به گفته رفیق دیرینه ام : “در تندپیچ های زندگی، ما انسان ها حرکت های تعیین کننده ای از آنچه در درونمان می گذرد، بروز  می دهیم و این خود در ادامه زندگی شخصی و اجتماعی ما کارساز و روشنگر است. مرگ شجریان، مرگ یک فرد نیست و حتا مرگ شجریان هم نیست، بلکه از میان رفتن بخشی از فرهنگ سرزمینی است که در آن بیش از چهل سال از اعلان جنگ فرهنگی از سوی نیروی مذهبی حاکم جریان دارد. اما این مرگ، تنها مرگی فیزیکی است و آثار برجامانده شجریان همچنان به حضور خود در جامعه و زندگی مردم، در چنین کارزار فرهنگی و اجتماعی ادامه خواهد داد. اهمیت شجریان در همین نکته است. کسانی که با گفتار سخیفی در صدد نادیده انگاشتن جایگاه هنر مردمی او هستند، به ناچار سرباز شرعی این جنگ مذهبی بر علیه زیباشناسی خردورزانه هستند.”

جمشید هادیان مترجم در سایت آزادی بیان زیر عنوان:

(شجریان در مردن هم پشتک سیاسی می‌زند! «ایشان یک نماد ملی بود» و «جوار حضرت فردوسی» یکباره و تصادفا از زمین سبز شد؟) نوشته است:

 “اینکه اهل بیت هم مثل شصت تیر ظرف یکی دو ساعت بعد از مرگ پدر، و علیرغم مخالفت شدید مردم که می­ خواستند او در تهران بخاک سپرده شود، درباره حمل جنازه به مشهد و طوس و جوار حضرت فردوسی به توافق رسیدند؟!”

آقای هادیان از کجا خواستِ مردم را تشخیص دادند؟ مگر مردم فقط در پایتخت اند. دفن در زادگاه امری بدیهی است.

همایون شجریان، پسر استاد پنجشنبه ۱۷ مهر نوشت:

 «اگر به سلیقه شخص من بود، می‌خواستم پدر در باغ هشتگرد خاکسپاری شود اما وقتی صحبت شد که شأن ایشان به‌عنوان یک شخصیت ملی کجاست، من و خانواده به گزینه آرامگاه فردوسی رسیدیم. . . . برنامه ریخته‌شده برای پدر این چنین است که سحرگاهان فردا روز جمعه پس از خوانده شدن نماز بر پیکرشان، از بهشت زهرا به زادگاهشان در مشهد عزیمت داده می‌شوند تا در آنجا مراسم تشیع انجام پذیرد و ایشان در آرامگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی به خاک دوست سپرده شوند».

آیا خانواده شجریان از این حق برخوردار نیست، یا این که آقای هادیان می خواهد تئوری توطئه ای بسازد.

ایشان در ادامه می نویسد:

“باری، شجریان در سال ۶۸ یا ۶۹ که برای برگذاری کنسرت و در واقع بعنوان «سفیر هنری جمهوری اسلامی» (عنوان اعلامیه وقت کمیته استکهلم یا کمیته سوئد «حزب کمونیست ایران») به استکهلم آمده و کنسرتش با مخالفت اپوزیسیون چپ روبرو شده و بهم خورده در بازگشت به ایران در مصاحبه ای با روزنامه ایران گفته است «ما از سیاست بدور هستیم.»

جمشید هادیان انگار هنر کرده اند که از بهم زدن کنسرت صحبت می کند، همان کاری که طرفداران منصور حکمت در کنفرانس برلین زمان رئیس جمهوری خاتمی، نقش حزب الهی وطنی را به عهده گرفتند، و حرکت ضد دموکراتیکی را در کارنامه حزبشان ثبت کردند.

 هادیان برای ارایه تصویری واژگونه و مورد دلخواه خود، ناچار است ردای سیاست را بر تن شجریانِ هنرمند کند. گویا یک خواننده با گفتن “مااز سیاست بدرو هستیم” دیگر مجرم شده است، در صورتی که همین تلقی متعصبانه او را به نتایجی غلط می رساند، و به شکلی افراطی و غیرواقعی چنان چهره ای سیاسی می سازد که اجرای کنسرت را در سوئد بعنوان  “َسفیر هنری جمهوری اسلامی” جعل می کند و چنین اتهامات بی پایه و اساس را روا می دارد. خود گوید و خود خندد.

از یک هنرمند مورد توجه مردم به واسطه برخی مواضعش در دفاع از اعتراضات مردم در جریان جنبش دادخواهی آنها در انتخابات خرداد ۱۳۸۸، چهره ای ناهنجار و غریب سیاسی ساختن، منجر به نتایج غلط آقای هادیان می شود.

آقای حسن مرتضوی مترجم گرامی نیز طی یادداشتی که در کانال تلگرام آلترناتیو درج شده است می نویسد:

 “در رثای محمدرضا شجریان . . . . ترانه‌ معروف شجریان برادر غرق خونه برادر کاکلش آتش فشونه چه در رادیو و چه در خیابان‌ها همه جا شنیده می‌شد. من آن را همدلی با حاکمان در راستای آتش‌ریختن به تنوره جنگ می‌دانستم و حقیقت آن که چون شنیده بودم شجریان توده‌ای است و حزب توده مدافع جنگ، احساس ستایشی که به او داشتم رنگ باخت.”

جناب مرتضوی می داند که ترانه مورد نظر با این پس زمینه تاثیرگذار می شود:

در سال ۱۳۵۰ امیر پرویز پویان، از بنیان‌گذاران سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران، پس از آن‌که در محاصره نیروهای ساواک قرار گرفت، دست به خودکشی زد.

 اصلان اصلانیان شاعر و فعال سیاسی چپگرا که با امیر پرویز پویان دوست بود، به یادش شعری با عنوان «شب‌نورد» سرود. بعد آن را در پنجمین شب از«شب‌های شعر گوته» در مهرماه ۱۳۵۶ خوانده بود. آن زمان کانون نویسندگان ایران با همکاری انجمن روابط فرهنگی ایران و آلمان، انستیتو گوته، به مدت ده شب، مراسم شعرخوانی و سخنرانی در باغ انجمن فرهنگی روابط ایران- آلمان برگزار کردند.  

سال بعد در یکی از شب‌های بهمن ۱۳۵۷ محمدرضا لطفی در جستجوی شعری بود تا مناسب حال و هوای آن زمان باشد. او شعر «شب‌نورد» را یافت و در آواز دشتی، موسیقی این تصنیف را ساخت، و خوانندگی این اثر را به محمدرضا شجریان پیشنهاد داد، تا بخواند:

“شب است و چهره میهن سیاهه

نشستن در سیاهی‌ها گناهه

تفنگم را بده تا ره بجویم

که هر که عاشقِ پایش به راهه

برادر بی ‌قراره

برادر شعله واره

برادر دشت سینه ش لاله زاره

شب و دریای خوف انگیز و توفان

من و اندیشه‌های پاک پویان

برایم خلعت و خنجر بیاور

که خون می‌بارد از دل‌های سوزان

برادر نوجوونه

برادر غرق خونه

برادر کاکلش آتشفشونه . . . “

اما چرا ایشان ” آن را همدلی با حاکمان در راستای آتش ریختن به تنوره جنگ می دانسته” خود ناشی از نگاهی سطحی است، به جای آن که منتقدِ سوء استفاده کنندگان حکومتی از این سرود باشد، دیواری کوتاه تر از شجریان نیافته است، در ادامه رفیق مرتضوی می نویسد:

“دسته سوم نیروهای مخالف چپ بودند که بتدریج رشد می‌کردند و با هر دو دسته و علاوه بر این با همه مظاهر دو طرف مخالفت می‌کردند. وجهه شجریان در میان این دسته افول کرد.”

کدام نظرسنجی تقلیل چهره آوازخوان برجسته ایران را در میان “مخالف چپ” مستند کرده است! بدفهمی و نظرگاهی این گونه به موقعیت شجریان، توسط بعضی از چپ ها نشان می دهد که می توان مارکس را خواند و حتی ترجمه کرد اما تحمل رقیب و تحلیلی واقع بینانه نداشت.

متاسفانه عدم تحلیل کاربردی در نگاه آنان آشکار است، مهم تر اینکه عدم دقت این مترجمین به چگونگی رویدادها و بکارگیری واژگان نامناسب برای رویکردهای انباشته از تناقض و مسائل متعدد جامعه ایران، اعتمادِ خوانندگان شان را خدشه دار می کند.

اما چه خوب که مترجمِ پرتلاش آقای مرتضوی منصفانه بیان می دارد:

“روحیه یاس و نومیدی موج می‌زد. در این میان کاست بیداد منتشر شد.”

 

  حسین خاتمی

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)