گفتگو  

 دیدیه اریبون درباره رأی طبقات مردمی به اجتماع ملی : «از ما کارگران” به “ما فرانسویان” رسیده‌ایم» 

دیدیه اریبون، جامعه‌شناس فرانسویست که در کتاب‌های خود از چرخش تدریجی رأی کارگران از حزب کمونیست به راست افراطی از دهه ۹۰ میلادی صحبت می‌کند، او در مصاحبه‌ای با لیبراسیون، به تحلیل «امید جدید» ایجاد شده توسط ائتلاف چپ می‌پردازد.

او برای آلمانی‌ها، «کسی‌ست که زمین‌لرزه را پیش‌بینی کرده بود.» این روشی‌ست که از طریق آن جامعه‌شناس فرانسوی دیدیه اریبون در هفته‌نامه دی زایت در فوریه معرفی شد، زمانی که آنها به دنبال درک دلایل موفقیت راست افراطی در نظرسنجی‌ها بودند. کتاب او  بازگشت به رنس [i] (فایار، ۲۰۰۹)، پرفروش ترین کتابی که در سال ۲۰۱۶ به آلمانی ترجمه شد و در صد هزار نسخه در سراسر آلمان به فروش رسید. اوریبون در این کتاب با روشی موشکافانه به موضوع گرویدن کارگران کمونیست به راست افراطی در فرانسه می‌پردازد، و از تاریخچه خانواده خودش که او به دلیل همجنس‌گرا‌هراسی از آنها در جوانی گریخته بود، به‌عنوان مثال وام می‌گیرد.[ii]

 شما وضعیت سیاسی کنونی را چگونه تحلیل می‌کنید و به چه میزان ائتلاف جدید چپ‌ها شانس برنده شدن در این انتخابات را دارد؟

پیش از هرچیز باید بگویم که من کاملاً از تشکیل این جبهه مردمی جدید[iii] حمایت می‌کنم. خبر مهم این است که در رویارویی با خطر، چپ‌ها تنها به موضعی دفاعی بسنده نکرده‌اند، بلکه ائتلافی جدید و برنامه‌ای نوین طرح ریختند که از پی آن امید جدیدی آفریده‌ شد. این جبهه مردمی به‌قدری توانمند خواهد بود که به یک توافق انتخاباتی میان دستگاه‌های سیاسی محدود ‌نشود. این ائتلاف بسیار گسترده‌تری‌ست که در حال شکل‌گیری‌ست، با اتحادیه‌ها، انجمن‌ها، جنبش‌های ضد نژادپرستی، محیط‌زیستی، ال‌جی‌بی‌تی، سازمان‌های جوانان، روشنفکران، هنرمندان… یک پویایی تمام عیار است که می‌تواند توسعه یابد و افق‌های جدیدی را باز کند، که به ویژه از طریق بازتعریف جمعی یک پروژه سیاسی چپ و تحول اجتماعی محقق می‌شود. بسیاری چیزها می‌تواند در لحظه‌ای چنین که ما در آن‌ایم متولد شوند.

شما قبل از انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۷ در حمایت از ژان لوک ملانشو نوشته بودید: « انتخاب مکرون و اجرای برنامه اش، به معنای کسب ۴۰٪ آرا توسط اجتماع ملی[iv] در دور اول در پنج سال آینده خواهد بود.» اکنون درآن نقطه‌ایم

مکرون در سال ۲۰۱۷ از خلا سر برنیاورد. او از محافل تکنوکراتیک قدرت سیاسی و اقتصادی زمان خود می‌آمد: مشاور فرانسوا اولاند در الیزه و سپس وزیر اقتصاد او بود. و « قانون کار»، معروف به « قانون ال خومری»[v]، که  بازنگری سختگیرانه‌ا‌‌ی به قانون کار بود، نسخه‌ای تلطیف شده از آنچه  خود او تدوین کرده بود را در برداشت.  بنابراین ما از قبل آگاه شده بودیم. سیاستی که او در پی‌اش بود با ایدئولوژی نئولیبرال که وسواس‌هایش نابودی خدمات عمومی و حفاظت اجتماعی‌ست، سازگار است. در واقع، کاملاً تأیید شده است که ناپدید شدن خدمات عمومی، همراه با تمام مشکلاتی که در زندگی روزمره ایجاد می‌کند، و فقر و ناامنی اقتصادی بخش‌های وسیعی از جمعیت، از عوامل تعیین‌کننده‌ای‌است که منبع یک احساس خشم عمیق است. این امر یا به شکل جنبش‌های اعتراضی گسترده یا به شکل رأی به راست افراطی متجلی می‌شود. و به آنگونه که اعتراضات اجتماعی با سرکوب پلیسی خشونت‌آمیز تحت دولت‌های اولاند-والس مواجه شده بود، ادامه و تشدید همان برنامه توسط ماکرون نیز با همان خشونت قابل پیش‌بینی بود. در متنی که نقل کردید، هشدار داده بودم: «خودتان را برای گازهای اشک‌آور و نارنجک‌های  ضد شورش آماده کنید». از این رو، چه راه دیگری برای شنیده شدن باقی می‌ماند؟

 چرا مطبوعات آلمان شما را به عنوان پیشگو وضعیت سیاسی فرانسه معرفی می‌کنند؟

من در کتاب بازگشت به رنس چرخش آرام رأی‌دهندگان کارگری از چپ به راست و راست افراطی را در دهه ۱۹۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰ توصیف و تحلیل کرده‌ام. این ظهور پدیده‌ای بود که در سال‌های بعد گسترش ‌یافت. و اگر من آنچه را که در آن زمان در حال وقوع بود دیدم، نه به این سبب بود که من پیامبری‌ام که فاجعه را پیش از همه دیده، بلکه دلیل‌اش آنست که که من این تحول را در خانواده خودم مشاهده کرده بودم. و سپس از خودم پرسیدم: چه اتفاقی افتاده است که به تمامی یک محیط اجتماعی که همیشه خود را تحت عنوان چپ تعریف می‌کرد که در آن « ما، کارگران»، «ما، طبقه کارگر» عباراتی مترادف با « ما، چپ» بود، به اردوگاهی منتقل شد که پیش‌تر از آن متنفر بود: راست افراطی.

شما پیشتر هم در سال ۲۰۰۷ کتابی به این موضوعات اختصاص داده بودید، از یک انقلاب محافظه‌کار و تأثیرات آن بر چپ فرانسه[vi]  (بدون بازنشر)، که در آن احزاب چپ را به مسئول بودن در چرخش طبقات مردمی به سوی جریان راست متهم کرده‌اید…

این چرخش به سمت امتناع  یا گرویدن به راست افراطی از طرف بخش بزرگی از کسانی که همیشه به چپ رأی داده بودند، در عرض چند روز یا حتی چند ماه رخ نداد. این فرایند زمان زیادی برده است، همراه با تردیدها و نوسانات، پیش از اینکه برای نسل بعدی، به صورتی فراگیر و مستمر درآید.

 در این دو کتاب، من یک ایده را پیش می‌برم : یکی از اصلی‌ترین دلایل فرایندهایی که من به آنها اشاره کرده‌ام، رها کردن تقریباً کامل آنچه که مأموریت تاریخی چپ بود توسط احزاب سوسیال دموکرات است، یعنی دفاع از منافع طبقه کارگر و دسته‌های اجتماعی تحت سلطه. اگر نگاهی به سیاست‌هایی که توسط دولت‌های سوسیال دموکرات اجرا شده است بیندازیم، آنها تفاوت زیادی با آنچه دولت‌های راست انجام داده‌اند ندارند. برنامه ۲۰۱۰ گرهارد شرودر، آنچه که تونی بلر در بریتانیا و حزب سوسیالیست فرانسه اجرا کردند، این سیاست‌ها تمام ساختارهای همبستگی جمعی را که دستاوردهایی اجتماعی بودند، و همراه با آنها تمام پیوندهایی که طبقات کارگر و محروم با چپ داشتند را نابود کردند. وقتی گروه‌هایی به تمامی احساس می‌کنند که فراموش شده‌اند، نادیده گرفته شده‌اند و به آنها خیانت شده است، به کسانی که دیگر نماینده‌شان نیستند رأی نمی‌دهند و به احزاب دیگری رأی می‌دهند که اعلام می‌کنند که آنها مدافعان واقعی کارگران و محرومان‌اند و خواهند بود.

 بنابراین به نظر شما، رأی به حزب اجتماع ملی صرفاً یک رأی اعتراضی مقطعی نیست؟

رأی به حزب کمونیست یا حزب سوسیالیست در طبقات مردمی فقط به معنی گذاشتن یک برگه در صندوق رأی بر اساس تقویم انتخاباتی نبود. این یک فرهنگ کامل بود، یک درک از جهان و خود، یک هویت سیاسی فردی و جمعی… و وقتی رأی تغییر می‌کند، تمام این مجموعه فرو می‌پاشد و تغییر می‌کند. اکنون، در مورد اجتماع ملی نیز همین طور است: این نه تنها یک رأی است، بلکه یک تفسیر از جهان، یک راه برای تعریف خود است. از «ما کارگران» به «ما فرانسویان» رسیده‌ایم. این فقط یک اعتراض ساده نیست، بلکه یک راه جدید برای دیدن جهان و تفکر در مورد خود است.

 به نظر شما وضعیت نژادپرستی در رأی به اجتماع ملی  تغییر کرده است؟

وقتی خانواده من به چپ رأی می‌داد، نژادپرستی از قبل بسیار شایع بود. اما عامل تعیین‌کننده‌ای در انتخاب سیاسی نبود. مادرم نژادپرست بود، اما به چپ رأی می‌داد، در اعتصابات اتحادیه‌ای در کارخانه‌اش همراه با کارگران مهاجر شرکت می‌کرد… زیرا «ما»ی طبقاتی همیشه بر «ما»ی ملی یا نژادی اولویت داشت. آنچه تغییر کرده است، این نیست که «ما»ی طبقاتی کاملاً ناپدید شده‌، بلکه برای طبقات مردمی سفیدپوست به صورت یک «ما»ی نژادی و ملی بازتعریف شده است. و باز هم، چپ سوسیال دموکرات و محافل روشنفکری آن‌ها با تلاش برای حذف هرگونه ایده طبقه اجتماعی و تعلق طبقاتی و جایگزینی آن با ایده «مسئولیت فردی» و جامعه به عنوان یک طبقه متوسط بزرگ بدون تضاد، مسئولیت عظیمی بر دوش دارند. آن‌ها یک چارچوب نظری را از بین بردند. اما ایده طبقه به نوع دیگری بازسازی شد و اکنون این مسئله در برابر ما به اینگونه رخ می‌نمایاند.

 آیا این تقصیر سیاستمداران و روشنفکران است؟

تا حدودی بله. به ویژه برخی از آن‌ها. به ویژه تانک‌های فکری نئولیبرال که در دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ در فرانسه، آلمان، بریتانیا کار کردند تا همه آنچه که  چپ را چپ می‌ساخت از آن بزدایند. نقش تصورات خود از خود، تصورات از جهان اجتماعی و احساسات سیاسی بسیار مهم است. اما احساسات و تصورات از خود همیشه در چارچوب‌هایاس گفتمانی‌ای قرار دارد که به آن‌ معنا می‌بخشد. وقتی چارچوب نظری تغییر می‌کند، احساسات طبقاتی معنای دیگری پیدا می‌کند.

 با وجود تغییرات، رأی به اجتماع ملی همچنان به طور عمده متعلق به افرادی با تحصیلات کم یا بدون تحصیلات و روستایی‌ست. چگونه می‌توان این قطب‌بندی شدید را توضیح داد؟

 قطعا هرچه گستردگی رأی‌دهندگان جبهه ملی  بیشتر شود تنوع آن‌ها نیز بیشتر می‌شود. اما من بارها تأکید کرده‌ام که بین سطح تحصیلات، ارزیابی شده با مدرک، و احتمال رأی دادن به راست افراطی، همبستگی بسیار نزدیک وجود دارد. هر چه تعداد فارغ‌التحصیلان در یک منطقه، یک محیط اجتماعی کمتر باشد، احتمال رأی دادن به راست افراطی بیشتر است. وقتی نقشه‌ای که نشان‌دهنده نرخ فارغ‌التحصیلان در هر شهرستان است را با نقشه‌ای که درصدهای به دست آمده توسط راست افراطی را نشان می‌دهد مقایسه می‌کنید، تقریباً همپوشانی دارند: هرچه تعداد فارغ‌التحصیلان کمتر باشد، رأی به راست افراطی بیشتر است. و عدم داشتن مدرک تحصیلی به‌طور مستقیم با طبقه اجتماعی در ارتباط است، از آنجا که کارکرد سیستم آموزشی در جهت حذف کودکان طبقات مردمی‌ست. و این مسئله بر دسترسی به مشاغل و دستمزدها تأثیر می‌گذارد، و بنابر این بر سبک زندگی، رابطه با آینده…

این فقط یک احساس محرومیت اقتصادی نیست بلکه در عین‌حال محرومیت اجتماعی، فرهنگی و سیاسی‌ست. احساس تعلق به گروهی که به حساب نمی‌آیند، کسانی که دیده نمی‌شوند، کسانی که شنیده نمی‌شوند…

احساس تحقیرشده‌گی؟

در طبقات مردمی، یک ادراک تقریباً فراگیری از تحقیر طبقاتی وجود دارد، که نه تنها در کلمات بلکه در حرکات و رفتارهای نمایندگان طبقات حاکم نمود می‌یابد. عادت‌های بورژوایی، لحن برتری‌جویانه، لبخند تحقیرآمیز، همه این‌ها به‌عنوان یک تعرض مداوم احساس می‌شود. و رأی‌دادن به یک نوع فوران غرور تبدیل می‌شود. با ماست که رنگ و معنای این غرور را تغییر دهیم.

 

* این گفتگو توسط آدرین ناسلی در تاریخ ۲۲ ژوئن ۲۰۲۴ برای بخش ایده ها و گفتگوهای سیاسی روزنامه لیبراسیون انجام شده است.

 

پانوشت‌های مترجم برای خواننده‌ی ایرانی


[i] Eribon, D. (2009). Retour à Reims. Paris : Fayard.

[ii]  بازگشت به رنس دیدیه اریبون  سفری به درون خویشتن است، خویشتن جامعه‌شناس، خویشتن فردی، شخصی، که هر دو به هم درآمیخته  و یکی به عنوان دیدگاهی برای دیگری عمل می‌کند، آن را توضیح می‌دهد و سوال، بازسازی و خلق می‌کند. رویکردی که انتقادی، خودنگرانه و معرفت‌شناختی‌ست. در عین حال، این کتاب روایتی از خود ارائه می‌دهد که کمتر به درون‌نگری متکی است و بیشتر به آشکار کردن شرایط اجتماعی و جمعی خود متکی است. برای دیدیه اریبون، اگر هدف این باشد که خود را بیان کند، هدف اصلی این است که نشان دهد آنچه که ما هستیم شامل جنبه‌های جمعی است؛ یک بیرون که ما را تعریف می‌کند یا از طریق آن ما خود را تعریف می‌کنیم. خویشتن در بیرون وجود دارد، در ارتباط با یک جمع بیرونی، و بیان خود از طریق این کتاب به معنای بیان شرایط دیگر زندگی‌ها نیز هست، زندگی‌هایی که در همان منطق روابط اجتماعی و جبرهای اجتماعی قرار دارند. بازگشت به رنس  شبیه یک نمایش است – نه نمایشگری – از خود. خویشتن یا «من» که در در این کتاب سخن می‌گوید، تنها از طریق ابزار جامعه‌شناختی قابل کشف و بیان است: این خویشتن یا «من» نیز جمعی‌ست. بنابراین بازگشت به رنس، هم یک تحلیل جامعه‌شناختی و هم خودزندگی‌نامه‌ و نیز یک خطابه عمومی‌ست،  برای دیگرانی که می‌توانند از آن برای خود، به صورت فردی و اجتماعی، بهره ببرند. از این نظر، این کتاب یک کتاب سیاسی نیز هست. نکته مهم‌تر آنکه از رهزن این کتاب، دیدیه اریبون نشان می‌دهد که چگونه با تمرکز بیشتر بر مسائل مربوط به زندگی فکری و همجنس‌گرایانه‌اش، تمام اشاره‌ها به طبقات مردمی، شیوه‌های زندگی و تفکر طبقه کارگر را از کارهای خود حذف کرده است. در حالی که کارش تلاش می‌کرده‌است یک گروه تحت سلطه، اقلیت‌، جنسیت و شیوه‌های زندگی تحقیرشده و ساکت را وارد عرصه تفکر کند، اما از طرفی مانع ورود یک گروه دیگر به همان اندازه تحقیرشده توسط فرهنگ اکثریت می‌شود، گروهی که با این حال اریبون به همان اندازه به آن تعلق دارد که به گروه اول. او در بازگشت به رنس این شرم از خویشتن فرودست طبقاتی را به رسمیت می‌شناسد، در عین حال پیشنهاد به خودبیانگری می‌کند، خودی که به عنوان فرزند کارگران فقیر، در دوره‌ای خاص و در زمینه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خاصی ، به شکل سیاسی انکار شده، فراموش شده و از گفتمان عمومی و مشترک محو شده است، با بیان چیزی از طبقه‌ای که به آن تعلق دارد، از روابط با این طبقه، بیان هنجارهایی که آن را سازمان داده و بر بدن‌ها، ذهن‌ها و سرنوشت‌های کارگری تأثیر می‌گذارد و به وجود آوردن آن در خود و در عرصه کار فکری‌، در عرصه گفتمان عمومی، چیزی که به نوعی از آن بیرون رانده شده است، همان‌طور که از گفتمان سیاسی و عمومی به طور کلی بیرون رانده شده است. این کار همچنین به معنای مشارکت نکردن در محو تاریخ و در تحقیر اجتماعی طبقه کارگر است، محو و تحقیری که امروزه یکی از پیش‌نیازهای سیاست نئولیبرال است. 

[iii] Nouveau Front populaire(NFP)   

[iv] حزب اجتماع ملی (RN)   که تا سال ۲۰۱۸ تحت عنوان جبهه ملی (FN) شناخته می‌شد، یک حزب سیاسی فرانسوی از جناح راست افراطی‌ست که به رهبری ژان-ماری لو پن (۱۹۷۲-۲۰۱۱)، مارین لو پن (۲۰۱۱-۲۰۲۱) و سپس از سپتامبر ۲۰۲۱ به رهبری جردن بارادلا اداره شده است. این حزب  توسط ژان-ماری لو پن، و به همراهی نازی‌های سابقی همچون پیر بوسکه و لئون گولتیه، که هر دو عضو وافن اس‌اس بودند، و برخی فعالان علیه استقلال الجزایر تاسیس شده است.

[v] « قانون ال خمری»، یک قانون فرانسوی‌ست که در سال ۲۰۱۶ توسط وزیر کار میریام ال خمری به دولت والس \ اولاند ابلاغ شد. این قانون از همان بدو امر واکنش شدید در فضای مجازی و سپس واکنش شدید فعالین کارگری و احزاب چب را بر انگیخت و همچون حمله‌ای بسیار شدید به تمامی کارگران و بیکاران شمرده شد، چنانکه در فراخوان گروههای کارگری « قانون مدوف» نامیده شد: « ثروتمندان  وصاحبان شرکت‌های بزرگ رویای آن را داشتند و اولاند آن را محقق کرد

[vi] Eribon, D.(2007). D’une révolution conservatrice et de ses effets sur la gauche française. Paris : Editions Léo Scheer.

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)