من طلب اندر طلبم تو طرب اندر طربی
آن طربت در طلبم پا زد و برگشت سرم
دفع مده دفع مده من نروم تا نخورم
عشوه مده عشوه مده عشوهی مستان نخرم
بر همگان گر ز فلک زهر ببارد همهشب
من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم
“همه میگفتن صدام جنگو شروع کرد. مادرم میگفت لا. ستار. میگفت وقتی ستار سر خواهرشو به یه تهمت واهی برید و انداخت تو شط. مادر أحلام خودشو به بیابان میزنه و تنها لخت میشه و نفرین میکنه که شهر رو با خاک یکسان کن خدا. مادرم میگفت فردا اولین خمپاره های جنگ بر سر شهر فرود اومده بود.”
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.