قزاق های چپاولگر و بی فرهنگ، با خود زیرکانه اندیشیده اند که اگر می خواهند برای خود گذشته و تاریخی بلندمنشانه بیافرینند، بهتر آن است که از روایتِ غبارآلودِ هرودت بهره گیرند.

اکنون قزاق ها از ماساگت ها که تنها با چپاول و دزدی سر می کردند، مردمانی والامنش ساخته اند که مرد و زن با همیاریِ ناب در رزم و بزم هستند. قزاق ها، در برابرِ این مردمانِ نیک سرشت و آشتی زی، از شاهنشاهیِ هخامنشی خودکامگان و خونریزانی ساخته اند که جز چپاول و ویرانگری و نابودیِ آسایش دیگر مردمان و چیره شدن بر سرزمین های دیگران به چیزی نمی اندیشند. کورش بر اورنگِ سامانی ویرانگر نشسته که به هیچ چیز جز به افزودنِ قدرت و خوشباشیِ خود نمی پردازد. کورش فرمانْ به کشتنِ همسر و فرزندِ تومیریسِ سرکرده، که میهمانانِ او هستند، می دهد تا هم به آن زنِ زیبا دست یابد و هم مردمان آن سرزمین را به زیرِ یوغِ خود کِشد. قزاق ها برای ساختنِ این فیلم هیچ کارِ اندیشمندانه و آفرینشگرانه ای نکردند. تنها کارِ هوشمندانه ای که کردند این است که فروشِ فیلمِ ۳۰۰ را در نگر گرفتند و سپس به گرته برداری از آن فیلم پرداختند.

«تومیریس»، یکسره زندگی و جنگاوریِ مردمانی را به نمایش می نهد که مانند اسپارت ها تا فرجامینِ دم برای آزادی و آزادمنشیِ خود می جنگند. در فیلمِ ۳۰۰ با آفریدنِ خودکامه ای به نام خشایارشا روباروییم و در فیلمِ «تومیریس»، با سَروَرِ خودکامگان، کورش، روبارو می شویم. قزاق ها که نوادگانِ همان چپاول گرانِ ماساگت ها هستند، به جهانیان پند می دهند که سرِ مارِ کهن را آن ها بودند که بریدند و جهان وامدار قزاق هاست. قزاق ها با ساختنِ فیلمِ «تومیریس» گروهِ بزرگی از بی فرهنگ ها چون عرب ها و تُرک ها و حتا یهودیان، که به دروغ از کورش به نیکی یاد می کنند را می توانند دلشاد سازند.

جهان و جهانیان از دیروز و امروزِ ما این چنین سیمایی می سازند و می پراکَنَند.

خودِ ما ایرانیان چه می کنیم؟ در این روزگارانِ تلخ، سینمای غرب پرست و حکومتِ عَرَب پرستِ ایران چه می کنند؟ جایی که حکومت از یکسو و سینمای ایران از دیگر سو، تاریخِ پرشکوهِ هخامنشی و آیین ها و استوره های ایران را تباه می سازند و پیاپی آن را لابلای دروغ های غربگرا و عرب منشِ خود می پیچند، چه چشمداشتی از دشمنانِ ایران ستیز می توان داشت؟

پورپیرارها می نویسند و حکومتیان آن را از دبستان تا دانشگاه، در اندیشهٔ ایرانیان رخنه می دهند.

حکومتی که الله اش، اللهِ عربِ چپاوالگر، دین و ایمانش، دین و ایمانِ عربِ بیابانگرد، زبانِ نیایشش زبانِ عربِ بی فرهنگ و منش است و رو به سوی سرزمین دشمن ترینِ دشمنان نماز می گزارد، در ژرفای دل و اندیشه اش، بی گمان خشنود است از آن سیمای خونریزی که قزاق ها از کورش بزرگ ساخته اند.

از مشتی قزاق که در هیچ کجای تاریخ نه جایی دارند و نه ارجی، هیچ چشمداشتی نیست. مردمان خوار و بی منش، هماره می کوشند با دروغ و فریب برای خود نام و نشانی بسازند.

امّا سخنِ من با خودمان است. ما برای گرامیداشت و بزرگداشتِ ارزش ها و شاهکارهای آیینی و تاریخی و فرهنگیِ خود چه کرده ایم؟ چرا باید خود را ایرانی بنامیم آن گاه که همهٔ ارزش های آفریده شده با رنج و شکنج نیاکانمان را پایمال می کنیم؟ برای پاسداری از آفریده های نیاکانمان چه کرده ایم که سزاوارِ نامِ ایرانی باشیم؟

۱۴۰۰ سال است که کوشیده اند دل های ما را از مِهر به ایران و استوره ها و آیین ها و تاریخِ نیاکانمان تهی ساخته و آنگاه دل ها و اندیشه های ما را با استوره ها و آیین های کسانی پُر سازند که بر ما تاخته و هر آنچه داشتیم را نابود کرده بودند.

۱۴۰۰ سال است که ما را به کینه ورزی و خوارداشتِ خود واداشته و وامی دارند. تردید دارم میلیون ها ایرانی، و به ویژه نوجوانانی که شستشوی مغزی شده اند، اگر فیلمِ «تومیریس» را ببینند، آن را واقعیتی تاریخی نشمارند.

۱۴۰۰ سال است که دیگر سوگِ سیاوش نداریم. ما برای مرگِ کسانی که آمده و هرچه داشتیم را ربوده و به تنِ کودک و جوان و پیر تجاوز کرده اند، اشکِ می ریزیم و دل می سوزانیم. ما به هر بزرگمرد و بزرگزنی که در این چهارده سده در ایران زیست و سخنی از نیاکان را در برابرِ روش و منش عرب های چپاولگر به میان آوَرد، بیشرمانه تفسیری به سخنش افزودیم و از او مهرورزِ الله و عرب ساختیم.

ببینیم با فردوسیِ بزرگ در این هزارسالی که گذشت چه ها که نکرده ایم و چه ها بر شاهنامهٔ او نیفزوده ایم؟

ما با نام و نشانِ خود چه کرده ایم؟

از هر ده شناسنامه ای که باز کنیم، بی گمان با ۹ نامِ عربی روبارو خواهیم گشت.

سینماگرانِ ایران تا آنجا گستاخی را پیش برده اند که برای دلخوش کردنِ حکومت و پروانهٔ نمایش گرفتن، بر مردان تبهکار و بدمنش و میهن فروشِ فیلم هایشان، نام های کورش و داریوش می نهند.

آن نوجوانی که با کتاب های تاریخِ آکنده از دروغ پرورش یافته، آن گاه که این فیلم ها را به تماشا می نشیند و در پایان با مرگ و نابودیِ تبهکاری که نام کورش و داریوش دارد روبارو می شود، مرگِ این نام و نشان ها نیز در ژرفای او انبار می شوند. آن نوجوان اگر امروز فیلمِ «تومیریس» را ببیند، آن چپاولگرِ ماساگت و کُشندهٔ کورش را خواهد ستود.

فیلمِ «تومیریس» برای سرگرمی ساخته نشده است و نام و نشانِ برترین فرمانروای جهان را نشانه رفته است.

کورش، تاریخ را به دونیم بخش کرد. ما با تاریخِ پیشا کورشی و پسا کورشی روبارو هستیم.

تاریخِ پیشا کورشی همان تاریخِ آشوری-بابلی و تاریخِ چپاولگری و ویرانگری است و تاریخی که با کورش آغاز می شود تاریخِ جهانگیری از برای جهانداری و جهانبانی است.

کورش، آن شاهِ مِهرآیینی است که نه شهرهای شکست خوردگان را ویران می کرد، نه آیین آنان را خوار می داشت، نه با روش زندگی آنان کاری داشت و نه سامان سیاسی و روش و منشِ فرمانرواییِ آنان را دگر می کرد.

کورشِ مهرآیین با پیمان ها می زیست و بر پیمان های بسته، پای می فشرد و پیمان شکن را گوشمالی می داد.

فرجامینِ صفحهٔ کتابِ هرودت با «خرد کورش» پایان می گیرد که یکی از زیباترین ستایش ها در بارهٔ آزادگی و نریمانی و ایران ستاییِ کورش است.

ما ایرانیان باید شرمگینانه فیلمِ «تومیریس» را تماشا کنیم.

ما ایرانیان باید از خود بپرسیم چرا گذاشتیم حکومتِ ایران این چنین با نام و نشان و آبروی تاریخ و نیاکانمان رفتار کند؟

باید از خود بپرسیم چرا هیچ کاری در برابر این همه تباهکارانِ ویرانگرِ تاریخ نینجامیدیم؟

ننگ بر سینما گرانی که گِرد نیایند و با آفریدنِ فیلمی بزرگ از تاریخِ راستینِ کورشِ بزرگ، پاسخی بایسته و شایسته به این فیلمِ تاریخ ستیز ندهند.

ننگ بر قلم زنانِ ایران اگر خاموش نشینند و در بارهٔ زدودنِ زهرِ این فیلمِ ایران ستیز هیچ ننویسند.

ننگ بر حکومت و حکومتیان اگر پاسخی دندان شکن به قزاق ها در پهنهٔ جهانی ندهند.

آن جا که ایرانی، سرفرازانِ خود را پاس ندارد. آن جا که نیایشگرانِ سیه سنگ، بزرگ دارندگانِ کورش را شورشگر خوانند، آن جا که نیرومندترین و ارجمندترین روشِ فرمانروایی (شاهنشاهی) را تا پست ترین جایگاه، یعنی دموکراسی (که به گفتهٔ هرودت، کورش آن را ریشخند می کرد)، پایین آوَریم، آن جا که آزادی و آزادگی و میهن پرستی را به شاهزادگانی بی فرّ و بی منش گره زنیم، آن جا که روش و منش باخترِ خودباخته را پُر ارج تر از سامان هخامنشی و والاتر از روش و منش و بینش کهن ایرانی بدانیم، به دست خود پروانهٔ ناسزاگویی به هر بیگانهٔ ایران ستیزی را خواهیم داد.

بیگانه پرستی در هزار رنگ، ما را تا لبهٔ پرتگاه رسانده است. اگر به خود نیاییم و دست به بازبینیِ ژرف در بینش و روش و منش نزنیم، جاودانه بر لبهٔ پرتگاه نخواهیم ماند. بسیارانی در پسِ پشت ما کمین کرده اند و برای پرتاب کردنِ ما در مغاک نیستی می کوشند.

مردمانِ هر دیاری با تکیه بر اندوخته های نیاکانشان است که دست به نوآوری می زنند و مانا می گردند. ما نه تنها بر اندوخته ها و بزرگترین توشهٔ راهمان تکیه نکردیم و از آن پاسداری ننمودیم بل گذاشتیم تا همگان بر آن بتازند و نیز حکومتی بر سرِ کار آوردیم تا بیگانگان را در آتش زدن به انبارِ گنجینه هایمان یاری رسانَد. ابزارِ گستاخیِ قزاق های بی منش و چپاولگر را ما فراهم آوردیم.

زمانِ آن از دیرباز فرا رسیده که از خود بپرسیم در ایران جای مهر و آیین اش، کدامین خدا و کدامین آیین نشسته است؟

دیر زمانی است که می باید می پرسیدیم و اکنون نیز باید بپرسیم جای جمشید و روش و منش اش چه استوره و چه روش و منشی نشسته است؟

بپرسیم جای سیاوش و منش و روشش کدامین کس و کدامین روش و منش نشسته است؟

بپرسیم جای سامانِ هخامنشی کدامین روش و سامانِ فرمانروایی نشسته است؟

بپرسیم جای شادی و خنیاگری و دست افشانی و پایکوبی و رزم و بزم ایرانی چه چیزی نشسته است؟

فردوسی راهِ بیداری و دوری از لبهٔ پرتگاه را نمایانده است.

فردوسی استوره ها و آیین ها و تاریخ و روش و منشِ ایرانی را چونان کاخی استوار، بازسازی کرده است.

فردوسی راهِ آموختنِ منشِ مردانگیِ راستین و زنانگیِ راستین به ایرانیان را به زیباترین روش سروده است.

فردوسی شاهِ با فرّ و سزاوار و نیز شاهِ بی فرّ و اورنگ دزد را شناسانده است.

فردوسی جایگاه و پاسداری از جان و جانِ شیرین حتا برای مور را به ما آموخته است.

فردوسی مهر به خدایان، به میهن، به پدر و مادر، به همسر، به فرزند، به همسایه، به میهمان، به زیردست را به ما آموخته است.

فردوسی جایگاه والای خِرَدِ گره خورده با آفریدگار را به ما آموخته است.

فردوسی جایگاه و خویشکاریِ شاه و پهلوان و آهنگر و کشاورز و مردِ دین را نشان داده است.

با اینهمه، ما از آن چه خویشکاریِ ماست دور افتادیم و از آن چه می باید پاسداری کنیم و مگذاریم که به آن بتازند، پاسداری و نگاهبانی نکردیم.

امروز همهٔ دشمنانِ روش و منش و فرمانرواییِ راستینِ ایرانی، دستانِ خود را باز می بینند تا هرگونه که پسندشان است به ریشه های ما بتازند و خوارش بدارند.

زمان تنگ است. باید به خود آییم و از آن چه داریم پدافند کنیم.

فیلمِ «تومیریس» ریشه های ما را نشانه رفته است.

بدانیم! اگر با همهٔ ابزارها از ریشه هامان پدافند نکنیم، بی گمان خواهیم خشکید.

 

خسرو یزدانی
دکتر فلسفه از دانشگاه سوربن پاریس

 

١٨ اکتبر ٢٠٢٠ – فرانسه

 

رایانامه (ایمیل) : Khosrowxyz@yahoo.fr
کانال تلگرام : (کانال فلسفی «تکانه») khosrowchannel@

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)