«غافل،
کاندر میان آدمی و آرزو رهی ست
هر چند پُرکِشش
اما بسا، بساست خطاخیز و مرگزا»
منظومه ی «مهره سرخ» [۱] سیاوش کسرایی در واقع روایتی است از حماسه ی رستم و سهراب در بستر تاریخی مبارزات سیاسی معاصر ایران؛ و خنجر رستم ها در پهلوی سهراب های زمانه در جنگ هایی بر بستر نادانی، ناآگاهی و غفلت در صحنه سازی های فراهم آمده از جانب دشمنان مردم. این منظومه نه تنها بازتابی است از سرنوشت سیاوش کسرایی [۲] بلکه انعکاسی است هنرمندانه از سرگذشت و سرنوشت مبارزان آزادیخواه، برابری طلب، عدالتخواه، استقلال طلب و خواهان زندگی انسانی برای همه ی مردم در دو نظام شاه و شیخ. مبارزانی که شعر و جان شیفته ی کسرایی برای آنان و همراه آنان بود بدون خط کشی های سیاسی ایدئولوژیک.
کسرایی در طول زندگی خود تا دم مرگ به آرمان های مردمی، آزادیخواهانه، عدالتخواهانه، برابری طلبانه و استقلال طلبانه ی خویش برای خوشبختی همه ی مردم کشور پایدار و صمیمی ماند. این در مجموعه اشعارش و بخصوص در آخرین منظومه اش «مهره ی سرخ» آشکار است.
«مهره ی سرخ» در هر بازخوانی کشفی دیگر است از آن چه شاعر می خواسته به نسل جوانی که وارد عرصه ی مبارزات سیاسی و اجتماعی می شود، در نقش حکیم فردوسی در پاسخ به اعتراض سهراب به نقش تراژیکش بگوید:
«سهراب!
ای زخم جهل خورده به تاریکی،
دارو به گنج خانه ی کاووس شاه هست،
اما نه از برای تو و زخم های توست!
آری تو را عطش نه به آب است از آنکه آب
در زیر پای توست!
از من شنو که روشنی جان دوای توست،
در سنگلاخ چشمه ی دانایی،
سهراب
جای توست!
بگذار،
یک راز سر به مهر بگویمت آشکار:
این مهره ی شگرف،
معجونِ مرگ دارو و جان داروست.
میرایی و شکفتگی جاودان در اوست.
زهر است، زهر، باده ی لعلش.
جز عاشقان پیاله نگیرند از این شراب.
بی گاه می کُشد
تا هر پگاه بَرکِشدت همچو آفتاب!»
در «مهره ی سرخ» آشکار است که شاعر عمیقا به آرمان های خویش وفادار است ضمن آنکه از خنجر رستم در پهلوی خویش آزرده است یادآوری می کند که زمانی که مهره ی سرخ آرمان هایت را بر بازو می بندی و به جنگ ناراستی ها می روی، همه ی رنج ها از جمله مرگ ناگهانی را هم باید انتظار داشته باشی:
– « آن دم که خود پذیره شدی مهره ی پدر
یاقوت دانه، شهره ی گیتی را
بستی به بازوان
دَر از بلا به خویش گشودی و در نخست
باید که راز فاجعه در سنگ سرخ جست!
سهراب، آنچه زیور بازوی و دست توست
آن مهره،
آی!
مُهر جهان پهلوانی است.
مردی بدان بر آمده را، ناچار
– حتی
در مرز و بوم خویش –
نقشی جهانی است!
ناپیش بین و غافل و سهل آزما، کسان
که به نوخاسته جوان،
یاهر زِ راهِ تازه رسی، ناگشوده چشم،
بیگانه بسپرند چنین مهره ی گران!
آری!
آن مهره، آن نگین،
آن لعل در نشسته به بازو بند،
چون دانه های دلکش جادویان،
– کآن رادرون شعله ی آتش می افکنند-
ناگه تو را ز خانه و کاشانه می کند،
آواره می کند.
آری تو را به گردش چشمی،
با شهر و با دیار و چه بسیار مردمان،
با مهر و کینه های بسا ناشناخته،
پیوند می زند.
اما به گشت روز و شب و ماه و سالیان:
دندانه ی زمان،
زربفت عمر و وقت خوشت را،
خاموش وار می جود و
پاره می کند!
آن مهره، هر پلیدی و هر پستی،
ناداری و ندانی و بیداد و بیم را،
پیش تو،
همچو نقش
پدیدار می کند.
وین گونه،
چشم های تو
بر دردِ روزگار،
بیدار می کند!
آن می کند به کار که برخیزی،
با اردوی ستم
تا پای جان بمانی و بستیزی!
هر چند دل به خدمت کاشانه می نهی،
اما جهان به پیش تو لشکر کند به صف،
بر تیر هر بلا
آنک تویی هدف!
شمشیر می خوری،
شمشیر می زنی.
دردی تو را دهد،
زخمی تو را زند،
جانکاه تر ز مرگ.
خواهد زمانه گوهر یکتات بشکند
یا در ستوه آوردت
تا نهی ز کف!
و آنگاه:
کار سترگ را
باور به خویش و پاکی پندار نیست بس.
شادان کسی که در دل ظلمت سرای جهل
در سوز خود به نور خرد یافت دسترس!
زیرنویس ها:
[۱] بر اساس این منظومه، نمایش-باله ی «مهره ی سرخ» به کارگردانی شاهرخ یادگاری و با هنرمندی شاهرخ مشکین قلم (در نقش سهراب)، افشین مفید (در نقش رستم)، فاطمه حبیب زاد «گردآفرید» (نقال)، میریام پرز (در نقش تهمینه) و آیدا ساکی (در نقش گردآفرید) تاکنون چندین بار در امریکا و کانادا به روی صحنه رفته است. به پیوندهای زیر مراجعه کنید:
نمایش-باله ی مهره ی سرخ
نمایش مهره سرخ؛ نگاهی اسطورهای به سرشت انسانها، در جستجوی انسان ایرانی
[۲] به این پیوند ها مراجعه کنید:
مستند «در جستجوی خورشید» از بی بی سی فارسی:
در جستجوی خورشید
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.