zanan-va-kar3انتقاد نانسی فریزر بر فمینیسم موج دوم بر پایه چه پیشفرض‌هایی شکل گرفته است؟ این نویسنده چه راهکارهایی را برای ایجاد پیوند میان فمینیسم و عدالت اجتماعی توصیه می‌کند؟ دیدگاه او در مورد پیوند فمینیسم و عدالت اجتماعی در چه مواردی قابل نقد است؟

در جامعه ایران علاوه بر تبعیض‌ جنسیتی و اقتصادی با تبعیض‌های مذهبی و قومیتی نیز روبه‌رو هستیم که می‌تواند موجب گوناگونی مسائلی شود که زنان جامعه ایران با آن مواجه هستند. آیا جنبش فمینیسم در ایران توانسته بلندگویی برای انعکاس مسائل تمام زنان جامعه باشد؟ اگر بدنه اصلی یک جنبش مانند جنش زنان را فعالان وابسته به طبقه متوسط تشکیل دهند، آیا آن جنبش می‌تواند فارغ از منافع اقتصادی و طبقاتی این بدنه، مطالبات خود را در سطح جامعه مطرح کند؟

چندی پیش زمانه بحثی را گشود که در آن به بهانه انتشار مقاله‌ای از نظریه‌پرداز آمریکایی فمینیسم، نانسی فریزر، کوشیده بود مخاطبان خود را به بحث و نقد فمینیسم و جنبش زنان در ایران دعوت کند.

خانم فریزر در مقاله «آیا فمینیسم کلفت سرمایه‌داری شده است؟»، مطرح کرده بود که فعالان حقوق زنان با تکیه بیش از حد به طرح مطالبات جنسیتی در خدمت توجیه اشکال جدید نابرابری و بی‌عدالتی درآمده‌اند و فمینیسم به نحوی به کلفت ایدئولوژی نئولیبرال تبدیل شده است.

در این زمینه پرسش‌هایی را با فریدا آفاری، مترجم و پژوهشگر ایرانی ساکن آمریکا در میان گذاشته‌ایم.

نقدهای نانسی فریزر بر فمینیسم موج دوم بر پایه چه پیشفرض‌هایی شکل گرفته است؟

فریدا آفاری- نظریه‌های خانم فریزر، استاد فلسفه[۱] و یکی از نظریه‌پردازان فمینیسم در حوزه «عدالت توزیعی» به خوبی در مصاحبه‌ای که سایت زمانه در گفت‌وگو با محمدرضا نیکفر انجام داده بود، توضیح داده شده است.

من بیشتر مایل هستم مقاله انتقادی اخیر فریزر در روزنامه گاردین و پیشفرض‌های آن را بشکافم. همانطور که خوانندگان این مقاله اطلاع دارند، نقد فریز بر موج دوم فمینیسم این است که این جنبش اگرچه خواسته‌های عدالت‌خواهانه داشت و از درون جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان و جنبش چپ علیه جنگ ویتنام در آمریکا سر برآورده بود و جنبش چپ را درباره مسئله تبعیض جنسی به چالش کشیده بود، از ایده‌آل‌های خود دور شده و در حال حاضر به نوعی به خدمتکار نئولیبرالیسم تبدیل شده است.

فریزر به طور مشخص می‌گوید موج دوم فمینیسم به سه شیوه به نئولیبرالیسم خدمت کرده است: اول، دست کشیدن از مبارزه برای دستمزد خانوادگی و رضایت دادن به کارهای پاره وقت با مزدهای نازل و مزایای اندک یا بدون مزایا. دوم، تمرکز صرف بر هویت و جنسیت به قیمت امور معیشتی و سوم، نقد بر دولت رفاه به عنوان دولت «دایه صفت» و از این رو بازکردن راه برای انهدام خدمات اجتماعی دولتی.

در این مورد سوم، فریزر در کتاب خود[۲] که می‌توان آن را به معنی «روال‌های مهار ناپذیر» ترجمه کرد، نقد مفصلی از دولت رفاه ارائه داد که در آن دیوان‌سالاری و پدرسالاری دولت رفاه را هدف حمله قرار داده بود. او در این اثر از نقد هابرماس بر بوروکراسی در دولت رفاه استفاده کرده و نقد پدرسالاری در این نوع دولت را به تحلیل هابرماس افزوده بود. فریزر اما دولت رفاه را رد نکرده و صرفاً خواستار اصلاح آن بود.

این نویسنده چه راهکارهایی را برای ایجاد پیوند میان فمینیسم و عدالت اجتماعی توصیه می‌کند؟
او در پایان مقاله‌اش پیشنهاد می‌کند که شکلی از زندگی بیافرینیم که کار دستمزدی را از مرکزیت خارج کند و به فعالیت‌های بدون دستمزد از جمله کار مراقبت از دیگران ارزش نهد. همچنین مبارزه برای عدالت اقتصادی و دموکراسی مشارکتی برای محدود کردن سرمایه به نفع عدالت را مطرح می‌کند.

در مورد گزینه اول، به شکل مشخص منظور خانم فریزر از شکلی از زندگی که در آن کار دستمزدی از مرکزیت خارج شده باشد چیست و این پیشنهاد چه مبنای عملی دارد؟

او به طور مشخص این نوع کار و زندگی را تعریف نکرده است. در مقالات و آثار دیگر خود تاکید کرده که یافتن بدیل معطوف به دو مقوله بازتوزیع ثروت و به رسمیت شناسی دیگری است. درک او از بدیل نیز جوانبی از سوسیال‌دمکراسی و سوسیالیسم را با هم ادغام کرده است. در نتیجه «درمان‌های دگرگون کننده‌ای» از این قرار را پیشنهاد می‌کند: برنامه‌های خدمات اجتماعی، مالیات تصاعدی، اشتغال کامل، توسعه قشر خدمات، مالکیت ‌عمومی یا اشتراکی بخش عمده وسایل تولید و تصمیم‌گیری مردم‌سالارانه در مورد اولویت‌های اجتماعی- اقتصادی. [۳]

به اعتقاد شما دیدگاه خانم فریزر در مورد پیوند فمینیسم و عدالت اجتماعی در چه مواردی قابل نقد است؟

من مایلم که چند پیش‌فرض فریزر را به نقد بکشم. اگر چه موافقم که مبارزه علیه تبعیض جنسی، خشونت، ستم در خانواده و معضلاتی که زنان به عنوان زن با آن روبه‌رو هستند، از مبارزه برای عدالت اقتصادی جدایی‌ناپذیر است، اما اینطور نمی‌پندارم که نابرابری اقتصادی صرفاً از طریق مبارزه برای تغییر شیوه توزیع در جامعه حل خواهد شد.

نانسی فریزر نیز در یکی از مقالاتش به این نکته اشاره کرده که سوسیالیسم صرفاً به معنی تغییر شیوه توزیع نیست بلکه دگرگونی شیوه تولید را می‌طلبد، اما بیش از این به موضوع نپرداخته است. در اینجاست که فکر می‌کنم توجه به درک مارکس از رابطه شیوه تولید با شیوه توزیع در نظام سرمایه‌داری حیاتی است. او در کتاب سرمایه، گروندریسه و برخی دیگر از آثارش استدلال می‌کند که شیوه توزیع ناشی از شیوه تولید است و از این رو مسئله توزیع غیرعادلانه ثروت را نمی‌توان از طریق اراده باوری یا صرفاً با وضع قوانین جدید از بالا حل کرد.

در نظام سرمایه‌داری، کار آفریننده چیزی است به نام «ارزش» که با پول بیان می‌شود. برای مثال «ارزشی» که یک معلم مهد کودک با مدرک فوق دیپلم در طی هشت ساعت ایجاد می‌کند به مراتب کمتر از «ارزشی» است که یک لوله‌کش در همان مدت زمان ایجاد می‌کند. در نتیجه معلم مهد کودک حقوق به مراتب کمتری از لوله‌کش دریافت می‌کند. کار خانگی زنان نیز که «بی ارزش» محسوب می‌شود.

خانم فریزر در مباحث خود پیرامون عدالت توزیعی، ارج‌شناسی، نمایندگی و مشارکت به خاستگاه ارزش و رابطه آن با نوع کار در جامعه سرمایه‌داری نمی‌پردازد. به نظر من اگر بخواهیم چالش او مبنی بر جدا نکردن فمینیسم از عدالت اجتماعی را جدی بگیریم، باید فراتر از پیشفرض‌های فریزر برویم و بپرسیم که ارزش در سرمایه‌داری از کجا ناشی می‌شود؟

من در حال حاضر همراه با آقای حسن مرتضوی مشغول ترجمه کتابی به نام «درک مارکس از بدیل سرمایه‌داری» به قلم پیتر هیودیس هستم. این اثر که برای اولین بار به کلیه آثارانتشار یافته مارکس از منظر یافتن بدیل می‌پردازد، روشن می‌کند که برای مارکس، سرشت‌نشان سرمایه‌داری نوعی کار است که او کار «انتزاعی» یا «بیگانه شده» می‌نامد. این نوع کار از نظر تاریخی با شکل‌گیری تولید کارگاهی و کارخانه‌ای به وجود آمد و با فعالیتی انتزاعی، مکانیکی، یکنواخت و بی‌هدف تعریف می‌شود که در آن انسان به جای کنترل بر وسایل و شرایط تولید، توسط وسایل و شرایط تولید کنترل می‌شود. به عبارتی دیگر انسان به جای فاعل بودن به ابژه‌ای صرف تبدیل می‌شود و تحت حاکمیت ابژه‌های ساخت خودش قرار می‌گیرد. از منظر مارکس این نوع کار است که ارزش تولید می‌کند و بازار کار تنها نماینده مبادله آن ارزش است. این نوع کار در کشورهای کمونیستی مانند شوروی و چین مائوئیست هم وجود داشت. در این کشورها دیدیم که مالکیت‌خصوصی بر وسایل تولید الغا شد و اقتصاد برنامه‌ریزی شده جای اقتصاد بازار را گرفت، اما کار انتزاعی در آن‌ها ادامه پیدا کرد. هم اکنون نیز اگرچه بخش اعظم کارهای کارخانه‌ای در کشورهای غربی به چین، هندوستان و دیگر کشورهای جنوب و شرق صادر شده، شیوه تولید سرمایه‌داری یا از خود بیگانگی همواره شیوه غالب تولید است و بر کلیه جوانب روابط زندگی انسان‌ها از جمله روابط خانوادگی و عاشقانه نیز تاثیر می‌گذارد.

بر این مبنا باید پرسید که چرا تعریف فریزر از سرمایه‌داری به نئولیبرالیسم، مالکیت خصوصی وسایل تولید و بازار محدود شده؟ نقد پیشین او از سرمایه‌داری دولتی در کتاب «روال های مهارناپذیر» نیز تنها به خصلت بوروکراتیک و پدرسالار سرمایه‌داری دولتی محدود شده است. به نظر من اگر چه نقد فریزر از سرمایه‌داری دولتی بسیار مهم است، او رابطه منطق سرمایه‌داری با شیوه تولید را نادیده می‌گیرد. این منطق هم در سرمایه‌داری دولتی و هم در سرمایه‌داری نئولیبرال وجود دارد و با ارزش‌افزایی ارزش به عنوان غایتی در خود تعریف می‌شود.

سرمایه‌داری نظامی پویاست که سعی می‌کند تا از هر نیرو، جنبش، فن‌آوری و تحولی استفاده کند تا روند ارزش‌افزایی ارزش را به عنوان غایتی در خود ادامه دهد. آنچه فریزر استعداد سرمایه‌داری در بازسازی خود در برابر چالش‌ها، نیروها و جنبش‌های مختلف می‌نامد، و توانسته برخی از خواسته‌های به حق جنبش فمینیستی در مورد به رسمیت شناخته شدن، فردگرایی و هویت را در چارچوب جاه‌طلبی شغلی محدود و محصور کند، درواقع همان منطق سرمایه ‌است.

نقد فمینیست‌های رنگین پوست بر موج دوم فمینیسم و مقاله اخیر خانم فریزر بر چه مبنایی طرح شده است؟

در پاسخ به مقاله خانم فریزر دو زن رنگین‌پوست به نام‌های «برنا باندار» و «دنیس فریرا داسیلوا» مقاله‌ای[۴] منتشر کرده‌اند که خانم فیرزوه مهاجر آن را تحت عنوان «نشانگان خستگی فمینیسم سفید» ترجمه کرده است.

باندار و داسیلوا در نقد بر فریزر مطرح کرده‌اند که او نظریات زنان رنگین‌پوست در مورد تقاطع نژاد، جنسیت، هویت و سکسوالیته را نادیده گرفته است. در این مورد خصوصاً به آثاری مانند «زنان، نژاد و طبقه» [۵] نوشته آنجلا دیویس و «فمینیسم بدون مرز» [۶] نوشته چاندرا تالپاد موهانتی اشاره می‌کنند.

آنجلا دیویس در اثر فوق می‌گوید که زنان فمینیست موج دوم در آمریکا مرتکب همان اشتباهی شده‌اند که زنان فمینیست موج اول مرتکب آن شده بودند. موج اول از دل جنبش الغای بردگی برآمد، و در دوران پس از الغای بردگی (۱۸۶۳) و پایان جنگ داخلی (۱۸۶۵) دیدیم که زنان فمینیست سفیدپوست در همبستگی با زنان و مردان سیاهپوست در جنوب آمریکا برای مدتی موفق به ایجاد یک نظام آموزش و پرورش عمومی شدند، اما رهبران فمینیست سفیدپوست موج اول، خصوصاً سوزان بی‌آنتونی و الیزابت کیدی استانتون اگرچه از سوی زنان فمینیست سیاه‌پوست مانند سوجورنر تروت نیز حمایت می‌شدند، مبارزه برای کسب حق رای زنان را از مبارزه با نژادپرستی و همکاری با جنبش کارگری نوپای آن زمان جدا کردند و حتی به حملات نژادپرستانه علیه حق رای تازه به دست آمده مردان سیاهپوست متوسل شدند. آنجلا دیویس تاکید می‌کند که پیشرفت اجتماعی در آمریکا بدون همبستگی مبارزات زنان سفید و سیاهپوست و به رسمیت شناختن جدایی‌ناپذیری هویت‌نژادی و هویت کارگری در بخش عمده زنان سیاهپوست امکان پذیر نیست.

چاندرا موهانتی نیز در کتاب «فمینیسم بدون مرز» به عنوان یک فمینیست هندی به جنبش فمینیستی در غرب انتقاد می‌کند، چون صرفاً معطوف به مسئله هویت، جنسیت و فرهنگ شده و به نئولیبرالیسم، سرمایه‌داری جهانی شده و رابطه سرمایه‌داری با جنسیت نپرداخته است. او پیشنهاد می‌کند که نوعی جدید از همبستگی فمینیستی، مبارزات زنان جهان سوم را به مبارزات زنان در کشورهای غربی پیوند دهد.

متاسفانه آنجلا دیویس در زمان نگارش کتاب ارزشمند خود «زنان، نژاد و طبقه» همواره به جوامع شوروی و آلمان ‌شرقی به عنوان نمونه‌هایی از عدالت اجتماعی می‌نگریست. چاندرا موهانتی نیز تعریف خود را از سرمایه‌داری به مالکیت ‌خصوصی وسایل تولید و اقتصاد بازار محدود می‌کند.

بحث را به جنبش‌زنان در ایران بکشانیم. در جامعه ایران علاوه بر تبعیض‌ جنسیتی و اقتصادی با تبعیض‌های مذهبی و قومیتی نیز روبه‌رو هستیم که می‌تواند موجب گوناگونی مسائلی شود که زنان جامعه ایران با آن مواجه هستند. به اعتقاد شما آیا جنبش فمینیسم در ایران توانسته بلندگویی برای فریاد کردن مسائل تمام زنان جامعه باشد یا اینکه نقدهای فوق در مورد جنبش زنان در ایران نیز صادق است؟

می‌توانیم بگوییم اگرچه مبارزات جنبش زنان در ایران برای حق طلاق، حضانت، مبارزه با تفکیک جنسیتی، حجاب اجباری و سایر مسائل بسیار مهم است و مختص زنان طبقه متوسط نیز نیست، انتقاد فریزر به جنبش زنان در ایران نیز وارد است. چرا که جنبش زنان در ایران می‌تواند با توجه بیشتری به رابطه میان مسئله عدالت اجتماعی، خانواده، جنسیت و قومیت بپردازد. این سئوال را اما نباید از موضع حمله به جنبش زنان مطرح کرد.

لازم است توجه خاصی به مبارزات زنان کرد، آذری، عرب، بلوچ و ترکمن نشان داد چرا که نمی‌توان انتظار داشت که ستمی که به عنوان اقلیت قومی به آنها روا می‌شود را کنار بگذارند و صرفاً به هویت خود به عنوان زن بپردازند. برای زنان قومیت‌ها، مشکلاتی که آنها به عنوان زن در زندگی روزمره خود دارند از مشکلات اقتصادی و تبعیض علیه قومیت‌ها جداناپذیر است. این وظیفه جنبش زنان ایران است که کلیه این مشکلات و رابطه آن ها با یکدیگر را مورد بحث قرار دهد و خواسته‌های به حق قومیت‌ها ازجمله حق تدریس به زبان مادری را تحت عنوان «جدایی‌طلبی» نادیده نگیرد.

متاسفانه با ادامه رژیمی سرکوبگر در ایران و با در نظر گرفتن ادامه اعدام‌ها و شرایط اسفناک زندانیان سیاسی نمی‌توان از جنبش زنان داخل ایران انتظار داشت که به سازماندهی گسترده در میان زنان فرودست و قومیت‌ها بپردازند. اما زنان فمینیست ایرانی خارج از کشور می‌توانند با دامن زدن به بحث‌های جدید حول موضوعات فوق به جنبش داخل کشور کمک کنند.

اگر بدنه اصلی یک جنبش مانند جنش زنان را فعالین وابسته به طبقه متوسط تشکیل دهند، آیا آن جنبش می‌تواند فارغ از منافع اقتصادی و طبقاتی بدنه خود، مطالباتش را در سطح جامعه مطرح کند؟

خیر؛ اما در ایران جنبش زنان صرفا محدود به زنان طبقه متوسط نیست و اقشار مختلف جامعه از جمله دانشجو، کارمند، کارگر و زنان خانه‌دار را در بر می‌گیرد. نمی توان گفت که این جنبش تنها نماینده یک نظر و یک طبقه است.

به نظر شما این تناقض را چگونه باید توضیح داد. از یک سو حضور زنان در عرصه اقتصادی منجر به رشد نرخ انباشت سرمایه می‌شود، از سوی دیگر دولت ایران می‌کوشد با وضع قوانینی نیروی کار زنان را به خانه بازگرداند و به طور کلی با حضور زن در عرصه اجتماعی مخالفت می‌کند. در اینجا آیا وجه ایدئولوژیک سرمایه‌داری دولتی بر منطق سرمایه‌داری که انباشت سرمایه با هزینه کمتر را اقتضا می‌کند، غلبه نخواهد کرد و این مسئله موجب آن نمی‌شود که مباحث مرتبط با عدالت اجتماعی در جنبش زنان در درجه دوم اهمیت قرار گیرند؟

با در نظر گرفتن اینکه اکنون۶۰ درصد دانشجویان دانشگاه‌ها در ایران زن هستند و همچنین با در نظر گرفتن مشکلات عدیده اقتصادی و نیاز به رقابت با بازار جهانی، دولت ایران نمی‌تواند در دراز مدت این روند بازگرداندن زنان به خانه و محروم کردن آنها از فرصت‌های شغلی را ادامه دهد. زنان ناگزیر به زودی هرچه بیشتر وارد بازار کار رسمی خواهند شد، البته همواره با حقوق و مزایای کمتر از مردان.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com