بازاندیشی در آنچه که گذشت
مساله ی کنشگری در «زن، زندگی، آزادی»
فرشته طوسی
در میانۀ «زن، زندگی، آزادی»، صدای تحلیل گران و نظریه پردازانی بیش از پیش بلند بود که به تقدیس ساختار افقی این خیزش (بی سر بودن آن و عدم سازماندهی گسترده ی جمعی) می پرداختند. اگر به متن های منتشر شده در یک بازه ی چند ماهه در طول این جنبش نگاه کنیم، تحلیل های اندکی منتشر شده است، که غالب آن تحلیل ها به ستایش این نوع کنشگری پرداخته اند و تصور می شده است که دیگر هیچ کس نمی تواند این «صندلی های خالی را پر کند»[۱]و قدرت پدرسالاری دیگر وجود نخواهد داشت. در همین راستا، متن هایی هم به سرعت در روزهای اول این جنبش منتشر شد که از همگان می خواست «به خرد جمعی معترضان اعتماد کنیم»[۲] . بحث های زیادی هم حول این موضوع انجام شده است که این خیزش علیه هر گونه صغارت و اقتدارگرایی ایستاده است ( که سویه ی بسیار مهمی در«زن،زندگی،آزادی» بوده است) و در همین رابطه، وجود سازماندهی و حضور کنشگران سیاسی را با معنای تحمیل اقتدارگرایی این همان کرده و نبود آنها را معنابخش تصور میکردند.
اما سوال اینجاست که خرد جمعی معترضان، می تواند نوع دیگری از فرم سیاسی را بازآفرینی کند؟ این نبود سازماندهی جمعی و کنشگری به صورت پراکنده در شهرها و مناطق مختلف، قطعا مزایای گوناگونی داشته است؛ اینکه در هر لحظهای، فضاهایی بتواند توسط عده ای اشغال شود و ساعتی بعد دیگر اثری از آنها نباشد، تنها قسمتی از ویژگی های مثبت این ساختار است. در ادامه می توان گفت که وسعت زیاد این اعتراضات، ناشی از این همین ساختار بود. این گستردگی، امکانهای زیادی به یک فرد معترض می داد. می توانست به همان سرعتی که حضور پیدا کرده است، محو شود و در معرض شناخت و در نتیجه فشار بیرونی، کمتر قرار دهد. همین روند کمک می کرده است که هر کسی، در هر جایی به عنوان سوژۀ معترض، به رسیمت شناخته شود. در مطالعات جنبش های اجتماعی جدید هم تلاش شده است که تعاریف جدیدی برای انواع کنشگریها، مفهوم پردازی شود، همانند کنشگری اتصالی[۳]. اما در این متن تلاش می شود ، شکلی از امر سیاسی که بدنمند است و به نظر می رسد در «زن، زندگی، آزادی» بیش از هر زمان دیگری شکل و بسط پیدا کرده است، در ابتدا توصیف شود. در ادامه هم تلاش می شود به این سوال پاسخ داده شود که چرا سازماندهی افقی نه تنها ناکافی است که ممکن است در لحظه ای خاص، ارزشهای حاکم بر این نوع کنش، به ضد خود مبدل شود؟ در واقع، یک ساختار عمودی معطوف به قدرت، در بزنگاه وارد شده و ایده ها، دستاوردها و ارزش های مسلطی که در یک فرآیندی تولید شده است را از آن خود می کند. متعاقب این اتفاق، نیرو و انگیزۀ عمومی را هم فرسوده کرده و تحلیل می برد. نیرو و شورمندی ای که بازسازی دوبارۀ آن، بسیار زمان بر است.
اما آیا این بدین معنی است که هر جنبشی لزوما باید ساختاری عمودی و بالا به پایین داشته باشد؟ یا بهتر است اینگونه مطرح شود، ما همزمان تنها دو انتخاب میتوانیم داشته باشیم؟ یا باید جنبش های افقی و پراکنده و جدا از هم را تقدیس کنیم و یا تنها راه بدیل را جنبش های کلاسیک گذشته بدانیم که یک رهبر منفرد داشتهاند و مردم به منویات رهبر ایدئولوژیک یا سیاسی خود گوش فرا می داده اند؟ چرا از اساس این دوگانه های قطبی شده، شکل می گیرد و ما را ناگزیر به انتخاب بین این دو وضعیت می کند و چگونه می توان این ایده ی حاکم را در نظر و عمل بر هم زد؟ برای پاسخ به این پرسش ها به نظر می رسد باید چند وضعیت را به صورت موازی واکاوی کرد.
زن و امر سیاسی؛ آنچه که پدید آمد
به نظر می رسد هیچ وقت این گونه جنبش زنان (به معنای کنشگری نهادمند و سازماندهی شده) با مساله ی زن به صورت عمومی، شکافی این چنین نداشته است، اگر چه که قطعا، ظهور و بسط صدای «زن، زندگی، آزادی» به تاریخ سیاسی و اجتماعی جنبش زنان پیوند خورده است اما در حال حاضر و اکنون، به دلیل متغیرهای گوناگونی، فاصله ی زیادی بین عاملیت کنشگران برابری خواه و «مساله ی زن» پدیدار شده است.
از طرفی دیگر، عده ی زیادی از مردم یا روح جمعی حاکم بر جامعه، به نظر می رسد تصور می کند که این خیزش شکست خورده است، چرا که تخلیشان اینگونه بوده که باید دگرگونی ساختاری ممکن شود. این تخیل، ذهنیت خود را سوار بر واقعیتی می کند که نه توانایی و نه امکان ایجاد خلق موقعیتی بدیل را داشته است. در واقع ذهنیت ها جلوتر از امکان های موجود، حرکت می کرده و تصور از تغییر و تحول، فقط یک دگرگونی سیاسی در قدرت بوده است. این ذهنیت نمی تواند درک کند که تحولات اجتماعی از پایین، چگونه می تواند موجب تغییرات عمیق ساختاری و بلند مدت شود و شکل تغییر را تنها معطوف به دولت معنا میکند. به همین خاطر، مساله ی حجاب (که تاریخ بسیار بلندی را در پشت سر خود دارد)، شاید در لحظه ی آغاز، در اذهان، باور ناپذیر به نظر برسد. لحظۀ مواجه های که هیچ کس انتظارش را ندارد و ناگهان شرایط به گونه ای دیگر، اراده های موجود را بسیج می کند. می توان گفت ناگهان مسیر کنش و سرکوب، از مسیری که طی می کرده دچار تغییر شده و این بار مقاومت به گونه ای جمعی حول چگونگی حجاب و مساله ی پوشش شکل میگیرد. به همین خاطر، این خیزش، در زمینه ی مسالۀ حجاب وبرابری خواهی، به نظر میرسد که نه تنها شکست نخورده که پیروزی مهمی را تصاحب کرده است. این پیروزی به معنای کسب برابری و رفع ستم و تبعیض علیه زن نیست، بلکه به معنای مبدل شدن زن به مثابۀ «سوژۀ تغییر» است، چیزی که از مشروطه تا به حال یعنی از زمانی که مساله ی زن، مطرح شد، سابقه نداشته است. این سوژۀ تغییر بودن، تصور نمی شد که بتواند اینگونه شکل بگیرد. این وضعیت از جایی مبدل به نقطۀ آغاز شد که تا قبل از آن، کسی امکان محقق شدن و به عینیت در آمدنش را نمی داد. زن را به مثابۀ سوژۀ تغییر، در حال حاضر، می توانیم فهم کنیم؛ چرا که در خیابان، خانه، محل کار، دانشگاه، محله و به صورت روزمره، در حال احضار «زن زندگی آزادی» است. این زن، می تواند کنش خود را امتداد بخشد. سوژه ای که میتواند پرکتیس اجتماعی را ممکن کرده و هر لحظه، با دالی مثل حجاب، مواجهۀ «خود » را با خود و مواجهۀ «خود» را با دیگری متعین کند. زن به انکار ابژه بودن خود دست می زند و در نهایت، هر کسی هم که زنان را ابژه می دیده، محبور می کند هستی زن را به عنوان سوژه بشناسد و فراتر از رابطه ی ارباب و برده حرکت کند، یک رویارویی با سوژه ی دیگر، یک «من» که حاضر نیست «شی» باشد.(دیلی، ۱۴۰۰)
این سوژه، میدان کنش سیاسی فردی خود را ساخته است. چرا که شاید میدان دیگری برای کنش سیاسی در حال حاضر وجود ندارد. به همین خاطر هم هست که فضاهای سیاسی، آشکار و ناپدید میشوند. چرا که سوژۀ تغییر، یعنی زن به این معنا، می تواند به صورت دائم و بی وقفه، میدان کنش فردی خلق کند. اینجاست که امر سیاسی، می تواند به گونه ای متفاوت، با شکلی سیال و در حال حرکت، خودش را نشان دهد. درواقع زن بودن در کنار دال حجاب، می تواند در هر زمانی، امر سیاسی را فراخوان و پیش چشم مخاطب احضار کند. بدن، چون عنصری تفکیک ناپذیر از «خود» است، همه جا میتواند خود را نمایان کند. این سیاست، بدن را جزئی از خود کرده و امکان مقاومت در کنار بدنهای منفرد دیگر را ممکن میکند. هر جا مقاومتی جریان دارد، سیاست می تواند نمود پیدا کند و هر جا که نمودی از امر سیاسی هست، سوژۀ منقاد شده، بیرون رانده می شود. به نظر میرسد که در وضعیت های نادری است که ذهنیت و عینیت می توانند در یک نقطه در هنگام کنش با هم تلاقی کنند. یک کنشگر سیاسی در معدود لحظاتی میتواند خواستار تحقق مطالبه ای باشد و همزمان به آن خواسته عینیت ببخشد. دست های زن، زمانی که برای پوشیدن لباسی که می خواهد بر تن کند، به حرکت در می آید، در ذهن هم، یک سوژگی جدیدی می سازد. بدن و ذهن تا پیش از این خیزش، اینگونه هماهنگ نبوده اند. لحظه ی درخشان کنش در همین جاست؛ لحظه ی تلاقی عینیت و ذهنیت. لحظه ای که با اغماض می توان گفت این جریان، از بدن به ذهن میرسد نه از ذهن به بدن، و اراده ای تنانه به خودآگاهی متصل می شود. این بار نقطه ی آغاز کنش دیگر تنها ذهن نیست.
این مواجهه از آنجا که هر روزه و قابل تکرار است، یک معنای جدیدی را در فضا ممکن می کند. این سوژۀ تغییر، می تواند و توانسته که هر چه بیشتر در ساحت های عرفی و جنسیت زده ای مثل خانواده، خود را نمایش دهد. شکاف های جنسیتی در نهاد خانواده، هر چه بیشتر آشکار شده است. نمونه های آماری برای نشان دادن این شکاف ها در دست نداریم، اما با توجه به گسترش خیزش در شهرهای کوچک و حاشیه ای، می توان این را درک کرد که چگونه اعتراضی که به نام «زن، زندگی، آزادی» خودش را نشان می داد؛ در این مناطق هم صدایش شنیده شد. مواجهۀ مردم نه به عنوان کلیتی یکپارچه اما به مثابۀ گروه های متفاوتی که هر کدام مطالباتی مشخص را در «زن،زندگی،آزادی» بیان میکردند، در رابطه با پوشش، نشان می دهد که چگونه امری که تا پیش از خیزش، همچنان به عنوان یک پوشش طبیعی در نسبت با زن، تلقی می شد. اینک به امری غیر طبیعی مبدل شده است. اما مساله اینجا نیست که بازگشتن روسری به سرها، به معنای عقب نشینی یا عدم مقاومت زن محسوب می شود، مساله اینجاست که چه گذاشتن و چه برداشتن روسری، این بار در ذهن هر کسی با خود، به یک پرسش گره می خورد. چرا روسری را سر میکنم/نمی کنم و چگونه می توانم «خود» را ابراز کنم؟ تا زمانی که این پرسش وجود دارد، مهم نیست که سازوکارهای ایدئولوژیک چگونه برای پوشش اجباری، به طور روزمره و سیستماتیک تلاش میکند، مهم اینجاست که دیگر انتخاب و اراده ی زن، در اینجا تبدیل به مساله شده است، انتخابی که باید هر زنی داشته باشد، چه وجود چادر و روسری بر بدنش باشد، چه عدم آن.
مسئولیت در هنگامه ی رخداد؛ آنچه که می تواند باشد.
هنگامی که یک رخداد، شکل میگیرد، به نظر میرسد، قبل از شروع تحلیل و نوشتن راجع به آن، شاید باید به چند پرسش به صورت پیشینی در درونمان پاسخ دهیم: ما در چه جایگاهی قرار داریم و نسبت خودمان با پرکتیس جمعی به صورت مشخص چیست؟ اگر در میدان واقعی رخداد بودیم چگونه می توانستیم وضعیت خود را بازشناسی کنیم؟ یا از زاویه دید آن کسی که در خیابان است، چگونه می توانستیم خود را ببینیم. در این شرایط آیا می توانیم وضعیت را در قالبی کلان تر، واکاوی وشناسایی کنیم؟ پاسخ درونی به این سوالات، به معنای این نیست که دست از نوشتن و تحلیل کردن باید برداشت. (چه بسا که یکی از نقدهای مهم به روشنفکران، آکادمیسینها، پژوهشگران در هنگام رخ دادن این خیزش، سکوت معنادار آنها بود)، پاسخ به این پرسش ها، به معنای این است که چگونه باید وقایعی را تحلیل کنیم که نسبت به آنها دچار ابهامات فراوان هستیم. تقدیس یا نفی کلی یک پدیده یا رخداد، میتواند مسیرهای بی بازگشتی را رقم بزند که هیچ وقت انتظارش را نداشته ایم.
به نظر می رسد، تحلیلگران مستقل و به نوعی شاید روشنفکران در هنگام بروز یک رخداد، از بیان نگاهی انتقادی به آن پرهیز می کنند. زنگ خطرها را نادیده می گیرند. در واقع با بررسی آنچه گذشته، اینطور فهم می شود که اگر فرد یا گروهی شروع به بیان کردن این زنگ خطرها کند، دچار هجمه های فراوانی می شود. شاید به همین خاطر هم باشد که بسیاری هم اکنون نسبت به خطرات یک جنبش افقیِ صرف هشدار می دهند، اما در زمانه یِ خود رخداد، این را بیان نمی کردند. به همین خاطر این پرسش ایجاد می شود که آیا دوباره این وضعیت تکرار خواهد شد و در میان یک جنبش پر مخاطره، ما می توانیم نسبت به آنچه که نباید رخ دهد، هوشیار باشیم و به خودمان هشدار بدهیم؟
مداخله گری فمینیستی، می تواند به این معنا فهم شود که که هیچ وقت از خلاف جریان آب حرکت کردن، هراسی نداشته باشیم. سیاست فمینیستی، به قول سارا احمد، همیشه با خوشی کشی [۴]همراه است، اینجا می توان با وام گرفتن از سارا احمد که میگوید : «تاریخ کنشگری درواقع به معنای ثبت نارضایتیهایی است که توسط مبارزات کسانی شکل گرفته که قصد مبارزه با خوشبختی مرسوم و رایج را دارند»(احمد،۲۰۲۰)، این را گفت که این خوشی کشی، گاهی میتواند در میان یک وضعیت جنبشی که اتفاقا بار فمینیستی هم در هنگام وقوع خود داشته است، شکل بگیرد. یک سیاست فمینیستی که توسط یک سوژۀ فمینیست محقق می شود، می تواند مدام در میانۀ رخداد، نسبت به وضعیت خود بازاندیشی کند و اگر ضرورت داشت، کنش و مسیر دیگری را انتخاب کند.
سیاستی، فمینیستی است که بتواند آنجا که همگان مرعوبِ فضای حاکم شده اند، سازِ مخالفی بزند و این ساز مخالفی است که می خواهد سویه های مردسالارانۀ یک جنبش یا شکست ها را برملا کرده و در وضعیت بازاندیشی کند. بازاندیشی فمینیستی میتواند ناراضیان زیادی تولید کند، اما همانگونه که می خواهد معانی را تغییر داده و معانی مختص به خود را خلق کند، از افشای شکست های خود هم ابایی ندارد. چرا که ممکن است کنش هایی که ما انجام دادیم به دلیل نبود ساز و کارهای درست موجود، مصادره شده و مازاد آن در درون جایگاه هایی قرار بگیرد که انتظارش را نداشته ایم. چرا که پدرسالاری با منافع قدرت و ثروت و رانت، در هم گره خورده است و خارج شدن از این چرخه و پیش بردن و اجرای یک جنبش مبتنی بر برابری و دموکراسی خواهی، بسیار جانفرسا و سخت است.
کنشگری سیاسی؛ آنچه که شد/نشد
این معنای جدید از زن و امر سیاسی که ساخته شده است، نمیتواند در لحظه، لزوما بسیج اجتماعی ایجاد کند. اما می تواند، سوژه ای را خلق کند که در امتداد زمان، مطالبه ی جزئی و خردی را مبدل به امری فراگیر کرده و فرم اجتماعی جدیدتری را بازآفرینی کند. وسعتی به آن ببخشد که تا پیش از آن امکانش را پیدا نمی کرده است. ایده ای از به نوع دیگری زیستن را در اذهان ایجاد کند که خطوط آن از پیش مشخص نشده و همین مبهم بودن، میتواند «سوژه ی تغییر» را به سمت هر محتوایی که هژمون شود، هُل دهد. این بدنه ای نافرمان پراکنده که در لحظاتی هم، می توانند دست به آفرینش سیاست بزنند، اینک در فضایی که خلا هر گونه قدرتی به جز سلطۀ وضع موجود، در آن حاکم است، میتوانند دست به کنش و واکنش هایی بزنند، اما این کنش و واکنش ها، در لحظاتی که گفتارهای دیگری همانند گفتار سلطنتطلبان یا گفتارهای جنگ طلب و تحریم خواه، بتوانند گسترش پیدا کنند، به نحوی دیگر بازنمایی می شود. این گفتارها، می توانند این کنشها را از خود کرده و جایگاه خود را محکم کنند. چگونه می توان از اینکه مازاد سیاسی این کنشها به سبد گفتارهای واپسگرا ریخته نشود، جلوگیری کرد؟ گفتاری که اینجا می توان از آن به عنوان «زندگی نرمال» یاد کرد و می تواند در پس پشتش، به نوعی گفتار راست گرایان افراطی، سلطنت طلبان و جنگ طلبان را نشان دهد. با اینکه بسیاری از مردم هم، از زندگی نرمال صحبت میکنند و آن را به عنوان مطالبه ای عمومی مطرح میکنند، اما این مفهوم، نشات گرفته از این گروه ها بود. در واقع صدایی بود که عده ای، برای هژمون شدن جایگاه خود، از آن استفاده کردند، در حالی که وضعیت زندگی مردمان مختلف در داخل ایران را می دیدند. آنها توانستند در نبود گفتارهای دیگری در این فضای خالی، این ایده ها را حاکم کنند.
«زن، زندگی ،آزادی» به دلیل فقدان همین پیوند ارگانیک بین جنبش زنان و زن، نتوانست خود را در نسبت با مساله ی آغازینش امتداد دهد. فاصله ای که باید دید امکان پر کردنش چگونه و به چه شکل وجود دارد، چرا که هیچ وقت مسالۀ زنان این چنین به امری عمومی و همگانی به این صورت، مبدل نشده بوده. آیا این فرصت تاریخی ، می تواند پر شود و میانجی هایی برای ساخت آن در طول زمان شکل بگیرد، یا تنها باید اجازه داد، زنان پراکنده و منفرد در سطح جامعه به مقاومت بپردازند و هیچ گونه پیوند مشخصی با زن و زنان به صورت آگاهانه و سازمان یافته پدیدار نشود؟
در واقع می توان گفت، اتکای صرف به افقی بودن جنبش، منجر به این شد که در نهایت هر گونه ایده ای در نسبت با همبستگی جمعی در داخل کشور، به حاشیه برود. عدم تاکید بر روی این جایگاه، ضرورت شکل گیری ساخت بدیل های جمعی را متوقف کرد . کنشگری را به سطحی منفرد و فردی مبدل کند. اگر تا قبل از این برای شکل گیری کنش و کنشگری به صورت نهادی و جمعی، تلاش می شد، اما در یک توقف نابهنگام و به صورت خودآگاه و ناخودآگاه، دیگر تلاشی برای شکل گیری کنشهای جمعی صورت نپذیرفت و کنشگری معطوف به بازنمایی چهره های سلبریتی -اکتیویست شد. فیگورهایی که ناگهان از دل یک اتفاق، ساخته می شدند و ویژگی مشترک آنها، بی تاریخ بودنشان بود.
در همین میان، همه چیز در دوگانۀ وحدت و کثرت معنا میشد. برای فهم کردن معنای کثرت و رسمیت بخشیدن به مردمی که کرد و بلوچ و عرب بودند، میانجی های این پیوند نیز حذف شد و همزمان که معنای وحدت نقد میشد( که به درستی هم این اتفاق می افتاد) هر گونه همبستگی ای نیز در این میان تضعیف شد. در همین وضعیت بود که سازماندهی ، توسط گروه هایی صورت پذیرفت که هیچ نسبت مشخصی با این خیزش (حداقل در ابتدای امر) ضرورتا نداشتند. ائتلاف سازی و جمع سازی( البته که موقت) در خارج از کشور و توسط اپوزسیونی اتفاق افتاد که نه تنها گفتاری مترقی نداشت که هر چه بیشتر منجر به تولید و بازتولید صدایی شد که به صورت نمادین آن را «مرد، میهن، آبادی » در این دو سال و نیم می توان نام گذاری کرد.
بسیاری در رابطه با این وضعیتی که پدیدار شد، مساله فشارهای بیرونی، محدودیت ها و سرکوب را بیان میکنند. اما به نظر می رسد این همه ی ماجرا نیست. تقلیل وضعیت امروز ما تنها به یک متغیر، نمی تواند مختصات درستی از آنچه که گذشته است را بیان کند. چرا که بسیاری از کنشگران هستند که کنش های آنها منجر به هزینه های بازگشت ناپذیری میشود، اما علیرغم تحمل این فشارهای متعدد و متکثر، بازهم کنش خود را معطوف به شکل گیری نهاد (مسلما منطور لزوما نهادهای رسمی نیست) و کنشگری جمعی نکرده و تلاشی در راستای ساخت گروه هایی نمیکنند که مبتنی بر ایده هایی باشد که بتواند در مدلی کوچکتر، برابری و دموکراسیخواهی را ترویج دهد. به همین خاطر می توان دید که تنها ایده هایی به صورت موقت در فضای کلی سیاسی مطرح میشود و امتداد پیدا نمی کند. چرا که کنش معنای دیگری پیدا کرده است. به همین خاطر این شکل از کنش در فضا هژمون می شود و در «زن، زندگی، آزادی» هم حضور دارد. سازماندهی، نهادسازی، کنش های خرد جمعی معطوف به جامعه، همه به نوعی طرد و حذف میشود و تصور می شود که می توان بدون موجودیت آنان، دست به تغییرات کلان زد.
کنشگر سیاسی در این میدان پر هیاهو، باید بتواند واقعیت را شناسایی و فضایی را برای کنش هر چند حداقلی ایجاد کند و بتواند دوقطبی های کاذب (افقی یا عمودی) را افشا کند. موفقیت به صورت عینی، خود را درکنش روزمرۀ بسیاری از زنان نشان می دهد و گسستی نسبت به گذشتۀ موجود، ایجاد کرده است که انکار نشدنی است. شکست هم، به معنای عدم تغییر رویۀ رسمی، غیر قابل نادیده گرفتن است. هر دوی این وضعیتها، بخشی از واقعیت موجود است.
بازنمایاندن چیزها چنان که واقعا هستند، ناکافی است. دانش چیزها، یعنی دانستن قوانینشان ضروری است.(آلتوسر،۱۳۹۸) کنش سیاسی هرگز به پایان نمی رسد، هنگامی که کنش را تداوم می بخشیم، به نوعی هر بار باید آن را از سر آغاز کنیم، چرا که باید به صورت مداوم در کنشگری، بازاندیشی کنیم و با گذشته و تاریخ خود، مواجه های انتقادی داشته باشیم. کنش و کنشگری در نسبت با وضعیت انضمامی و مسائل عینی و ساخت جمع و امتداد آن میتواند راهی برای بسیج سیاسی ایجاد کند و پیوندی حداقلی با محیط خود برقرار کند. سوژه هایی که بتوانند خود را در نسبت با رخدادهایی که غافلگیر کننده اند، به سرعت بازیابی کنند و در تعلیق تاریخ گم نشوند، زمان و مکان موجود را بشناسند و به یکباره در موقعیتی پرتاب نشوند که هیچ نسبتی با آن پیدا نکرده اند و در نتیجه در آن معلق شوند. کنشگرانی که در مواجهه با آن چه رخ داده است و بر مبنای هر آنچه که تصور می کنند و می دانند درست است، تصمیم بگیرند، نه آنکه تنها همراه با جمع شده و مرعوب فضای حاکم شوند. زیرا، در لحظه ای که تاریخ، امکانی را پیش روی ما قرار می دهد. همان فرصتی است که به سمت مسیری حرکت کنیم که هر آنچه هستیم، بوده ایم و می خواهیم بشویم را در آن ممکن کنیم.
سازماندهی های خرد، ساختن میانجی ها، تلاش برای شکل گیری ائتلاف های داخلی، تلاش برای ایجاد نمایندگی های متکثر و معنای جدیدی از همبستگی ساختن، به نظر می رسد تنها راهی است که باید ادامه پیدا کند. پیوند هر چه بیشتر جهان های آکادمیک و کنشهای عینی هم، در همین راستا معنا پیدا میکند. در این وضعیت پر ابهام، به نظر میرسد تنها یک چیز قطعی به نظر میرسد و آن هم خسته نشدن از امتداد دادن و ساخت دوباره نهادهای رسمی و غیر رسمی و تلاش برای شکل گیری جمع های کوچکی است که بتواند در پیوند با یکدیگر، نمایندگی بخشی از مردمانی باشد که نمی خواهند به سادگی صدایشان توسط گروه هایی که نباید، مصادره شود. این بازسازی کنشهای جمعی گذشته، به معنای تکرار و تقلید از گذشته نیست. به معنای امتداد پیدا کردن کنش با محتواهای متفاوت و فرمهای قدیمی و جدید است که میتوانند گفتارهای مترقی را احیا کرده و صدای گفتارهای فاشیستی موجود را کمرنگ تر کنند. این فرآیند حتی اگر به معنی «تکرار» کنشهای گذشته معنی شود، باز هم از اهمیتش کاسته نمیشود، چرا که ادامه دادن، تنها راه ادامه دادن است.
۱-اشاره به متن «شورش علیه یک» نویسنده ایمان گنجی در رادیو زمانه. ۴ اسفند ۱۴۰۱
۲- تیتر متنی با نام نویسنده فائق حسینی در سایت نقد اقتصاد سیاسی در ۳ مهر ۱۴۰۱.
۳-connective action
۴-–killjoy
– آلتوسر، لویی (۱۳۹۸)، ما و ماکیاولی.ترجمه ی میثم اهراییان صدر و احمد مرسلی، تهران، نشر آگه
-دیلی، مری (۱۴۰۰)، فراتر از خدای پدر، به سوی فلسفه ی آزادی زنان، ترجمه ی فرناز عبدالباقیان، تهران، نشر هرمس.
– احمد، سارا (۲۰۲۰)، خوشیکُشهای فمینیست (و سایر سوژههای خودآیین)، تلخیص و ترجمه: لاله فروغانفر،کارگاه دیالکتیک
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.