اگر ناسیونالیست هستید، اگر محافظه کارید، اگر فقط به موسیقی سنتی ایران دلبستهاید، یا برعکس، از موسیقی سنتی ایران بیزارید، اگر تحمل ساختارشکنی در فرم و محتوا را ندارید، اگر فکر میکنید نامجو فقط داد و بیداد میکند، اگر هوادار اکبر گنجی هستید یا از روحانی خیلی متشکرید، احتمالاً شنیدن آلبومهای جدید نامجو مانند «الکی» و «۱۳٫۸» آزارتان میدهد.
دشوار است که با قلیانی بر لب، به پشتی لم دهید و ترانهی «دور ایران رو خط بکش» را گوش کنید و احساس رضایت داشته باشید؛ کاری که با شنیدن ترانهی «ترنج» شدنی است.
نسیم روشنایی: «نامجو لذتجویانه میآفریند. باب دیلن نیست، شجریان نیست، ویکتور خارا هم نیست. او فقط محسن نامجوست.»
بخشی از مخاطبان موسیقی ایران شیفتهی شنیدن ترانههایی است که از عرفان و عشق و غم هجران میگویند، ترانههایی که سرشار از استعاره، تشبیه، ایهام و کنایهاند و آنها را یاد اشعار حافظ و مولوی میاندازد. با شنیدن «ترنج» میتوان این عادت ملی جمعی را ارضا کرد.
کارهای اخیر نامجو مثل «دور ایران رو خط بکش»، «شاید این جمعه بیاید»، «الکی» و «تهران» به سختی «ترنجیها» را جذب میکند، چه از نظر فرم، چه محتوا. (۱) شنیدن تکنوازی درام به سبک جاز برای ترنجیها سوهان روح است. ترنجیها دوست دارند نامجو با سوز و گذار چهچهه بزند و صدایش بر موسیقی (سهتار) غالب باشد. ترنجیها، جنون و دیوانگی نامجو، ساختار شکنی و شجاعت او را در آفرینش و تلفیق فرم و محتوا تاب نمیآورند.
مقدمهای با تأخیر
این نوشته به دست کسی نوشته میشود که تنها ادعا میکند (!) موسیقیِ خوب گوش میدهد، اما تخصصی در موسیقی ندارد. بنابراین نمیتواند نقدی موسیقایی از نامجو داشته باشد، اگرچه نامجو در مصاحبهی خود با رادیو زمانه گله کرده که چرا کسی موسیقی او را نقد نمیکند. اینبار نیز او ناامید میشود زیرا دلیل نوشته شدن این مقاله، پیوند سه دورنمایهی کلیدی در آثار نامجو با جوی است که در حال حاضر بر ایران و فضای ایرانی حاکم است. به نظر من، سهگانهای هم در آثار نامجو و هم در بخشی عظیمی از نسل جوان ایران مشاهده میشود. (۲) این سهگانه عبارت است از غم، ناامیدی و دل کندن.
غم
ایران، کشوری نبوده که به بخش عظیمی از ما دلایل واقعی شاد زیستن بودن و بستری برای شادی را ارائه کند. چگونه میتوانستیم به طور جمعی شاد باشیم؟ دیکتاتوری شاه، تجربهی انقلاب ۵۷ و استقرار دیکتاتوری اسلامی/سرمایهداری جمهوری اسلامی، تبعید هزاران دگراندیش، جنگ هشت ساله با عراق و هزاران کشته و دربهدر، بزرگ شدن همراه با مین و بمب و موشک و آژیر خطر، جبههبازی، قتل عام زندانیان سیاسی دههی شصت، کمیته و شلاق، صف پایانناپذیر شیر و نان و روغننباتی، مدارس سربازخانهای و سلطهی نظم اردوگاهی: از جلو نظام! خمینی رهبر! نصر من الله و فتح القریب، فساد و رشوهی بوروکراسی، کمیته انضباطی، وزارت ارشاد و سانسور، قتلهای زنجیرهای، حضور همهجایی سربازان گمنام امام زمان، پرورش سیستماتیک بسیجی و سپاهی و مزدور، ساخت و ساز انبوه مساجد و امامزادهها، و جشن سالانهی نسل ما: ماه محرم، سر خیابان رفتن و چشمچرانی و قیمه، جوانی و بیکاری، ۱۸ تیر و دوران اصلاحات، ظهور احمدینژاد، دانشجویان ستارهدار، سرکوب جنبش دانشجویی چپ و راست، سرکوب جنبش زنان، فرار مغزها، خصوصیسازی و فقر و بیکاری روزافزون، سرکوب فعالان کارگری، گشت ارشاد و لگد و باتوم، اعتراض ۸۸، موسوی و وفاداری به خط امام، بازداشتها و اعدامها، ابداع بازی اعدام توسط کودکان، غنیسازی هسته ای، تحریمها و بیمارها و بیکارها و مردهها، دولت تدبیر و امید، افزایش آمار اعدامها، حمایتهای میلیاردی از حزبالله و از بشار اسد، سرکوب اقلیتها: کرد و ترک و بلوچ و…، مرگ و میر کلان به خاطر آلودگی هوا، روسپیها، کودکان کار، خس و خاشاکها، خشک شدن دریاچهی ارومیه، افزایش آمار خودکشی و سرکوب و سرکوب و سرکوب.
در چنین جامعهای چگونه میتوان شاد بود؟ چه دلایل انضمامی برای شادی وجود دارند؟
نمیتوانید نامجو را در مراسم جشن و پایکوبی و پارتیها گوش دهید. نامجو همنسل بسیاری از ماست و مثل ما در جامعهای و تحت حکومتی سرکوبگر و استثمارگر پرورش یافته است. نامجو مخاطب را قلقلک میدهد، گاهی آزارش میدهد و برای او سؤال تازه ایجاد میکند. نامجو مخاطب را خوشحال نمیکند. از «سه راه آذری» و «جبر جغرافیایی» گرفته تا «تهران»، همه و همه از رنجی عمومی میگویند؛ از دردی مشترک. مرهم این رنج چیست؟ به قول نامجو «چرا شتر رنج همیشه اینجا خوابیده؟» بیشک، دلایل تاریخی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بسیاری وجود دارند که میتوانند به این سؤال پاسخ دهند که چرا ایران سالهاست تحت دیکتاتوریهای گوناگون سیاسی و اقتصادی بوده است. پاسخها چه هستند؟ موقعیت سوقالجیشی ایران در خاورمیانه، نفت، ایدئولوژی اسلام، شیعه، عدم خودآگاهی جمعی، فقدان اتحاد مردمی، سرمایهداری، امپریالیسم جهانی، نئولیبرالیسم و…؟
نامجو پژوهشگر یا نظریهپرداز نیست که بکوشد تحلیلی از این مسائل بهدست دهد. ادعایی هم ندارد. او این غم مشترک، این رنج مشترک، که به طور تاریخی گریبانگیر ماست را بازتاب میدهد. آنقدر صادق است که آن را لاپوشانی نمیکند. او به شدت خودش است و غمها، دردها، سرخوردگیها و دغدغههای خود را در کارهایش منعکس میکند.
ناامیدی
نامجو نیهلیسم را موسیقایی میکند، از نیهلیسمی هستیشناختی، تا نیهلیسمی که خاستگاهی تاریخی و اجتماعی دارد؛ از خیام تا شوپنهاور.
نسیم روشنایی: «آنها که دوست دارند نامجو پایبند باشد به موسیقی ملی ایران دوست دارند که او با سوز و گذار چهچهه بزند و صدایش بر سهتار غالب باشد. آنها جنون و دیوانگی نامجو، ساختار شکنی و شجاعت او در آفرینش و تلفیق فرم و محتوا را تاب نمیآورند.»
زیستن تحت حکومتی که تا دندان مسلح است و برای سرکوب، در سراسر جهان میلیونها مزدور و هزاران نهاد دارد، حکومتی که از اعدام و قتل عام هیچ ابایی ندارد و آن را جوهرهی اسلام ناب محمدی میداند، در حکومتی که اعتراضها و تشکلها را بیرحمانه در نطفه خفه میکند، در حکومتی که از فقر و رنج شهروندان ککاش هم نمیگزد، در حکومتی که توسط سیستم آموزشی و رسانههایش مردم را با ایدئولوژی اسلامی مطلوب خود شستوشوی مغزی میدهد، در حکومتی که حق تشکیل سازمانها، سندیکاها و احزاب سیاسی را به مردم نمیدهد، در حکومتی که نه تنها به حق فردی، آزادی و قانون پایبند نیست، بلکه از فرط فساد بوروکراتیک، حتی قانون شریعت خود را نیز زیر پا میگذارد به دشواری میتوان روزنهی امید یافت.
وقتی نامجو در ترانهی تهران میخواند: «تهران من از تو هیچ نمیخواهم، جز تکهپارههای گریبانم، نوستالژیهای مرگ مکرر را تزریق کن دوباره پریشانم، تهران دلت همیشه غبارآلود، رؤیای سنگخیز تو وهمآلود، پهلوی پهنههای تو خونآلود، پس یا بمیر یا که بمیرانم (…) ای شهر شحنهخیز چه مشکوکی، چه کافههای خلوت متروکی (…) گردوی سرنوشت چرا پوکی» نه تنها رابطهی یک شهروند تهرانی را با تهران و تمام التهابهایش به خوبی توصیف میکند بلکه در عین حال غم، سرخوردگی و ناامیدی عمیقی را نسبت به شهری/جامعهای را به تصویر میکشد که نسلی را به این حد از ناامیدی کشانده است.
نامجو، ناامیدی خیابانها و کوچه پس کوچههای ایران را روایت میکند. خیابانهایی که ۱۸ تیرها، ۸ مارسها، اول ماه مهها و خرداد ۸۸ها را در خاطر دارند. ولی نامجو نه در خود، و نه در خیابانها، سوبژهای سیاسی نمییابد.
سال ها زندگی فرسایشی، تحت یک رژیم سرکوبگر و ارتجاعی او را به کلبیمسلکی کشانده است. او هنر خود را هنر متعهد نمیداند و در سخنانش مدام «هنر متعهد» را نفی میکند. در این نفی، پاردوکسی نهفته است که برخی از مخاطبانش را آزار میدهد. او میآفریند و همزمان نفی میکند. ایجابی در کار نیست. در ترانهی الکی، موضع نفیگرایانهی او به خوبی مشهود است. او میتازد و نفی میکند. ظاهراً او نه تنها به هیچ آرمان سیاسی و رهاییبخشی پایبند نیست، بلکه، در واقعیت، بستری مادی نیز نیافته که پذیرای شکل گیری، تحقق ایدههای رهایی بخش و کنشگری سیاسی در او و در کل جامعه باشد. نامجو مانند بسیاری، از کنشگری جمعی ناامید است. نامجو، کسانی است که چشم امیدشان را از این آسمان بریدهاند. این جملهی مارکس از کتاب «مقدمهای بر اقتصاد سیاسی» که مینویسد «آگاهی انسانها نیست که هستیشان را تعیین میکند، بلکه هستی اجتماعیشان است که آگاهیشان را تعیین میکند»، دربارهی نامجو هم صدق میکند. هستی اجتماعیای که نامجو و نامجوها در آن زندگی میکنند، هستی تیره و تاریکی است. نامجو محصول چنین هستی سیاه اجتماعی است.
دل کندن
افقی که در حال حاضر در برابر چشمان نسل جوان ایران است، چشمانداز روشنی نیست. از سرکوب و خفقان سیاسی و اجتماعی گرفته، تا فقر و استثمار اقتصادی. این ناامیدی از کنشگری جمعی، ناامیدی از تغییر شرایط موجود، اغلب به بیتفاوتی و دل کندن منجر میشود.
وقتی نامجو در ترانهی تهران، تهران را خطاب قرار میدهد که «شریان فاضلابترینهایی، شنزاری از سرابترینهایی، ویرانتر از خرابترینهایی، من روح رودهای خروشانم» بر این واقعیت صحه میگذارد که در چنین جامعهای نمیتوان به خودشکوفایی رسید، نمیتوان پویا بود، نمیتوان آزادانه ساز زد، نوشت، خواند، کار کرد، فریاد زد، نمیتوان آزادانه فعالیت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی کرد. سپس ادامه میدهد: «حتی امیر دلخور از اینجا رفت. دل نیز با دل پر از اینجا رفت. من دلشکسته ام که نمیمانم». او غمگین است و این غم را بیان میکند. ایران، حضور او را برنتابیده و در نهایت او را وادار به زندگی در تبعید کرده است.
نامجو همسرنوشت کم ندارد، چه درمیان کسانی که تبعید شدهاند، چه کسانی که هنوز در ایران زیست میکنند اما مام وطن برایشان هرگز مادری نکرده است. وقتی میخواند: «این مادر میهن بیوه شد مشکل داشت، شیر تفاخر هم، مسموم بود پشگل داشت. صبر از پاچهام در رفت…» هم عرق ناسیونالیستی برخی از ایرانیان را به تمسخر میکشد و هم صریحاً میگوید کاسهی صبرش لبریز شده است.
وقتی فرد به مثابهی یک جزء در جامعه، برای تغییر و رهایی کل، افقی متصور نباشد، بدین معنا که بستر مادیاش را نیابد، پس از مدتی تقلا کردن، احتمالاً دست از کنشگری برمیدارد، امیدش را از دست میدهد و راهی میجوید تا خود را از کل جدا کند. اگر هنرمند است، در پیلهی هنر خود فرومیرود و سعی میکند هرچه بیشتر از سیاست فاصله بگیرد، اگر روشنفکر است، حلقهی روشنفکری کوچکی میجوید و افراد خاصی را مخاطب قرار میدهد، اگر دانشجوست، دنبال کار میگردد، احتمالاً اگر وسعاش برسد خانوادهای تشکیل میدهد، یا به جستوجوی ویزای دانشجویی و کاری در خارج کشور خواهد بود، و در حادترین وضعیت خودکشی میکند.
در تاریخ ایران کم نبوده و نیستند روشنفکران، هنرمندان و فعالان سیاسی و اجتماعیای که روزی فکر میکردند «انسان دشواری وظیفه است» (۳) و ارادهی فرودستان بر ستم حاکمان چیره میشود، اما پس از مدتی، از باورهای خود دست کشیدهاند.
نامجو «هنرمند متعهد» نیست، قهرمان طبقهی کارگر نیست و حتی اعتراضهایش خاستگاهی انقلابی ندارند. او فرزند زمانهی خویش است، زمانهای که فرودستان را از انقلاب ترسانده و ناامید کرده است. اما نامجو غمها و رنجها و ناامیدیهای یک نسل را جسورانه و دیوانهوار موسیقایی میکند. او در موسیقایی کردن رنجها انقلابی است. با هنرش سنتزی اجتماعی ایجاد نمیکند. او لذتجویانه میآفریند. او باب دیلن نیست، شجریان نیست، ویکتور خارا نیست، او فقط محسن نامجوست.
پانوشت:
۱. به نظر من «ترنجی»ها بخشی از هواداران نامجو هستند که ترجیح میدهند نامجوشان بر اصول و عرف موسیقی سنتی ایرانی و شرقی پایبند باشد و ساختارشکنیهای بی حد و مرز نامجو کلافه میشوند.
۲. البته این سه درونمایه، تنها به نسل جوان محدود نمیشوند بلکه میتوان آنها را در نسلهای دیگر نیز یافت.
۳. انسان دشواری وظیفه است، سطری از «در آستانه» احمد شاملو است.
در همین زمینه:
محسن نامجو: «به طول زندگیام دلگیرم»
دل به دریا زدنهای محسن نامجو
«خط بکش»: پرتره محسن نامجو
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
آهنگ “دور ایران را خط بکش” الهام گرفته از “sway” دین مارتین است ولی از خلاقیت نامجو چیزی کاسته نمیشود !
شنبه, ۲۵ام آبان, ۱۳۹۲
منی که با اهنگ زلف،با البوم ترنج نامجو را شناختم و عاشقش شدم شخصا دوست ندارم نامجو ایستا باشه و مدام ترنجی بخونه ، من عاشق نامجوی ساختار شکنم اینجور خیلی حسش میکنم و با اهنگاش زندگی..
الکی و ۱۳/۸ را دوست داشتم نه اولین باری که شنیدم بلکه پس از چندین و چند بار گوش دادن،هردو را حس میکنم..
شنبه, ۲۵ام آبان, ۱۳۹۲