم ، یا مدرنیته، بود . سریعتر شدن آهنگ تولید و گسترش ماشینیسم به افزایش تولید اضافی انجامید . صاحبان سرمایه از دل اشرافیت اروپا ، به صاحبان صنایع تبدیل شدند و بورژوازی را بنیان نهادند . ظهور طبقه بورژوا با دگرگونیهای اجتماعی از جمله تحولات سیاسی همراه بود، زیرا ساختار عقب مانده فئودالیته فاقد سازمان لازم برای تربیت نیروی کار مورد نیازطبقه بورژوا بود . انقلاب فرانسه اگرچه با یک شورش دهقانی آغاز گردید، اما با پشتیبانی بورژوازی فرانسه گسترش یافت . مهمترین عامل ایجاد نارضایتی مردم ، عدم کارائی ساختار فئودالی و حکومت مطلقه بود که متناسب با تکامل اقتصادی و اجتمائی فرانسه نبود . انقلاب کبیر یا اول فرانسه  به پیروزی نیانجامید . نخستین انقلاب پیروزمند بورژوازی در هلند علیه اسپانیا آغاز شد . شدت برخورد فیلیپ دوم پادشاه اسپانیا باعث شدت گرفتن انقلاب شد ونتیجه آن پیدایش دو طبقه اجتماعی جدید – بورژوازی و کارگر یا پرولتاریا- بود  . رفته رفته سرمایه داری صنعتی بر مغرب زمین حاکم گردید .

از آن پس پیشرفتهای علمی و تولیدات صنعتی در جهت گیری روابط اجتماعی مغرب زمین نقش تعیین کننده به خود گرفت . صاحبان سرمایه با تصاحب تاسیسات صنعتی و در نتیجه انباشت بیشتر سرمایه در دست خود در موقعیت تاثیر گذاری برهمه عرصه های اجتماعی قرار گرفتند . در عرصه فلسفی تاثیرسیستم بورژوازی به سکولاریزه کردن بیشتر عقلانیت و اختیار بیشتر فرد در سرنوشت زندگی خود انجامید که تقویت بیشتر جریان مدرنیته بود . دیگر همانند عقلانیت قرون وسطائی که سرنوشت زندگانی انسان را در حیطه اراده خدا می دانست ، انسان عصر مدرنیته خود اختیار زندگی و جهت گیریهای آن را به دست گرفت و به کلی خواهان جدائی کلیسا از حکومت گردید . وضعیت اجتمائی اروپا بعد از آغاز مدرنیسم و در عصر پیدایش صنعت و تکنولوژی تحت تاثیر تقابل دو نیروی بورژوازی و کارگری بود . این جدال، طبق نظر مارکس خصیصه ذاتی سیستم سرمایه داری است و در عین حال ایجاد کننده بحران در آن . اما سیستم سرمایه داری به عنوان جریانی برخاسته از حرکت مدرنیسم ، خود توانائی مهارکردن بحران خود را دارا بود. تا اوائل قرن بیستم مدرنیته فلسفه غالب و تفکر پیشرو در مغرب زمین بود و نسخه ای بود که برای کل جهان تجویز میگردید . بعد از جنگ جهانی دوم مدرنیته دیگر فلسفه بلامنازع به نظر نمی رسید و بسیاری از فرضیه های آن مورد پرسش و نقد قرار گرفت .

پیدایش سیستم کمونیستی به عنوان جایگزین در مقابل سیستم دمکراسی سرمایه داری عرض اندام کرد ، اما با تبدیل شدن به سیستم توتالیتر بال و پر خود را از دست داد و جز عقب ماندگی و ارتجاع حاصلی به بار نیاورد . اینها همه در عصر مدرنیته انجام گرفت . پرسشی که از مدرنیته میشد این بود که ، اگر فرضیه های روشنگری ارائه شده در عصر مدرنیته آزادی فردی و دمکراسی سیاسی را بشارت می دهد، پس چگونه هیتلر و استالین در خلال آن ظهور یافتند؟ این یک پرسش منطقی و وزین بود . جواب روشنی به اینگونه پرسشها داده نمی شد . واقعیتی که با درنظر گرفتن آن میتوان  پاسخی برای پرسش فوق پیدا کرد آن است که، عقلانیت مدرن بیشتر نجات فرد را هدف می گرفت و بیشتر به آزادیهای فردی بها می داد . اما همزمان با انباشت سرمایه در دست صاحبان صنایع و کسب قدرت سیاسی  به وسیله آنها، تمرکز قدرت در دست عده معدودی را میسر میساخت .

     پست مدرنیسم(post- modernism) لزوم دوباره نگری بر فزضیه های مدرنیته را گوش زد می کند و در نتیجه چگونگی گسست از سنتهای نا کارای آن را پیشنهاد می کند . یکی از مقولات مرکزی مورد توجه پست مدرنیسم صنعتی گری (Industrialism)  می باشد . امروزه واژه« پست صنعتی » (Post-Industrialism)  به طور گسترده وارد فرهنگ ادبیات آکادمیک شده است . در سخنرانیها و گفتمانهای سیاسی بین رهبران و سازمانهای بین المللی و کشورها ، این واژه مکررا” به کار می رود . مثلا” سر لئون بریتان (Sir Leon Britan) معاون رئیس کمسیون اروپا در سال ۱۹۹۷ در طی سخنرانی در توکیو گفـت : « ما در حال انتقال پیچیده ای به جوامع پست صنعتی با جمعیتی مسن تر ازقبل هستیم . » پرزیدنت بیل کلینتون در میزگردی تحت عنوان :« آماده سازی چین برای ورود به قرن بیست و یکم » در شانگهای در ۳۰ ژوئن ۱۹۹۸ اظهار داشت: « در فرایند رشد اقتصادی شما (چین) از روی یک مرحله پرش خواهید کرد و دو مرحله صنعتی و پست صنعتی را با هم طی خواهید کرد، بنابراین شما مجبورید افراد تحصیلکرده مورد نیاز را سریعتر از ما آماده سازید » .

  امروزه ۸/۱۸ ملیون نفر از نیروی کار ۱۲۶ ملیون نفری آمریکا ( ۱۵ درصد) در بخش تولید کار می کنند ، در حالیکه ۲۵ سال پیش این در صد ۲۶ بوده است . دانیل بل (Daniel Bell)  در کتاب خود تحت عنوان «ظهور جامعه پست صنعتی »(۵) در سال ۱۹۷۳ نوشت که جامعه پست صنعتی جامعه ای می باشد که در آن ارزش خدمات از ارزش تولید بیشتر است. امروزه درستی این گفتار بر کسی پوشیده نیست . اما پست مدرنیسم و پست-صنعتی اگرچه تقارن زمانی دارند، و هر دو بعد از پایان جنگ جهانی دوم مطرح شده اند، اما از دیدگاه پست مدرنیسم روند جریان پست- صنعتی  دنباله همان عالم گیر شدن نسخه مدرنیته می باشد، و بنابراین، مورد پرسش دیدگاه پست مدرنیسم قرار می گیرد . از جمله اینکه ،تضعیف نیروی تولید  از طریق انتقال آن به خارج (Outsourcing) و حکومت بلامنازع سرمایه به ناهنجاریهای اقتصادی و اجتمائی کمک خواهد کرد . از سوی دیگر پست مدرنیسم گذار از مرحله تولید به مرحله تکنولوژی اطلاعات (Information Technology) را که در جریان پست – صنعتی صورت می کیرد می پذیرد ، و ظهور جوامع پست – صنعتی را حاصل وجود رابطه ای جدید بین علم و تکنولوژی می داند . رابطه پست – صنعتی و اندیشه پست مدرنیسم مورد تجزیه و تحلیل محققان مختلف قرار گرفته که خواننده برای آشنائی بیشتر باید به آنها رجوع کند (۶ و ۷) .

     همچنان که در بالا شرح داده شد، پست مدرنیسم در مورد مجموعه ای از مقولات از جمله هنر، موسیقی، ادبیات ،معماری ، صنعت و غیرو به کار رفته است و به صورت فلسفه ای همه گیر ظهور کرده است . در حقیقت این فلسفه حرکتهائی را که با زندگی انسان مدرن مربوط می شود به چالش گرفته و واکنشی است در مقابل نگاه انسان مدرن غربی به هستی و حیات . فلسفه پست مدرنیسم با ایجاد زمینه برای نگرشی جدید به هستی شناختی قرن بیستم شروع گردید . متفکرینی چون فردریک ویلهلم نیچه (۱۹۰۰ -۱۸۴۴ )( Friedrich W. Nietzche) با انتقاد از بینش برون گرائی و عینیت (Objectivity) حاکم در اروپا ، به ویژه نظام های اخلاقی ، تحلیل های باریک بینانه ای انجام داد وراه را برای نقد و تشکیک هموار ساخت . نیچه خواهان همسنجی فزهنگها بود و به تاریخ و فرهنگهای یونانی، رومی، ایرانی و هندی آشنائی کامل داشت . نیچه را به حق میتوان فیلسوف تاریخ و فرهنگ دانست . او در سنجش فرهنگها به مطلقیت اعتقاد نداشت و همه چیز از جمله اخلاق را در  بستری سیال و روان می دید .

     نظریات نیچه اعلان خاتمه بینش مدرنیسم بود. بعد از دو جنگ اول ودوم جهانی، فیلسوفان ضد بنیاد گرائی (Antifoundationalist) در صحنه فلسفه اروپائی ظهور نمودند که مشهورترین آنها مارتین هایدگر(Martin Heidegger 1889 – 1976   ) و ژاک دریدا (Jacques Derrida 1930- 2004 )    بودند که بنیادهای دانش بشری را مورد مطالعه و بازنگری قرار دادند . آنها ادعا می کردند که راسیونالیسم دکارتی دیگر انچنان کارائی ندارد ، زیرا برای تعقل نوعی مطلقیت قائل می شود . هایدگرو دریدا به دنبال نوعی نسبی گرائی فرهنگی (Cultural Relativism) بودند که با داشتن آن فرد را مالک طبیعت اعلام می داشتند . هایدگر نظرات خود را در کتابی تحت عنوان « هستی و زمان» (Being and Time     ) (۸) در سال ۱۹۲۷ عنوان کرد . او عقیده داشت که در طی دو هزار سال گئشته فلسفه به هرچیز موجود از جمله جهان پرداخته ، اما فراموش کرده است که پرسش کند خود «وجود» چیست؟ وی به این نتیجه می رسد که فلسفه باید شروع به تصحیح خود کند و رفته رفته تاریخ خود را از ذهن ها بزداید (Productive Destruction of the History of Philosophy ). هایدگرمی گفت «بودن» را دوباره باید نوشت . بسیاری از فیلسوفان معاصر او چون ژان پل سارتر از او تاثیر گرفتند، اما هایدگر از اگزیستانسیالیست ها فاصله می گرفت .

     از فیلسوفان دیگری که گرایش به تفکر پست مدرنیسم داشتند میتوان از میشل فوکو(Michel Foucault 1926- 1984)   نام برد . وی هیچگاه عنوان پست مدرن را بر خود ننهاد، اما نوشته های او در بر گیرنده نظریه های پست مدرن بود ، زیرا عموما” نسبت به معیارها و ضابطه های روشنگری (Enlightenment) انتقاد داشت . فوکو اگرچه تحصیلات اولیه دانشگاهی خود را در رشته روان شناسی انجام داد ، اما رفته رفته علاقه او به فلسفه هنگامی شروع شد که در باره سیستمهای فکر انسان (The History of The Systems  of Thought) تحقیق می کرد . او به نقد آنچه که  آنرا دلیل و یا حقایق تاریخی میخواند پرداخت . او به جهانی بودن (Universality) دریافت واقعیتها و کوشش در جهانی کردن عقلانیت غربی برای کسب آزادی بشر، آن چنانکه کانت با زبردستی و هوشمندی بنیان نهاده بود معتقد نبود . فوکو عقیده داشت که قدرتهای نظام مند که در شکل گیری دانش ها تاثیر گذارند و به آنها جهت می دهند، افراد انسان را در یک ساختار مورد نظر و در یک کریدور استاندارد همراه با یک جدول ارجحیتها قرار می دهند .

این استاندارد ها و ساختارها ، هیچ پایه و اساسی در بروز حقایق مجرد نداشته و تنها خصلت آنها این است که فراورده تاریخ اند . او این نظریات را در کتاب « باستانشناسی دانش »(Archaeology of Knowledge) (9) در سال ۱۹۶۹ بیان داشت . فوکو در حقیقت یک نقد کننده تاریخ، آنچنان که دریافت بشر از آن است، می باشد . از این دیدگاه، او اعتقاد داشت که انسان بنا به تعریف تاریخی آن، واقعیتی نا وجود است . قبل از کتاب فوق الذکر، فوکو کتابی تحت عنوان « ترتیب اشیا » (The Order of Things)  نوشت که می توان آنرا اولین کار پست مدرنیستی او به حساب آورد . او در این کتاب پایان انسان (از نوع تاریخی آن) را اعلام نمود، همچنان که متفکر قبل از او نیچه، مرگ خدا را . ترجمه انگلیسی این کتاب اولین بار در سال ۱۹۷۰ منتشر شد (۱۰) .

     فوکو ، دریدا و دیگران، با الهام از سنت شکنی نیچه از یک سو، و نوآوریهای فیزیک کوانتمی ، بخصوص اصل عدم قطعیت (Uncertainty Principle) هایزنبرگ و فرضیه نسبیت اینشتین از سوی دیگر، از نسبیت در مقابل قطعیت و معیارهای متغیر در مقابل ضابطه های ثابت دفاع کردند، و در قالب تفکر پست مدرنیستی خود به کار بردند . علم و فلسفه در طول تاریخ دوش به دوش هم حرکت کرده اند و فیلسوفانی که شناخت دقیق و روشنی از یافته های جدید علم در دوران خود داشتند، بهتراز دیگران توانستند نظریه های خود را تدوین کنند . البته نظریه پست مدرنیسم با همه نوآوریها و به مبارزه طلبیدن افکار پانصد ساله مدرنیسم ، دارای منتقدانی نیز می – باشد . یکی از این منتقدین نوام چامسکی(Noam Chomsky) متفکر، زبان شناس فعال حقوق بشر و ازلیبرالهای مشهور است که عقیده دارد عقیده پست مدرن بی پایه است ، چون چیزی به اطلاعات تجربی و تحلیلی ما نمی افزاید . او می گوید که از نوشته های ژاک دریدا و میشل فوکو چیزی نمی فهمد . او می پرسد چرا متفکرین پست مدرن همانند ریاضی دانها ، فیزیکدانها و زبان شناسان به روشنی عقاید را ابراز نکرده و پایه های آنرا معلوم نمی سازند ؟

      در ایران اندیشه پست مدرنیسم در سالهای اخیر رونقی به خود گرفته است. این رونق را میتوان ناشی از نوعی کج فهمی تفکر پست مدرنیسم دانست . نگارنده خود از زبان یکی از نویسندگان بنام و از آکادمسین های معروف ایران در یک سخنرانی در دانشگاه UCLA شنید که می گفت پست مدرنیسم ” یک مقوله جهان سومی” است . دلیل این کج فهمی آن است که اغلب پست مدرنیست های وطنی ما خارج از بستر تاریخی مدرنیته و با دیدگاهی صرفاجهان سومی به دنبال تعریف و توصیف خودشان از پست مدرنیسم هستند ، غافل از اینکه پست مدرنیسم مجموع اندیشه هائی است که از دل مدرنیته بر خاسته و به وسیله آن توصیف گردیده است .آنها بحرانهای موجود در سیستم سرمایه داری غرب را دلیل >> شکست مدرنیته << دانسته و بنابراین سعی دارند پست مدرنیسم را نوعی ایدئولوژی مستقل از مدرنیته قلمداد کرده، تا حدی که برخی آنرا تفکری جهان سومی بدانند. عقل پست مدرن، آن چنانکه از نظرات هایدگر،فوکوو دیگران بر می آید، باید تجربه عقلانیت مدرن را دارا باشد ، نه اینکه صرفا” نافی آن گردد. روشنفکران ما در دهه های اخیر به دنبال هویت بوده اند، اما بجای تعریف هویت خود به نقد و نفی دیگران پرداخته اند.  البته ارائه کردن پست مدرنیسم در غالب ضدیت با مدرنیته تنها به ایران ختم نمی شود و به طور کلی در اکثر کشورهای در حال توسعه، پست مدرنیسم با حرکت سیاسی >>ضدامپریالیستی<< و نوعی چپ گرائی ضد غربی مخدوش گشته است. بعضی حتی پست مدرنیسم را توطئه ای غربی پنداشته اند، که قصد آن تعبیر خاصی از تاریخ است که در آن جهان را نه واقعی بلکه تصوری دانسته و آنرا به تاتری(Global Theatre) تبدیل کرده که واقعیتها را در جهت خاصی به نمایش می گذارد. یک نمونه از این دیدگاه در سالهای اخیر در کتابی تحت عنوان : Postmodernism and the Other نوشته ضیالدین سردار(۱۱) نویسنده پاکستانی تبار انگلیسی به چاپ رسیده است. وی که از روشنفکران دینی است، عقیده دارد پست مدرنیسم طرفند جدید امپریالیسم برای ادامه سیاست مستعمراتی مدرنیته است.

    در ایران در سالهای دهه چهارم قرن بیستم و بعد ازجنگ جهانی دوم، عقاید فلسفه مدرن از طریق انتشار تالیف و ترجمه آثار دکارت، اسپینوزا و کانت در دسترس مردم قرار گرفت. افرادی چون محمد علی فروغی ، علی اصغرحکمت، عباس زریاب خویی و دیگران از پیشگامان این امر بودند. انتشار مجله سخن با صاحب امتیازی ذبیح اله صفا و سردبیری دکتر پرویز ناتل خانلری در سال ۱۳۲۲ گامی مهم در معرفی تفکر فلسفی مدرن بود.  سخن را می توان معتبرترین مجله ادبی – فلسفی ایران دوران خود دانست، که اکثر صاحبان فکر و اندیشه با آن همکاری داشتند. از جمله این اندیشمندان یکی سید احمد فردید بود. وی که با نام سید احمد مهینی یزدی در سال ۱۲۸۹ در یزد متولد شد بعدا” نام فامیل فردید را انتخاب کرد. در مجله سخن بود که نامبرده مقالاتی تحت عنوان >>  از کانت تا هایدگر << در سال ۱۳۲۴ منتشر ساخت. این سرآغاز آشنائی ایرانیان با هایدگر محسوب می شود. سید احمد فردید به طور آشکار تحت تاثیر مارتین هایدگر بود. هایدگر که تمدن شرق را به وسیله فلسفه غرب مطالعه می کرد در خلال گفته های خود از همگرائی (Convergence ) تفکر غربی و شرقی سخن می راند.

همان طوری که در بالا به آن اشاره شد، هایدگر با عقل گرائی مدرن مخالفت ورزید، اما خود را نتیجه بیش از بیست و پنج قرن فلسفه و اندیشه فلسفی در مغرب زمین می دانست و از این دیدگاه بود که به ایجاد نگرش فکری ای پرداخت که بنیادی برای تفکر پست مدرنیسم گردید.  سید احمد فردید با تاثیر گرفتن از هایدگر، اما با برداشتهای شخصی خود به مقابله با آنچه وی <<غربزدگی>> (Westoxication)  نامید پرداخت. او بر عکس هایدگر،به نفی تعصب آمیز مقوله های اجتمائی در غرب و تفکر غربی و آنچه به عنوان مدنیت غربی شناخته می شود دست زد. این در حالی بود که مراد فردید، یعنی مارتین هایدگر خود چنین نمی اندیشید و به روشنی عقاید خود را بیان می کرد. عقاید سید احمد فردید، رفته رفته در بین بسیاری از جمله جلال آل احمد مورد استقبال قرار گرفت .

البته این در دورانی بود که جریانات روشنفکری در ایران شدیدا” تحت تاثیر اردوگاه شوروی سابق و همپیمانان داخلی آن قرار داشت . در چنین فضای فکری هر گفتمان فلسفی از دریچه ضدیت با غرب و نفی تعصب آمیز مدرنیته انجام می گرفت. البته حمایت بی چون و چرای غرب ، خصوصا” آمریکا از رژیم سلطنتی و سیاستهای آن در این جهت گیری فکری بی تاثیر نبود. در چنین شرائطی مدرنیته در ایران از راه گفتمان فلسفی منحرف گشته و به نوعی غرب گرائی فانتزی تبدیل می شود که مد را با مدرنیته اشتباه گرفته و نهاد های زیربنائی مدرنیته را جدی نمی گرفت. در مقابل چنین تفکر حاکمی، یک جریان پوپولیستی ضد تجدد گرا از طیف چپ و راست قد علم می کند که بسیاری از نیروهای جوان و تحصیلکرده به آن جذب می شوند. افرادی چون سیداحمد فردید در مصاحبه ها و انجمن ها همه را به گرویدن و رجعت به اصل شرقی خود دعوت  کرده و مدنیت مدرنیته و حقوق بشر و دمکراسی غربی را مردود دانسته و آنرا مغایر با اندیشه های هایدگر قلمداد می کردند . احسان نراقی سخن از <<خویشتن خویش>> میراند و دیگران <<راه رشد غیرسرمایه داری>> را برای رهائی همگان تبلیغ می کردند. در چنین وضعیتی، اندیشه پست مدرنیسم در گفتمان فلسفه در ایران سربرآورد. این اندیشه مورد استقبال روشنفکران ایرانی از چپ(البته تودهایهای ارتدکس  راشامل نمی شود) و راست از یک سو و سنت گرایان از سوی دیگر قرار گرفت. آنها آنرا الگوی نظری مناسبی در تائید <<تفکر نفی ساز>> خود دانستند ، غافل از اینکه پست مدرنیسم صرفا” نفی مدرنیته نیست ، بلکه مجموعه ای از اندیشه هائی است که ادعا میکند با تجربه مدرنیته و نهادینه شدن خرد جمعی غیر مطلق گرا، می تواند کارسازتر باشد.

بدین ترتیب طرفداران پست مدرنیسم وطنی عزم خویش را برای پرش از روی مدرنیته و رسیدن به جبهه پست مدرنیسم جهانی جزم کردند. این تفکر هنوز با سرسختی تمام دنبال میشود که چون نیک بنگریم  سرابی بیش نیست. از دید نگارنده این سطور، گفتمان سیاسی/اجتمایی ایران هنوز گفتمانی توده ای ایست. حزب توده به عنوان اولین حزب سیاسی در ایران که دارای سازمانی منسجم و سلسله مراتب حزبی که لازمه کارایی یک حزب است بوده است، گفتمان سیاسی منبعث از تفکر لنینیستی – استالینیستی روسی را در ایران بنیان نهاد. در مقابل، طرفداران سلطنت وملیون (جبهه ملی و نهضت آزاذی) و لیبرالهای تحصیل کرده غرب از مقابله با هجوم ایده ئولوژیک و تبلیغات حزب توده که از حمایت سرکرده بلوک سوسیالیستی برخوردار بود، عاجز ماندند. ماهیت دیکتاتوری رژیم شاه که مدرنیته را تنها در مدرنیسم خلاصه می کرد، راه را برای طرف دیگر هموارتر میساخت. در چنین وضعیتی گفتمان سیاسی جز از نوع تودهای آن راه عرض اندام نداشت. این وضعیت همچنان باقی است. امروزه گفتمان سیاسی رژیم جمهوری اسلامی در بطن و نه در ظاهر گفتمانی تودهای است.

       اندیشه پست مدرن هم در غالب خوانش توده ای که مدرنیته را وسیله ای غربی(بخوانید امپریالیستی)برای توسعه سرمایه داری می دانست، تعریف میشد و میشود. حقوق بشر هم که برآمده از تفکر مدرن است و پست مدرنیستهای غربی از آن حمایت میکنند، در ایران دیروز و ایران امروز یک وسیله قلابی غربی برای اعمال فشار تلقی میشود.

        درپایان به آنچه در ابتدای مقاله  آمد بازمی گردیم و آن اینکه نظریه و مفهوم پست مدرنیسم را نباید به عنوان شکست یا نفی مدرنیه تلقی کرد، زیرا واژه پست مدرنیسم به سادگی یعنی «بعد از مدرنیسم» و این بدان معنی است که پست مدرنیسم از دل مدرنیسم و پس از پیمودن آن مطرح می شود . این نشان از این واقعیت دارد که مدرنیته گنجایش و ظرفیت انتقاد از خود و حتی نفی خود را دارا است . آنچه پست مدرنیسم ارائه  میدهد یک سری چشم اندازها یا دورنماها  در عرصه های گوناگون است، که در باره یک عزیمت (Departure) از مدرنیسم قرن بیستم به نظریه پردازی می پردازد . به زبان دیگر، پست مدرنیسم گذار از یک مر حله مطلقیت فرهنگی به یک مرحله نسبیت گرائی فرهنگی می باشد، که همواره یک گفتمان جدید در تمام عرصه های فرهنگ مدرنیسم را دنبال می کند . اخیرا” از صاحبنظران اقتصاد شنیده می شود که مسائل و بحران اقتصادی که در حال حاضر گریبانگیر اکثر کشورهای جهان شده است را نمی توان با همان معادلات و تخمین های پیشین که در دهه های قبل کار ساز بود حل کرد . این بدان معنا نیست که آن معادلات همه غلط و اشتباه بوده است ، خیر، بلکه آنها کافی و جامع نیستند و فاکتورهای جدیدی را باید اضافه نمود و بعضی دیگر را حذف کرد. یک نسخه کلی را نمی توان برای همه تجویز کرد . این خود نمونه ای از نگرش پست مدرن به اوضاع اقتصاد جهانی است . برای کار ساز بودن پیشنهادات جدید ابتدا باید روشهای قبلی را به خوبی دانست و محدودیتهای آنرا دقیقا” شناخت ، زیرا راه حل باید از بطن همان سیستم قبلی بیرون آید – از بطن سیستم اقتصاد مدرن .

    بحث خود را با گفته ژان فرانسوا لیوتار (Jean-Francois Lyotard) از فیلسوفان پست مدرن به پایان میرسانیم که گفت :« دوران روایت های بزرگ (Grand Narrations) به سر آمده و عالم گیری ایده ئولوژیها پایان یافته و روایتهای بزرگ جای خود را به روایتهای کوچکتر می دهند» .

۱ – سیر فلسفه در اروپا – آلبرت آوی – ترجمه علی اصغر حلبی – انتشارات زوار ، تهران ۱۳۶۸ .

۲- فصلنامه ره آورد – شماره ۸۵ ، زمستان ۱۳۸۷ – صفحه ۴۲ .

۳- Complexity and Contradiction in Architecture- Robert Venturi –  Museum of Modern

     Art , New York

 ۴- Learning From Las Vegas- Robert Venturi, Denise Scott Brown, Steven Izenour-MIT

      Press,

  ۵- The Coming of Post- Industrial Society, Daniel Bell- Harper Colophon Book, New York

  ۶- Kriwshan Kumar, From  Post-Industrial to Post-Modern Society: New Theories of

       Contemporary World(Oxford: Blackwell,            ).

   ۷- Margaret Rose, The Post- Modern and Post- Industrial: A Critical Analysis (Cam-

        Bridge: Cambridge University,         ).

۸-هستی و زمان – مارتین هاید یگر، ترجمه سیاوش جمادی – انتشارات ققنوس – تهران  ۱۳۸۶ ۰

 ۹-Archaeology of Knowledge-Michel Foucault and Alan Seridan-Routledge,

     ۱۰-The Order of Things : An Archaeology of the Human Sciences- Michel Foucault,

           Tavistock Publication, United Kingdom , 1970

      ۱۱-Postmodernism And The Other- The New Imperialism of Western Culture-

            Ziauddin Sardar, Pluto Press, London 1998

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com