فمینیسم را بهتر بشناسیم
فمینیست ها اظهار می دارند که دراین دنیای مردانه، انسان بودن را مرد تعریف می کند، نه زن !
مقدمه- درسفر ِ اخیرم به تهران، در قفسه ی کتابهای میزبانم، چشمم به کتابی با عنوان زیر : ” درآمدی برنظریه ها و روش های نقد ِ ادبی ” اثر هفت جلدی ” چارلز برسلر” Charle Bresler افتاد.دربخش هشتم کناب اشاره ی جالبی به ” فمینیسم ” دارد که کمترجایی به این وضوح و روشنی و قابل ِ استفاده برای عموم ، بخصوص کسانی که می خواهند یک اطلاع کلی از این بزرگ ترین موضوع مورد توجه وبحث در تاریخ اجتماعی ی یکصد سال اخیر بدست بیاورند، تشریح و توضیح داده شده است.
در سرآغاز این بخش سخنی از ” جین تامپکینز ” آمده است که می گوید : ” آنچه مرا به خشم می آورد، نحوه ی سوء استفاده اززنان است بعنوان ِ ” جزء اضافی ِ مردان ” ، آینه ی مردان ” برای بهتر جلوه دادن مردان و وسیله ای برای کمک به مردان درنیل به خواسته های شان.
زنان یا هیچگاه وجودی قائم به ذات ندارند ویا به ندرت واجد ِ چنین وجودی محسوب می شوند. دردنیای غرب، زن وجود ندارد. گاهی با خود می گویم درتمام دنیا زن وجود ندارد.” !
” فمینیسم ” چه می گوید ؟
” فمینیسم ” می گوید. زنان انسان هایی هستند برخوردار از ارزش واحترام، ونه جزء ِ اضافی ِ مردان. زنان ِ امروزی با عهده دارشدن ِ شغل هایی مانند ِ طبابت وتدریس ومنشی گری به گذران ِ زندگی ِ خود خواسته و نه تحمیل شده ازسوی مردان، می پردازند.
مردان چه ناآگاهانه و چه آگاهانه زنان را موردِ ستم قرارداده اند ودرموضوعات ِسیاسی، اجتماعی واقتصادی ِ جامعه شان ، یا مجال ِ بسیار اندکی برای ابراز ِ عقیده به زنان داده اند ویا بکلی این حق را از آنها سلب کرده اند. مردان با مجال ندادن به زنان برای بیان ِ عقاید و واکنش ها ونوشته های شان ونیز ازطریق ِ بی ارزش شمردن ِ این مقولات، امرِ زنانه را سرکوب وبه میل ِ خود تعریف کرده اند وبدین سان زن بودن را مسکوت وتحقیر کرده و کم ارزش جلوه داده اند.مردان عملا زنان را به ” دیگری ِ فاقد ِ اهمیت ” بدل کرده اند.
هدف ِ ” فمینیسم ” تغییر این نگرش ِ تحقیر آمیز نسبت به زنان است بگونه ای که همه ی زنان دریابند که ” زن ” نه ” یک دیگری ِ فاقد ِ اهمیت ” بلکه انسانی است ارزشمند و برخوردار از همان امتیازات وحقوق ِ متعلق به هر مرد.
فمینیست ها ابراز می دارند که زنان باید تعریفی ازخود بدست دهند و خواستار حق ِ بیان ِ خود در عرصه های سیاست و جا معه و آموزش و هنر شوند.
فمینیست ها امید وارند با التزام شخصی به ایجاد ِ چنین تحولی، بتوانند جامعه ای بنا کنند که درآن صدای زن وصدای مرد واجدِ ارزش ِ یکسان تلقی شود.
در سرآغاز این بخش سخنی از ” جین تامپکینز ” آمده است که می گوید : ” آنچه مرا به خشم می آورد، نحوه ی سوء استفاده اززنان است بعنوان ِ ” جزء اضافی ِ مردان ” ، آینه ی مردان ” برای بهتر جلوه دادن مردان و وسیله ای برای کمک به مردان درنیل به خواسته های شان.
زنان یا هیچگاه وجودی قائم به ذات ندارند ویا به ندرت واجد ِ چنین وجودی محسوب می شوند. دردنیای غرب، زن وجود ندارد. گاهی با خود می گویم درتمام دنیا زن وجود ندارد.” !
” فمینیسم ” چه می گوید ؟
” فمینیسم ” می گوید. زنان انسان هایی هستند برخوردار از ارزش واحترام، ونه جزء ِ اضافی ِ مردان. زنان ِ امروزی با عهده دارشدن ِ شغل هایی مانند ِ طبابت وتدریس ومنشی گری به گذران ِ زندگی ِ خود خواسته و نه تحمیل شده ازسوی مردان، می پردازند.
مردان چه ناآگاهانه و چه آگاهانه زنان را موردِ ستم قرارداده اند ودرموضوعات ِسیاسی، اجتماعی واقتصادی ِ جامعه شان ، یا مجال ِ بسیار اندکی برای ابراز ِ عقیده به زنان داده اند ویا بکلی این حق را از آنها سلب کرده اند. مردان با مجال ندادن به زنان برای بیان ِ عقاید و واکنش ها ونوشته های شان ونیز ازطریق ِ بی ارزش شمردن ِ این مقولات، امرِ زنانه را سرکوب وبه میل ِ خود تعریف کرده اند وبدین سان زن بودن را مسکوت وتحقیر کرده و کم ارزش جلوه داده اند.مردان عملا زنان را به ” دیگری ِ فاقد ِ اهمیت ” بدل کرده اند.
هدف ِ ” فمینیسم ” تغییر این نگرش ِ تحقیر آمیز نسبت به زنان است بگونه ای که همه ی زنان دریابند که ” زن ” نه ” یک دیگری ِ فاقد ِ اهمیت ” بلکه انسانی است ارزشمند و برخوردار از همان امتیازات وحقوق ِ متعلق به هر مرد.
فمینیست ها ابراز می دارند که زنان باید تعریفی ازخود بدست دهند و خواستار حق ِ بیان ِ خود در عرصه های سیاست و جا معه و آموزش و هنر شوند.
فمینیست ها امید وارند با التزام شخصی به ایجاد ِ چنین تحولی، بتوانند جامعه ای بنا کنند که درآن صدای زن وصدای مرد واجدِ ارزش ِ یکسان تلقی شود.
” ویرجینیا ولف ” بنیانگذار نقد فمینیستی .
درسال ۱۹۱۹ ” ویرجینیا ولف ” (۱۹۴۱-۱۸۸۲) رمان نویس ومنتقد انگلیسی در کتابی با عنوان : ” اتاقی از آن ِ خود ” نقد ِ فمینیستی را بنیان گذاشت.
وی دراین اثر اعلام کرد که مردان همواره زنان را فروتر تلقی کرده اند ومی کنند. وی اظهار داشت که زن بودن را مردان تعریف می کنند وهم آنان هستند که ساختار های سیاسی واقتصادی و اجتماعی وادبی را کنترل می کنند.
” ویرجینیا ولف ” ضمن ِ موافقت با این گفته ی ” ساموئل تیلز کولریچ ” ( ازمهم ترین منتقدان ادبی قرن ۱۹ ) که : اذهان ِ بزرگ واجد ِ ویژگی های توامان مردانه و زنانه اند، معتقد بود که اگر فقط با اُدبا و معلمان ومنتقدان ِ زن زمینه را مهیا می ساختند، آنگاه ” شکسپیری ” موئنث می توانست در قرن ِ بیستم به شهرت ِ ادبی برسد.
درسال ۱۹۴۹ ” سیمون دو بووآر” با انتشار کتاب ِ ” جنس ِ دوم ” که جادارد آنرا بنیادی ترین اثرِ فمینیسم قرن ِ بیستم یاد کرد، تصریح می کند که جامعه ی فرانسه ودیگرجوامع غربی، مرد سالار اند.بدین معنا که تحت ِ تسلط ِ مردانند.
اومانند ِ ” ویرجینیا ولف ” معتقد بود که درجنین جوامعی، انسان بودن و درنتیجه زن بودن را مردان تعریف می کنند. وی اظهارداشت زن به آن سبب که مرد نیست، تبدیل ِ ” دیگری ” می شود یعنی ” ابژه ای ” که وجودش را مرد، یعنی وجود ِ غالب در جامعه تعریف و تفسیر می کند، زنی که همواره تابع ِ مرد است، خودرا در مهم ترین نهاد های اجتماعی فرهنگش ازقبیل ِ کلیسا و دولت ونظام های آموزشی، دارای نقشی ثانوی یا موهوم می داند.
به عقیده ی ” سیمون دوبووآر ” زن اگر می خواهد به انسانی واجد ِ اهمیت تبدیل شود، و رده بندی ِ مردانه از زن و به منزله ی ” دیگری ” رابه چالش بکشد، بایستی بند های جامعه مردسالار را ازهم بگسلد. و تعریفی ازخویش ارائه دهد.
وی دراین اثر اعلام کرد که مردان همواره زنان را فروتر تلقی کرده اند ومی کنند. وی اظهار داشت که زن بودن را مردان تعریف می کنند وهم آنان هستند که ساختار های سیاسی واقتصادی و اجتماعی وادبی را کنترل می کنند.
” ویرجینیا ولف ” ضمن ِ موافقت با این گفته ی ” ساموئل تیلز کولریچ ” ( ازمهم ترین منتقدان ادبی قرن ۱۹ ) که : اذهان ِ بزرگ واجد ِ ویژگی های توامان مردانه و زنانه اند، معتقد بود که اگر فقط با اُدبا و معلمان ومنتقدان ِ زن زمینه را مهیا می ساختند، آنگاه ” شکسپیری ” موئنث می توانست در قرن ِ بیستم به شهرت ِ ادبی برسد.
درسال ۱۹۴۹ ” سیمون دو بووآر” با انتشار کتاب ِ ” جنس ِ دوم ” که جادارد آنرا بنیادی ترین اثرِ فمینیسم قرن ِ بیستم یاد کرد، تصریح می کند که جامعه ی فرانسه ودیگرجوامع غربی، مرد سالار اند.بدین معنا که تحت ِ تسلط ِ مردانند.
اومانند ِ ” ویرجینیا ولف ” معتقد بود که درجنین جوامعی، انسان بودن و درنتیجه زن بودن را مردان تعریف می کنند. وی اظهارداشت زن به آن سبب که مرد نیست، تبدیل ِ ” دیگری ” می شود یعنی ” ابژه ای ” که وجودش را مرد، یعنی وجود ِ غالب در جامعه تعریف و تفسیر می کند، زنی که همواره تابع ِ مرد است، خودرا در مهم ترین نهاد های اجتماعی فرهنگش ازقبیل ِ کلیسا و دولت ونظام های آموزشی، دارای نقشی ثانوی یا موهوم می داند.
به عقیده ی ” سیمون دوبووآر ” زن اگر می خواهد به انسانی واجد ِ اهمیت تبدیل شود، و رده بندی ِ مردانه از زن و به منزله ی ” دیگری ” رابه چالش بکشد، بایستی بند های جامعه مردسالار را ازهم بگسلد. و تعریفی ازخویش ارائه دهد.
ورود منتقدان فمینیست از عرصه ی سیاسی به ادبی
درطول سالهای ۱۹۶۰-۱۹۷۰ منتقدان ِ فمینسیت ازعرصه ی سیاسی پا به عرصه ی ادبی گذاشتند وبه بررسی ِ آثار هنری معتبر سنتی درادبیات پرداختند که ازره گذر ِ آن، شواهد ِ فراوانی دال براستیلای مردان و تبعیض ِ عامه ی زنان بدست آمد.
این شواهد که موید این گفته ی ” سیمون دوبووآر ” است که مردان ، زنان را ” دیگری ” یعنی وجودی غیر ِ طبیعی یا نابهنجار تلقی می کنند وآثار ِ معتبر پُر بود از کلیشه های مربوط به زنان، زنان دراین آثار عمدتا بصورت ِ آدم هایی شیفته ی مسائل جنسی، الهه های زیبایی، موجوداتی بی فکر ویا دخترانی تُرشیده، ترسیم شده بودند.
شخصیت های داستانی ِ زن در آن آثار، عمدتا جایگاهی ثانوی برخوردار بودند وغالبا قسمت های فرعی وکم اهمیت ِ داستان ها را به خود اختصاص می دادند واندیشمندان ِ موئنثی چون ” ویرجینیا ولف ” و ” سیمون دوبووآر ” نادیده انگاشته شده بودند ونوشته های شان به ندرت مورد ِ اشاره ی آن مردانی قرار گرفته بودند که آثار ِ گنحانده شده در ” مجموعه ی آثار ِ معتبر ِ ادبی ” را تعین کرده بودند.!
جالب اینکه در دوره ی مذکور اساتید ومحققان ونویسندگان ِ مذکر ِ یاد شده، هنگام گزینش ِ آثار معتبر از میانِ متون ادبی، آثاری که می کوشیدند تا تعریفی ازتخیل ِ زنانه بدست دهند، یا تاریخ ادبی ِ زنان را مقوله بندی و تبیین کنند ویا به تعریف ِ زیبایی شناسی ِ زنانه، یا پنداشت ِ زنان از زیبایی بپردازند، کانون توجه ی منتقددان ِ فمینیست قرار گرفت.
تقسیم ِ جغرافیایی ِ گروههای فمینیستی ازنظر ادبی ؟
ازلحاظ ِ جغرافیایی سه گروه فمینسم ازیکدیگر متمایز می شوند : ” فمینیسم آمریکایی “،
” فمینیسم بریتانیایی ” و” فمینیسم فرانسوی ” .
” فمینسیم آمریکایی غالبا برمتن به همراه تمامی ِ ویژگی های متنی از آنجمله، مضمون و صدا و لحن تاکید می کند.
” فمینیسم بریتانیایی ” مدافع تحولات ِ احتماعی است وخود را سیاسی تر از فمینیسم آمریکایی می داند و غالبا واجد ِ گرایش ها و دیدگاههای مارکسیستی است.، ایده ئولوژیک تر است. فمینیسم بریتانیایی که خارج ازدانشگاهها ودردنیای نشر، روزنامه نگاری وسیاست مورد ِ استفاده قرار گرفته است می کوشد تا به تحلیل ِ ارتباط میان ِ جنسیت وطبقه ی اجتماعی بپردازد ونشان دهد که چگونه ساختار های غالب ِ قدرت، که تحت ِ کنترل مردان اند، در تمامی ِ جامعه تاثیر می گذارد وبه زنان ستم روا می دارند.
فمینیسم فرانسوی برخلاف فمینیسم بریتانیایی وآمریکایی، زبان را کانون توجه قرار می دهد وبه تحلیل ِ نحوه ی ایجاد معنی از طریق ِ نماد های زبانی ِ گوناگون می پردازد.
اخیرا نظریه پردازان به این نتیجه رسیده اند که یک سبک نگارش ویژه ی زنان وجود دارد، به اعتقاد ِ آنان، نوشتار ِ زنانه، اساسا با توشتار ِ مردانه تفاوت دارد و درفرایند ِ نگارش معنا می یابد.
درنهایت هرسه گروه اظهار می دارند ومعتقدند که : ” گام درمسیر ِ خود شناسی نهاده اند که آنان را به درک ِ بهتری ازخودشان رهنمون خواهد ساخت ” . آنها معتقداند : ” به مجرد ِ آنکه به فهم ِ خویش نایل آیند وتعریفی ازخود به مثابه ی زن ارائه دهند خواهند توانست دنیایی را که درآن زندگی می کنند، دگرگون سازند.
فمینیسم مدعی ِ هیچ دیدگاه غایی نیست و بسیاری ازنظریات ِ مختلف را به رسمیت می شناسد. بنابراین نه یک نظریه ی واحد، بلکه نظریات ِ فمینیستی ِ گوناگون وجود دارد ، درعین ِ حال ازهویتی جمعی برخوردارند. آنها زنان وبعضا مردانی هستند که می کوشند دریابند که کیستند؟ وچگونه به وضعیت ِ کنونی ِ شان رسیده اند وبه کجا می روند. آنان درمسیر ِ جستجوی خویش، عقاید ِ مختلف را ارج می نهند ودرنتیجه آنچه برای شان اهمیت می یابد امرِ شخصی است نه مکتبی ازنظریه پردازان یا مجموعه ای از متون ِ رمزگذارده واعتبار یافته.آنان تصریح می کنند که جستجوی ایشان عملی سیاسی است، زیرا مقصود ِ شان تغیردنیایی است که درآن زندگی می کنند، دنیایی که به زعم ِ ایشان، اگربناست همه ی افراد، همه ی فرهنگ ها، همه ی پاره فرهنگ ها و در هردوجنس ( زن ومرد ) بعنوان ِ موجوداتی خلاق، عقلانی وقادر به یاری رساندن به جوامع ودنیای شان واجدِ ارزش تلقی شوند، لازم است وباید متحول گردد. آنها درصدد فهم ِ جایگاه زن درجامعه وتحلیل ِ تمامی ِ عوامل ِ تاثیر گذار در زنان ِ نویسنده ونوشته های آنان دردنیای ، به زعم ِ فمینیست ها، مردسالاراست.
درطول سالهای ۱۹۶۰-۱۹۷۰ منتقدان ِ فمینسیت ازعرصه ی سیاسی پا به عرصه ی ادبی گذاشتند وبه بررسی ِ آثار هنری معتبر سنتی درادبیات پرداختند که ازره گذر ِ آن، شواهد ِ فراوانی دال براستیلای مردان و تبعیض ِ عامه ی زنان بدست آمد.
این شواهد که موید این گفته ی ” سیمون دوبووآر ” است که مردان ، زنان را ” دیگری ” یعنی وجودی غیر ِ طبیعی یا نابهنجار تلقی می کنند وآثار ِ معتبر پُر بود از کلیشه های مربوط به زنان، زنان دراین آثار عمدتا بصورت ِ آدم هایی شیفته ی مسائل جنسی، الهه های زیبایی، موجوداتی بی فکر ویا دخترانی تُرشیده، ترسیم شده بودند.
شخصیت های داستانی ِ زن در آن آثار، عمدتا جایگاهی ثانوی برخوردار بودند وغالبا قسمت های فرعی وکم اهمیت ِ داستان ها را به خود اختصاص می دادند واندیشمندان ِ موئنثی چون ” ویرجینیا ولف ” و ” سیمون دوبووآر ” نادیده انگاشته شده بودند ونوشته های شان به ندرت مورد ِ اشاره ی آن مردانی قرار گرفته بودند که آثار ِ گنحانده شده در ” مجموعه ی آثار ِ معتبر ِ ادبی ” را تعین کرده بودند.!
جالب اینکه در دوره ی مذکور اساتید ومحققان ونویسندگان ِ مذکر ِ یاد شده، هنگام گزینش ِ آثار معتبر از میانِ متون ادبی، آثاری که می کوشیدند تا تعریفی ازتخیل ِ زنانه بدست دهند، یا تاریخ ادبی ِ زنان را مقوله بندی و تبیین کنند ویا به تعریف ِ زیبایی شناسی ِ زنانه، یا پنداشت ِ زنان از زیبایی بپردازند، کانون توجه ی منتقددان ِ فمینیست قرار گرفت.
تقسیم ِ جغرافیایی ِ گروههای فمینیستی ازنظر ادبی ؟
ازلحاظ ِ جغرافیایی سه گروه فمینسم ازیکدیگر متمایز می شوند : ” فمینیسم آمریکایی “،
” فمینیسم بریتانیایی ” و” فمینیسم فرانسوی ” .
” فمینسیم آمریکایی غالبا برمتن به همراه تمامی ِ ویژگی های متنی از آنجمله، مضمون و صدا و لحن تاکید می کند.
” فمینیسم بریتانیایی ” مدافع تحولات ِ احتماعی است وخود را سیاسی تر از فمینیسم آمریکایی می داند و غالبا واجد ِ گرایش ها و دیدگاههای مارکسیستی است.، ایده ئولوژیک تر است. فمینیسم بریتانیایی که خارج ازدانشگاهها ودردنیای نشر، روزنامه نگاری وسیاست مورد ِ استفاده قرار گرفته است می کوشد تا به تحلیل ِ ارتباط میان ِ جنسیت وطبقه ی اجتماعی بپردازد ونشان دهد که چگونه ساختار های غالب ِ قدرت، که تحت ِ کنترل مردان اند، در تمامی ِ جامعه تاثیر می گذارد وبه زنان ستم روا می دارند.
فمینیسم فرانسوی برخلاف فمینیسم بریتانیایی وآمریکایی، زبان را کانون توجه قرار می دهد وبه تحلیل ِ نحوه ی ایجاد معنی از طریق ِ نماد های زبانی ِ گوناگون می پردازد.
اخیرا نظریه پردازان به این نتیجه رسیده اند که یک سبک نگارش ویژه ی زنان وجود دارد، به اعتقاد ِ آنان، نوشتار ِ زنانه، اساسا با توشتار ِ مردانه تفاوت دارد و درفرایند ِ نگارش معنا می یابد.
درنهایت هرسه گروه اظهار می دارند ومعتقدند که : ” گام درمسیر ِ خود شناسی نهاده اند که آنان را به درک ِ بهتری ازخودشان رهنمون خواهد ساخت ” . آنها معتقداند : ” به مجرد ِ آنکه به فهم ِ خویش نایل آیند وتعریفی ازخود به مثابه ی زن ارائه دهند خواهند توانست دنیایی را که درآن زندگی می کنند، دگرگون سازند.
فمینیسم مدعی ِ هیچ دیدگاه غایی نیست و بسیاری ازنظریات ِ مختلف را به رسمیت می شناسد. بنابراین نه یک نظریه ی واحد، بلکه نظریات ِ فمینیستی ِ گوناگون وجود دارد ، درعین ِ حال ازهویتی جمعی برخوردارند. آنها زنان وبعضا مردانی هستند که می کوشند دریابند که کیستند؟ وچگونه به وضعیت ِ کنونی ِ شان رسیده اند وبه کجا می روند. آنان درمسیر ِ جستجوی خویش، عقاید ِ مختلف را ارج می نهند ودرنتیجه آنچه برای شان اهمیت می یابد امرِ شخصی است نه مکتبی ازنظریه پردازان یا مجموعه ای از متون ِ رمزگذارده واعتبار یافته.آنان تصریح می کنند که جستجوی ایشان عملی سیاسی است، زیرا مقصود ِ شان تغیردنیایی است که درآن زندگی می کنند، دنیایی که به زعم ِ ایشان، اگربناست همه ی افراد، همه ی فرهنگ ها، همه ی پاره فرهنگ ها و در هردوجنس ( زن ومرد ) بعنوان ِ موجوداتی خلاق، عقلانی وقادر به یاری رساندن به جوامع ودنیای شان واجدِ ارزش تلقی شوند، لازم است وباید متحول گردد. آنها درصدد فهم ِ جایگاه زن درجامعه وتحلیل ِ تمامی ِ عوامل ِ تاثیر گذار در زنان ِ نویسنده ونوشته های آنان دردنیای ، به زعم ِ فمینیست ها، مردسالاراست.
بین مردان وزنان، مرد اصل است و زن فرع !
فمینیست ها اظهار می دارند که دراین دنیای مردانه، انسان بودن را مرد تعریف می کند، نه زن، درواقع زن، ازآنجا که مرد نیست، به ” دیگری ” یعنی جُز مرد تبدیل شده است، مرد ” سوژه ” است وهم او معنا را تعریف می کند، حال آنکه زن ” اُبژه ” است و وجودش توسطِ مرد تعریف و تبین می شود.
بنابراین دررابطه ی بین مردان وزنان، مرد اصل است و زن فرع !
” جین تامپکینز” و دیگر فمینیست ها معتقدند که این بی اهمیتی نسبت به زنان، پیش از قرن ِ بیستم هم سابقه داشته است. مدتها پیش از آن که دنیای مردسالار امروزِین ما شکل بگیرد، جوامع عمدتا تحت ِ حاکمیت ِ مردان بوده اند.
فمینیست ها می گویند این جوامع مردسالار فقط عقاید ِ نادرست ِ خود را از نسلی به نسل ِ دیگر منتقل کرده اند وآن عقاید ِ نادرست، نهایتا به این پیش فرض ِ غالب دردنیای غرب انجامیده است که زنان ، نه برابر با مردان، بلکه کمتر ازآنان هستند. چنین جوامعی به گونه ای ” مِن عندی ” مرد را ملاک ومعیار قرار می دهند.
فمینیست ها اظهار می دارند که زنان انسان هایی دارای شخصیت ِ مستقل اند، نه مردانی ناقص یا فروتر.
ادبیات وجامعه به کرات زنان را در غالب ِ کلیشه هایی مانند فرشته، دخترِ مشروب فروش، لکاته ، فاحشه، زن ِ خانه دارِ ابله، یا پیردختر ارائه کرده اند. زنان بایستی خود را از بند ِ این انقیاد وا رهانند و تعریفی ( متفاوت ) ازخود بدست دهند. این منتقدان اعلام می کنند که زنان بیش ازاین نمی توانند اجازه دهند که جامعه ی مردسالار نقش ها و ارزش ها وعقاید شان را معین کندو شکل دهد.
منتقدان ادبی فمینیست می گویند که زنان به منظور ِ آزاد کردن ِ ازبند ِ چنین ستمی، باید به تجزیه وتحلیل ومناقشه در آثار معتبر و تثبیت شده ای بپردازند که در شکل گیری انگاره های ریشه دارِفروتری و ستمدیدگی زن در فرهنگ ِ مان موثربوده اند.
خود ِ زنان باید با مورد ِ تردید قرار دادنِ مفروضات ِ مرد سالارانه ی دیرینه راجع به جنس ِ زن، فضایی ایجاد کنند که کمتر ستمگرانه باشد.
ازآنجا که تاکنون ارسطوی موئنثی به تدوین و تنظیم هیچ فلسفه ای نپرداخته است، لذا همه ی زنان باید بمنظور تبیین، دفاع از تحقق باورهای شان، ازتدابیر وابتکارات ِ گوناگون بهره گیرند. زنان از طریق ِ آثار ِ معتبر ِ تثبیت شده، اعتبار بخشیدن به زنیت وعلاقمند ساختن خود به نظریه ی ادبی ورهیافت های چند گانه ی آن به متن، می توانند به واکنش های خودشان ونیز به مواضع سیاسی و اقتصادی واجتماعی خود در فرهنگ شان مشروعیت بخشند.
منتقدان ادبی فمینیست، خواهان ِ به چالش کشیدن وتغییر ِ این پیش فرض فرهنگ ِ غرب اند که مردان اززنان برتر و نتیجتا اندیشمند تر، عقلایی تر، جدی تر، وژرف اندیش تر ازآنان اند….نمی توان زنان را صرفا بصورت ِ زنی اثیری یا لکاته، قدیس، یا فاحشه، زنِ خانه دارِ احمق یا پیردخترِ خُل وضع به تصویرکشید یا طبقه بندی کرد.چنین شخصیت پردازی هایی را باید تشخیص داد و مردود شمرد واین گونه استفاده ها از زنان توسطِ نویسندگان ِ مرد را باید شیوه هایی دانست که مردان ازطریق آنها، آگاهانه یا ناآگاهانه زنان را حقیر و بی مقدارشمرده و روحیه را تضعیف کرده اند.
فمینیست ها تصریح می کنند که باید با انتشار وارزیابی ِ مجدد آثار نویسندگان ِ زن، آنها را ازنو کشف کرد. این کشف ِ مجدد، چنانکه بطور ِ تمام و کمال انجام شود، الزاما موجب ّ ظهور ِ مجموعه ای ارزشمند از نویسندگان زن خواهد شد که دارای مضامین، پیشینه وغالبا سبک های نوشتاری متشرکی هستند.
فمینیست ها می گویند چون ما در جوامع مردسالار زندگی می کنیم، پس می توان فرض کرد که زبان ِ مان نیز تحت ِ تاثیر سیطره ی مردان است.
فمینیست ها اظهار می دارند که دراین دنیای مردانه، انسان بودن را مرد تعریف می کند، نه زن، درواقع زن، ازآنجا که مرد نیست، به ” دیگری ” یعنی جُز مرد تبدیل شده است، مرد ” سوژه ” است وهم او معنا را تعریف می کند، حال آنکه زن ” اُبژه ” است و وجودش توسطِ مرد تعریف و تبین می شود.
بنابراین دررابطه ی بین مردان وزنان، مرد اصل است و زن فرع !
” جین تامپکینز” و دیگر فمینیست ها معتقدند که این بی اهمیتی نسبت به زنان، پیش از قرن ِ بیستم هم سابقه داشته است. مدتها پیش از آن که دنیای مردسالار امروزِین ما شکل بگیرد، جوامع عمدتا تحت ِ حاکمیت ِ مردان بوده اند.
فمینیست ها می گویند این جوامع مردسالار فقط عقاید ِ نادرست ِ خود را از نسلی به نسل ِ دیگر منتقل کرده اند وآن عقاید ِ نادرست، نهایتا به این پیش فرض ِ غالب دردنیای غرب انجامیده است که زنان ، نه برابر با مردان، بلکه کمتر ازآنان هستند. چنین جوامعی به گونه ای ” مِن عندی ” مرد را ملاک ومعیار قرار می دهند.
فمینیست ها اظهار می دارند که زنان انسان هایی دارای شخصیت ِ مستقل اند، نه مردانی ناقص یا فروتر.
ادبیات وجامعه به کرات زنان را در غالب ِ کلیشه هایی مانند فرشته، دخترِ مشروب فروش، لکاته ، فاحشه، زن ِ خانه دارِ ابله، یا پیردختر ارائه کرده اند. زنان بایستی خود را از بند ِ این انقیاد وا رهانند و تعریفی ( متفاوت ) ازخود بدست دهند. این منتقدان اعلام می کنند که زنان بیش ازاین نمی توانند اجازه دهند که جامعه ی مردسالار نقش ها و ارزش ها وعقاید شان را معین کندو شکل دهد.
منتقدان ادبی فمینیست می گویند که زنان به منظور ِ آزاد کردن ِ ازبند ِ چنین ستمی، باید به تجزیه وتحلیل ومناقشه در آثار معتبر و تثبیت شده ای بپردازند که در شکل گیری انگاره های ریشه دارِفروتری و ستمدیدگی زن در فرهنگ ِ مان موثربوده اند.
خود ِ زنان باید با مورد ِ تردید قرار دادنِ مفروضات ِ مرد سالارانه ی دیرینه راجع به جنس ِ زن، فضایی ایجاد کنند که کمتر ستمگرانه باشد.
ازآنجا که تاکنون ارسطوی موئنثی به تدوین و تنظیم هیچ فلسفه ای نپرداخته است، لذا همه ی زنان باید بمنظور تبیین، دفاع از تحقق باورهای شان، ازتدابیر وابتکارات ِ گوناگون بهره گیرند. زنان از طریق ِ آثار ِ معتبر ِ تثبیت شده، اعتبار بخشیدن به زنیت وعلاقمند ساختن خود به نظریه ی ادبی ورهیافت های چند گانه ی آن به متن، می توانند به واکنش های خودشان ونیز به مواضع سیاسی و اقتصادی واجتماعی خود در فرهنگ شان مشروعیت بخشند.
منتقدان ادبی فمینیست، خواهان ِ به چالش کشیدن وتغییر ِ این پیش فرض فرهنگ ِ غرب اند که مردان اززنان برتر و نتیجتا اندیشمند تر، عقلایی تر، جدی تر، وژرف اندیش تر ازآنان اند….نمی توان زنان را صرفا بصورت ِ زنی اثیری یا لکاته، قدیس، یا فاحشه، زنِ خانه دارِ احمق یا پیردخترِ خُل وضع به تصویرکشید یا طبقه بندی کرد.چنین شخصیت پردازی هایی را باید تشخیص داد و مردود شمرد واین گونه استفاده ها از زنان توسطِ نویسندگان ِ مرد را باید شیوه هایی دانست که مردان ازطریق آنها، آگاهانه یا ناآگاهانه زنان را حقیر و بی مقدارشمرده و روحیه را تضعیف کرده اند.
فمینیست ها تصریح می کنند که باید با انتشار وارزیابی ِ مجدد آثار نویسندگان ِ زن، آنها را ازنو کشف کرد. این کشف ِ مجدد، چنانکه بطور ِ تمام و کمال انجام شود، الزاما موجب ّ ظهور ِ مجموعه ای ارزشمند از نویسندگان زن خواهد شد که دارای مضامین، پیشینه وغالبا سبک های نوشتاری متشرکی هستند.
فمینیست ها می گویند چون ما در جوامع مردسالار زندگی می کنیم، پس می توان فرض کرد که زبان ِ مان نیز تحت ِ تاثیر سیطره ی مردان است.
منبع: درآمدی برنظریه ها و روش های نقد ادبی- چالرزبرسلر-ترجمه مصطفی عابدینی فرد-انتشارات نیلوفر-چاپ سوم- بهار ۱۳۹۳-صص۱۹۷-۲۱۱
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.