صبح بدی شده است میان دستهایم .
نمی دانم جرا میل بوییدن سیرابی و شیردان گرفته همه ذهن گرسنه ام را و زبان از گفتنش کوتاه میان واژه ی دوسیر پیاز و کمی نان سنگک و لیمو .
روی میز همیشکیم در دنجی ی سایه ی دیوار پلشت نان در آبگوشت ترید می کنم و نمی دانم چرا آن زن تنهای کنار میز همسایه ام هر بار نگاهم می کند و سرش را به سمت خیابان می دزدد.
نگاهش می کنم و عجیب دلم می خواهد در صبح کله سحر بروم پیشش و بگویم :پاشو بیا با هم کله پاچه بخوریم !
آب تند کله می پرد ته حلقم و سرم را می اندازم پایین تا انگار اصلا ندیده امش .
اما دوباره در نگاهش خیرگی ی سماجت خودم را تداوم می بخشم شاید در نگاه من یک چیزی بخواند.
اما لحظه ای بعد قابلمه اش را از کله پز می گیرد و آن سمت خیابان سوار ماشینش می شود و نگاهش را می جرخاند سمتم و می رود.
مات شیشه و تابلوی کله پزی می شوم و حساب می کنم چرا حساب کتاب صبحم با هم تراز نمی شود.
هنوز دارم ته کاسه ی ترید نان را می بلعم که دو مشتری دیکر وارد می شوند و حسابی با هم درگیری دارند انگار بس که بلند بلند صحبت می کنند و من در لقمه گرفتن و خوردن چشم و زبان صدایشان را می شنوم !
– تا من نگفتم اقدامی نمی کنی !
– آره وکیل هم همینو می گفت !
– حواستو جمع کن همه چیز به نفع توست ! طلاقش میدی بدون یک ذره مهریه !
– آخه میدونی مشکل کجاست پرونده ی اعتیاد منو رفته گذاشته اجرا !
– ساده ای انگار غلط کرده !مگه به اون ربط داره !
– چی بگم ؟!
خوردنم را با ولع ادامه می دهم و اینبار کمی یواشتر حرف می زنند که من نشنوم !
ته چشم و زبان و بناگوش را در می آورم .
و می نشینم تا یک چای هم بزنم.
همراهم زنک می خورد و در بین وصل کردن تلفن آن دو دوباره شروع می کنند به صحبت کردن !
– الو جلسه دارم !کله پزی
گوشی را قطع می کنم و می خندم.
مدیر روابط عمومی شرکت که باشی توی دستشویی هم از تلفن گاه و بیگاه امان نداری !
آن دو هنوز هم دارند صحبت می کنند از طلاق زنی بخت برگشته که معلوم نیست فردا در این اجتماع چه به سرش آید.
این در ذهنم سریع می گذرد و به زنی فکر می کنم که صبح نگاه می کرد و بعد سوار شد و رفت و این دونفر لندهور الان با چه ولعی لقمه در دهانشان می کذارند.
چایم را که می خورم از مغازه می آیم بیرون و سوار ماشینم که می شوم .
دقیقا چهار قدم جلوتر زنی با بوتهای مشکی و دستکش های مشکی. با عینک دودی ایستاده است .
با حسابی سرانگشتی می بینم در یک صبح که بوی بدی می دهد می شود درستش کرد و مدیر روابط عمومی که باشی می توانی هرجایی هم باشی و درست روبروی زن چکمه پوش می ابستم ..
کله پاچه غذای لذیذی است !
از سلسله داستانهای در یکبار نشستهای مهران کاظمی

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com