حامد احمدی
بروبچهها باز دور هم جمع شدهاند تا یک دشمن و حریف جدید را شکست بدهند و از میدان به در بکنند. بچههایی که ابزارشان کلمه است. کلماتی که در دستهبندی ادبا، فحش و ناسزا و ناجور محسوب میشوند. آنها چیزی ندارند جز کلمه و وسیلهی پرتاپش؛ اینترنت. انگار که به دوران پارینهسنگی و عصر حجر، یک وسیلهی مدرن را هدیه کنی. مدرنیسم میشود وسیلهی تسریع ارسال سنت. اما برای آنالیز این دوران که گویا روی بیاخلاقی و بداخلاقیاش توافق نظر است؛ این دوران که جادوگر سرزمین فوتبال و زن زیبای مجری، هر دو با یک وسیلهی بدوی و قدیمی، کلمه، مغلوب ما جهان سومیها میشوند، باید به کمی قبلتر برگشت. به عصری که عصر اخلاق و ایمان نام گرفته و مدتیست برایمان تبدیل به نوستالژی عجیبی شده است؛ باید به دههی شصت برگردیم. به دوران تقوا و معلمان اخلاق. زمانی که تلویزیون به جای نمایش پکیجی از بیاخلاقیهای یک فوتبالیست گمنام در قالب یک سریال، برنامهی “اخلاق در خانواده” را روی آنتن میفرستاد و مربیان فوتبال نه ژنرال زد و بند بود، نه شهریار ضد فیرپلی؛ که گوشهی زمین، معلم اخلاقی ایستاده بود که بازیکن را به خاطر لایی زدن به حریف از زمین بیرون میکشید.
نوستالژی برای ما همراه با تقدس است. به خاطر همین فعل غلط امروزی، اگر در دیروز دور رخ داده باشد، میشود آه و افسوس و حسرت و خاطرهبازی و قطره اشکی در فراغ. روایتها را مرور کنید. پرویز دهداری سرمربی تیمملی است. مرتضا کرمانیمقام با آن همه شور و استعداد بازیکن زمین. بازیکنی که در زمین باید هنرش را نشان بدهد. بهترین نمایشش را ارائه بدهد. باید دریبل بزند، قیچیبرگردان بزند، گل بزند و صدالبته، اگر خواست، اگر هنر و توانش را داشت، لایی بیندازد. بازیکن، آن عصارهی شور و استعداد، چنین میکند و مربی؛ مربی که نه، آن معلم با پسوند اخلاق، بازیکن را از زمین بیرون میکشد، تیم یک ملت را ده نفره میکند و به بهانهی دفاع از اخلاق و دفاع از آبرو بازیکن حریف جلو خانوادهاش، آبروی بازیکن خودی را میریزد و استعداد و تواناییاش را به صلیب اخلاق میکشد. و این، حالا، در این دوران، میشود نوستالژی آه و افسوس “اخلاق کجاست؟” ما . بدون اینکه به روی خودمان بیاوریم، معلمی از همین سلک هنوز زنده است و نفس میکشد و البته تیربار طعن و لعنت ماست. دهداری با اخلاقگرایی بدوی خود، ۱۴ بازیکن را از اردو تیمملی فراری داد و حالا قهرمان و اسطورهی اخلاق ماست اما محمد مایلیکهن هنوز به خاطر ۴۵ دقیقه روی نیمکت نشاندن دایی و دو بازی ذخیره کردن خداداد، در جایگاه متهم مینشیند. دهداری به خاطر رو کردن “جواهراتی” نظیر مسگرساروی و سیامک رحیمپور منت سر ما دارد و مایلیکهن به خاطر میدان دادن به استاداسدی جوک یک ملت است. واقعن میشود نوستالژی را غل و زنجیر زد، احساسات را به افسار کشید و بعد به این پرسش جواب داد که فرق میان دهداری و مایلیکهن، در اخلاقگرایی، چه بود که یکی معلم اخلاق است و دیگری مربی شکستخورده؟ فرق میان گیر دادن به زیر ابرو بازیکن توسط مایلیکهن و گیر دادن دهداری به دمپایی بازیکن چیست که یکی را اسطوره میکند و دیگری را “پشهکوره”؟
وقتی اگر برای بحث فنی باشد و قرار باشد حضور زرینچه، نامجومطلق و عابدزاده در تیمملی را به حساب دهداری واریز کنیم و قهرمانی ۱۹۹۰ و صعود به جامجهانی ۱۹۹۸ را به نام او بنویسیم، لابد باید حضور مهدویکیا، میناوند و عزیزی را به نام مایلی نوشت و افتخار صعود به جامجهانی ۲۰۰۶ را به او تعارف کرد؛ انگار که در زمان دهداری و مایلیکهن نه لیگی بوده، نه باشگاهی، نه مربی استعدادیابی در آن عرصه و هرچه استعداد بوده، توسط این دو، از زیر بوته بیرون کشیده شده. آن هم وقتی که اسباب فراری دادن ۱۴ بازیکن بااستعداد تاریخ فوتبال ایران را فراهم شده و زمین خالی باید یک جوری پر میشده و حالا بین ۲۲ بازیکن، ۴ استعداد درخشان هم به وجود آمده. انگار یادمان رفته صحبت از فوتبال استعدادخیز ایران است، نه فوتبال بایر بنگلادش و اردن و امارات.
کاش میشد این پاراگراف را با جملهی معروف “شما یادتون نیست!” آغاز کرد. اما متاسفانه همه یادشان هست. یادشان هست که دورهی تیرهای بود. تیمملی با آن لباسهای زشت چرکی سبز. تیمی که برای ما شکستخوردههای زمین و آسمان، پیامی جز غم و اندوه نداشت. تیمی که قرار بود وامدار عصر طلایی باشد. همان زمانی که تنها نمایندهی آسیا در جامجهانی بودیم و قهرمان جام ملتها؛ اما انگار نوستالژی فقط تا دههی شصت دنده عقب میآید. جایی که فقط بابت معرفی جوانان خام باید ممنون معلم اخلاق بود و چیزی نباید از حذف و سرکوب استعدادهای پخته گفت. که حذف چند استعداد باشکوه باعث شد تا عابدزاده و زرینچه و مطلق دوران طرح کادی و استادی را یکی بکنند تا با گذر زمان برای ملتشان پیامآور شادی بشوند. وقتی از معلم اخلاق میگوییم و برای نام نامیاش – دهداری- نم اشکی میریزیم، یادمان باشد دسته گلی مشابه، برای مسئولان سینمایی وقت هم، بفرستیم که با حذف امثال پرویز کیمیاوی و امیر نادری جا را برای حضور استعدادهایی مثل مخملباف و حاتمیکیا باز کردند. آنها هم به راستی معلمان اخلاق سترگی بودند که برای فراری دادن استعدادهای بزرگ زمینه ساختند تا جوانهای تازهنفس از راه برسند و بعد از طی دوران شکست و غم و باخت، جایی جایزهای ببرند و افتخاری بیافرینند. اینچنین است دوران ما که کشف دوبارهی چرخ، ارجی دارد و افتخاری.
دهداری، همانطور که در معنای نامش آوردهاند، سرپرست سرکردهی یک ده بود. در دورانی که ملتی دم دروازهی مدرنیسم، به یکباره زیر سایهی سنت رفته بود و آن گلوله برفی تنها اعتراض ممکنش بود به ده شدن شهرش. دهداری باید اه اه میشنید و باید گلوله برفی میخورد که استعداد یک جامعه را به وسع و اندازهاش سرکوب کرد و مردمی که مدرنیسم میخواستند را به مثابهی مردمانی بدوی گرفت که لازم بود هرآینه درس اخلاق بگیرند یا دلزده از این مکتب، فرار را بر قرار ترجیح بدهند. کدخدای دلسوزی که مردمش را صغیر فرض و تنبیه و طردشان میکرد و با تبلیغ غارنشینی، مردمان شهرنشین را از خود میراند، باید که بیرون میشد تا شاید ملت سرکوب شده، در جایی و زمانی احساس قدرت بکند و دلش خوش باشد.
معلم اخلاق نتیجهی فوتبال را واگذار کرد و نسلی هم که تربیت کرد چیزی از اخلاق مورد علاقهاش با خود نداشت. حالا این نسلی که وسط عصر ارتباطات و دوران مدرن پایش به اینترنت و فیسبوک باز شده، باید با تنها ابزارش به جنگ دنیای مدرن میرود. ما بدویهایی هستیم وسط دوران مدرن. سایهی اخلاقمداری دهداریها بالای سر ماست و حالا که خود را عقبمانده و شکستخورده و جامانده میبینیم، چارهای نداریم جز اینکه از پشت سنگرهایمان، کیبورد و مانیتور، مسی دریبلزن و لاییانداز را فحشکش کنیم و پوشش و منش مدرن خانم مجری را مثله کنیم و تشر بزنیم که چرا مثل ما نیست تا ما هم بتوانیم تماشاگر دنیای بیرون باشیم. ما هنوز وامدار دهداریها هستیم؛ اما لطفن بدون تقدس نوستالژی. ما هنوز وامدار اخلاقی هستیم که تصویر را قیچی میزند و بعد از جا ماندن از قافلهی دنیا راه را در بارش بدویت روی دنیای مدرن میبینیم؛ شاید که ما هم حضوری داشته باشیم. حتا اگر این حضور، با اه اه یک دنیا و مردمانش استقبال بشود.
کاش معلممان، بدون هیچ پیشوندی، همان مرتضا کرمانیمقام بود که زمین را با استعدادش به آتش میکشید. کاش با رقص پای او، با دریبل و لایی انداختنش سرمان به آسمان میچسبید؛ نه اینکه آسمان به زور و ضرب امثال دهداری بچسبد به تهمان و به قول رضا مارمولک از آنور بزند بیرون. اگر استعداد امثال کرمانیمقام کشته نمیشد، همهی ما میتوانستیم شیرینکاریمان را، از لایی انداختن تا در آوردن صدای سوسک، عرضه کنیم و بابتش تشویق بشویم و هر چه که بود، بهتر از این بود که شیرینی کلاممان دل دنیا را بزند و باعث خجالتمان بشود؛ آنقدر که مرد موسپید بازیگر سرش را برای بوسیدن شانههای دشنام خورده مسی خم بکند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.