آقای دکتر کورش عرفانی و رسانهٔ شهروندی دیدگاه چندی است در حال پروراندن گفتمان جدیدی اند که حول یک ایده و طرح اولیه شکل گرفته.[۱]

 

این گفتمان فتح بابیست جدید در بین گفتمانهای نیروهای مخالف خصوصا در چند سال اخیر که می‌تواند در دوران رکود کنونی، راهگشا باشد. نوین بودن این پیشنهاد البته تا جایی که به تاریخ ما مربوط میشود، کهنه و تکراری مینماید اما در مقایسه با تاریخ متأخر جریانی که به اپوزیسیون جمهوری اسلامی معروف است جدید و جالب می‌باشد. از این بابت که ایرانیان را سالها پس از موج اول فعالیت اپوزیسیون که بصورت کلاسیک با محوریت یک چهرهٔ مقبول به نام دکتر شاپور بختیار مشخص میشد، بار دیگر به تفکر در مورد فرمول مشابهی دعوت میکند تا ضمن شک ورزیدن نسبت به راهکارهای مشعشعی که توسط محافل آکادمیک و نیروهای ایده آل گرا/ رمانتیکِ خارج از کشور پیشنهاد میشود، و با بررسی و بازنگری صادقانهٔ عملکرد مخالفان رژیم، و با نوعی بازگشت به خویشتنِ نقادانه، به اوضاع امروز و نحوه برون رفت از آن بنگریم. البته با کیفیت و شمایل متفاوت و به مثابه «تولید اجتماعی رهبر» که شاید نزدیک ترین نمونه اش در خاطر جمعی مان، نادرشاهی باشد که با نشان دادن لیاقت و شایستگی، در حضور چند هزار نفر از ایرانیان و نخبگان در شورای دشت مغان، به حاکمیت «برگزیده» و نه صرفا منصوب و از آسمان نازل شد.

 

کلیت این ایدهٔ جدید از این قرار است که ما برای یافتن راه حل رستگاری بجای مد نظر قرار دادن ظاهر و عرض محتوا، به کارکرد، سازگاری فرهنگی و طول کاربردی آن بیندیشیم و راه گذر را نه در مدل های «نشدنی» و لایتچسبک با جامعه و روان ایرانیِ حال و حاضرمان که با توجهی آگاهانه به واقعیت عینی مان دریابیم. یعنی بیاییم، به مدد اینترنت و رسانه های مستقل تلویزیونی، بستری گفتگو محور ایجاد کرده، با اتکا بر خرد جمعی و آگاهی، افراد شایسته برای رهبری سیاسی را مانیتور کرده و با الک کردن آنها شایسته ترین فردی که هم «توانایی» و هم «ارادهٔ» لازم را برای ایفای این نقش دارد، انتخاب نماییم. سپس با فراهم کردن پشتیبانی و لجستیک لازم، بایست از فرصت ها و امکانات مان برای مطرح کردن او با تولید یک موج رسانه ایِ چهره ساز و مردمی [از مردم و به دست مردم] در فضای همگانی بهره جوییم. این کلیت کار است که جزئیاتش نیز به مرور پرداخته خواهد شد [در حال پردازش است] که پیوسته روند پیشرفتش از طریق تلویزیون دیدگاه به اطلاع علاقه مندان خواهد رسید.

 

این ایده توسط فردی به مشتاقان و مخاطبان پیشنهاد شده که کتاب «روان شناسی اجتماعی استبداد زدگی» را در سابقه تألیفاتش دارد و به عنوان یک جامعه شناسِ چپ گرا بخوبی با قطور بودن ریشه های درخت استبداد منشی در ذهن نیمه خودآگاه و ناخودآگاه ما ایرانیان آشناست. اما طرفه آنجاست که همین مردم استبداد منش، در یک برهه از تاریخشان و در اوج انحطاط قجری، توانستند بواسطه هم افزایی و همگرایی نخبگانِ نوگرا و اقشار معمولی جامعهٔ خویش، در ابتدای قرن بیستم یک انقلاب رو به جلو و سرنوشت ساز را کلید زده، آنهم نه یک بار، که در دو مرحله رژیم تک سالار و بستهٔ قاجار را در زمانی عقب برانند که ایران از نظر ساختاری یکپارچه نبود [ساخت دولت – ملت مدرن وجود نداشت] و کشور همچنان در دوران ملوک الطوایفی و تقسیم بندیِ ممالک محروسه دست و پا میزد و چند پاره بود. [و لذا دامن زدن به اقداماتی سنگین و کلان همچون جنبش و انقلاب در مقیاس وسیع که نیاز به اتصالات و ارتباطات مداوم و کانالیزه شده دارد، سخت بوده]

بآری، چنین مردم و جامعه ای توانستند با پیش بینیِ تدارکات و پشتیبانی لازم، حرکتی سراسری را شروع کرده و خواسته هایشان را در یک ایدهٔ مشخص [مشروط کردن و محدود کردن قدرت سلطان قجر] تجمیع کنند و حول آن به سازماندهی و مدیریت قیام بپردازند. همین مردم سپس تر در جنبش ملی با جلوداری دکتر محمد مصدق توانستند تکانی اساسی بر جلال و جبروت امپراطوری استعمارگر بریتانیا وارد آورند و الهام بخش تمام جهان سوم باشند. اگر نیاکان محروم ما در قرن نوزدهم و بیستم توانستند، ما نیز با وجود محرومیت از فرصت تحزب و تشکل علنی، در عصر اطلاعات و انقلاب هوش مصنوعی که ارتباطات و ایجاد پیوندهای شبکه ای در فضای اینترنت بسیار راحت تر شده، خواهیم توانست این نقیصه را به مدد معجزهٔ فیبرهای نوری پوشش دهیم.

 

جردن پیترسون روان شناس بالینی که در حوزه های مختلف دیگر از جمله عصب شناسی، زیست شناسی، سیاست و روان شناسی اجتماعی هم پژوهش داشته و صاحب نظرست، در یکی از سخنانش ضمن ارجاع به یک آزمایش معروف و جالب در نتیجه گیری صحبت هایش [که در اینجا بخشی از آن نقل به مضمون میشود] می‌گوید:

«جهان به طرز عجیبی خودش را با طرز دیدگاه و نوع نگاه شما تنظیم کرده و سپس به همان صورت و با همان کیفیت خودش و پدیده هایش را به شما باز می‌نمایاند!»… براستی گزارهٔ ژرف و قابل تأملی است. 

 

حال اگر ما ایرانیان در نوع نگاه خود به مقولهٔ ساختن رهبر فردی به عنوان نماد یک توافق جمعی برای گذر از رژیم، از یک طرف آنرا امری غیر ممکن و مشکل بدانیم و بجای پرداختن به تلاش برای باز کردن این مسیر، به آوردن بهانه های مختلف برای شانه خالی کردن از پذیرش مسئولیت آن روی آوریم و اصطلاحا آیه یأس بخوانیم و از طرف دیگر و به فرض عملی بودن آن، سرانجام مسیر را گرفتار شدن در یک خودکامگی سرکوبگرِ دیگر تصور کنیم، آیا توجه به این گزارهٔ دکتر پیترسون و نگاه به کارنامهٔ عملِ ناکامِ مخالفان رژیم در دهه های اخیر، نباید ما را مجاب کند که کمی درنگ کرده، عقب تر بایستیم و بقول سهراب سپهری، چشمانمان را شسته و جور دیگر به قضایا نگاه کنیم؟

 

اگر خود را گرفتاران بی چون و چرای تاریخ و گروگان های بی اختیار سرنوشتی شوم و محتوم میدانیم، پس دیگر بحثی نمی‌ماند. اما اگر میخواهیم خودمان (یا حداقل بخشی از خودمان که مجهز به عنصر خودباوری و خودآگاهی تاریخی است) مسیر گذار را هدایت کرده و بازیگران فعالِ در صحنه تغییر باشیم [همچون انقلاب مشروطه]، نه اینکه تماشاگران منفعل و سیاهی لشکرهایی باشیم که فکر میکنند در حال انقلاب اند اما در واقع معلوم میشود که اینان تنها تزئین کنندگان صحنه ای بودند که گویا از پیش آراسته شده بود و قرار نبوده حاصل درخشانی داشته باشد [همچون غائله ۵۷] … بهتر است درباره این ایده و ایده های صریح و شفاف اینچنینی که میخواهند خود مردم را در پردازش و توافق روی خروجی آن و همینطور در تصمیم گیری درباره چگونگی پیشبرد آن [استراتژی] به بازی گرفته، به حساب آورند، بیشتر فکر کرده تا مبادا از ترسِ تبِ گرفتاری در استبدادی دیگر به مرگِ تمدن رو به زوال ایرانی دچار شویم. 

 

طبیعتاً هیچ فرد خردمند و واقع بینی انتظار ندارد که به فرض سقوط رژیم، ما بلافاصله با نرمش و پرشی قهرمانانه، به یک دمکراسی پلورالیستی و چند حزبی با یک جامعهٔ مدنی پویا و فعال گذار کنیم! ایرانِ ویران کنونی به فرض عبورِ موفقیت آمیز از حصارِ رژیمِ اشغالگر اسلامی، نخست نیاز به بازسازیِ کلانِ زیر ساختی (زیست محیطی – معیشتی – اقتصادی)، سپس نوسازی (روانی – فرهنگی – اخلاقی) و به موازات آن بستر سازی (اجتماعی – حقوقی – سیاسی) دارد تا بصورتی ایمن اما با شیب ملایم بسمت مردم سالاریِ لائیک و نهادینه گذار کرده، بتواند بصورت کامل و اصولی در مدار توسعهٔ پایدار قرار گرفته و نتیجتا حاکمیتی بر پایهٔ حکمرانی مطلوب و ملی در مملکت برقرار سازد. تکامل این دوره میتواند سالها به طول بینجامد. بنابراین باید حواسمان به تلقینات زیان بارِ دغل بازان، کاسبکاران و غرض ورزانی که با الهام از آنارشیسم و لیبرتاریانیسمِ دولت ستیزش، خبر از اوهامی خطرناک با کلید واژگانی مانند: «سازمان دهی جامعه از پایین»، «نفی ساخت هر گونه قدرت از بالا»، «جامعهٔ خودگردانِ بی نیاز از اقتدار دولتی» و… میدهند، باشد. جوامع پیرامونی مثل برزیل و از جمله غولهای صنعتی متأخری که به نوعی دمکراسی میل کرده اند، مانند ژاپن و کره جنوبی، همه از یک دورهٔ میانیِ اقتدارگرایی که با رشد و توسعهٔ اقتصادی و نهادسازی توأم است، گذشته اند. چیزی که ما باید روی آن حساس باشیم نفس اقتدارگرایی نیست، چرا که مقوله ای اجتناب ناپذیر است، بلکه تعبیه کردن سازو کارها و ابزاری است که باید به مرور توسط نخبگان پیش بینی شده و به اطلاع مردم برسد تا این اقتدارگرایی گریز ناپذیری که در مراحل ابتدایی احیا، لازمهٔ هر گونه صنعتی سازی و توسعه است، فاقد ویژگی های سرکوبگری، خشونت، جنایت و ترجیحا و بدلیل شرایط وخیم تاب آوریِ سرزمینی، دارای بینشی زیست بوم گرا باشد. نهاد دولت و خصوصا یک دولت مقتدر، بزرگ و توانمند، بهترین و تنها وسیلهٔ ما برای ساختن ایران است. بایست تلاش ما و تمرکزمان نه روی مشروعیت زدایی از این نهادِ ضروری که همچون ملت در گروگان رژیم است، بلکه در بازیابی و بازسازی اعتماد، مقبولیت و کارکرد این نهادْ نزد افکار عمومی باشد.

 

از طرف دیگر توجه به این واقعیت نه چندان خوشایند و لزومِ داشتن وسواس روی آن نباید باعث شود که نیروهای اقتدارگرای سنتی، پدر سالار و دست راستی که دچار فرهنگِ کیش شخصیت هستند بتوانند مردم را مجاب کرده که دیکتاتوری [یعنی:انباشت همزمان قدرت و ثروت دست یک نفر یا عده ای از افراد، و سامانه ای بدون اهرمهای شفافیت ساز و پاسخگو کننده] کلا و اصولاً بهتر از مردم سالاری است! خیر، اقتدارگرایی ای که ما نیاز داریم و برای پس گرفتن ایران باید بدنبال آفرینش اجتماعی یک رهبر سیاسی برایش باشیم و سپس آنرا به عنوان مدیر این پروژهٔ گذار برسمیت شناخته و معرفی کنیم، یک اقتدارگرایی تاکتیکی و موقتی است، آن هم با ماهیتی عقلانی، روادار و با کار ویژه ای قراردادی و محدود. این پروژه، همانند تمام پروژه ها دائمی نیست و زمان پایان دارد و پایانش باز نیست. چرا که پایان باز یعنی رها کردن هیولای قدرت به امان خدا و تثبیت استبداد تا اطلاع ثانوی. از امروز در مورد مراحل این ایده تا فاز پایانی باید اندیشید. این یادداشت مختصر به همین منظور به نگارش در آمد. این وظیفه تمام افراد مستقل، دلسوز و وطن خواه است که به چنین پیشنهاداتی پاسخ دهند. اینجانب به عنوان یک شهروند معمولی ایرانی، با کلیت این ایده اعلام موافقت میکنم و از تمام هم میهنان و کنش‌گران داخل و خارج که از دور و نزدیک با آن برخورد می‌کنند تقاضا دارم در موردش فکر کرده، نظر دهند و در شناساندن آن به دیگران کوتاهی نکنند.

 

یک رهبر و فرماندهٔ توانا، عمل گرا و مقتدر برای ما ایرانیان آگاه ابزاری خواهد بود در خدمت اجتماع. قرار نیست ما تخته بند رهبر باشیم. باید تلاش کنیم این معادلهٔ دو سویه قدرت این بار برعکس باشد. اگر خود را بازیگران فعالی بدانیم که از همین امروز نقش و سهم خود را در این ماجرا می‌پذیرند و برای پیاده شدنش حاضر به هزینه دادن از وقت و انرژی شان هستند، عاقبت به خیری مان قطعی است. یعنی هم کشور را آزاد میکنیم و هم دیگر در ایران فردا خبری از رابطه ارباب – رعیت یا ولایت – امت بین دولت و جامعه نخواهد بود. در غیر اینصورت احتمالا، حکایت همچنان باقیست حتی اگر این دفتر [عمر رژیم] روزی و به طریقی به پایان برسد.

 

این بار ما رهبر را می آفرینیم، یا حداقل توانایی چنین کاری را داریم. در ضمن باید بکوشیم با رعایت نکاتی که از تاریخ استبداد زده و تجارب پیشین مان آموخته ایم قادر به کنترلش باشیم. بیایید فکر کنیم که با چنین زاویهٔ دیدی، میتوانیم از انسداد، بن بست و روزمرگی زجر آور کنونی بیرون آمده و ایرانمان را پس بگیریم.

 

نظر من اینست که این ایده حتی اگر کامیاب نشود و با استقبالی که برای اجرایی شدنش لازم است روبرو نگردد، از نظر وجدانی و اخلاقی همین حالا هم پیروز است. زیرا پیشنهادی را روی میز گذاشته و گزینه ای را ارائه میدهد که اکثریت مردم سالها بدنبالش بودند اما آنرا از بیگانه [افراد ناکارآمد و اشتباهی] طلب می‌کردند. امروز باید باور کنیم آنچه خود داریم را [توانایی ساختن رهبر و بولد کردنش] از رسانه های خبری وابسته به دولت های خارجی و افراد سرِکاری تمنا نکنیم. آدمهای اینکاره برای رهبری و ایفای نقش «موقتی» رهبر وجود دارند اما مثل آدمهای ناکارآمد شناخته شده نیستند و تریبون در اختیارشان نیست. شکستن قفل این انحصار رسانه ای و دمیدن روحی تازه در این راستا، وظیفهٔ کسانی است که دغدغه رهایی دارند، که جدیت دارند، که می‌توانند و میخواهند مشارکت کنند. یعنی وظیفهٔ من و وظیفهٔ شمایی که در حال خواندن این نوشتار هستید و با این مرقومه موافقید.

 

 

* مقاله را با جملاتی از گفتار اخیر خود جناب عرفانی در یکی از برنامه هایشان به پایان میبرم:

 

این بار اگر می خواهیم از طریق یک جنبش اعتراضی واقعی و مردم گرا مملکت را نجات دهیم، باید رهبر داشته باشیم. [مفهوم] رهبری را فراموش کنید. اینکه احزاب و سازمانها بیایند با هم متحد شوند و رهبری کنند. نه، [فقط یک کلمه] رهبر. آنطوری که در تاریخ ایران کار می‌کند. آنطوری که در تاریخ ایران کار کرده. آنطور که ذهن استبداد زده، غیر دمکراتیک و ضد دمکراتیکِ انسان ایرانی کار میکند. [ایرانی] رهبر میخواهد. شاخص میخواهد. فرمانده میخواهد. کوروش میخواهد، داریوش میخواهد، نادر میخواهد، بابک میخواهد… اینگونه کار میکند. آماده باشید عزیزان و فرمولی را که جواب میدهد مورد حمایت قرار دهید..”

 

 

سهراب اسفندیار، هموند انجمن مهر ایران

۲۹ دی ماه ۱۴۰۲ خورشیدی و ۷۷۶۲ میترایی

 

پی نوشت:

۱- آیندهٔ ایران در مقابل دشمنانش, کورش عرفانی

B2n.ir/d21398

 

پاینده ایران

جاوید مهر ایرانزمین

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)