نوشته زیر سخنان دردمندانه ای است که بسیاری از کارگران ایران با آن مواجه اند، وبیشتر کارگران ساختمانی و بخصوص تزیینات.آنچه دردمندی این نوشته را بیشتر می کند بستری است که سیستم اقتصادی جامعه برای کلاه برداران ایجاد کرده و تحصیل کردگان و کارگران جامعه به دلیل نیاز به کار به دام این پلیدان و شیادان می افتند.
«روابط عمومی سندیکای کارگران فلزکارومکانیک»
۳۷ سال دارم و شمالی ام. تحصیلاتم به لیسانس ریاضی می رسد. بنا به دلایلی از کارِ آزاد بیشتر خوشم می آمده. همیشه هنر بر رشته ام می چربید. ۱۱ سال تابلو سازی، خطاطی و نقاشی پیشه ام بود. از سرِ لجبازی به این کار نع نگفتم تا بیشتر مورد سو استفاده ی بی هنران قرار نگیرم… شهر برایم با آدماش قابل تحمل نبود. احساسِ تنهاییِ بزرگی می کردم… فروردینِ امسال از دوستم که مقیمِ تهران بود پیشنهادِ کار به من شد. گفت: چرا نمیایی تهران؟ دوستِ صمیمی ام کارِ تزیینات داخلِ ساختمان از قبیلِ سقفِ کاذب- دیوارپوش – کفپوش و … را انجام می دهد. با او صحبت می کنم یه جورایی فکر کنم که از این کار خوشت می آید. بهش گفتم: چون او احتیاج به کسی ندارد نمی توانم خودم را به او تحمیل کنم و به خاطرِ این که تو دلت می خواهد ما بیشتر در کنارِ هم باشیم نمی توانم این پیشنهاد را قبول کنم! آبانِ امسال که خانه اش بودم باز تکرار کرد که دوستم داره تو روزنامه آگهی می زنه که به شخصی برای کار احتیاج داره، تو برنامه ات چیه؟ اومدنی هستی یا نع؟ گفتم حالا که کار به این جا رسیده، آره قبول می کنم که بیام. چون در حالِ حاضر جای خاصی برای اسکان نداشتم دوستم گفت که از الان مستقل باشی بهتره و خونه ی فامیل نرو. بالای مغازه اتاقکی هست. یخچال و ظرفشویی هم هست. بیا اون جا. گفتم بابا عجب دوستی! کار برای ما گرفته، جا هم گرفته. دیگه چی از این بهتر. ما آمدیم تهران. سرِ قرارِ نخست که در مغازه اش واقع در مجتمع تجاری (پاساژ) بود با بدقولی صاحب کار مواجه شدیم. پس از یک ساعت به دوستم زنگ زدم و او پیگیر شد که مثه این که دیشب شب کار بوده تا ۶ غروب آقا خواب مونده!!!؟؟ خوب ابتدا فهمیدم که این آدم باید به قول و قراراش پابند نیست و یه جورایی شخصیتش دستم اومد (با وجود این که یه بار هم از نزدیک دیده بودمش) خلاصه پس از تاخیرِ فراوان ایشان اومدن مغازه. گفت که این جا صاحب کار و شاگرد نداریم. چون من خوشم نمیاد. دوست دارم با هم رفیق باشیم. من واسط چای بریزم تو واسم چای بریزی و از این قبیل چیزا… کلی هم از خودش تعریف کرد که کارم خوبه و لیزری دارم برای تراز کردن که آلمانیه و الان یه ۷۰۰-۶۰۰ می ارزه. خیلی ها اصلن نمی دونن این چیه و سنتی تراز می کنن. شاگردهای قبلی ام چون فقط یک بار حقوقشون ۱۵ روز عقب افتاده بود (که اونم تو فروردین بود و تعطیل بودنِ کار) از من شاکی شدن و دیگه سرکار نیومدن!!؟ که پاسخِ خوبی هامو این گونه دادن! تو دلم گفتم عجب شاگردهای نامردی بودن. از ۹ صبح تا ۹ شب ساعتِ کارمونه!؟ روزای تعطیل رسمی کشور رو ما تعطیل نیستیم و اگر نصب داشته باشیم باید بریم برای نصب!؟ فقط جمعه ها رو آزادی. حقوقتم ۷۰۰ در نظر گرفتم. ابتدا گفتم می شه این وضعیت رو تحملش کرد ولی روزای تعطیل رسمی کمی منو می آزرد چرا که می توانستم برم شمال و به کارهای ناتمامم برسم. با یه جمعه تعطیلی هم که کی برم و کی برگردم؟ ۱۲ آبان کارمو شروع کردم. ابتدا همه چی خوب بود. ۲۰ روز من تو مغازه اصلن نخوابیدم و بیشتر خونه ی فامیل بودم. این آقای صاحب کار که ۶ سالم ازم کوچیک تر بود گفت به نگهبانانِ پاساژ نگفتم که این جا می خوابی! بهتره که نفهمن!؟ واسه دستشویی رفتن مشکلِ بسیار جدی داشتم. چراغِ مغازه هم خاموش و هیچ سر و صدایی هم نباید باشه! درست مثه ی اسرای جنگی یا فراری… صبح موقعِ باز کردنِ در که از داخل باید بازش می کردم کلی مصیبت داشتم که کسی منو نبینه و … خلاصه شکِ نگهبان قوت گرفت و ازم پرسید که دیشب تو مغازه خوابیدی؟ منکرش شدم و کلی هم باهاش به خاطرِ لحن بدش که مثلن متوجه شده برخورد کردم. به صاحب کارم گفتم و او مجبور شد که از حقم دفاع بکنه و با هیئت مدیره صحبت بکنه و بگه که من به خاطرِ خودش از شمال اومدم و چون دست تنها بوده ازم خواسته که بیام تهران و حالا جایی برای موندن پیدا نکرده ام… پس از گذشتِ زمانِ اندکی فهمیدم که صاحب کارِ من بسیار بی برنامه، تنبل و خواب آلوده! سرِ قرارها با تاخیرِ چند ساعته میاد و حتا نمیاد. مشتری بعضی هاشون دادشون به هوا برمی خواست. مدیریتِ کاری اصلن نداشت. موقعِ کار هم اگه به مشکلی برمی خورد من راهنماییش می کردم!!؟ از جوشکاری گرفته تا نصبِ ناودان برای پارکینگ و پیچ کردن و سوراخ نکردنِ ورق های UV برای سقفِ پارکینگ. از علت یابیِ نمِ دیوار ، گچ کاری و نقاشی و سیمان کاری قبل از بلکا کاری… شمال که بودم بعضی مواقع نقاشی چوب و ساختمان را نیز برای امرار معاش انجام می دادم و دستی بر آن داشتم. ایشان که از این موضوع اطلاع یافت کار رنگ زدنِ سازه ها و… را به من سپرد و حتا در اجرای یه کاری سیمان سفید و گچ را پیشکشم کرد تا دیوارِ رطوبت زده را بریزم و سیمانش کنم و سقفِ آشپزخونه را هم گچ کاری… تو مغازه اش سینک ظرفشوییش آب می داد و کفِ مغازه را کثافت برمی داشت. اونا رو هم به من سپرد تا درست کنم. پول به من می داد تا براش سیگار G1 نقره یی بگیرم تا بدونِ اجازه از من دودش را در فضای بسته ی مغازه و ماشین و سرکار و آسانسور در حلقم فرو کند!؟ او پول می داد تا برایش روزنامه ی همشهری بگیرم. برایش تراکت پخش کنم. که تمامنِ این چیزا در محدوده ی کاری و صحبت های نخستمون نبود. حتا ماشینِ داداششو که خانمش زده بود به جایی به اتفاق بردیم صافکاری. خریدِ زه ی روی سپر که خورده شده بود را به من سپرد تا آقا چون لباس تازه پوشیده بود مبادا کثیف شود. این کاراش اصلن برایم قابل تحمل نبود. چون در کارهای فرهنگی و هنری بودم با اشخاص نامی موسیقی و تاریخی کشور بنای تحقیق و مصاحبه را داشتم که هر بار با ایشان با مشکل مواجه می شدم! یه بار که پس از ۴-۳ سال جستجو سرانجام با آهنگسازان نامی قرار ملاقات گذاشتیم پیامی داد که این دفعه برو به کارت برس ولی ازت خواهش می کنم که در ساعتِ کاری با کسی قرار نذار چون برنامه ی کاری من به هم می خوره!!؟ از این منی که توی جملش بود افکارِ استبدادیش رو می شد خوند! یعنی کارهای من لطمه بخوره هیچ اهمیتی براش نداشت. مثه یه برده! لازمه که یادآوری کنم این آقایی که این قدر به کارِ خودش می نازید در طولِ یک ماه شاید ۵ تا کار بهش می خورد و بیش از نصفِ ماه رو تو مغازه با سوسک ها می گذروندم! گاهی می شد ۳ روز ازش خبری نمی شد حتا یه تلفن. حتا پیشنهاد این که من بچه ی شهرستانم و به کارهای خودم نمی رسم به دوستش پیشنهاد دادم که آقا هفته یی یه روز که کار نیست (با وجود این که مغازه در جایی بنا شده که مشتری حضوری ماهی یکی دوتاست) یه روز به غیر از جمعه رو به کارهام برسم و ۳۰ هزار تومان هم کم کنه از حقوقم که شوربختانه با مخالفت دوستم مواجه شدم که گفت: فلانی ناراحت می شه!!!؟؟ آخه جمعه به کدوم کارم می رسیدم که همه جا تعطیل بود؟ در دنیای مجازی نیز صفحه یی داشتم که مربوط به محیط زیست بود: زباله – قطعِ درخت و فاضلابی که به رودخانه وصل بود و … مجبور بودم از اینترنتِ مغازه برای گذاشتنِ مطلبم استفاده کنم که بعدها با مخالفتِ صاحب کارم مواجه شدم! گفت که در ساعتِ کاری حقِ استفاده از اینترنت را ندارم ولی خودش ساعت ها جلوی چشمِ من وقتش را با سیگار و چایی که برایش دم می کردم و می ریختم با اینترنت سر می کرد!!؟؟ واین اصلن عادلانه نبود که کارِ فرهنگیِ من (نع شخصی) بدستِ یه آدمِ عادی که کاری جز سرک کشیدن به سایت های دیگران نداشت لطمه بخوره.. ماهِ نخست را با بی حقوقی سر کردم. ۴ میلیون هم که پدرم که قرار بود برام بفرسته از من گرفت تا غرض هاشو بپردازه!؟ از من تا دی فرصت خواست که اونو برمی گردونه که این مهم صورت نگرفت. ماهِ دوم هم شد از حقوق خبری نشد و حتا پوزشی هم از من نخواست، حتا کوچک ترین حرفی هم نشد! و این در حالی بود که او بسیار طلب کارانه با من برخورد می کرد! خلاصه در ۱۹ دی به من گفت که باید با هم در موردِ کار صحبت کنیم که بهش گفتم که اتفاقن من هم می خواستم باهات صحبت کنم. گفت که با این وضعیت نمی تونم رو پخشِ تراکت های جدید رو تو حساب باز کنم! بهش گفتم مرد حسابی من اومدم تو کارِ نصب باهات کمک کنم نع این کارها که واست گچ کاری، نقاشی، سیمان کاری و لوله کشی … کنم. اگه این جوری باشه دیگه اون روز من نقشِ استادکار رو دارم نع شاگرد تو! و باید حقوقِ یه استادکار رو به من بدی! گفتم کدوم شاگرد رو دیدی که عیبِ استادکار رو بگیره و اونو در حلِ مشکلش کمک کنه. آقای عزیز اینا قیمت دارن. حرفِ جالبی زد گفت دوستم چون ازت تعریف کرده بود که این کارها رو بلدی ازت خواستم بیای!؟ خیلی بهم برخورد از سو استفاده و نیت پلیدی که این آقا از من در ذهن داشت. یعنی یه استادکار رو که چندین کار رو بلده و ذهنِ خلاقی هم در حلِ مشکلات داره با ماهی ۷۰۰ تومان بدون هیچ تعطیلی و با روزی ۱۲ ساعت (بعضی روزا بیشتر) استخدام کردی! گاهی شب ها تا ۱۲ شب هم کار می کردیم و یه بار نصفِ جمعه ی منو با بی برنامگیش از دستم گرفت. اون روزایی که نصب داشتیم بعدِ ناهار سریع بایست کار رو ادامه بدیم. نع یک ربع یا نیم ساعت استراحتی چیزی..
این اواخر فهمیدم این آقا چند سالِ پیش بر اساسِ بلند پروازی هاش ۱۰۰ میلیون بدهی بالا آورده و کلی هم امروز مقروضه! وامِ عقب مانده ی بانک – شارژ مغازه- کرایه ی انبارِ زیرِ پاساژ – هزینه ی برق – تلفنِ مغازه همه و همه را نمی تونه بده و واسش اخطار اومده!؟ دلم برای پولم که بهش داده بودم سوخت. بهش گفتم آقای محترم ای کاش از روزِ نخست بهم می گفتی که این قدر مقروضی و نمی تونی حقوقمو تا چندین ماه بدی. یا انتظارِ انجامِ چنین کارهایی ازم داری. ازش انتظار داشتم روز اولی که اومدم یه ۲۰۰-۱۰۰ تومانی بذاره تو جیبم و بگه تازه از شهرستان اومدی و وقتی که بهت حقوق دادم ازش کم می کنم! زهی خیالِ باطل! خلاصه گفت اگه به این صورت ادامه بدی نمی تونم باهات کار کنم و باید دنبالِ یه کارِ دیگه بگردم!؟ من هم گفتم اتفاقن من هم نمی تونم با این وضعیت ادامه بدم. گفت ۵ میلیون و نیم حسابت می شه که اگه اجازه بدی تا آخرِ امسال اونو بهت بدم!!!؟؟؟ واقعن دست خوش منو آورده تا خرجِ زندگی شو بده و قرضاشو صاف کنه و دریغ از یک ریال حقوق!؟ فقط تنها لطفی که کرد گفت رفاقتمون جای خود باقی می مونه من ازت چیزا یاد گرفتم و تا تیرماه که قراردادِ مغازه تموم می شه می تونی تو مغازه باشی و اگه بری منو ناراحت می کنی!!؟؟ دوستِ مهربونمون هم تو این دو ماه و ۱۰ روز فقط یه دوباری اونم همون اوایل منو دید و خودشو به خواب زد و نگفت حقوق گرفتی؟ از کار و دوستم راضی هستی؟ …
این هم سهمِ ما بود. هر که آمد ذره یی از دلِ و جانِ و مالِ ما با خود برد…
یه غریبه در سرزمینِ خود!
۲۱/۱۰/۱۳۹۲

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com