ایدئالیسم آلمانی در عصر فریدریش هگل، یوزف شلینگ و فریدریش هولدرلین، اغلب مدافع نوعی مفهوم زیباییشناختی از آزادی بود که در برخی گرایشهای آن هر نوع حاکمیت دولتی عاملی مزاحم محسوب میشود و سعی بر آن بود تا با تربیت زیباییشناختی، انسان به مرتبهای والاتر برسد.
اشاره: در سال ۱۹۱۳ کتابخانهی شاهنشاهی شهر برلین طی یک مزایده از سوی شرکت لئو لیپمانزون قطعهی دستنویسی از هگل را یافت که قدمت آن به نیمهی دوم سال ۱۷۹۶ میرسید، صفحههای پیشین آن موجود نبودند و با یک جملهی ناقص شروع میشد. هر چند که این نوشته دستخط هگل است، اما آن را به شلینگ٬ دیگر فیلسوف آلمانی نیز که همعصر هگل بود٬ نسبت میدادند و حدود ده سال بعد نیز طی بحثهایی هولدرلین، شاعر آلمانی، به عنوان نویسندهی آن مطرح شد. در آغاز دههی ۱۹۳۰ در اغلب بحثها گمان بر این بود که شلینگ نویسندهی اصلی متن، هولدرلین تقریر و ارائهکنندهی افکار کلیدی آن، و هگل فقط نگارشگر سطور متن بوده است. اما نخستین بار اتو پوگلر، محقق فلسفه٬ در سال ۱۹۶۵ دلایلی ارائه کرد که مبدع فکری این متن هگل بوده است. به هر حال٬ متن پیش رو را نخستین بار فرانتس روزنتسوایگ در سال ۱۹۱۷ منتشر کرد و هنوز بحث بر سر این موضوع ادامه دارد که نویسندهی اصلی آن کدامیک از این سه نفر است. یکی از پرسشهای اصلی در این نوشته چگونگی ایجاد جهانی اخلاقی برای موجودی اخلاقی به نام انسان است. ایدئالیسم آلمانی در عصر سه فرد یاد شده، اغلب مدافع نوعی مفهوم زیباییشناختی از آزادی بود که در برخی گرایشهای آن هر نوع حاکمیت دولتی عاملی مزاحم محسوب میشود و سعی بر آن بود تا با تربیت زیباییشناختی، انسان به مرتبهای والاتر برسد. در این قطعه مفهوم دولت نیز عنصری محوریست که نگارنده آن را برساختهیِ فلاکتبار بشری مینامد.
…طرح نوعی علم اخلاق. از آنجا که در آینده تمامی متافیزیک به حوزهی اخلاق تعلق خواهد گرفت،- اخلاقی که کانت با هر دو اصل موضوعهی عملی خود در کتابهایش (نقد عقل عملی و نقد عقل محض) صرفاً یک نمونه از آن به دست داده و به هیچ وجه موضوع را به طور کامل بررسی نکرده است- به این ترتیب این اخلاق هیچ چیز دیگری جز سیستم کاملی از ایدهها یا به عبارت دیگر به همان معنا، چیزی جز مجموع همهی اصول موضوعهی عملی نخواهد بود. ایده ی نخست [در باب اخلاق] مسلماً دربردارندهی تصوری از خویشتن یا من، به مثابه ی موجودی مطلقاً آزاد است. همراه با موجودی آزاد و خودآگاه، همزمان از هیچ، جهانی کامل پدیدار می شود؛ تنها آفریدهی حقیقی و قابل تصوری که از هیچ٬ هستی یافته است. در اینجا پا را از حوزهی متافیزیک به عرصههای علم طبیعت فرو خواهم گذاشت. پرسش مطرح این است: جهان اخلاقی چگونه باید برای موجودی اخلاقی طراحی شود؟ در اینجا قصد دارم به علم طبیعت که به کندی و با زحمت، براساس آزمایش ها پیش می رود، بار دیگر مجالی بدهم.
بنابراین اگر فلسفه ایدهها را و تجربهی دادهها را به دست دهد، در نهایت می توانیم [حدود] علم طبیعت را در کلیت آن و به شکلی که من در عصرهای آینده انتظار آن را دارم، به دست آوریم و دریابیم. به نظر نمیرسد که علم طبیعت در حال حاضر بتواند ذهنی خلاق را، مانند آنچه در وجود ما هست یا باید باشد، راضی کند. از بحث طبیعت به آثار بشری میرسیم. قصد دارم با اولویت بخشیدن به ایدهی بشریت نشان دهم که [در این صورت] چیزی به نام ایدهی دولت وجود ندارد؛ زیرا دولت امری مکانیکیست، به همان نسبت ناچیز٬ طوری که ایدهی یک ماشین پیش رو باشد. تنها آنچه موضوع آزادی باشد، ایده نامیده می شود و دولت این چنین نیست. بنابراین باید از دولت فرابگذریم؛ زیرا هر دولتی باید با انسانهای آزاد به مثابهی چرخدندههای مکانیکی یک ماشین عظیم رفتار کند و البته دولت اجازهی چنین رفتاری را ندارد؛ بنابراین باید به این کار پایان دهد. خودبهخود مشاهده میکنید که در اینجا تمامی ایدههایی چون «صلح پایدار» (کانت) و… صرفاً وابسته و زیرمجموعهی ایدهای والاتر هستند. در اینجا٬ همزمان قصد دارم اصولی را برای تاریخ بشریت به نگارش درآورم و تمامی آثار فلاکت بار بشر همچون دولت، قانون، حکومت و قانونگذاری را تا مغز استخوان واکاوی کنم. در نهایت ایدههای جهانی اخلاقی، خداوند، جاودانگی، سرنگونی تمامی عقاید زاید و خرافی، تعقیب روحانیت مسیحی که اخیراً بهواسطهی خود عقل، تظاهر به عقلگرایی میکند، مطرح میشوند. آزادی مطلق تمامی جان هایی که در وجود خود حامل تمامی جهان روشنفکری هستند، و نه خداوند و نه جاودانگی را بیرون از خویش جستوجو نمیکنند.
سرانجام ایدهای که همه را با یکدیگر پیوند میدهد، ایدهی زیبایی خواهد بود و این سخن به مفهوم افلاطونی والاتری به کار رفته است. اکنون بر این باورم که والاترین کنش عقل که در عین حال تمامی ایدهها را در بر میگیرد، کنشی زیباییشناختی نیز هست و حقیقت و نیکی فقط در زیبایی با یکدیگر پیوندی بسیار نزدیک دارند. فیلسوف باید در این میان نسبت به شاعر قدرت زیباییشناختی بسیار داشته باشد. انسانیهایی که حس زیباییشناختی ندارند، فیلسوفان ابتدایی ما هستند. فلسفهی ذهن (روح) نوعی فلسفهی زیبایی شناختی است. بدون حس زیباییشناختی نمیتوان در هیچ بعدی هوشمندانه پیش رفت و غنی بود و حتا نمیتوان در زمینهی تاریخ، هوشمندانه اظهار نظر عقلانی کرد. در اینجا باید آشکار باشد که در اصل انسانها دچار چه نوع کمبودی هستند که ایدهها را درک نمیکنند و بهمحض آنکه مسائل از حد جدولها و فهرستها فراتر میروند، بسیار بیمحابا اعتراف میکنند که همه چیز برای آنها مبهم است.
هنر شاعری بهواسطهی این امر٬ منزلت والاتری مییابد و در پایان باز همان چیزی میشود که در آغاز بوده است: آموزگار بشریت. علت امر آن است که در این میان دیگر فلسفه یا تاریخی وجود ندارد و هنر شاعری به تنهایی تمامی علوم و هنرهای باقیمانده را پشت سر خواهد گذاشت.
همزمان اغلب می شنویم که تودههای عظیم مردم باید نوعی دین حسگرا و تجربی داشته باشند. نه تنها تودههای عظیم مردم، بلکه خود فیلسوف نیز به آن نیاز دارد. باور به تکخدایی در گسترهی عقل و قلب (عشق)، و باور به چندخدایی در پهنهی قدرت تصور و هنر: این همان چیزی است که ما به آن نیاز داریم!
در اینجا ابتدا از ایدهای سخن خواهم گفت که تا آنجا که من میدانم، تا کنون به ذهن هیچ انسانی نرسیده است. ما باید نوعی اسطورهشناسی نوین داشته باشیم، اما این اسطورهشناسی باید در خدمت ایدهها باشد و تبدیل به اسطورهشناسی عقل گردد. تا زمانی که ایدهها را زیباییشناختی، یعنی اسطورهشناختی نکنیم، برای ملت مفید نخواهند بود و برعکس تا زمانی که اسطورهشناسی عقلانی نباشد، فیلسوف مجبور است، از وجود آن شرمنده باشد. در نهایت باید آنان که در بطن روشنگری هستند (فیلسوفان) و آنان که نافرهیخته ماندهاند (ملت)، از نظر دانایی با یکدیگر هماهنگ شوند و دست به دست یکدیگر بدهند؛ اسطوره شناسی باید فلسفی، ملت باید عقل گرا و فلسفه باید اسطورهشناختی گردد تا فیلسوفان را با محسوسات مأنوس کند. به دنبال این امر٬ وحدت جاودانه میان ما حاکم میشود و هرگز ملت، با نگاهی تحقیرآمیز و ترس و لرزی کور در برابر حکیمان و کشیشان خود ظاهر نخواهند شد. ابتدا پس از این مرحله، آموزش یکسان تمامی نیروها، یعنی هم فرد به تنهایی و هم مجموعهی افراد در انتظار و پیش روی ماست. در این وضع٬ دیگر هیچ نیرویی سرکوب نخواهد شد. سپس برابری و آزادی عام تمامی اذهان را شاهد خواهیم بود! روحی والاتر که از آسمان فرستاده شده است، باید این دین نوین را میان ما ایجاد کند؛ این دین آخرین و بزرگ ترین اثر بشریت خواهد بود.
توضیح:
از دید نویسندگان٬ به منظور دستیابی به نوعی آموزش یکسان برای تمامی افراد که از نظر روانی به آزادی و برابری ذهن ها منجر میشود، به دینی جدید نیازست که با نوعی اسطورهشناسی و عقل و ترویج گرایش به آن، شکاف میان ملت نافرهیخته و فیلسوفان حاضر در بطن روشنگری را با سوق دادن ملت به سوی عقلانیت و مأنوس کردن فیلسوفان با جهان حسی پر میکند.
در قرن هجدهم تحت تأثیر انقلاب فرانسه، در محافل روشنفکری با کنار گذاشتن طرفداری از ابزار خشونت بهمثابه عامل تفهیم و سلطه، و روشن ساختن جایگاه دین در سپهر خصوصی، تکیه بر خلاقیت انسانهای فرهیختهای که یکدیگر را متقابلاً حمایت میکنند، بهتدریج جای خود را باز کرد و تبدیل به چشمانداز آیندهی جامعهی اروپا و عامل محرک در عرصههای گوناگون شد. متن پیش رو٬ نیز بهنوعی خواهان شکلگیری چنین جریانی است و با طرح نیاز به نوعی دین جدید در راستای به حاشیه راندن کلیسا گام برمیدارد.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.