به بیراهه نرفته‌ام اگر بگویم که در این ماه جمهور هنرمندان تجسمی داخل ایران بیش از هر چیز به چهارمین حراج تهران پرداخته‌اند. حراج‌های امارات و امروز تهران چهره‌ی هنر ایران را عوض کرده‌ است و هر چه می‌گذرد این چهره برآماسیده‌تر می‌شود ــ می‌گویم برآماسیده نه فربه. اگر فاجعه‌ای عظیم رخ دهد، مثلا تهران پمپی یا شهر سوخته شود و از هنر معاصر ایران همین‌ها بماند که در گاوصندوق‌هاست، چیز سترگی برای آیندگان به ارث نخواهیم گذاشت. می‌شود پذیرفت که هنرمندانی که راهشان را مدت‌هاست که انتخاب کرده‌اند و رکورد زدن و برند شدن پیشه‌شان است و یا دلالانی که به جای فرهنگ سرمایه‌ ساخته‌اند و بس باید وسوسه‌شان همین‌ها باشد، اما مابقی جماعت تجسمی ایران چه، آن چیزی که جمهور هنرمندان تجسمی می‌نامیم؟ می‌خواهم بگویم که حراج تهران و بازار نباید تنها یا مهم‌ترین مسئله‌ی ملی هنرمندان کشوری باشد که آزادی بیان و پس از بیان، معترف باشند یا نباشند، مهمترین جدالشان است. حراج تهران در ماه خرداد برگزار شد و در ماه خرداد حکم قضایی نقاشی که به دلیل نقاشی‌اش دستگیر شده بود نیز صادر شد. آتنا فرقدانی دانشجوی نخبه‌ی هنر دانشگاه الزهرا و از استعدادهای درخشان با رتبه‌ی کل برتر آن دانشگاه در مقطع کارشناسی بود. برای همین می‌توانست بدون کنکور در مقطع کارشناسی ارشد نیز تحصیل کند، اما پس از کشیدن طرحی از نمایندگان مجلس از ادامه‌ی تحصیل بازماند و بعد به دوازده سال و نه ماه زندان محکوم شد. یکی از اتهامات آتنا فرقدانی توهین به نمایندگان مجلس است. اتهامات دیگری هم دارد، اتهاماتی که به بسیاری از زندانیان سیاسی نیز نسبت داده‌اند. وظیفه‌ی هر شهروند، هر حیوان سیاسی‌ (۱) است که به زندانی شدن هر فعال سیاسی و اجتماعی اعتراض کند، اما این‌جا می‌خواهم فقط از این اتهام او بگویم و به سکوت جامعه‌ی تجسمی داخل ایران اعتراض کنم. جرم او مشخصا این است: «توهین به نمایندگان مجلس از طریق مهارت نقاشی». او خود می‌گوید در بازجویی اولین برگه‌ای که جلویش گذاشته‌اند همان طرحش بوده است، طرحی که در آن به ممنوع شدن وازکتومی و توبکتومی و جرم شدن تبلیغ تحدید موالید اعتراض کرده بود. او مجرم است، زیرا نمایندگان مجلس را با سر حیوانات کشیده است. این‌طور تاختن به سیاست‌مداران چیز جدیدی نیست. نیز اگر دوروبرمان را نگاه کنیم کسان بسیاری را می‌بینیم که برای کشیدن کارتون یا کاریکاتوری از رجلی سیاسی یا هجا کردن سیاستی زندان شده‌اند یا به بلایی دچار آمده‌اند. علی فرزات سوری زمانی طرحی از اسد کشید. فرزات را به زور توی ماشینی کردند و کتکش زدند و انگشتان دستش را شکستند تا عبرتی شود که او بیندیشد. محمود شکرایه برای کشیدن طرحی از نماینده‌ی اراک به بیست و پنج ضربه شلاق محکوم شد، اما آن نماینده پس از حمایتی که هم‌صنفان شکرایه از سراسر دنیا از او کردند از شکایتش صرف نظر کرد. در سال ۲۰۰۹ به دو وبلاگ‌نویس و کنش‌گر آذربایجانی در رستورانی در باکو حمله شد. پلیس پرونده‌ای برای آن دو دست و پا کرد و به زندان فرستادشان، آخر چند هفته قبلش ویدیویی منتشر کرده بودند در نقد سیاست آذربایجان و وارد کردن دو الاغ و هر یک به قیمت ۴۱.۰۰۰ دلار. در آن ویدیو الاغ کنفرانس مطبوعاتی برگزار می‌کند و می‌گوید که به عنوان یک الاغ فرصت‌های بی‌شماری برای او در آذربایجان فراهم است. (۲) این ویدیو اعتراضی بود به اتلاف منابع کشور و هزینه کردنشان بر سر چنین چیزهایی.  لوز (۳)، از بازماندگان شارلی ابدو، در مصاحبه‌ای از مضحکه‌ی راهپیمایی سران کشورها می‌گوید و می‌گوید «چه خوب بود که کفتری بر شانه‌ی اولاند چلغوز کرد» و بعد «به او گفتم “سران کشورهای بسیاری کنارتان‌اند و قرار است با آن‌ها ناهار بخورید. به آن‌ها بگویید که به مردمشان این فرصت را بدهند که با طرح و نشریه به ریششان بخندند.”»  (۴) مسئله این است که  ریشخند یکی از شیوه‌های بیان انتقادی‌ست و امروز تحمل سیاست‌مداران ما کم‌تر از اسلافشان است. شاید بخت یار طنزپردازان گذشته‌ی ما بوده که همه‌شان را به صلابه نکشیدند یا همه را زندان نکردند.

نمی‌دانم نمایندگان مجلس تا چه حد از تاریخ ادب و هنر می‌دانند. اما می‌دانم که علی لاریجانی روزی در دانشگاه تهران فلسفه درس می‌داده. ارسطو را هم شنیده‌ام که عالی تعلیم می‌کرده. پس دست کم او بوطیقا خاطرش هست و می‌داند که کار کمدی چیست. از یاد نبریم که کار فرقدانی بیش از هر چیزی کمدی‌ست. ارسطو گفته است: «اما کومدی، چنان‌که گفتیم، تقلید و محاکاتی‌ست از اطوار و اخلاق زشت، نه این‌که توصیف و تقلید بدترین صفات انسان باشد، بلکه فقط تقلید و توصیف اعمال و اطوار شرم‌آوری‌ست که موجب ریشخند و استهزا می‌شود. آن‌چه موجب ریشخد و استهزاء می‌شود امری‌ست که در آن عیب و زشتی هست اما آزار و گزندی از آن عیب و زشتی به کسی نمی‌رسد. چنان‌که آن نقاب‌ها که بازیگران از روی هزل و شوخی بر چهره می‌گذارند زشت و ناهنجار هست اما به کسی زیان و آزاری نمی‌رساند.»  (۵) زیان و آزاری نیز در این میان به هیچ نماینده‌ی مجلس نرسیده است. آزاری اگر هست متوجه شخص طراح شده است که لابد باید در زندان مخفیانه از سطل زباله لیوان کاغذی بردارد و با برگ گل بر آن نقاشی کند و این به قیمت تحقیرش در زندان تمام شود.

من به هویت ایرانی اعتقادی ندارم، اما به پاییدن سنت‌ها در حوزه‌های فرهنگی سخت معتقدم و برای هر که با تاریخ ادب و هنر ایران آشنا باشد آشکار است که سخن گفتن از زبان حیوانات، نقد کردن و پند دادن در لباس حیوانات سنتی دیرینه در این حوزه‌ی فرهنگی‌ست. به چنین اثری افسانه یا سمر می‌گفتند و به گزارندگان آن نیز مسامر. این سنت را پی‌ بگیرید از شهر قصه‌ی بیژن مفید تا خرنامه، ترجمه و تألیف اعتمادالسلطنه، حکایات مولانا، مرزبان‌نامه‌ی مرزبان بن رستم و بعد سعدالدین وراوینی تا کلیله و دمنه. اگر حرف صاحب الفهرست را باور کنیم وضع وخیم‌تر می‌شود؛ محمد بن اسحاق بن ندیم می‌گوید «فارسیان اول تصنیف‌کنندگان اولین افسانه بوده و آن‌ را به صورت کتاب در آورده و در خزانه‌های خود نگاهداری و آن را از زبان حیوانات نقل و حکایت می‌نمودند.»  (۶)جالب است که بیش و کم تمام این متون اخلاقی و انتقادی‌اند.

در کلیله و دمنه، که ماندگارترین این نوشته‌هاست، زیرا بیش از هر سمر دیگری استنساخ شده است و نظیره‌ها از آن ساخته‌اند، حیوانات همه‌جا لباسی صرف نیستند که گوینده به تن کند تا اهل سیاست را نصیحت کند؛ حیوانات نماد نیز هستند. برای مثال، «آورده‌اند که جماعتی مرغان فراهم آمدند و اتفاق کردند بر آن‌که بوم را بر خویشتن امیر کنند.» بوم شوم است و از همین است که زاغ می‌گوید: «اگر تمامی مرغان نام‌دار هلاک شده باشند، و طاوس و باز و عقاب و دیگر مقدمان مفقود گشته، واجب بودی که مرغان بی‌ملک روزگار گذاشتندی، و اضطرار متابعت بوم و احتیاج به اصالت رای او به کرم و مروت خویش راه ندادندی [که] منظری کریه و مخبری ناستوده و عقلی اندک و معنی بسیار و خشم غالب و رحمت قاصر. و با این همه از جمال روز عالم‌افروز محجوب است، و از نور خورشید جهان‌آرای محروم. و دشوارتر آنک حدّت و تنگ‌خویی بر احوال او مستولی‌ست، و تهتّک و ناسازگاری در افعال وی ظاهر. از این اندیشه‌ی ناصواب درگذرید، و کارها به رای و خرد خویش در ضبط آرید.» (۷)

شحنه‌ها باید با نصرالله منشی چه می‌کردند؟ با نقاش و کاتب این سطور چه؟ با مولانا چه یا با هر که به گفتن چنین چیزی خطر کرده باشد؟

آوردن حیوان و تلفیقش با انسان فقط گاهی به توهین پهلو می‌زند. وقتی می‌گوییم «مثل گاو می‌خورد» مقصودمان این نیست که خوراک را در نگاری و شکمبه تخمیر می‌کند،‌ مقصود این است که زیاد می‌خورد. وقتی می‌گوییم «خریت کرده‌ای»، مقصودمان این نیست که بواقع فعلی را انجام داده‌ای که فقط خرها مرتکب می‌شوند، داریم می‌گوییم اشتباه کرده‌ای:

آنکه بار ننگ و عار ابلهان گیرد به دوش         او الاغ است او الاغ است او الاغ است او الاغ (فیض کاشانی)

هرچه بیشتر اثبات کنم که خرم، یعنی خریّت را انضمامی‌تر کنم، طنز را غلیظ‌‌تر کرده‌ام. خر شهر قصه اصرار دارد که او خر است و طوطی حق ندارد حتی استعاری خودش را خر بداند. خراطی در دورانی که همه چیز ملامین و پلاسکو شده است بواقع خریت است. در عالم سیاست نیز این کنایات کم‌سابقه نیستند. معروف‌ترین شاید طرح‌های اردشیر محصص باشد و نزدیک‌ترین نمونه به کار فرقدانی ـ فقط از نظر جنس تلفیق –  از دیو و دد کاوه گلستان است. کاوه با همکاری هنگامه گلستان مجموعه‌ی درخشانی از کولاژهای پولارویدی ساخته که در اکثر آن‌ها سر حیوان بر تن اشراف و نظامیان نشسته است. از دهه‌ی پنجاه و پیش از انقلاب هیچ مجموعه‌ی دیگری نمی‌شناسم که چنین هولناک به نابرابری اجتماعی تاخته باشد. امروز هم که صور قجری چندی‌ست که از فرط دست‌مالی دیگر نخ‌نما شده هیچ نمونه‌ای نمی‌یابیم که به قدرت کارهای گلستان باشد.

این‌چنین نیش و کنایه زدن در ادب فارسی نیز بی‌سابقه نیست. برای نمونه، ملک‌الشعرا بهار این‌گونه به کسروی تاخته است:

با این تن خشک و این قیافه           هستی زکدام جنس حیوان

بوزینه‌ی سل‌گرفته‌ای تو             پوشیده به تن لباس انسان

باز در تاریخ ادب فارسی کم نبوده‌اند کسانی که رجلی سیاسی را به نادانی یا سفاهت و در نهایت خریت متهم کنند یا او را مستقیما خر بخوانند. و این شیوه‌ای‌ست که مردم سخن می‌گویند. کافی‌ست سوار تاکسی یا اتوبوس شوید و بحثی سیاسی را آغاز کنید تا به جای سفاهت بشنوید خریت. این متعلق زبان است و کاریش هم نمی‌شود کرد. اگر سیاستی به نظرمان بغایت بی‌خردانه بیاید، خواهیم گفت که خریت کرده‌اند یا خراب کرده‌اند. هنگامی که اکثریت مجلس برای بار دوم به رئیس‌الوزرا شدن رضاخان رای می‌دهد، میرزاده عشقی از خشم چنین می‌کند. دو خرنامه‌ای هم که از دوران مشروطه مانده نیز همین‌ طورند. یکی احتمالا از عشقی‌ست و دیگری از عارف. عشقی این‌گونه به رجال سیاسی زمان خود می‌تازد:

درغیبت وزیر معاون شود کفیل       گوساله‌ای‌ست نایب و قائم‌مقام خر

یا

خرهای تیزهوش وزیران دولت‌اند         یا حبذا ز رتبه وشأن ومقام خر

از آن الاغ‌تر وکلایند از این گروه       تثبیت شد به خلق جهان احتشام خر

 شخص رییس دولت ما مظهر خر است       نبود به جز خر آری قائم‌مقام خر(۸)

و عارف در خرنامه‌اش که نخست هجو نسیم شمال است و بعد عالم و آدم می‌گوید:

اهل این مُلکِ بی‌لجام خرند             به خداجمله خاص وعام خرند

شاه و کابینه و وزیر خرند             از امیرانش تا فقیر خرند

ازمقامات‌های [کذا]  عالیه خر             برسد تا وزیر مالیه خر

[…]

شحنه وشیخ تاعسس همه‌ خر             زن و فرزند و هم‌نفس همه خر (۹)

کار شاعر و نقاش و نویسنده است که کارهایی را که خلاف مصلحت مملکتش می‌بیند نقد یا حتی هجا کند. مگر عشقی و عارف و دهخدا و ملک الشعرا و گلستان و بهزاد چه می‌کردند؟ پس وقتی می‌گوییم نمایندگان مجلس سرشان را مثل کبک در برف فرو کرده‌اند، مقصودمان نیست که تخم هم می‌گذارند یا پرواز می‌کنند یا شکار خوبی هم می‌شود باشند. این‌ها استعاری‌اند، اگر چیز استعاری را برابر چیز واقعی بگیریم استعاره نمی‌فهمیم. استعاره یعنی به عاریت گرفتن. خصوصیاتی را از چیزی وام می‌گیریم و به چیزی دیگر حمل می‌کنیم.

اما داستان طرح فرقدانی بیش از هر چیز من را به یاد آخرین شماره‌ی روزنامه‌ی قرن بیستم (۱۳۰۳) می‌اندازد و طرحی که مطلب «مظهر جمهوری» را مصور کرده است. طرحی‌ست گزنده: در پس‌زمینه طرحی مات و خام از جمبول (تلفظ عامیانه و رایج آن زمان از John Bull نماد ملت بریتانیا). جلویش و در وسط آدمی‌ بی‌چهره در لباس نظامی با شنل مشهور رضاخان. در یک‌ دست تفنگ دارد و در دست دیگر سکه‌ای. سکه لابد برای تطمیع نشریات است که دور او را گرفته‌اند و طراح آن‌ها را به شکل حیوانات کشیده است: نشریه‌ی ناهید افعی‌ست، تجدد جغد، کوشش موش، ستاره سگ، گلشن خر و جارچی گربه. مهارت طراح از فرقدانی نیز کم‌تر بوده است، اما طرح‌های ایشان و ترجیع‌بند جمهوری‌نامه(که برخی آن‌را از بهار دانسته‌اند) جز تهوّر نبود و همین‌ها بود که به حذف عشقی انجامید. تاختن به رضاخان که دیگر فرمانده‌ کل قوا بود جز خریت نمی‌توانست باشد. عمران صلاحی در ماهنامه‌ی گل‌آقادر هفتادوچهارمین سال‌گرد عشقی می‌گوید «این شیوه هم عمر طنز را کم می‌کند، هم عمر طنزپرداز را»  (۱۰) و حق هم همین است. کم‌تر کسی به چنین طنزهایی خطر می‌کند و اگر هم کرد تنها می‌شود، زیرا کسی در وطنش، همکاری که حیوان سیاسی هم باشد، از او دفاع نخواهد کرد، زیرا می‌داند «تبلیغ تحدید موالید» دیگر جرم شده است، گیرم در سرزمینی که هر روز سترون‌تر و کویری‌تر می‌شود و نسل‌های آینده شاید آب خوردن هم گیرشان نیاید.

تکمله:

همزمانی حکم فرقدانی و حراج تهران طنز تلخی نیز بود. همزمان با آمدن حکم فرقدانی عکسی از او منتشر شد؛ کنار یکی از نقاشی‌هایش ایستاده است با انگشتانش به نشانه‌ی پیروزی و نیز عکسی از حراج تهران. علیرضا سمیع‌آذر، بانی حراج است و رضا کیانیان، چکش‌زن حراج. باز دستان با نشانه‌ی پیروزی بالا رفته. بالا بردن این V، خوب، می‌دانیم چه سخت و پرهزینه بود. همزمانی این دو اما نشانمان داد که دیگر چه بی‌خاصیت شده است.

باربد گلشیری

تهران

خرداد ۱۳۹۴

۱- Bios politikos

۳- Luz
۴- مصاحبه‌ی اختصاصی وایس نیوز با لوز، سوم فوریه ۲۰۱۵
۵- ارسطو، فن شعر، ترجمه‌ی دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، بنگاه ترجمه و نشر کتاب (تهران ۱۳۴۳)، ص ۳۴
۶- محمد بن اسحاق بن ندیم، الفهرست، ترجمه‌ی محمدرضا تجدّد، انتشارات اساطیر (تهران ۱۳۸۱)، ص ۵۳۹
۷- ابوالمعالی نصرالله منشی، کلیله و دمنه، ویرایش و بازنگاری: ع. روح‌بخشان، نشر مرکز (تهران ۱۳۹۰) ص ۱۴۶
۸ – کلیات مصوّر میرزاده عشقی، تألیف و نگارش علی‌اکبر مشیر سلیمی، امیرکبیر (تهران ۱۳۵۰)، ص ۴۲۶
۹-  کلیات دیوان میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی، به کوشش عبدالرحمن سیف آزاد، سیف آزاد (تهران ۱۳۲۷)، صص۲۰۳-۲۰۴
۱۰- عمران صلاحی، «اوایل گل سرخ»، گل‌آقا، شماره‌ی ۸۲، تیر ۱۳۸۷

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com