پدیده ” آسمان همه جا همین رنگ است!”
یکسان بودن احوال جهان و بستگی همه چیز به خود انسان که در تمثیل “آسمان همه جا همین رنگ است متجلی میشود، بیشتر یک آموزه شناختی در حوزه عرفانی و تا حدی فلسفه است.
اما این مفهوم پس از انقلاب به عنوان یک ابرسیاست به یکی از پایههای اصلی سیستم تبلیغاتی حکومت اسلامی تبدیل شد.
سیاستی که با نشان دادن جلوههای منفی دنیا خصوصا اروپا و آمریکا، مردم را در بیچارگی و بدبختی مطلق و دولتهای آنان را در آستانه ورشکستگی و افلاس کامل نشان میدهد تا مردم ایران ببینند و عبرت گیرند که مشکلات در همه جا هست و تازه آنها جزء خوشبخت ترین ها هستند!
سیاستی آشنا برای مردم که آنقدر در آن افراط و نخنما شده که طی سالهای اخیر به سوژهای برای طنزپردازان تبدیل گردیده است.
البته اینکه زندگی ایدهآل در هیچ جا امکان ندارد و همه کشورها مشکلات و مسائل خود را دارند امری بدیهی است اما قطعا بین سیستمهای حکومتی که برنامههای بلند و میان مدت و چشم انداز برای آینده خود دارند و مبنای گردش قدرت در آنها شایسته سالاری است به طور اساسی و ماهیتی فرق وجود دارد با یک دیکتاتوری مطلقه و بدون هرگونه شایستهسالاری که با مدیریت نادرست اوضاع اقتصادی را به بدترین شرایط کشانده، با ادعاهای متوهمانه کشور را اسیر شدیدترین تحریمها کرده، در اختناق کامل فضای سیاسی را نیز کاملا بسته است.
درک این حکمرانی غلط و کشوری که مدیریت آن به امان خدا رها شده است و حتی نفس مردم آن در حالیکه آلودگی هوای ناشی از سوختن مازوت، علاوه بر کلانشهرها حتی شهرهای شمالی را فرا گرفته است و گرد و غباری که جنوب و غرب کشور را در مینوردد، به شماره افتاده، به جز کمی انصاف و شرافت به آگاهی خاصی هم نیاز ندارد.
بنابراین حتی یک فردی عادی که این شرایط اسفبار مزمن را با شرایط ویژهی ناشی از یک اتفاق غیرعادی با مقیاس بزرگ مثل آتش سوزی لس آنجلس، مقایسه و یکسان فرض میکند، در خوشبینانه ترین حالت که قصد عناد و تازه کردن زخم مردم را نداشته باشد، از شعور و آگاهی حداقلی بیبهره است.
ولی اینکه یک سلبریتی آقازاده که به واسطه پدر خود در جامعه شناخته و شنیده میشود چنین اقدامی را انجام دهد با همان شکل خوشبینانه قضاوت، اقدامی با تبعات منفی فراوان انجام شده که کمترینش ریختن آب به آسیاب سیستم تبلیغاتی جمهوری اسلامی و دهان کجی نسبت به مردم دردمندی است که با شرایط اسفبار اقتصادی و زیستی ناشی حکمرانی غلط حکومت دست و پنجه نرم میکنند.
بنابراین تا اینجا یک عذرخواهی ساده و صمیمانه در محضر مردم کمترین کاری است که در چنین شرایطی انتظار میرود.
البته معمولا انتظار از افرادی شناخته شده و صاحب تریبون، خصوصا در فضای امن از آزارهای حکومت این است که صدای گویای مردم در خارج از کشور باشند.
فردی مثل مژگان شجریان هم با توجه به جایگاه پدرش و خصوصا در شرایط ظالمانه ایران که نصف جمعیت یعنی زنان جامعه از حقی اولیه چون آواز و ترانه خواندن محروم هستند، میتوانست عنصر ارزشمندی برای آگاهی بخشی در این مورد باشد.
اما اینکه او یا برادرش همایون نخواستهاند چنین کنند، هم کاملا قابل درک و پذیرش است، چرا که آنها هم مانند هر کسی حق انتخاب دارند و میتوانند به اولویتهای خود فکر کند و بخاطر مسائلی چون رفت و آمد راحت و بدون دغدغه به ایران، عدم اختلال در روند گرفتن مجوز کنسرت یا هر دلیل کوچک و بزرگ دیگری در مورد مسائل ایران لام تا کام سخن نگویند.
اما وقتی چنین کسی که به عنوان یک انتخاب شخصی نخواسته قاتق نان مردم باشد، حق ندارد با چنین اظهار نظرهای سبکسرانه و بدون فکری قاتل جان و نمک پاش دل ریش آنها باشد و اگر فکر کردن نمیداند حداقل سکوت را بلد باشد.
بر این نکته نیز بابد تاکید نمود که که همراهی استاد شجریان با مردم و ایستادن برابر حکومت در قسمتی از چهار دهه اخیر، هرگز بهانه خوبی برای این نیست که خانواده ایشان هر کار اشتباهی را با حاشیه امن انجام دهند.
هرچند در کلیت موضوع هم باید با حفظ نگاه انتقادی فعال تا حد ممکن از اسطوره سازی نیز بپرهیزیم.
هم هنر افراد را در واقعیت آن و سیر تحول و پیشرفت رخ داده ببینیم و هم شخصیت هنری فرد را از رویکرد سیاسی، اجتماعی و خانوادگی او جدا کنیم.
کلا هم نگاه انتقادی در چنین مواردی باید حتیالامکان همهجانبه و عاری از استانداردهای دوگانه باشد، اینکه برای کسانی که خوشمان میآید از سر سوزن رد شویم و وقتی خوشمان نمیآید از در دروازه هم عبور ننماییم، با شرط عقل میانهای ندارد.
بابک خطی
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.