تزریق اسید در ستون فقرات سگ احساسات همهی ما را جریحهدار کرده است. حیوانات بسیار بسیار تحت ستم هستند و هر روز به بهانهای کشتار میشوند.
یک روز سگها را با گلوله میکشند و روز دیگر با اسید. روزی اسبهای کردستان را با گلوله میکشند به جرم هم دستی در قاچاق و روزی همان اسبها را در مهاباد و سردشت اعدام! میکنند با طناب که شاید درس عبرتی برای الباقی اسبها باشد.
حیوانات در این مملکت امنیتی ندارند. خواه وحشی و کوهیاش باشد مانند قوچ و بزش خواه اهلیاش باشد مانند سگ و گربه. نسل حیوانات ساکن ایران همهگی در خطر هستند. اگر خودشان هم منقرض نشوند جنگلبانی و شهرداری و باغ وحش و مردم غیور که نمردهاند، منقرضشان میکنند.
اعتراضاتی به این جنایت هولناک صورت گرفته است.
این موضوع را باید از دو جنبه بررسی کرد، حقوق حیوانات و جنبهی دیگرش که همان واکنش اجتماعی است.
چرا تنها برای کشتار سگها واکنشی صورت میگیرد؟ بیشتر چه کسانی معترضاند؟
سوال اول را با چندین جواب متفاوت میتوان بررسی کرد. چون این حادثه بیشتر در معرض دید است و سگها نزدیکی بیشتری با ما انسانها دارند کشتارشان موجب آزردگی ما شده است.
صحت مورد بالا نشان از درک پایین جامعهی شهری ایران از محیط زیست و حقوق حیوانات و حتی دید کم مختصر این جامعه دارد.
برای نمونه میش مرغ که یکی از پرندگان نادر جهان است که تنها در ایران زندگی میکند در خطر جدی انقراض نسل است. برای بقای این پرنده تنها چند نرده نصب کردهاند و عملا هیچ کاری نکردهاند. پس چرا واکنشی در پی ندارد؟ کبک و خرگوش و غزال ایرانی هم به همین صورت. حال از موضوع مرغ و گاو هم رد میشویم تا گرسنگی به مام میهن تجاوز نکند.
حقوق حیوانات و دفاع از محیط زیست را نباید یک مسلهی گزینشی و دلبخواهی باشد. جامعهای که محیط زیست را تنها شهر خود و حیوانات را تنها حیوانات حاضر در خیابانها و کوچهها میداند به درک صحیحی از محیط زیست و حفظ آن دست نیافته است.
بیشتر چه کسانی معترضاند؟
جدای از فعالین واقعی حقوق حیوانات که برای این امر هزینه میکنند و از کار و زندگی خود زدهاند یک قشر دیگر هم به آنان پیوستهاند.
قشر باکلاس و بافرهنگ!
با وجود همهی احترام به فعالین حقوق حیوانات، اما حضور طبقه متوسطیها به شدت پررنگ است در این موضوعات. برای خیلیها این اعمال و ژستها یک سرمایهی اجتماعی به بار میآورد. خودمانیترش روشنفکری است و با کلاس.
واکنش اجتماعی
واکنش به سگکشی خود دلیلی بر زنده بودن جامعهی ایران میشود قلمدادش کرد. اما چرا در همین جامعه و در طول ۱ ماه دو انسان خودسوزی میکنند ولی این عمل در جامعه هیچ بازخوردی ندارد؟
در چند سال گذشته شهرداریها مستقیم و یا غیر مستقیم باعث مرگ و به قتل رسیدن چند نفر بوده است. یونس عساکره و حمید فرخی نیز دو تن از کسانی هستند که غیر مستقیم شهرداری آنها را به قتل رسانده است.
این دو شخص خودکشی نکردهاند بلکه برای نجات از دست شهرداری خودشان را به آتش کشیدهاند.
جامعهی مدنی کجای این مسئله است؟ جامعهی مدنی که نمیتواند با یک شهردار و چند نفر از کارکنان بخش رفع سدمعبر گلاویز شود بویی از زنده بودن نبرده است.
دلیل اصلی این مجموعهی به ظاهر پیچیده تنها و تنها یک چیز است.
گفتمان اعتراضی جامعه تغییر کرده است و بخشی از جامعه توانسته است که بخش دیگر را سرکوب کند و اجازهی عرض اندام به وی ندهد.
امروزه گفتمان اعتراضی ایران، طبقه متوسطی است. برای همین خودسوزی چند کارگر هیچ واکنشی در پی ندارد اما کشتن سگ واکنش به دنبال میآورد.
جامعهای که فقر را با تحقیر و فقیر را با دیدهی یک لجن مینگرد و هزار اصطلاح برای به قول خودش «گداگشنه » دارد در سراشیبی قرار میگیرد. از یک سو طبقهی متوسطی که با ولع تمام همهی اجتماع را میبلعد و اجازهی نفس کشیدن نمیدهد و در واکنش به اعدام با جیب پر از تخمه راهی محل موعود میشود و در مورد خیلی از اعدامیها میگوید «یارو حقش است، تروریست است، متجاوز است، قاتل است و…..».
از سوی دیگر هم یک طبقهی در حال رنج و مشقت وجود دارد که نه رسانهای دارد و نه حمایت کنندهای، جامعه فقرش را با «لیاقتت همین است» و «شعور کار کردن نداری» سرکوب میکند. فلاکت و نداریاش نادیده گرفته میشود. جنبش هایش با استقبال عموم مواجه نمیشود. این طبقه نیز روز به روز از جامعه میبرد و شکاف مابین عمیقتر و تنفر موجود بیشتر میشود.
اگر سگها هم یک سیستم مالی در بین خود داشتند امروز شاهد اعتراض به کشتار دستهای و خوشحالی از کشتار دستهای دیگر بودیم.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.