آنچه در ادامه میآید مقدمه فارسی کتاب دگرسنجی: در باب کانت و مارکس است، اثر کوجین کاراتانی فیلسوف ژاپنی که به زودی با ترجمه مراد فرهادپور و صالح نجفی از سوی انتشارات هرمس به بازار می آید. پیش از این در همین سایت مقاله ای از کاراتانی با عنوان «انقلاب و تکرار» منتشر شده بود.
***
کوجین کاراتانی، متولد ۱۹۴۱، فیلسوف، منتقد ادبی و مارکسشناس شهیر ژاپنی است. او تحصیلاتش را در دانشگاه توکیو، با اخذ مدرک کارشناسی در اقتصاد و کارشناسی ارشد در ادبیات انگلیسی، به پایان رساند. نخستینبار در ۲۷ سالگی با دریافت جایزه ادبی گونزو به شهرت رسید. در دوران تدریسش در دانشگاه هوشی (Hosei) توکیو، کتابها و مقالههای بسیاری درباره مدرنیته و پستمدرنیته نوشت. توجه او عمدتا معطوف به مفهومهایی چون زبان، عدد، و پول بود- سه مفهومی که عنوان فرعی یکی از کتابهای مشهور او، معماری به مثابه استعاره، را شکل دادهاند.
کاراتانی در ۱۹۷۵ برای تدریس ادبیات ژاپنی به دانشگاه ییل دعوت شد. در آنجا او به دنبال آشنایی با پل دومن و فردریک جیسمن کار در زمینه فرمالیسم را آغاز کرد. تنوع موضوعات مورد بررسی او در این دوره چنان زیاد بود که همکارانش به او لقب «ماشین متفکر» دادند.
در عینحال، او به طور مستمر در کنفرانس بینالمللی معماران، که از دهه آخر قرن بیستم هرساله برگزار میشد، شرکت داشت و به همراه معمار ایتالیایی، ریتسولی، مجموعهای در زمینه فلسفه/ معماری منتشر ساخت. از ۱۹۹۰ بدینسو کاراتانی به عنوان استاد مهمان در دانشگاه کلمبیا مشغول به تدریس بوده است. او در سال ۲۰۰۰ با الهامگرفتن از تجربه LETS (نظامهای مبادله تجاری محلی)، جنبش انجمنگرایی نوین (NAM) را در مقام انجمنی در تقابل با ملت- دولت سرمایهسالار در ژاپن، بنیاد نهاد. او همراه با آکیرا آسادا یکی از دو ویراستار فصلنامه ژاپنی فضای انتقادی بود که انتشارش تا سال ۲۰۰۲ ادامه یافت. کاراتانی در سال ۲۰۰۶ از کرسی تدریسش در مرکز بینالمللی علوم انسانی، مستقر در اُزاکا، استعفا کرد و بازنشسته شد.
بهرغم اهمیت و تأثیر نوشتههای کاراتانی در زمینه معماری، شهرت او در سطح بینالمللی بیشتر مدیون معرفی و صورتبندی دو مفهوم transcritique (دگرسنجی) و parallax (پارالکس یا اختلاف منظر) است. او این دو مفهوم را در کتاب دگرسنجی و در بستر بازخوانی نوآورانه کانت و مارکس بسط داد. این کتاب تاثیر عمیق و دامنهداری بر اسلاوی ژیژک نهاد، چندان که او کتابی با عنوان دیدِ پارالکسی (The Parallax View) نوشت که سهم بسزایی در افزایش شهرت و اثرگذاری کاراتانی داشت.
در زبان انگلیسی امروز، واژه pig به حیوانهایی اطلاق میشود که کشاورزان و دامداران با آنها سروکار دارند، درحالی که واژه pork نام گوشتی است که غربیها در وعدههای غذاییشان مصرف میکنند. جنبه طبقاتی موضوع مثل روز روشن است: pig کلمهای است متعلق به زبان کهن ساکسونها، چراکه ساکسونها کشاورزانی نادار و محروم از امتیازات اجتماعی بودند و حال آنکه واژه pork از کلمه فرانسوی porque ریشه گرفته است که فاتحان دارا و برخوردار نورمان به کار میبردند؛ فاتحانی که عمدتا از گوشت خوکهایی در خوانهای رنگین خود استفاده میکردند که پرورششان بر دوش کشاورزان و دامپروران ساکسون بود. این دوگانگی ناظر بر شکافی است که تولید را از مصرف جدا میکند و میتوان آن را مصداقی دانست از آنچه کوجین کاراتانی در کتاب عالی خویش دگرسنجی: در باب کانت و مارکس، از آن به جنبه «پارالاکسی» تعبیر میکند. کاراتانی که از او به عنوان درخشانترین منتقد ادبی ژاپنی نسل خویش یاد میکنند- کتاب او در زمینه «خاستگاههای ادبیات ژاپن» را فردریک جیمسن بزرگ به دنیای انگلیسیزبان معرفی کرد- سپس به تاملات و باریکاندیشیهایی در باب «معماری به مثابه استعاره» پرداخت و بعد از آن به یکی از بدیعترین کوششها برای تجدید مبانی فلسفی و سیاسی مبارزه بر ضد امپراتوری سرمایه در دوران کنونی روی آورد. کاراتانی پروژه عظیم خود را از طرح این پرسش آغاز میکند که وقتی با یک مساله جدلیالطرفین یا همان آنتینومی به معنای دقیق کانتی کلمه مواجه میشویم واکنش در خور و درست ما چه باید باشد. پاسخ او این است که ابتدا باید بر تمامی تلاشها برای تاویل و تقلیل یک سوی آنتینومی به سوی دیگر (و به طریق اولی، اجرای نوعی «سنتز دیالکتیکی» اضداد) خط بطلان بکشیم. برعکس، باید آنتینومی را غیرقابل تاویل و سادهنشدنی قلمداد و اذعان کنیم که هدف از نقد رادیکال نه اتخاذ موضعی معین در مقابل موضعی دیگر بلکه تاکید بر شکاف پرنکردنی میان دو موضع است- یعنی همان درز کاملا ساختاری میان آنها. به این اعتبار، موضع کانت این بود که چیزها را نه از منظر شخصی خودش ببیند و نه از منظر دیگران، بلکه با واقعیتی رودررو شود که از خلال تفاوت (پارالاکس) فاش میشود. به اینسان، کاراتانی مفهوم کانتی «شیء فینفسه» (وجه ماورای پدیداری امور) را نه موجودیتی متعال در ورای درک ما بلکه چیزی تعبیر میکند که فقط به میانجی خصلت آنتینومیک رفعناشدنی تجربه ما از واقعیت قابل تشخیص است.
از این منظر، میتوان گفت سه قلمرو عقل (نظری، عملی، استحسانی) از طریق تغییری ظاهر میشوند که در طرز تلقی و برخورد فاعل شناسایی روی میدهد، یعنی از طریق «در پرانتز نهادن»: متعلق [= ابژه] علم از طریق در پرانتز گذاشتن حکمها و داوریهای اخلاقی و زیباشناختی روی مینماید؛ قلمرو اخلاقی از طریق در پرانتز نهادن دغدغهها و دلمشغولیهای مربوط به شناخت نظری و زیباشناسی پدید میآید؛ و قلمرو زیباشناختی از طریق در پرانتز گذاشتن نگرانیهای اخلاقی و مشغولیتهای نظری. برای مثال، وقتی ما دغدغههای اخلاقی و زیباشناختی را در پرانتز میگذاریم، فرد آدمی به صورت موجودی فاقد اختیار ظاهر میشود که به تمامی مشروط و مقید به زنجیره یا شبکه علتها و معلولهاست؛ و اگر، برعکس، دغدغههای نظری را در پرانتز بگذاریم، آدمی در هیات موجودی مختار و خودآیین پدیدار میشود. بنابراین، آنتینومیها را نباید شیءواره نمود چرا که مواضع متعارض از طریق تغییرهایی در طرز برخورد فاعل شناسایی به وجود میآیند. دستاورد بیبدیل کاراتانی این است که او این قسم قرائت پارالاکسی را در تفسیر نوشتههای مارکس به کار میبندد و در واقع خود مارکس را به عنوان متفکری کانتی میخواند. از نظر کاراتانی، وقتی مارکس با مساله تقابل میان اقتصاد سیاسی کلاسیک (ریکاردو و نظریهاش در باب ارزش کار) و تاویل نوکلاسیک ارزش به موجودیتی سراپا نسبتمدار و فاقد هرگونه جوهر (سموئل بیلی) مواجه میشود، «نقد اقتصاد سیاسی» او دقیقا در مسیری گام برمیدارد که به دیدگاهی پارالاکسی راه میبرد. مارکس با این تقابل به مثابه آنتینومی یا تعارض کانتی برخورد میکند- یعنی، ارزش هم باید بیرون از دایره گردش در ساحت تولید ریشه داشته باشد و هم باید درون دایره گردش ریشه بدواند. «مارکسیسم پس از مارکس» – هم در روایتهای سوسیال دموکراتیکاش و هم در صورتهای کمونیستیاش – این منظر پارالاکسی را از کف نهاد و به سوی ارتقای یکجانبه قلمرو تولید به مثابه یگانه عرصه حقیقت واپس رفت، «تولید» در تقابل حیطههای «موهوم» و «پندارزده» مبادله و مصرف. کاراتانی تاکید میکند، حتی پیچیدهترین و سختهترین نظریه شیءوارگی هم- یعنی نظریه بتوارگی کالاها- در این دام میافتد، از لوکاچ جوان گرفته تا آدورنو و بعد از آن جیمسن.
این متفکران برای توضیح و توجیه فقدان یک جنبش انقلابی به این استدلال توسل میجستند که آگاهی و شعور کارگران براثر اغواگریها و افسانه و افسون جامعه مصرفی یا دستکاریهای نیروهای ایدئولوژیک هورمونی فرهنگی دستخوش آشفتگی و اغتشاش شده است. از همینرو بود که کانون نقد ایشان به سوی نقد فرهنگ چرخید و در دیگر متفکران، به سوی افشای آن مکانیسمهای ایدئولوژیکی (یا لیبیدویی، خاصه روی آوردن مارکسیسم غربی به روانکاوی) که کارگران را افسونزده ایدئولوژی بورژوایی نگه میدارند. کاراتانی با قرائت دقیق و مویشکاف تحلیل مارکس از «شکل کالایی» بر دوام لاعلاج شکاف پارالاکسی انگشت میگذارد. این شکاف به زعم او در آن «جهش مرگباری» (تعبیر سورن کییرکگور) قرار دارد که محصول در تولید سرمایهداری باید به آن تن دهد تا بتواند به هیات یک کالا درآید.
***
با وجود آنکه کتاب کاراتانی حاوی قرائتهای بدیع و خلاقانهای از فلسفه کانت است، جذابیت اصلی پروژه او به کوشش گیرای او جهت بازخوانی نظریه ارزش یا مفهوم «شکل ارزش» بازمیگردد. جهتگیری اصلی این تفسیر جدید را میتوان اینگونه خلاصه کرد: دورشدن از تولید و تولیدگرایی و کارخانه بهمثابه مکان اصلیِ تولید ارزش اضافی و حرکت به سمت حوزه مبادله و گردشِ کالا و پول به عنوان حیطه اصلی تحقق ارزش و ارزش اضافی. (هرچند کاراتانی معتقد است خود مارکس نیز در مجلد اول سرمایه، پس از رویارویی با آرای ساموئل بیلی در مورد ماهیت افتراقیِ ارزش کالاها، در همین جهت گام برمیدارد.) شاید بتوان بهترین و موجزترین توصیف از نوآوریهای نظری کاراتانی را در بازخوانی کانت و مارکس در نقل قول ذیل از ژیژک یافت:
«بنا به نظر کاراتانی، هنگامی که مارکس با تقابل میان اقتصاد سیاسی کلاسیک (ریکاردو و نظریه ارزش کار او- یعنی همتای اقتصادی عقلگرایی فلسفی) و تلاش اقتصاد نئوکلاسیک در جهت تقلیل ارزش به یک موجودیت فاقد جوهر و صرفا برآمده از روابط (بیلی- یعنی همتای اقتصادی تجربیگرایی فلسفی) روبهرو شد، «نقد اقتصاد سیاسی» مارکس توانست دقیقا همان گسست کانتی را تحقق بخشد و به سوی نگرش پارالکسی حرکت کند. مارکس تقابل فوق را نوعی آنتینومی کانتی تلقی کرد- به عبارت دیگر، [حاصل کار بروز یک آنتینومی اقتصادی است که براساس آن] ارزش باید هم بیرون از حوزه گردش، یعنی در حوزه تولید، و هم درون حوزه گردش تکوین یابد. «مارکسیسم» پس از مارکس- در هر دو روایت سوسیالدموکرات و کمونیستیاش- این منظر پارالکسی را از دست داد و به موضعی پس نشست که به صورتی یکجانبه حوزه تولید را به مرتبه عرصه ظهور حقیقت ارتقا میبخشد، آنهم در تقابل با دو حوزه «موهوم» مبادله و مصرف، همانطور که کاراتانی به تاکید نشان میدهد، حتی پیچیدهترین صورت نظریه شیءوارگی- یعنی نظریه بتوارگی کالا- نیز در همین دام میافتد، از لوکاچ جوان گرفته تا آدورنو و سپس به دنبال او جیمسن.»۱
تا آنجا که به کانت مربوط میشود، باید بر دو نکته تاکید نهاد: نخستین مورد تمایز کانتگرایی کاراتانی با کل جریان نوکانتی اوایل قرن بیستم است. او برخلاف مارکسیستهای کانتگرا نظیر مارکس آدل و اتوبائر (و کل مکتب مارکسیسم اتریشی) هیچ توجهی به نقد دوم و آثار اخلاقی کانت ندارد و نمیکوشد سوسیالیسم را به عنوان «خیر اخلاقی» توجیه کند. بههمینترتیب، رجوع او به کانت با آرای مکتب نوکانتی ماربورگ (که عمدتا ماهیتی منطقی و معرفتشناختی دارد) و حتی با گرایشهای متاخرتر مارکیسستهای امروزی به کانت- برای مثال، استفاده گ. دلاوُلپه و لوچو کولتی از کانت در حمله به دیالکتیک هگل و خصلت ایدهآلیستی هرگونه مارکسیسم هگلی- تفاوت اساسی دارد.
نکته دوم به استفاده نوآورانه کاراتانی از مفهوم «معنای مشترک» (common sense) در زیباشناسی کانت و تاکید او بر وجه اجتماعی نقد سوم و نقش تعیینکننده «حضور دیگری» بازمیگردد.
بیشک، امتیاز اصلی کتاب کاراتانی ایجاد نوع پارالکس میان خود کانت و مارکس است. به همینسبب، کار او را نمیتوان نمونه دیگری از بازگشت به فلاسفه ماقبل هگل (از اسپینوزا و لایبنیتس گرفته تا روسو و مونتسکیو) برای حل بحران مارکسیسم به یاری فلسفه محض دانست- آفتی که بسیاری از پروژههای «مارکسیسم غربی» در چند دهه اخیر دچارش بودهاند. تلاش نظری کاراتانی، به رغم تاثیرپذیری آشکار او از فیلسوفی چون دریدا، بیش از آنکه گرفتار بحثهای فلسفی ناب بماند، درگیری با مفهومهای اساسی کار مارکس – بهویژه، نظریه ارزش، مبارزه طبقاتی و… – را ممکن و ضروری میسازد.
تفسیر کاراتانی از نظریه ارزش کار به خوبی محدودیتها و تناقضهای روایت سنتی (و استالینیستی) از این نظریه را آشکار میسازد، و تاکید او بر «مبادله» نیز عرصههای جدیدی برای گسترش مارکسیسم و نظریه انتقادی و راههای جدیدی برای گفتوگو با گفتارهای دیگر (برای مثال، آرای زیمل و وبر) میگشاید. با اینحال، برخی مسائل و معضلات قدیمی، از جمله مسئله «تبدیل» و نحوه پیوند حوزههای تولید و مبادله، (این چالش قدیمی که در هیلفردینگ و لوکسمبورگ و لنین هم فیصله نیافت)، چنانکه باید حلوفصل نمیشوند. بهعلاوه، کاراتانی در تاکیدنهادن بر نقش پول، تجارت و گردش (و برجستهکردن اهمیت مرکانتیلیسم) تا حد زیادی به آرای پرودن نزدیک میشود، بیآنکه هرگز نقد مارکس از پرودن و آنارشیسم را مورد بحث جدی قرار دهد و حتی به سویههای غیرسیاسی نگرش آنارشیستی اشاره کند.
از اینرو شاید تعجبی نداشته باشد که وی در پایان کتاب راهحلی سراپا غیرسیاسی و «رفرمیستی» برای گذر از سرمایهداری پیش مینهد، ولی شاید مسئله اصلی «انجمنگرایی» او بیش از نزدیکی به پرودن و آنارشیسم، فاصلهگرفتن یا حتی نادیدهگرفتن مقولاتی چون «استثمار»، «انباشت اولیه سرمایه» و نهایتا «انقلاب» (یا شکلهای گوناگون مقاومت و مبارزه فرودستان بر ضدسرمایهسالاری) باشد.
تا آنجا که به ترجمه فارسی کتاب مربوط میشود، جذابیت «گفتار» کاراتانی برای ما، گذشته از شیوه ماتریالیستیتر و غیربنیانگرای رجوع او به فلسفه، اساساً ناشی از شباهت نسبی تاریخچه نظری و وضعیت تاریخی کاراتانی با تجربه خودمان است. نوع کتابهایی که او خوانده است و نحوه تاثیرپذیرفتن او از متفکران غربی معاصر (خاصه دریدا)، جایگاه او به مثابه متفکری آسیایی، جملگی حسی از آشنایی و نزدیکی در خواننده فارسیزبان برمیانگیزد. البته هیچگاه نباید خصلت کلی و مبهم و «غیرمفهومی» این حس را فراموش کرد و یا برخی تفاوتهای بارز تاریخی را نادیده گرفت – برای مثال، وجود یک سنت ریشهدار مارکسیستی هم در کارخانهها و هم در دانشگاههای ژاپن، کشوری که با توجه به شباهت مناسبات اجتماعیاش با فئودالیسم اروپایی در همان نیمه نخست قرن بیستم صنعتی شده بود. کاراتانی خود در جای جای کتاب به نقش مهم کوزو اونو و سنت قدرتمند نقد اقتصاد سیاسی در ژاپن اشاره میکند.
۱- بنگرید به،
- Zizek, “The Parallax View”, in New Left Review. ۲۵, January- February 2004.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.