میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب،
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفتهٔ چند
خواب در چشم ترم میشکند.نگران با من استاده سحر
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم میشکند.نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کِشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا! به برم میشکند.دستها میسایم
تا دری بگشایم
بر عبث میپایم
که به در کس آید
در و دیوار بهمریختهشان
بر سرم میشکند.میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کولهبارش بر دوش
دست او بر در، میگوید با خود:
غم این خفتهٔ چند
خواب در چشم ترم میشکند.
مهتاب
سه شنبه, 23ام مرداد, 1403
منبع این مطلب پرند
نویسنده مطلب: نیما یوشیجمطالب منتشر شده در این صفحه نمایانگر سیاست رسمی رادیو زمانه نیستند و توسط کاربران تهیه شده اند. شما نیز میتوانید به راحتی در تریبون زمانه عضو شوید و مطالب خود را منتشر کنید.

هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.