امروز پانزده ژانویه روز “مارتین لوتر کینگ” در آمریکاست. روز مارتین لوترکینک از سال ۱۹۸۶ و از دوره ریاست جمهوری رونالد ریگان در آمریکا تعطیل است. صفحه گزارش جنگ در سوریه و عراق چند ماه گذشته ترجمه سخنرانی مارتین لوتر کینگ را درباره دخالت نظامی آمریکا در ویتنام با عنوان «فراسوی ویتنام» منتشر کردو بنا به گفته مترجمین این اولین ترجمه این سخنرانی به فارسی است.
«زمانی خواهد رسید که سکوت خیانت است و آن زمان برای ما اینک فرا رسیده است»
ترجمه سخنرانی مارتین لوترکینگ علیه مداخله نظامی آمریکا در ویتنام
به عنوان مقدمه
مارتین لوتر کینگ، رهبر جنبش حقوق مدنی آمریکا و از بزرگترین فعالان جنبش عدم خشونت قرن بیستم، بیشتر برای مبارزاتش علیه تبعیض نژادی شناخته میشود. با این حال وی یکی از پیشروترین فعالان مخالف جنگ ویتنام نیز بود که تلاش میکرد جامعه مدنی آمریکا را علیه مداخله نظامی این کشور در ویتنام برانگیزد و مردم ایالات متحده را از عواقب و تبعات عمل دولتمردان آگاه سازد. او طی یک سخنرانی مفصل که در آوریل ۱۹۶۷ در محل کلیسای ریورساید نیویورک ایراد شد، قلب دستگاه تبلیغات جنگ حکومت این کشور را هدف گرفت و استدلالات سیاسی و اخلاقی خود را علیه مداخله نظامی در ویتنام بیان داشت.
از آنجا که از منظر تاریخی دلایل مقامات آمریکا برای مداخله نظامی در ویتنام با دلایل برشمرده شده توسط مقامات ایران جهت توجیه مداخله نظامی در سوریه مشابه بوده و نقد اخلاقی و سیاسی مارتین لوترکینگ متوجه هسته اصلی این استدلالات است، صفحه گزارش جنگ در سوریه و عراق ترجمه متن کامل این سخنرانی را به زبان فارسی منتشر میکند. متن به زبان انگلیسی و صوت اصلی را میتوانید از اینجا دریافت کنید.
متن سخنرانی
من امشب به این عبادتگاه باشکوه آمدم زیرا وجدانم گزیری برایم باقی نگذاشته است. من به این همایش پیوستم زیرا با کار و اهداف سازمان «روحانی و غیرروحانی؛ نگران ویتنام» که ما را گرد هم آورده است کمال موافقت را دارم. بیانیههای اخیر هیئت اجرایی شما احساسات قلبی خود من نیز هستند، و هنگامی که خطوط ابتداییاش را خواندم خود را در همنظری کامل با آن یافتم: «زمانی خواهد رسید که سکوت کردن خیانت است.» آن زمان اکنون در ارتباط با ویتنام برای ما فرارسیده است.
حقیقت این سخنان فراتر از آن است که بتوان در آن شک کرد، اما ماموریتی که این سخنان ما را به آن فرامیخواند یکی از مشکلترینها است. انسانها، حتی هنگامی که با فشار حقیقت از درونشان مواجه میشوند، به راحتی وظیفه مخالفت با سیاست حکومتشان را به عهده نمیگیرند، به ویژه در زمان جنگ. و روح انسان نیز نمیتواند از برابر تمام بیانگیزگی ناشی از تفکری که دنبالهروی از جامعه را پیشه کرده و در سینهی خودِ شخص و در جهان پیرامون وجود دارد، عبور کند مگر با تحمل سختی زیاد. به علاوه، هنگامی که این مسائل موجود مثل اغلب معضلات دیگر این درگیری وحشتناک بغرنج به نظر میرسند، ما همواره خود را در مرز شک و عدم قطعیت احساس خواهیم کرد. اما باید به پیش برویم.
آنانی از ما که پیش از این شکستن سکوت شب را آغاز کردهاند دریافتهاند که دعوت به سخن گفتن اغلب پیشهای پر رنج است، اما ما باید سخن بگوییم. ما باید با تمام تواضعی که متناسب با دید محدود ما است سخن بگوییم، اما باید بگوییم. و ما باید بسی خرسند نیز باشیم، زیرا یقینا این نخستین بار در تاریخ ملت ما است که تعداد قابل توجهی از رهبران مذهبی آن انتخاب کردهاند تا از دمزدن بیدردسر از وطنپرستی عبورکنند و خود را به زمینهای مرتفع مخالفتی سخت مبتنی بر الزامات وجدان و خواندن تاریخ برسانند. شاید روحی نو در حال برخاستن در میان ما است. اگر چنین باشد، بیایید تا حرکات آن را دنبال کنیم و دعا کنیم که ذات درونی ما به هدایتهای او حساس باشد. چرا که ما عمیقا نیازمند راهی نو به فرای تاریکیای هستیم که به نظر میرسد چنین در نزدیکی و دور و بر ما است.
در دو سال گذشته در حالی که من اقدام به شکستن خیانت سکوت و سخن گفتن با تمام سوزشهای قلبم کردهام، در حالی که درخواست کردهام تا از [سیاست] نابودی ویتنام دست برداشته شود، بسیاری اشخاص من را درباره خردمندانه بودن مسیری که در پیش گرفتهام به پرسش کشیدهاند. در بطن نگرانیهای ایشان، این پرسش اغلب بزرگ و رسا بوده است: «چرا دربارهی جنگ سخنگویی میکنی دکتر کینگ؟ چرا به صداهای مخالفت میپیوندی؟» آنها میگویند «صلح و حقوق شهروندی جمعپذیر نیستند.» آنها میپرسند «آیا با این کار به هدف مردمت آسیب نمیزنی؟». و هنگامی که من سخن آنها را میشنوم، با این که اغلب منشأ نگرانیشان را میدانم، با وجود این بسیار غمگین میشوم. چرا که چنین سوالهایی به این معنی هستند که پرسشکنندگان من را، تعهد مرا یا ندای مرا واقعا نشناختهاند. در واقع، سوالهای ایشان نشانگر این است که جهانی را که در آن زیست میکنند نمیشناسند. در سایهی چنان سوءتفاهم غمباری،به نظر من بسیار دارای اهمیت است تا به روشنی و اختصار بیان کنم که چرا باور دارم راهی که از کلیسای بپتیست در خیابان دکستر آغاز شد — کلیسایی در مُنتگُمری آلاباما که من روحانی بودن را آنجا آغاز کردم — به وضوح امشب به این حریم مقدس میرسد.
من امشب به روی این سکو آمدهام تا با شور فراوان از ملت عزیزم درخواستی را مطرح کنم. این سخنرانی خطاب به «هانوی» یا جبهه رهاییبخش ملی [ویتنام] نیست. خطاب به چین یا روسیه نیست. یا تلاشی برای نادیده گرفتن پیچیدگی کل موقعیت و نیاز به یک راه حل جمعی برای تراژدی ویتنام نیست. یا تلاشی برای نمایاندن ویتنام شمالی یا جبهه رهاییبخش ملی به مظهرهای فضیلت، یا نادیده گرفتن نقشی که آنها باید در حل موفقیتآمیز مسئله بازی کنند نیست. در حالی که هر دوی آنها ممکن است دلایل موجهی برای مشکوک بودن نسبت به نیت خیر ایالات متحده داشته باشند. تاریخ و زندگانی به شیوایی شهادت میدهند که درگیریها هیچ گاه بدون داد و ستد همراه با اعتماد دو جانبه حل نخواهد شد. امشب، اما من قصد ندارم که با هانوی یا جبهه رهاییبخش ملی ویتنام سخن بگویم، بلکه میخوهم با آمریکاییهای هموطنم صحبت کنم.
از آنجایی که من یک خطیب مذهبی هستم تصور میکنم شگفتآور نباشد که هفت دلیل عمده برای آوردن ویتنام در حیطه دید اخلاقیام داشته باشم. پیش از همه، پیوندی آشکار و تقریبا آسان میان جنگ در ویتنام و کشاکشی که من و دیگران در آمریکا آغاز کردهایم وجود دارد. چند سال پیش لحظهای درخشان در آن کشاکش پدیدار شد. این طور مینمود که گویی امیدی واقعی برای فقرا، هم سیاه و هم سفید، از طریق برنامه [مبارزه با] فقر به وجود آمده بود. آزمودنها، امیدها و آغازهای مجدد وجود داشتند. سپس مقدمه [جنگ] در ویتنام فرارسید، و من با چشمانم شکستن و تو خالی شدن این برنامه را دیدم، گو اینکه لعبت سیاسی بیهودهای است در دستان جامعهای که بر اثر جنگ دیوانه شده است. و میدانستم تا زمانی که ماجراجوییهایی مانند ویتنام همچون یک خرطوم مکش اهریمنیِ ویرانگر به بلعیدن نیروی انسانی و مهارتها و پولها ادامه میدهد آمریکا هیچگاه مبالغ یا انرژی لازم را برای بهبود وضعیت معیشتی فقرایش سرمایهگذاری نخواهد کرد. بنابراین من هر چه بیشتر مجاب میشدم تا جنگ را به عنوان دشمن فقرا ببینیم و به همان عنوان به آن حمله کنم.
شاید واقعیت حزنانگیزتر را آن هنگام دریافتم که برایم مسجل شد کار جنگ بسیار فراتر از نابود کردن امید فقرا در وطن است. پسرها، برادرها و شوهرهای افراد فقیر به نسبتی بسیار بیشتر از باقی جمعیت برای جنگیدن و کشته شدن گسیل میشدند. ما مردان جوان سیاهپوستی را میگرفتیم که به دست جامعهیمان ناتوان شدهاند و آنها را به هشت هزار مایل دورتر میفرستادیم تا وجود آزادیهایی را در آسیای جنوب شرقی تضمین کنند که در جنوب غربی جورجیا و هارلم شرقی نیافته بودند. پس بارها با کنایهی بیرحمانه تماشای پسران سیاهپوست و سفیدپوست بر صفحههای تلویزیون مواجه شدهایم در همان حال که در کنار هم برای ملتی که نتوانسته آنها را در کنار هم در یک مدرسه بنشاند میکُشند و کشته میشوند. و ما ایشان را در اتحادی سبعانه در حال به آتش کشیدن کلبهها در روستایی فقیر تماشا میکنیم، اما درمییابیم که زیستن آنها در یک کوچه در شهر شیکاگو غیرممکن است. من نمیتوانم در مواجهه با این فریب و بازی دادن بیرحمانهی فقرا سکوت کنم.
دلیل سوم من به لایهای عمیقتر از آگاهی میرسد چرا که از تجربه من در زاغههای شمال [آمریکا] در سه سال گذشته و به ویژه در سه تابستان گذشته برمیخیزد. در حالی که در میان مردان جوان درمانده، پسزده شده و خشمگین راه میرفتم به آنها میگفتم که کوکتل مولوتف و تفنگ مشکلات آنها را حل نخواهد کرد. من تلاش کردهام تا عمیقترین غمخواریام را به آنها ابراز کنم در حالی که این باور را حفظ کردهام که تحولات اجتماعی معنادار همراه با کنش خشونتپرهیز به دست میآیند. اما آنها این سوال بجا را میپرسیدند که «پس ویتنام چطور؟». آنها میپرسیدند آیا ملت خود ما از مقادیر بیش از حد خشونت برای حل مشکلاتش و برای به واقعیت بدل کردن تغییراتی که به دنبالش بوده استفاده نکرده است؟ سوال آنها به هدف خورد و من دانستم که دوباره هیچگاه نخواهم توانست صدایم را در مقابل خشونت ستمدیدگان در زاغهها بلند کنم بدون این که ابتدا به صراحت با بزرگترین تغذیه کننده خشونت در جهان، یعنی دولت خودم، سخن بگویم. برای خاطر آن مردان جوان، برای خاطر دولت، برای خاطر صدها و هزاران نفر که تحت خشونت ما به خود میلرزند، نمیتوانم سکوت کنم.
برای آنها که میپرسند «مگر تو رهبر [جنبش] حقوق شهروندی نیستی؟» و با این سوال قصد دارند تا من را از جنبش برای صلح جدا کنند، من این پاسخ دیگر را هم دارم. در سال ۱۹۵۷ هنگامی که جمعی از ما کنفرانس راهبری مسیحی را شکل دادیم عبارت «برای نجات روح آمریکا» را به عنوان شعارمان انتخاب کردیم. ما متقاعد شده بودیم که نمیتوانیم نگاهمان را تنها به برخی حقوق مشخص مردم سیاهپوست محدود کنیم، بلکه در عوض بر این باور صحه گذاشته بودیم که آمریکا هیچگاه از خود آزاد نخواهد شد مگر آن که نوادگان بردههای آن به طور کامل از زنجیرهایی که هنوز در قید آن گرفتار هستند رها شوند. ما به نوعی با لانگستن هیوز، این شاعر سیاه اهل هارلم، موافق بودیم که پیشتر این شعر را سروده بود:
آه، آری، این را صریح میگویم،
آمریکا هیچ گاه آمریکای من نبود،
اما این قسم را یاد میکنم،
که آمریکا برقرار خواهد بود!
اکنون باید همچون روز روشن باشد که اگر کسی امروز ذرهای نگرانی برای تمامیت و حیات آمریکا داشته باشد نمیتواند جنگ حاضر را نادیده بگیرد. اگر روح آمریکا اینگونه به تمامی مسموم شده، در کالبدشکافی جسد آن باید نشان «ویتنام» را جست. آمریکا را، تا وقتی که امید انسانها را در سراسر جهان نابود میکند، به هیچ وجه نمیتوان نجات داد. از این رو است که معتقدان به آن شعار «آمریکا برقرار خواهد بود» در این جمع راه اعتراض و مخالفت [با جنگ] را برمیگزینند و برای پیشرفت سرزمینمان تلاش میکنند.
گویی بار چنین تعهدی نسبت به حیات و بهزیستی آمریکا کافی نبود، که بار مسئولیتی دیگر نیز در سال ۱۹۵۴[احتمالا ۱۹۶۴، سال دریافت جایزه صلح نوبل] بر دوش من نهاده شد. و من نمیتوانم فراموش کنم که جایزه صلح نوبل یک تعهد نیز بود، تعهدی به کوشیدن سختتر، در مقایسه با تمام کوششهای قبلی من در جهت برادری انسانها. این ندایی است که من را به فرای تعلقات ملی و میهنی میبرد.
با اینحال حتی اگر این [جایزه] هم نبود، من هنوز میبایست با معنای تعهدم به رسالت عیسی مسیح زندگی کنم. برای من ارتباط میان این رسالت و ایجاد صلح چنان آشکار است که گاهی نسبت به کسانی که میپرسند چرا دارم علیه جنگ سخن میگویم انگشت به دهان میمانم. آیا ممکن است آنها ندادند که وعده الهی برای همه انسانها در نظر گرفته شده است؟ — برای کمونیست و سرمایهدار، برای فرزندان آنها و فرزندان ما، برای سیاه و سفید، برای انقلابی و محافظهکار؟ آیا فراموش کردهاند که رسالت من در فرمانبرداری از کسی است که به دشمنانش چنان عشق میورزید که برای ایشان مُرد؟ پس من به عنوان کشیشی مومن به این رسالت به ویتکنگ یا کاسترو یا مائو چه میتوانم بگویم؟ آیا میتوانم آنها را به مرگ تهدید کنم، نباید زندگیام را با ایشان تقسیم کنم؟
در نهایت، ضمن آنکه تلاش میکنم جریان راهی که مرا از مُنتگمری تا این مکان کشانده است برای خودم و خود شما بازگو کنم، باید حقیقتی را بگویم. اینکه اگر به سادگی میگفتم باید نسبت به این اعتقادم صادق باشم که با همه انسانها در ندای عبودیت خدا اشتراک دارم، تمام حرف را زده بودم. در فرای ندای نژاد یا کشور یا باورهای دینی، دعوت بندگی و برادری قرار دارد. چرا که من باور دارم که خداوند بسیار نگران است، به ویژه نسبت به بندگان رنجدیده، بینوا و رانده شدهاش؛ من امشب آمدهام تا با آنها سخن بگویم. من معتقدم که این امتیاز و بار [مسئولیت] همهی مایی است که خودمان را با وفاداریهایی مقید میبینیم که گستردهتر و عمیقتر از ملیگرایی هستند و از اهداف و مواضع تعریف شده ملت ما فراتر میروند. ما را فراخواندهاند تا برای ضعیفان، کسانی که صدایشان به جایی نمیرسد، برای قربانیان کشور ما و برای آنهایی که «دشمن» میخوانندشان داد سخن برانیم، چرا که هیچ مدرک و نوشتهای که در دست آدمیان است نمیتواند هیچ از نسبت برادری ما و این انسانها بکاهد.
ذهن من، در حالی که در جنون ویتنام تامل میکنم و در درون خودم به دنبال راههایی برای درک کردن و پاسخ دادن همراه با شفقت میگردم، به طور دائم به سوی مردم آن شبهجزیره روان میشود. من اکنون از سربازهای دو طرف حرف نمیزنم، از ایدئولوژی جبهه رهاییبخش حرف نمیزنم، از نظامیان حاکم در سایگون نمیگویم، بلکه تنها از مردمی حرف میزنم که اکنون برای تقریبا سه دهه تحت نفرین جنگ زندگی کردهاند. من به آنها نیز میاندیشم، زیرا برایم روشن است که تا زمانی که تلاشی صورت گیرد تا آنها به رسمیت شناخته شوند و نالههای فروشکستهشان شنیده شود هیچ راه حل معناداری در آنجا وجود نخواهد داشت.
در نظر آنها باید آمریکاییها رهاییبخشهای عجیبی باشند. مردم ویتنام در سال ۱۹۴۵ اعلام استقلال کردند — پس از اشغال به دست فرانسویها و ژاپنیها و پیش از انقلاب کمونیستی در چین. رهبر آنها «هوشی مین» بود. با این که آنها از جملههای اعلامیه استقلال آمریکا در سند آزادی خود استفاده کردند ما از به رسمیت شناختن آنها خودداری کردیم. به جای آن ما تصمیم گرفتیم از فرانسه پشتیبانی کنیم تا دوباره بر مستعمره سابقش چیره شود. حکومت ما در آن زمان احساس کرد که مردم ویتنام برای استقلال آماده نیستند، و ما دوباره قربانی تکبر غربی مرگباری شدیم که فضای بینالمللی را برای مدتی چنین طولانی مسموم کرده است. با چنین تصمیم فاجعهباری ما یک حکومت انقلابی را که به دنبال خودمختاری بود پس زدیم و نپذیرفتیم، حکومتی که نه به دست چین — کشوری که ویتنامیها علاقه زیادی به آن ندارند — بلکه به دست نیروهایی که به وضوح بومی بودند وعدهای از کمونیستها را هم شامل میشد تاسیس شده بود. برای دهقانها این حکومت جدید به معنای اصلاحات ارضی واقعی بود که یکی از مهمترین نیازهای زندگی ایشان است.
در طول ۹ سال پس از ۱۹۴۵ ما حق استقلال را از مردم ویتنام دریغ کردیم. برای ۹ سال ما با قوت از فرانسویها در راستای تلاش بیثمرشان برای استعمار مجدد ویتنام حمایت کردیم. پیش از پایان جنگ ما هشتاد درصد از هزینههای جنگ فرانسه را تامین میکردیم. حتی پیش از این که فرانسویها در «دیِن بیِن فو» شکست بخورند، آنها در حال مایوس شدن از اعمال بیپروای خود بودند، اما ما نه. ما با توشههای عظیم نظامی و مالی خود آنها را تشویق کردیم تا به جنگ ادامه بدهند، حتی پس از آن که آنها اراده خود را از دست داده بودند. اندکی پس از آن بود که ما تقریبا تمام هزینههای این تلاش فاجعهبار جهت استعمار مجدد را پرداخت میکردیم.
پس از آن که فرانسویها شکست خوردند به نظر میرسید که استقلال و اصلاحات ارضی از طریق توافق ژنو باز خواهد گشت. اما در عوض ایالات متحده آمد، در حالی که مصمم بود که «هو» [رهبر ویتنام شمالی] نباید ملتی را که به طور موقت چند پاره شده دوباره متحد کند، و در حالی که روستاییان دوباره شاهد این بودند که ما از یکی از شرورترین دیکتاتورهای مدرن، مرد منتخب ما، رهبر «دیِم»، پشتیبانی میکردیم. روستاییان تماشا کردند و سر فرود آوردند و دیم با بیرحمی هر گونه مخالفتی را ریشهکن کرد، از زمیندارن زورگیر آنها حمایت کرد، و حتی از مذاکره با شمال درباره اتحاد مجدد سر باز زد. روستاییان شاهد بودند که همه اینها تحت نفوذ ایالات متحده مدیریت میشد و بعدها با شمار فزاینده نیروهای مسلح آمریکایی که آمده بودند تا به فرونشاندن اغتشاشاتی که شیوه عملکرد دیم برانگیخته بود کمک کنند. هنگامی که دیم سرنگون شد آنها ممکن است خوشحال شده باشند، اما به نظر نمیرسید که صف طویل دیکتاتورهای نظامی تغییری واقعی را مژده بدهد، به ویژه از جهت نیاز آنها به زمین و صلح.
تنها تغییری که پدیدار شد از سوی آمریکا بود، در همان حال که ما در حال افزایش تعهدات نیروهای مسلحمان در پشتیبانی از حکومتهایی بودیم که به طور بیهمتایی فاسد، ناکارآمد و بدون پشتوانه مردمی بودند. در تمام این مدت مردم اعلامیههای ما را میخواندند و وعدههای عادی صلح و مردمسالاری و اصلاحات ارضی را دریافت میکردند. اکنون آنها در حال پژمرده شدن زیر بمبارانهای ما هستند و ما را، و نه هموطنان ویتنامیشان را، دشمنان حقیقی خود میانگارند. در همان حال که ما آنها را از زمینهای پدرشان به سوی اردوگاههایی که حداقل نیازهای اجتماعی نیز در آنجا یافت نمیشود میرانیم، بیروح و پراندوه خانههایشان را ترک میکنند. میدانند که یا باید آواره شوند یا توسط بمبهای ما نابود شوند.
آنها، که عمدتا زنان و کودکان و سالخوردگان هستند، به این ترتیب راهی میشوند. آنها مشاهده میکنند که ما آب آشامیدنیشان را مسموم میکنیم، که ما یک میلیون هکتار از محصولات کشاورزیشان را از بین میبریم. زمانی که بولدزرها از درون زمینهایشان با خشم عبور میکنند تا درختان ارزشمندشان را نابود کنند آنها حتما میگریند. آنها روانهی بیمارستانها میشوند در حالی که به ازای هر بیست مجروح ناشی از آتش جنگافزار آمریکایی، یک نفر از آتش ویتکنگها مجروح شده است. آنها به سوی شهرها روان میشوند و هزاران کودک را میبینند که بیخانمان و بدون لباس هستند و مانند حیوانات دسته دسته در خیابانها میدوند. آنها میبینند که کودکان در حالی که برای غذا از سربازان ما التماس میکنند توسط آنها خوار و خفیف میشوند. آنها میبینند که کودکان خواهرانشان را به سربازان ما میفروشند و برای مادرانشان گدایی میکنند.
وقتی که ما با زمینداران متحد میشویم و ازجامه عمل پوشاندن به خیل وعدههایمان درباره اصلاح ارضی خودداری میکنیم روستاییان با خود چه میاندیشند؟ چه فکر میکنند وقتی که ما جدیدترین سلاحهایمان را بر روی آنها آزمایش میکنیم، درست همانطور که آلمانیها داروهای جدید و شکنجههای جدید را در اردوگاههای اروپا آزمایش میکردند؟ ریشههای ویتنام مستقل که ما مدعی ساختن آن هستیم کجاست؟ آیا در میان این انسانهایی است که آوایشان به گوش کسی نمیرسد؟
ما دو نهاد بسیار ارجمند آنان را نابود کردیم: خانواده و روستا. ما زمین و محصولات آنها را نابود کردیم. ما در از بین بردن تنها نیروی سیاسی غیر کمونیست ملت، یعنی کلیسای واحد بودایی، همدست بودهایم. ما از دشمنان دهقانان سایگون [پایتخت ویتنام جنوبی] حمایت کردهایم. ما زنان و کودکان آنان را تباه کردیم و مردان آنها را کشتیم.
اکنون، بجز کینه چیز دیگری به عنوان سنگ بنا باقی نمانده است. به زودی تنها بنیانهای فیزیکی باقی مانده در پایگاههای نظامی ما و در بتون اردوگاههایی که ما آنها را «سکونتگاههای مستحکم» مینامیم یافت خواهد شد. دهقانان همچنین ممکن است بپرسند که آیا ما برنامه داریم تا ویتنام نوی خود را بر روی پایههایی مانند اینها بنا کنیم. آیا ما میتوانیم آنها را به خاطر چنین افکاری سرزنش کنیم؟ ما باید از طرف آنها سخن بگوییم و سوالهایی را مطرح کنیم که آنها نمیتوانند مطرح کنند. این انسانها نیز برادران ما هستند.
شاید دشوارتر باشد، اما حداقل به همان میزان ضروری است صدای کسانی باشیم که به عنوان دشمنان ما مطرح شدهاند. چه میدانیم درباره «جبهه رهائیبخش ملی» گروهی که به شکلی غریب [برای ما] ناشناس است و ما آن را «وی سی» یا «کمونیستها» مینامیم؟ آنها درباره ایالات متحده چه فکری باید کنند وقتی درمییابند که این ما بودیم که به بیرحمی و سرکوبگری دیِم مجوز دادیم؟ امری که کمک کرد تا آنها به عنوان یک گروه مقاومت در جنوب به وجود بیایند. آنها درباره اغماض ما نسبت به خشونتورزی چه فکر میکنند؟ امری که به اسلحه دست گرفتن آنها منتهی شد. آنها چطور میتوانند صداقت ما را باور کنند؟ وقتی که اکنون از «تجاوز از سمت شمال» دم میزنیم گویی ضرورتی جز این وجود ندارد.
آنها چطور میتوانند به ما اعتماد کنند هنگامی که ما اکنون پس از زمامداری خونین دیِم آنها را به خشونتورزی متهم میکنیم و همزمان سلاحهای مرگبار جدید را از هر نوعی به سوی سرزمین آنها سرازیر میکنیم؟ مطمئنا باید احساسات آنها را درک کنیم، حتی اگر اعمال آنها را قابل چشمپوشی نمیدانیم. مطمئنا باید ببینیم که حتی بزرگترین اقدامات آنها در برابر نقشههای تخریب ما که با دقت کامپیوتری طراحی شدهاند به راحتی ناچیز به حساب میآیند.
وقتی که مقامات ما میدانند کمتر از ۲۵ درصد اعضای آنها کمونیست هستند و با این حال مصرانه به آنها یک نام کلی نسبت میدهند، انتظار دارید آنها چطور ما را قضاوت کنند؟ وقتی آنها میدانند آگاهیم از اینکه آنان بخشهای بزرگی از ویتنام را تحت کنترل دارند و با اینحال آماده صدور مجوز برای برگزاری انتخابات سراسری اما بدون حضور این دولت موازی سیاسی هستیم، چطور باید در مورد ما فکر کنند؟ آنها میپرسند چگونه ما میتوانیم از انتخابات آزاد صحبت کنیم وقتی مطبوعات در شهر سایگون سانسور میشوند و تحت کنترل بخش نظامی هستند. و آنها قطعا حق دارند تعجب کنند این چه نوع دولت جدید بدون آنهایی است که برنامه ریختهایم برای تشکیلاش کمک کنیم، بدون تنها حزب واقعی که درتماس واقعی با کشاورزان است. آنها اهداف سیاسی ما را به پرسش میگیرند و واقعیت وجود چارچوب صلحی را که شامل آنها نمیشود قبول ندارند. پرسشهای آنان به شکل دلهرهآوری وارد هستند. آیا کشور ما بار دیگر برنامه ریخته است که یک امر بیبنای سیاسی بسازد و بعدش با زور یک خشونت جدید آن را جا بیاندازد؟
معنای حقیقی و ارزش مهرورزی و خشونتپرهیزی اینجاست: وقتی که به ما کمک میکند تا از نقطهنظر دشمنمان ببینیم، تا سوالاتش را بشنویم و ارزیابیاش را درباره خودمان بدانیم. ممکن است از چشمانداز او به واقع ضعف پایهای وضعیت خودمان را مشاهده کنیم، و اگر بالغ باشیم، ممکن است بیاموزیم و ببالیم و از خردمندی برادرانمان که آنها را مخالفان مینامیم سود ببریم.
در مورد هانوی نیز همین صادق است. در شمال ویتنام، جایی که بمبهای ما اکنون زمینها را میکوبند و مینهایمان آبراههها را به خطر میاندازند، ما با یک بدگمانی عمیق اما قابل درک روبرو هستیم. اکنون اگر بخواهیم از جانب آنها حرف بزنیم باید عدم اعتمادشان به جهان غرب و به خصوص سوءظن به نیات آمریکاییها را توضیح بدهیم. در هانوی مردانی هستند که کشورشان را در تقابل با ژاپن و فرانسه به سوی استقلال بردند، مردانی که برای عضویت در مجمع کشورهایی که سابقا مستعمره فرانسه بودند تقاضا دادند اما به خاطر ضعف پاریس و بیمیلی ارتشهای استعماری خیانت دیدند. این آنها بودند که نزاع دوم را علیه سلطهی فرانسه به بهایی گزاف رهبری کردند و سپس ترغیب شدند زمینهایی را که کنترل میکردند درچارچوب اقدام موقتی ژنو رها کنند. بعد از سال ۱۹۴۵، آنها شاهد بودند که ما با دیِم نقشه چیدیم تا از برگزاری انتخاباتی که به حتم میتوانست هوشیمین را بر سر ویتنام واحد به قدرت برساند جلوگیری کنیم و آنها پی بردند که برای بار دوم بهشان خیانت شده است. وقتی از آنها میپرسیم چرا به مذاکره تن نمیدهند، این چیزها باید در نظر گرفته شود.
همچنین، این باید مد نظر قرار داده شود که رهبران «هانوی» [پایتخت ویتنام شمالی] حضور نیروهای آمریکایی در حمایت از رژیم دیم را به عنوان نقض اولیهی قرارداد ژنو درباره نیروهای نظامی خارجی میدانند. آنها به ما یادآوری میکنند تا زمانی که نیروهای آمریکایی دهها هزار تن را به سوی جنوب گسیل نداشتند، آنها شروع به ارسال نیروها و حتی تدارکات در شمار زیاد به جنوب نکرده بودند.
هانوی به یاد دارد که چگونه رهبران ما از گفتن حقیقت استقبال ویتنامیهای شمالی از صلح به ما امتناع کردند و اینکه چگونه رئیسجمهور ادعا کرد که چنین چیزی به کل وجود نداشته است در حالی که آنها برای چنین کاری آماده شده بودند. هوشیمین تماشا کرد که آمریکا دم از صلح میزند در حالی که همزمان نیروهایش را سامان میدهد. هوشیمین اکنون به حتم شایعات فزایندهی بینالمللی را دربارهی طرحهای آمریکا برای حمله به شمال شنیده است. او میداند که بمباران، موشکباران و مین کاشتنی که در حال انجامش هستیم بخشی از استراتژی سنتی پیش ازحمله است. شاید تنها شوخطبعی و قوه طنزش به دادش برسد وقتی که میشنود قدرتمندترین کشور جهان صحبت از تجاوز آنها میکند در حالی که هزاران بمب را روی ملتی فقیر و ضعیف که بیش از هشتهزار مایل با سواحلش فاصله دارد پرتاب میکند.
در این مرحله باید واضح بگویم در حالی که تلاش کردهام صدایی برای بیصدایان ویتنام باشم و استدلالهای آنهایی را که دشمن خوانده میشوند درک کنم، به اندازهی هر شخص دیگری عمیقا نگران نیروهای خودمان نیز هستم. برای اینکه این طور به ذهنم میرسد که فرستادن آنها به ویتنام تنها پروسهای وحشیانه نیست که در هرجنگی ارتشها با یکدیگر روبرو میشوند و قصد نابودی یکدیگر را میکنند. ما بدگمانی را هم به پروسه مرگ اضافه کردهایم، از آنجا که آنان پس از یک مدت کوتاه باید بدانند هیچکدام از چیزهایی که ما ادعا میکنیم داریم به خاطرشان میجنگیم وجود خارجی ندارند. آنها باید بدانند که دولتشان آنها را به نزاعی بین خود ویتنامیها فرستاده است. آن باید قطعا تشخیص دهند که ما آنجا در طرف ثروتمندان و خیالجمعها ایستادهایم در حالی که برای فقرا جهنم برپا کردهایم.
این دیوانگی قطعا باید متوقف شود. ما باید اکنون آن را متوقف کنیم. من به عنوان فرزندی از خداوند و برادری از فقیران رنجدیدهی ویتنام صحبت میکنم. من از جانب آنان سخن میگویم که سرزمینشان تباه گشته است، خانههایشان ویران شده است، فرهنگشان ریشهکن شده است. من از جانب فقیران آمریکا صبحت میکنم که هزینهای دو سویه میدهند؛ در کشور خود با امیدهای برباد رفتهشان و در ویتنام با سرکردن با مرگ و فساد. من از جانب شهروند جهان سخن میگویم، جهانی که مبهوت مسیری است که ما در پیش گرفتهایم. من به عنوان یکی از کسانی حرف میزنم که به آمریکا و رهبرانش عشق میورزند؛ پیشقدم بزرگ آغاز این جنگ ما بودیم، پیشقدم متوقف ساختن آن نیز ما باید باشیم.
این پیام رهبران بودائی بزرگ ویتنام است. یکی از آنها اخیرا این جملات را نوشته است که من نقل قول میکنم: «هر روز که از این جنگ میگذرد، نفرت در سینههای ویتنامیها و سینههای آنان که به غریزهی انسانی وفادارند بیشتر میشود. آمریکائیها حتی دوستانشان را مجبور میکنند که دشمنشان بشوند. جای شگفتی است؛ آمریکائیها، آنان که به دقت احتمالات پیروزی نظامی را محاسبه میکنند، تشخیص نمیدهند که در بُعد سیاسی و روانی دارند متحمل چه شکست عمیقی میشوند. سیمای امریکا دیگر هرگز سیمای انقلاب، آزادی و دموکراسی نخواهد بود بلکه سیمایی از خشونت و نظامیگری خواهد بود.»
اگر ادامه دهیم، جای هیچ شک و شبههای در ذهن من و ذهن جهان باقی نخواهد ماند که هیچ قصد خیری در ویتنام نداریم. اگر فورا جنگ علیه مردم ویتنام را متوقف نکنیم، دنیا چارهای نخواهد داشت جز اینکه این وضعیت را به شکل بازی وحشتناک، زشت و مرگباری ببیند که ما تصمیم گرفتهایم بازیاش کنیم. دنیا امروز از امریکا سطح بلوغی را انتظار دارد که ممکن است هنوز به آن نرسیده باشیم. دنیا از ما انتظار دارد قبول کنیم که از آغاز ماجراجوییمان در ویتنام اشتباه کردیم، که برای جان مردمان ویتنام مضر بودهایم. وضعیت از آن جنس وضعیتهایی است که باید آماده باشیم در آن به شکلی شدید از راههای کنونیمان فاصله بگیریم. برای کفارهی گناهان و خطاهایمان در ویتنام، ما باید پیشقدم شویم تا این جنگ تراژیک را متوقف کنیم.
من مایلم پنج چیز مشخص را به دولتمان برای انجام پیشنهاد دهم تا پروسه سخت و دشوار خلاصیمان از این نزاع کابوسوار آغاز شود:
۱- پایان دادن به بمبارانها در شمال و جنوب ویتنام
۲- اعلام آتشبس یکجانبه به امید این که این عمل فضایی را برای مذاکرات شکل دهد.
۳- برداشتن گامهای فوری برای جلوگیری از رخداد جنگهای زمینی دیگر در جنوب شرق آسیا با قطع آمادهسازی نظامیمان در تایلند و مداخلهمان در لائوس.
۴- به شکل واقعگرایانهای پذیرفتن این حقیقت که «جبهه رهائیبخش ملی» در جنوب ویتنام دارای پشتوانه مردمی قابلتوجه است و درنتیجه باید در هر مذاکرات معنادار و در هر دولت آتی ویتنام نقش داشته باشد.
۵- قرار دادن تاریخی که در آن در مطابقت با توافقنامه ژنو ۱۹۵۴، تمام نیروهای خارجی را از ویتنام بیرون ببریم. [تشویق پیوسته حضار]
بخشی از تعهد [ادامه تشویقها]، بخشی از تعهد جاریمان باید خود را در امری دیگر نشان دهد: اعطای پناهجویی به هر ویتنامی که در حکومت جدید (شامل جبهه رهائیبخش) از جانش میترسد. پس از آن ما باید هرآنچه غرامت در توانمان هست در قبال آسیبی که رساندهایم بپردازیم. ما باید کمکهای پزشکی را که به شدت مورد نیاز است تهیه ببینیم و آن را اگر لازم بود درمحل این کشور در دسترس قرار دهیم. در عینحال [تشویق حضار]، در عین حال، ما در کلیساها و کنیسهها وظیفهای ادامهدار بر عهده داریم تا از دولتمان بخواهیم خود را از مداخلهای ننگین برکنار بدارد. اگر کشورمان در انحراف از راهش در ویتنام پافشاری کرد، ما باید همچنان به بلند کردن صداها و جانهایمان ادامه دهیم. ما باید آماده باشیم تا با انجام هر روش خلاقانهی امکانپذیری، اعمالمان را با کلماتمان درنشان دادن اعتراض هماهنگ سازیم.
هنگامی که به مردان جوانمان درباره خدمت نظامی مشاوره میدهیم باید نقش ملتمان را در ویتنام برایشان روشن کنیم و آنها را با گزینه بدیل اعتراض بر اساس وجدان به چالش بکشیم. [تشویق ممتد] من خرسندم اعلام کنم که این راهی است که بیش از ۷۰ دانشجو در دانشگاهی که خودم در آن تحصیل کردهام، یعنی کالج مورهاوس، در پیش گرفتهاند و من این راه را به همه آنهایی که خط مشی آمریکا را در ویتنام غیرعادلانه و ناشایست میدانند توصیه میکنم. [تشویق] به علاوه، من همه روحانیونی که در سن خدمت نظامی هستند را تشویق میکنم تا معافیتهای طلبگیشان را واگذار کنند و به دنبال داشتن وضعیت معترضان باوجدان باشند. [تشویق] اکنون زمانهی دست زدن به انتخابهای حقیقی است و نه به انتخابهای دروغین. ما در برههای هستیم که اگر میخواهیم ملتمان از نابخردیاش جان به در ببرد باید جانهایمان را بر کف قرار بدهیم. هر انسانی که باورهایی برای خود دارد باید اعتراضهایی را برگزیند که به بهترین نحو با باورهایش همخوانی دارد، اما همه ما باید اعتراض کنیم.
حال چیزی اغواگرانه ما را وسوسه میکند تا در همینجا متوقف شویم و به سراغ آنچه که در بعضی حلقهها بدل به مبارزهای مقدس علیه جنگ در ویتنام شده است برویم. من میگویم که ما باید در آن نزاع وارد شویم، اما میخواهم درباره چیزی آشفتهکنندهتر صحبت کنم.
جنگ ویتنام نشانه ناخوشی بسیار عمیقتری در روح آمریکا است، و اگر ما این واقعیت جدی را نادیده بگیریم [تشوق حضار]، و اگر ما این واقعیت جدی را نادیده بگیریم، خودمان را در حال سازماندهی مجدد انجمنهایی مانند «روحانی و غیر روحانی نگران» برای نسل آینده خواهیم یافت. آنها درباره گواتامالا و پرو نگران خواهند بود. آنها درباره تایلند و کامبوج نگران خواهند بود. آنها درباره موزامبیک و آفریقای جنوبی نگران خواهند بود. ما برای این کشورها و یک دوجین اسم دیگر راهپیمایی خواهیم کرد و در تجمعهایی بیپایان شرکت خواهیم کرد مگر این که تغییری معنادار و عمیق در زندگی و سیاست آمریکایی رخ بدهد. [تشویق ممتد] بنابراین چنین افکاری ما را به فراسوی ویتنام میبرد، اما نه به فراسوی ندایی که ما را به عنوان فرزندان خداوند حی به خود فرامیخواند.
در سال ۱۹۵۷ یک مقام رسمی آمریکایی در خارج از کشور که [به موضوع] حساس بود گفت که در نظر او ملت ما در سمت غلط یک انقلاب جهانی قرار دارد. در طول ده سال گذشته ما ظهور الگویی از سرکوب را مشاهده کردهایم که اکنون حضور مستشاران نظامی آمریکا در ونزوئلا را توجیه کرده است. این نیاز جهت حفظ ثبات اجتماعی برای سرمایهگذاریهای ما است که اقدامات نیروهای آمریکایی را بر ضد انقلاب در گواتمالا توضیح میدهد. این به ما میگوید که چرا بالگردهای آمریکایی بر علیه چریکها در کامبوج استفاده میشوند و چرا بمبهای آتشزا و نیروهای ویژه آمریکایی بر علیه شورشیان در پرو فعال شده است.
با این فعالیتها است که کلمات جان اف. کندی باز میگردد و ما را تسخیر میکند. پنج سال پیش او گفت «آنهایی که انقلاب مسالمتآمیز را ناممکن میکنند انقلاب خشونتآمیز را اجتنابناپذیر خواهند کرد.» [تشویق] به طور فزایندهای، با اختیار یا بر اثر تصادف، این نقشی است که ملت ما بر عهده گرفته است، نقش کسانی که چون حاضر نیستند مزایا و لذتهای حاصل از سودهای کلان سرمایهگذاری در کشورهای دیگر را از دست بدهند، انقلاب مسالمتآمیز را ناممکن میکنند. من متقاعد شدهام که اگر ما بخواهیم در سمت راستین انقلاب جهانی بایستیم، ما به عنوان یک ملت باید انقلابی در ارزشهایمان به پا کنیم. ما باید با سرعت [تشویق]، ما باید با سرعت آغاز کنیم به جابجایی از یک جامعه شیمحور به یک جامعه انسانمحور. هنگامی که ماشینها و کامپیوترها، سودخواهی و حقوق مالکیت، مهمتر از انسانها دانسته میشوند، سه گانه غولآسای نژادپرستی، مادیگرایی، و نظامیگری را نمیتوان شکست داد.
یک انقلاب حقیقی ارزشها ما را وا خواهد داشت تا منصفانه و عادلانه بودن بسیاری از سیاستهای پیشین و کنونی خود را به پرسش بکشیم. از یک طرف ما را میخوانند تا نقش «سامری نیکوکار» را در کنار جاده زندگی بازی کنیم، اما آن تنها پرده اول خواهد بود. ما باید یک روز به جایی برسیم که بفهمیم تمام جاده اریحا باید به گونهای دگرگون شود که مردان و زنانی که در حال پیمودن سفرشان بر بزرگراه زندگی هستند به طور دائم مورد ضرب و سرقت قرار نگیرند. شفقت حقیقی چیزی بیش از انداختن یک سکه برای یک گدا است. باید به این برسیم که آن عمارتی که دریوزگان را تولید میکند نیاز به بازسازی دارد. [تشویق]
یک انقلاب حقیقی ارزشها با پریشانی به تضاد خیرهکننده میان فقر و ثروت نظر میکند. این انقلاب با خشمی درستکارانه، به آن سوی دریاها مینگرد و سرمایهدارهای غربی را میبیند که مبالغ عظیمی پول را در آسیا، آفریقا، و آمریکای جنوبی سرمایهگذاری میکنند، تنها برای استخراج سود و بدون هیچ دغدغهای برای بهبود اجتماعی کشورها، و میگوید «این عادلانه نیست». تکبر غربی که احساس میکند که میتواند همه چیز را به دیگران یاد بدهد و هیچ چیزی نیست که از آنها بیاموزد عادلانه نیست.
یک انقلاب حقیقی ارزشها بر روی نظم جهانی انگشت مینهد و درباره جنگ میگوید «این روش حل و فصل تفاوتها عادلانه نیست.» نمیتوان این کسب و کار سوزاندن انسانها با بمبهای آتشزا، یا پر کردن خانههای ملت ما با یتیمان و بیوهها، یا تزریق داروهای مسموم کینه در رگهای مردمی که در حالت عادی مهربان هستند، یا فرستادن مردان از نبردگاههای تاریک و خونآلود به خانههایشان در حالی که دچار معلولیت جسمی و آشفتگی روانی شدهاند، را با دانایی، عدالت و عشق آشتی داد. ملتی که سال به سال پول بیشتری را صرف دفاع نظامی میکند تا صرف برنامههای اعتلای اجتماعی در حال نزدیک شدن به مرگ معنوی خویش است. [تشویق ممتد]
آمریکا که ثروتمندترین و قدرتمندترین ملت جهان است میتواند به خوبی پیشروی راه در این انقلاب ارزشها باشد. هیچ چیز بجز آرزوی مرگی فجیع نیست که ما را از مرتب کردن دوباره اولویتهایمان به نحوی که دنبال کردن صلح نسبت به دنبال کردن جنگ تقدم پیدا کند باز بدارد. هیچ چیز نیست که مانع ما شود تا با قالب دادن دوباره به وضعیت سرسخت کنونی با دستانی زخمی آن را به شمایل برادری دربیاوریم.
این نوع از انقلاب مثبت در ارزشها، بهترین دفاع ما در برابر کمونیسم است. [تشویق] جنگ پاسخ نیست. کمونیسم با به کار بردن بمبهای اتمی یا سلاحهای هستهای هیچ گاه از بین نخواهد رفت. بیایید تا به کسانی که فریاد جنگ سر میدهند و با شور گمراهانه خود بر وانهادن مشارکت ایالات متحده در سازمان ملل ابرام میکنند ملحق نشویم. این روزها روزهایی هستند که نیازمند خودداری خردمندانه و منطقی بودنی آرام است. ما نباید در ضدیتی منفی با کمونیست درگیر بشویم، بلکه باید در حرکت روبهجلویی مثبت برای دموکراسی مشغول باشیم [تشویق]، در حالی که دریافتهایم که بزرگترین دفاع ما در برابر کمونیسم آن است که به طرفداری از عدالت اقدام به حمله کنیم. ما باید با اقدام مثبت به دنبال زدودن شرایط فقر، ناامنی، و بیعدالتی باشیم، شرایطی که زمینی حاصلخیز برای رشد و نمو بذر کمونیسم هستند.
این زمانه زمانهای انقلابی است. در سراسر جهان انسانها در حال به پا خاستن در برابر نظامهای کهن بهرهکشی و ستم هستند و نظامهای جدید عدالت و برابری از درون زخمهای جهانی نحیف در حال زایش هستند. مردم بیلباس و پابرهنه زمین به شکلی بیسابقه به پا خاستهاند. مردمی که در تاریکی نشسته بودند روشنایی عظیمی را دیدهاند. ما در جهان غرب باید از این انقلابها حمایت کنیم.
این واقعیتی غمانگیز است که کشورهای غربی که آغازگر بخش بزرگی از روح انقلابی دنیای مدرن بودند؛ به خاطر آسایش، رضایت از خود، ترسی مریضگونه از کمونیسم، و تمایل به تطبیق با بیعدالتی، اکنون به ضدانقلابهای اصلی تبدیل شدهاند. این خیلیها را به این احساس دچار کرده است که تنها مارکسیسم دارای روحی انقلابی است. بنابراین، کمونیسم قضاوتی است علیه ناکامی ما در به واقعیت بدل کردن دموکراسی و تا انتها پیگیری کردن انقلابهایی که آغاز کردیم. تنها امید ما امروز در توانایی ما برای بازپسگیری روح انقلابی نهفته است و بیرون رفتن در دنیایی که گاهی غیردوستانه است و اعلام دشمنی همیشگی بر علیه فقر، نژادپرستی و نظامیگری. با چنین تعهدی قوی ما وضعیت کنونی و رسوم ناعادلانه را با شجاعت به چالش خواهیم کشید و به این ترتیب باعث تعجیل روزی خواهیم شد که «سراسر درهها کوه خواهند شد و کوهها دره خواهند گشت؛ ناراست راست خواهد شد و زمینهای پست و بلند، هموار میگردند»
در تحلیل نهایی، معنای یک انقلاب اصیل ارزشها آن است که وفاداریهای ما به جای گروهی بودن باید همهگستر باشد. همه ملتها، برای محافظت از والاترینها در جوامع مجزایشان، اکنون باید یک وفاداری ارجحیتدار به بشریت به عنوان یک کل را توسعه بدهند.
این دعوت به یک دوستی جهانی که دلواپسیِ همسایهوار فرد را ورای قبیله، نژاد، طبقه و ملت او ارتقا میدهد در واقعیت دعوتی است به عشقی همهگستر و بدون قید و شرط برای تمام نوع بشر. این مفهوم که غالبا بد فهمیده و تعبیر شده است و به سادگی توسط نیچههای جهان به عنوان نیرویی ضعیف و بزدل به کنار زده میشود، اکنون تبدیل به یکی از ملزومات قطعی برای نوع بشر شده است. هنگامی که من از عشق حرف میزنم درباره واکنشی احساساتی یا ضعیف صحبت نمیکنم. درباره آن نیرویی که تنها یک پوچی احساسی است حرف نمیزنم. درباره آن نیرویی حرف میزنم که همه ادیان بزرگ آن را به عنوان اصل اعلا و یکتاگر زندگی دیدهاند. عشق به نحوی آن کلید است که دری را که به واقعیت غایی منتهی میشود باز میکند. این باور درباره واقعیت غایی که هندو، مسلمان، مسیحی، یهودی و بودایی به آن اعتقاد دارد به زیبایی در اولین رساله قدیس جان خلاصه شده است: «بیایید یکدیگر را دوست داشته باشیم، چون عشق خداوند است. و هر آن که دوست میدارد از خدا زاده شده و خداوند را میشناسد. آن کس که دوست نمیدارد خداوند را نمیشناسد، چون خداوند عشق است… اگر ما یکدیگر را دوست بداریم، خداوند در ما قرار میگیرد و عشق او در ما به کمال میرسد.» بیایید امیدوار باشیم که این روحیه نظم زمانه بگردد.
ما بیش از این استطاعت پرستش خدای نفرت یا سر فرود آوردن در برابر محراب انتقامجویی را نداریم. اقیانوسهای تاریخ توسط موجهای خیزنده نفرت دچار تلاطم شدهاند. تاریخ پوشیده شده با لاشههای ملتها و افرادی که این راه خود نابودگر نفرت را در پیش گرفتند. همان طور که آرنولد توینبی میگوید: «عشق نیروی غایی است که گزینه نجات دهنده زندگی و نیکی را در مقابل گزینه نفرین کننده مرگ و پلیدی ممکن میکند. بنابراین اولین امید در گنجینه امید ما باید این امید باشد که عشق حرف آخر را خواهد زد.»
دوستان من، ما اکنون با این واقعیت رو به رو هستیم که «فردا» همین امروز است. ما با اضطرار شدیدِ حال حاضر مواجه هستیم. در این معمای تاریخ و زندگی که در حال آشکار شدن است، چیزی به نام «دیر کردن» وجود دارد. بهفردافکنی هنوز دزد زمان است. چه بسیار که زندگی ما را در حالی که برهنه، بیلباس و نژند و فرصت از دست داده ایستادهایم رها میکند. جزر و مد در امور انسانها در حالت مد باقی نمیماند، [بلکه] به عقب برمیگردد. ما ممکن است نومیدانه بانگ بدهیم تا زمان از حرکتش بازبایستد، اما زمان در برابر هر درخواستی سرکش است و با سرعت به پیش میرود. بر روی استخوانهای سفید گشته و باقیماندههای به هم ریخته تمدنهای متعدد این واژههای رقتآور نوشته شده است: «خیلی دیر». یک کتاب نامرئی زندگی وجود دارد که با امانتداری گوشبهزنگ بودن یا بیتوجهی ما را ثبت میکند. عمر خیام راست گفته است: «از رفته قلم هیچ دگرگون نشود.»
امروز ما هنوز یک انتخاب داریم: همزیستی بدون خشونت یا نابود ساختن خشونتبار متقابل. ما باید از بیعزمی عبور کنیم و به عمل کردن برسیم. ما باید راههای جدیدی را برای سخن گفتن از برای صلح در ویتنام و عدالت در سراسر جهان در حال توسعه بیابیم، جهانی که مرزش بر در ما قرار دارد. اگر چنین نکنیم، قطعا بر راهروهای دراز، تاریک و شرمآور زمان کشیده خواهیم شد که برای آنانی صاحب قدرت بدون شفقت، هیبت بدون اخلاق، و زورمندی بدون بینش هستند نگه داشته شده است.
پس بیایید تا اکنون آغاز کنیم. بیایید تا خود را وقف مبارزهای طولانی و تلخ، اما زیبا، برای جهانی نو بگردایم. این دعوت فرزندان خداوند است، و برادران ما با اشتیاق منتظر پاسخ ما هستند. آیا خواهیم گفت که بخت بسیار کم است؟ آیا به آنها خواهیم گفت که مبارزه بیش از حد مشکل است؟ آیا پیام ما این خواهد بود که نیروهای [سبک] زندگی آمریکایی بر علیه رسیدن آنها به کمال انسانی میجنگند، و ما [تنها] تاسف عمیقمان را ابراز میکنیم؟ یا این که پیامی دیگر خواهد بود — پیام شوق، امید، همبستگی با آرزوهای آنان، و تعهد به آرمان آنان؛ هزینهاش هر چه باشد؟ انتخاب با ما است، و اگر چه این طور نخواهیم، باید در این برهه حساس تاریخ بشری دست به انتخاب بزنیم.
شاعر شریف دیروز، جیمز راسل لوئل، چه شیوا سروده است:
یک بار برای هر انسان و ملتی لحظهای برای تصمیم فرا میرسد،
در کشاکش بین حقیقت و دروغ، میان طرف نیک یا پلید؛
غایتهای عظیم، نو مسیح خداوند به هر یک شکوفایی یا پژمردگی تعارف میکند،
و انتخاب تا ابد همین خواهد بود میان آن تاریکی و آن روشنایی.
هرچند غایت پلیدی کامیاب شود، باز این حقیقت به تنهایی نیرومند است
هر چند سهم او [حقیقت] تنها داربست باشد، در حالی که ناراستی بر تخت تکیه زده است
با این حال آن داربست در آینده خواهد رقصید، و در پشت ناشناختهی کمسو
خداوند درون سایه ایستاده است، و نظارهگر و مراقب است.
و اگر ما تنها انتخاب درست را برگزینیم، خواهیم توانست تا این مرثیه جهانی را به یک سرود خلاق برای صلح مبدل کنیم. اگر ما انتخاب درست را برگزینیم، خواهیم توانست تا سر و صداهای ناهماهنگ جهانمان را به یک سمفونی زیبای برادری بدل کنیم. اگر ما فقط انتخاب درست را برگزینیم، خواهیم توانست هنگامی که عدالت همچون آب روان، و درستکاری همچون جریانی نیرومند سرازیر میشود، به زمان سرعت ببخشیم، در سراسر آمریکا و سر تا سر جهان. [تشویق ممتد]
پایان
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.