دو دست، با زنجیری طلایی به هم گره خوردهاند. به نظر میرسد که صاحبان این دستها جوان باشند؛ چون اثری از چین و چروک در آن به چشم نمیخورد. هردو دست، انگشتری در انگشت دارند.
حنیفه علیزاده، خالق این عکس هنری است که چندی پیش، آثار عکاسیاش را در واشنگتن، پایتخت ایالات متحده آمریکا به نمایش گذاشت. او میگوید در عکسهایش همیشه تلاش میکند واقعیتهای جامعه خود را به تصویر بکشد. از دغدغههای اجتماعی سخن بگوید و سوالی در ذهن بینندگان عکسهایش خلق کند. سوالی که ذهن مخاطب را درگیر کند تا جوابی برای آن بیابد. همانطور که در این عکس از مخاطب میپرسد، چرا زنجیرهای طلایی و تجملات، زن و مرد را در رابطه ازدواج به هم وصل میکند؟ اگر طلا و تجملات نباشد آیا ازدواجی در جامعه ما اتفاق خواهد افتاد؟
هویت من در قاب تصویر
حنیفه ۲۴ ساله، از پنج سال پیش تا کنون به هنر روی آورده است. در آن سالهایی که از طریق بورس جنوبشرق آسیا، در دانشگاه لاهور پاکستان، پذیرفته شد. ابتدا در رشته گرافیک دیزاین، تحصیل کرد؛ اما پس از مدتی فهمید که این رشته روحیه او را قانع نمیکند، پس به رشته عکاسی دل بست و از آن موقع تا حالا عکاسی میکند و در دانشگاه کابل هم به تدریس این رشته میپردازد. او هرچند متولد غزنی افغانستان است؛ اما ۸ سال از دوران کودکیاش را در دیار مهاجرت گذرانده است و تلخ و شیرینهای زندگی در دیار غربت و وطن را به خاطر دارد. از آن دوران بود که دغدغهها و سوالها در ذهن حنیفه شکل گرفت و مسیر آینده کار هنری او را مشخص کرد.او در یکی از آثارش، دو دختر را به نمایش میگذارد. نام تصویر فاصله بین من و تو است. هردو دختر شالی سیاهرنگ بر سر دارند با این تفاوت که این دو با فاصله روبهروی هم قرار دارند. دستی دهان دختر را گرفته است و دستی دیگر چشمهای دختر مقابلش را نیز بسته است. تصویر دختر با دهان بسته نمادی از ترس است و دختر چشم بسته هم نمادی از نوعی غرور و تکبر که جلوی دید واقعبین افراد را میگیرد.
حنیفه میگوید، در تمام آثارش تلاش کرده بیانگر واقعیتهای جامعه باشد و نمیخواهد شکایتی کند یا قضاوت ارزشی درباره خوببودن یا بدبودن یک عمل اجتماعی انجام دهد و قضاوت را برعهده بینندههایش میگذارد.انتقاد پنهان
هرچند که مهمترین موضوع عکسهای او، درباره هویتش به عنوان یک زن، یک افغان، یک مهاجر و یک انسان بوده است؛ اما میگوید که در تمامی آثارش، این هویت را بهطور عام مطرح کرده و سعی کرده است، خودش را به جای بینندهها و سوژههای تصاویرش قرار دهد و موضوع عکسهایش را آنقدر ساده کند تا دغدغههای مردم جامعهاش را به نمایش بگذارد، اما میپذیرد که در لابلای این تصاویر انتقادی پنهان دارد.
مشکلاتی که تبدیل به فرصت شد
عکاسی روح پر از سوال و پردغدغه حنیفه را آرام میکند. حنیفه از اینکه مانند هرشهروند افغانستان زندگی پر از مشکلات را در دیار مهاجرت و وطن خود تجربه کرده است، احساس ناراحتی نمیکند؛ بلکه میگوید مهاجرت برای او فرصتی را خلق کرد تا سوالها و دغدغههایی در ذهنش شکل بگیرد و بعدها از هنر برای بیان آنها استفاده کند. او در سلسله نمایشگاههای بانک جهانی در ردیف ۲۵ هنرمند جوان قرار گرفت و توانست پس از لاهور، آثارش را در کشورهای هند و بنگلادش نیز به نمایش بگذارد. بعد از آن، نتیجه مسابقات که در واشنگتن برگزار شد. حنیفه علیزاده، در هیئت داوری بین ۲۵ هنرمند جوان نیز بیشترین امتیاز را به دست آورد. در مرحله بعدی به عنوان عکاس خانم شماره ۷ در سلسله نمایشگاههایی از دید زن که توسط بانک جهانی برگزار شده بود، شناخته شد.
حنیفه هنرمندی است که مانند هرزن دیگری در جامعه با مشکلات و موانعی برای پیشرفتش مواجه بوده است؛ اما میگوید، با تغییر تعریف از مشکل میتواند برای حل آسان آن تلاش کرد. او به هنر نیز چنین نگاهی دارد. به گفته او، «یکی از وظایف ما به عنوان شهروند این است که اعتماد خلق کنیم. باید واقعبینانه کار کنیم. «من دختری که یاد گرفتم…» عنوان نمایشگاه من بود؛ چون من یاد گرفتم خودم باشم. حقیقتهایی که در دنیای درونی خودم با آن کلنجار میرفتم را بیان کنم. باید بسیار دقیق صحبت کنم. دقیق فکر کنم و خود را در حالت تقابل با کسی قرار ندهم. هنر من تقابل با کس خاصی ندارد. من نمیگویم که قربانی حادثهها نبودم کسانی که در جامعه ما زندگی میکند، به هرحال با مشکلاتی مواجه بودهاند. دید مردسالارنه چیزی نیست که در جامعه امروز پنهان شود؛ اما بیشتر آثار من الهامگرفته از شنیدهها و دیدههایم بودهاند و بخشی از موضوعهای عکسهایم به زندگی من مربوط است.
من زنم
«با آمدنم به این گرداب، اوف بود سهمم
پدر به خاطر جنسیتم تف کرد سرم
خشونت انعام زندگی زنه د وطنم
وقتی خدا گفته حق تان برابره
چرا یک مرد بر زن رهبره …»
«من دختریام که نه از شوق بلکه از مجبوری رپ مینویسم و میخوانم. این تنها راهی است که میتوانم عقدههایم و مشکلاتی که با آن مواجهم بیان کنم.» این حرفها را افسانه بلکفایر بیان میکند؛ او که در دوران طالبان متولد شده و الآن دختری ۱۹ ساله است. احساس میکند که فقط با زبان هنر و موسیقی رپ، میتواند دردهایی که برایش قابل گفتن نیست بیان کند. او راههای دیگری را هم برای بیان دردهایش امتحان کرده از جمله چهار سال در حوزه علمیه درس طلبگی خوانده است؛ اما دروس حوزوی نتوانست او را آرام کند؛ حالا با زبان هنری رپ توانسته است به آرامش برسد.
او اولین آهنگش با عنوان «من یک زنم» را چند روز پیش در بین مخاطبان جوان خود بهصورت زنده اجرا کرد و با این کار بهطور رسمی، حضورش را در دنیای موسیقی افغانستان اعلام کرد. داستان رپخوانی افسانه و شکلگیری انگیزهاش، به روزهایی برمیگردد که کودکی ۴ یا ۵ ساله بود. در آن دوره طالبان بر زندگی مردم مسلط بودند و او شاهد بود که در خانه، مادرش کتک میخورد و در بیرون از خانه، طالبان هم مردم را آزار میدادند؛ بهنحوی که پس از اینکه پدرش در دعوایی، زخمی و به شفاخانه منتقل شد. طالبان به خانهشان آمدند و میخواستند برادرانش را با خود ببرند و با مقاومت مادرش، طالبان از این کار منصرف شدند. افسانه آن موقع دچار ترسهای شدیدی شد که در روحیه او تأثیر گذاشت؛ بهنحوی که اعتماد به نفس خود را از دست داده بود و کوچکترین جرأتی برای بیان خواستههایش نداشت تا اینکه دوره تسلط طالبان پایان یافت و او در مؤسسهای مربوط به کشور فرانسه که برای کمک و بازتوانی روحی کودکان بازمانده از جنگ ایجاد شده بود، ثبت نام کرد. افسانه در این مؤسسه تحت درمان اجتماعی قرار گرفت و اعتماد به نفس پیدا کرد. دیگر از ترسهای دوره کودکی در او خبری نبود؛ طوری که وقتی در صنف ۱۲ درس خواند، استادانش او را تشویق کردند که رهبری گروه همسالانش را برعهده بگیرد. او حالا از هیچکسی نمیترسد.
روزهای نفرت
افسانه وقتی ۱۴ ساله شد و بلوغ زنانگی را تجربه کرد، آن موقع بود که فهمید یک زن است و از جنسیتش احساس نفرت داشت. با خودش فکر کرد که او هم مانند مادرش مجبور است ازدواج کند و از شوهرش کتک بخورد و به سرنوشتی همچون سرنوشت مادرش گرفتار میشود؛ اما حالا که چند سال گذشته است و او در دانشگاه کابل درس میخواند، فهمیده که زنی توانمند است و حتا بدون کمکگرفتن از مردها هم میتواند به زندگیاش ادامه دهد و از زنبودن خود احساس تنفر نمیکند.
به وطنم عشق میورزم
در زندگی خانوادگی، گاهی پدر و برادرانش، او و خواهرانش را از درس منع میکردند و میگفتند فایدهای ندارد که دختری درس بخواند، همان بهتر که خانهداری یاد بگیرند؛ اما مادرش در مقابل این حرفها میایستاد و برای تحصیل دخترانش تلاش میکرد؛ چون نمیخواست دخترانش بیسواد و ناتوان بمانند. حالا خواهر بزرگتر افسانه که از رشته طب فارغالتحصیل شده است، کار میکند و نانآور خانه است. چون پدرش دیگر قادر به کارکردن نیست و برادران او، هرکدام در پی زندگی خودشان رفتهاند. خواهرش رؤیای زندگی بهتر را در کشوری دیگر میبیند؛ اما افسانه به افغانستان عشق میورزد.
او میگوید: «حتا مشکلات افغانستان باعث قویترشدنم میشود و من در بستر همین جامعه میتوانم به مردم خود خدمت کنم و در کشورم میخواهم زندگی کنم.» افسانه امیدوار است که روزی به کشورهای مختلف برای اجرای آهنگهایش مسافرت کند و صدای او را جهان بشنوند که از دردهای مردم خود میگوید و کسانی که در افغانستان آهنگ او را میشنوند، احساس کنند که حرف دلشان را میزند.
تهدید میشوم
افسانه با وجودی که از جانب رپخوانهای دیگر که بیشترشان مردند، تهدید به قتل و تجاوز میشود؛ اما میخواهد بهطور جدی رپ را ادامه دهد. او میگوید، کسانی که او را تهدید میکنند، میترسند که او از آنها در این حرفه، بیشتر پیشرفت کند و میخواهند پر و بال او را بشکنند. به گفته افسانه، زمانی که نیاز به کمک داشتم، هیچکدام از گروههای رپ به من کمک نکردند؛ اما حالا که توانایی خود را در این رشته آشکار کردهام، برخی تهدیدم میکنند و برخی پیشنهاد پیوستن به گروهشان را میدهند، اما حالا میخواهم تنها بخوانم و به همه ثابت کنم که یک زن بهتنهایی میتواند کار کند و موفق شود. یک مؤسسه آلمانی که در افغانستان فعالیت میکند، امکانات ضبط برنامه را در اختیار او قرار میدهد. او دو آهنگ دیگر هم ضبط و ثبت کرده و دو آهنگ دیگر هم در حال اجرا دارد که بهزودی ضبط میکند.
میخواهم نفس بکشم
افسانه فقط در زندگی یک آرزو دارد، اینکه احساس خوشبختی کند. او میگوید: «روزی که من هم بتوانم به عنوان یک انسان نفس بکشم و احساس آزادی کنم و مردم به گپهایم گوش داده باشند و مرا درک کرده باشند، آن موقع احساس خوشبختی میکنم. من از خانوادهام انتظار دارم، بفهمند که من از شوق و خوشحالی رپ نمیخوانم بلکه دردی دارم که میخواهم بیان کنم. از برادرهایم انتظار دارم که مرا محدود نکنند و بفهمند که من هم یک انسانم و میخواهم به اهدافم برسم و مرا نکشند؛ از شرم اینکه مردم درباره من چه بگویند.
بخش پایانی آهنگ من یک زنم
پرنده بیبال و پر؛ یعنی زن افغان
در موردم شنیدهای همیشه از مردان
زن هم موجود ناطق، داره دهان
تمام دردش ره میآره به زبان
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.