پیام خدابندهلو، فمینیست و منتقد سینما
اما استون، سالهای درخشانی را پشت سر میگذارد. او در ۳۵ سالگی، دو بار اسکار برده و چهار نامزدی اسکار و هشت نامزدی گلدن گلوب را در کارنامه دارد. با فیلمسازان مطرحی مثل الخاندرو گونزالس ایناریتو، دیمین شزل و یورگوس لانتیموس، همکاری کرده و بسیاری او را موفقترین بازیگر دهه اخیر هالیوود میدانند.
اما استون امسال با فیلم «بیچارگان» دومین زنی شد در تاریخ آکادمی اسکار که همزمان نامزد بهترین بازیگر زن اصلی و بهترین فیلم (به عنوان تهیه کننده) شد، فیلمی که تحلیلهای فمینیستی مفصلی درباره آن نوشته شده است.
به بهانه دومین اسکار اما استون، نگاهی انداختهام به هفت نقش آفرینی مهم او در سالهای گذشته که مسیر بازیگری او را نشان ما میدهد.
ایزی ای (۲۰۱۰): الیو
الیو، دختر دبیرستانی سادهای است که همین سادگی، به ابزار سوء استفاده دیگران بدل میشود. فیلم نشان میدهد که دختران نوجوان، با چه سیلی از انگها و تحقیرها نه فقط بابت «سکس کردن» که حتی «شایعه سکس کردن» مواجه میشوند. الیو اما در نهایت علیه این فضای مردانه قیام میکند و با انتشار ویدئویی، شایعهسازان را رسوا میکند.
«ایزی ای» هر چند یک کمدی تینایجری با ساختاری معمولی است، اما میتواند همدلی خصوصا مخاطبان نوجوانش را برانگیزد و در تغییر رویکردهای سکسیستی جمعی مدارس، موثر باشد.
خدمتکار (۲۰۱۱): یوگنا
محور اصلی فیلم، تبعیض نژادی دهه شصت آمریکا علیه سیاهان است، اما فیلم درباره چیزهای دیگری هم هست، از جمله «مسولیت فردی». یوگنا بر خلاف دیگر سفیدهای اطرافش، عمل میکند. او نسبت به ظلمی که حتی خانوادهاش به سیاهان میکنند، بی تفاوت نیست و تلاش میکند برای تغییر نگاه آنها قدم بردارد.
آنچه یوگنای سفید برای سیاهان انجام میدهد را میتوان از مردها انتظار داشت. در جهانی که تبعیض جنسیتی در آن بیداد میکند، آیا مردها هم وظیفه خود میدانند که از حقوق زنان دفاع کنند؟ یوگنا زنی است که حاضر است حملات هم نژادهای خودش را تحمل کند تا اینکه نظارهگر ظلم به سیاهان باشد. «مسولیت فردی» یکی از موارد ضروری، برای تغییر جهان است.
بردمن (۲۰۱۴): سم
ستاره سابق نقشهای ابرقهرمانی هالیوود، حالا دچار افت و فروپاشی روانی شده که ترکشهایش به همسر و دختر او نیز اصابت کرده است. از جمله پرت کردن یک چاقو به سمت همسر سابق، تنها به دلیل دوست نداشتن یکی از فیلمهای او!
دخترش سم، که معتاد است، حرفهای پدرش را نمیفهمد (و پدرش هم حرفهای او را!) و اکنون در زندانِ آرزوبافی پدر، که میخواهد با اجرای یک نمایش در برادوی، به اوج برگردد، اسیر شده. سم مثالی از نسل جدید زنان است که دیگر نمیپذیرند زیر سایه مردها باشند و شاید یکی از دلایل نزول پدرش، همین تفاوت سلیقه نسل جدید است. تفاوتی که باعث شده هالیوود ناچار به تولید فیلمهایی با جنبههای فمینیستیتر شود، به جای زنانی که تنها در نقش تکیهگاه مردان قهرمان ظاهر میشوند. سم دوران جدید را به پدرش یادآوری میکند که «شبکههای اجتماعی» در اینترنت قادرند همه چیز را رقم بزنند.
لالا لند (۲۰۱۶): میا
دیمین شزل خواسته با این فیلم به آثار برتر موزیکال تاریخ سینما ادای احترام کند. در عین حال، او فیلم جدیدی خلق کرده که متفاوت با آثار کلاسیک است. اینجا زنی منتظر نیست تا مردی نجاتش دهد. میا و سب، هر دو به رویاهایشان میاندیشند. همین رویا و هنر است که آنها را به هم نزدیک میکند و عاقبت هم همین رویا و هنر سبب جداییشان میشود.
میا، سب را تشویق میکند که برای ساختن کلاب موسیقیاش، هر کاری میتواند انجام دهد، حتی اگر لازم است سالها به کار در آثار تجاری تن دهد تا پسانداز کند. میا حتی لوگوی کلاب سب را طراحی میکند که سالها بعد از جداییشان، روی دیوارهای این کلاب نصب میشود. در مقابل، سب هم مشوق میا است و به او اعتماد به نفس میدهد که خودش را باور کند و بازیگر شود. سب یک مرد معمولی نیست و ویژگیهای مورد علاقه جامعه مردسالار را ندارد. او یک مرد پر احساس است که واقعا عاشق میا شده (و میا هم عاشق او). میایی که با یک تئاتر تک نفره و به شدت تجربهگرا، بالاخره اعتمادها را جلب میکند. همه چیز در این فیلم «دو طرفه» است، چه تلاش فردی و چه حمایت از دیگری. یک رابطه مطلوب فمینیستی.
نبرد جنسیتها (۲۰۱۷) : بیلی
بیلی جین کینگ، از مهمترین قهرمانان ورزش تاریخ آمریکاست که در عین حال، به دلیل فعالیتهایش علیه تبعیضهای جنسیتی (خصوصا در ساختار ورزش آمریکا) مشهور است. این فیلم، بیشتر روی مسابقه تنیسی تمرکز دارد که میان بیلی و یک تنیسور مرد (بابی ریگگس) انجام شد و به «نبرد جنسیتها» مشهور است. بابی ادعا داشت مردها در تنیس برتر از زنان هستند، اما در این مسابقه به بیلی باخت.
فیلم در عین حال به بسیاری از چالشهایی که بیلی و دیگر زنان ورزشکار با آن مواجه بودهاند میپردازد: از تفاوت در دستمزد و پاداش تا مواجهه با حملات سکسیستی رسانهها و ورزشکاران مرد و همینطور محدودیتهایی که در پوشیدن لباس ورزشی داشتهاند. یک فیلم زندگینامهای استاندارد که میتواند اعتماد به نفس مخاطبان زنش را بالا ببرد و همچنین مردم را متوجه تبعیضهای حاکم در ورزش بکند.
سوگلی (۲۰۱۸): ابیگل
ابیگل، اشراف زاده سابقی است که تحت عنوان خدمتکارِ ملکه آن به قصر بر میگردد تا قدرت سابقش را بازیابد. ملکه آن، در دنیای واقعی، هفت سال سلطنت بریتانیای کبیر را بر عهده داشته، که به دلیل بیماری و ضعف جسمی در ۴۹ سالگی فوت میکند. به نظر میرسد فیلم چندان به وقایع تاریخی، وفادار نبوده، اما در هر حال، آن چه در فیلم جلب توجه میکند حضور حاشیهای و تزئینی مردان است که نظارهگر جنگیدن دو زن (سارا و ابیگل) بر سر نزدیکی به ملکه آن هستند.
به طور مشخص، فساد و دروغ، در سر تا سر کاخ سلطنتی بیداد میکند. ملکه آن، فرد ضعیف و بیماری است که به راحتی بازیچه دست دیگران میشود. اما نکته اینجاست که این بار نه مردها، بلکه زنان هستند که با رندی، از این وضعیت استفاده میکنند. در نقطه مقابل فیلمهایی که جنگ و فساد مردان سلطنتی را نشان میدهد و زنان در آنها نقش حاشیه ای دارند. این وارونگی و آشنایی زدایی از سینمای تاریخی مردانه، روح فمینیستی اثر را پررنگ میکند، خصوصا آن که ابیگل، بسیار باهوش و آب زیرکاه است و قادر است تمام کارکنان قصر را برای رسیدن به مقصدش دور بزند.
بیچارگان (۲۰۲۳): بلا
جنبههای فمینیستی کاراکترهای قبلی در «بیچارگان» به تکامل میرسد. فیلمی با زبان تند و صریح، و نیش و کنایههای فراوان به مردسالاری، شاید واکنشی به وضعیت کنونی سیاسی آمریکا. اما استون در این فیلم هم نقش محوری فیلم را بازی میکند و هم یکی از تهیه کنندگان آن است، تهیه کنندگی و بازیگری یک فیلم صریح فمینیستی با نقدهای تند به مردسالاری و سرمایهداری.
در سالهای اخیر، تلاشهای زیادی از طرف حزب جمهوریخواه و دونالد ترامپ، برای اعمال محدودیتهای بیشتر بر سقط جنین صورت گرفته است، تا حدی که در بعضی ایالات محافظهکار، حتی اجازه سقط جنین به دختربچه قربانی تجاوز جنسی داده نمیشود، با این توجیه که: «خواست خدا بوده که چنین فرزندی به دنیا بیاید و شاید زندگی این دختر را تغییر دهد.»
مسئله «سقط جنین» یکی از موضوعات مطرح شده در فیلم است. فیلم درباره زنی است که در ابتدای فیلم، خودکشی میکند، اما دانشمندی جسم او را مییابد و با پیوند دادن مغز یک نوزاد، او را دوباره زنده میکند. اما در حقیقت، انسان جدیدی متولد شده چون این مغز است که خاطرات و افکار در آن ثبت میشود. علت خودکشی آن زن، بارداری و عدم امکان سقط جنین بوده.
اما سقط جنین تنها موضوع مطرح شده در فیلم نیست. این زن بزرگ میشود و واقعیتهای دنیا را میبیند که مردها چگونه زنان را اسیر کردهاند و برای زندگیشان تصمیم میگیرند. روسپیخانهها که زنان ناچارند برای رفع نیاز مالی، با مردها رابطه جنسی برقرار کنند (مردهایی که بعضا بسیار بد و خشن سکس میکنند). عاشقپیشههایی که تعریفشان از زن، چیزی نیست فراتر از حیوان خانگی یا یک ملک، شاید هم بدتر.
ولی، همچون فیلمهای قبلی، اینجا هم اما استون، در نقش بلا بکستر، قرار نیست یک «قربانی» باقی بماند. او دنیا را میفهمد و سپس سعی میکند دنیای مردسالار را به زانو درآورد. او تلاش میکند علیرغم تمام تحقیرهایی که جامعه نثارش میکند، باز هم قدمهایی برای بهتر شدن دنیا بردارد.
در صحنههای متعدد اما را برهنه و در رابطه جنسی میبینیم، «تابوشکنی» دیگری که پسند خیلیها نبود. اما «بیچارگان» مسئله سکس زنان را هم موضوعی مهم میداند که باید از جنبههای مختلف به آن پرداخت: آزادی جسم. آزادی فرد برای تصمیم گیری در مورد آنچه میخواهد انجام دهد و آنچه نمیخواهد انجام دهد.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.