بازشناسی مختصر دو سر طیف: از سندرم استکهلم، حاصل آزمایشگاهی (تجربی-ذهنی-منطقی) تجربه از روی دادهای گروگانگیری بانکی در شهر استکهلم و همدردی و همراهی برخی از گروگانها با گروگانگیرهای خودشان است(!) تا حاصل آزمایشگاهی (ذهنی-منطقی-تجربی-ذهنی-منطقی) مادر بچه میمون، در اتاقکی کاملا محصور، با دیوارههایی با قابلیت کنترلی افزایشی و کاهشی دما، احتمالا به دلایل محذوریات اخلاقی و قانونی و غیره به جای انسان از میمون- که نزدیکترین شباهت زیستی به گونه انسان دارد- استفاده شده است، خلاصه، یک میمون مادر و بچه اش تحت سوزاندن تدریجی قرار داده، ابتدا مهر و فدارکاری طبیعی و غریزه مادری، میمون مادر بچه اش به آغوشش فشرده و با این پا و ان پا کردن و به دیواره پریدن، سعی میکند خود و بچه اش از سوختن برهاند، پس مدتی که میزان داغی دیوارههای اتاقک از همه رو به حرارت از حد تحمل میمون مادر خارج میرود، از شدت استیصال و درماندگی، میمون مادر برای نجات زندگی خود، بچه اش را زیر پای خودش میگذارد و تا آنجا میایستد که بچه اش زیر پایش میسوزد…!، در حاصل آزمایشگاهی مادر بچه ممیون، میزان راستیآزمایی اسوره مهر و فداکاری مادر نسبت به فرزند را توضیح میدهد، این طیف وضعیتی، دو گروه طرفدار و مخالف واضح دارد، یکی زیستشناختی ایدئولوژیک-ماورائی است، این طرفداران این فرضیه (یا تئوری؟)، اگر به اندازه تمام ریگهای شنزارهای کره زمین، دلیل و مدرک مستند علمی-تجربی همچون طیف وضعیتی از سندرم استکهلم تا مادر بچه میمون بیاورند، آنها قبول نمیکنند، این گروه که خود تنوع بسیاری دارند از دینگرایان تا شبه دینگرایان یعنی ایدئولوژیستها هستند با دلایل ذهنی-منطقی خود میگویند حتا اگر در آزمایشگاه مواردی چون طیف “از سندرم استکهلم تا مادر بچه میمون” ارائه شده چیزی بیشتر استثناء نیست در عالم واقعیت، در عالم حقیقت که زیستشناختی ایدئولوژیک-ماورائی است، انسان همدردی و همراهی با گروگانگیر خود نمیکند تا مادری هرگز برای نجات جان خودش، فرزندش قربانی خودش نمیکند، اما زیستشناختی تجربی-منطقی، که مراتب زنجیره استدلالی بیشتری دارد مثلا “ذهنی-منطقی-تجربی-ذهنی-منطقی” حقیقت از میان و دل واقعیت میجوید. و این نبرد اندیشگی همچنان ادامه دارد، گاهی اکثریت مردمان- بنا اقتضائات منافع و ترجیحات و اولویتبندی تصممی و انتخبا بین مرگ و زندگی- طرفدار این دو شاخه زیستشناختی میشوند.
- به نظر میرسد در تقریبا اغلب قریب اتفاق موارد تاریخ، در نهایت زیستشناختی تجربی-منطقی تصممی و انتخاب مردم است، اما برای ترمیم و التیام وجدانهای فرسوده و روانهای پریشان گشته که تاثیر عصبی بر زیستی (فیزیولوژی) کالبد بشریت دارد، اقدام به ساخت اسطوره و یا داستانهای روایی-خیالی از وقایع میدهد و آنها به مثابه حقیقت به هواداران میفروشد. هوادارنی که مانند سرکردگان خودشان دنبال همین ترمیم و التیامها هستند، راز بقا و موفقیتهای نسبی کسب و کار ماورائی-ایدئولوژیستها از دینگرایان تا ملیگریان و قومیگرایان و کمونیست و سوسیالست و کاپیتالیست و غیره همین است، این یک تجارت با بازی کلمات و تولید محتوا است، تجارتی که سرکردگان با کمترنی زحمت بدنی و صرف انرژی و ریسک خطر- در شبه تنبلی در شبه برج آجنشینی- توانسته اند طی هزارهها از پیدایش قبایل بشری از اجتماعات فرهنگی جمعآوران میوه و شکارگران و دامپروران تا تمدنهای یکجانشنینی دهاتی-کشاورزی تا شهری-صنعتی و غیره.
یکی از فرقهای مهم میان دو زیستشناختی ایدئولوژیک-ماورائی یا تجربی-منطقی، قضیه حد و حدود و خطوط قرمز است؛ آنچه که از بررسی شاخه ایدئولوژیک-ماورائی فهمیده میشود این است که، آنها برخلاف ظاهر احکامی (مشخصا احکام دینی یا ایدئولوژی ها)، به شدت مسئولیتگریز هستند، احکام شاخه ایدئولوژیک-ماورائی برای حدود خط قرمز جهانشمولی و انعطاف با برهههای زمانی نیست که حمایت کند از تمام بشریت، این حد و حدود و خطوط قرمز برای حمایت از پیروان است، آنها مرزبندیهای مشخصی میان خودی و غیر خودی دارند (جداسازی/آپارتاید)، احکام مهلک از ارتداد دارند، و دین را خیابان یک طرفه اعلام میکنند، حتا اگر مقطعی – از سر ناچاری- موقتا راه رسیدن به ارکان سه گانه قدرت و ثروت و منزلت- از دموکراسی یا شبه دموکراسی استفاده میکنند، صرفا ابزاری موقتی است، آنها یک بار ممکن است در شرایطی که اکثریت دچار وضعیت شبیه سندرم استکهلم شده اند و جو احساسی بر عقلانیت زیستشناختی تجربی-منطقی غلبه دارد، از ابزار انتخبات و رفراندوم استفاده کنند، این انتخابات و رفراندم بنا بر شبه استدلالات و منطق سازی خیالیشان، تعبیر به بیعت و اذعان اکثریت به مثلا مسلمانی و رفتن به خیابان یک طرفه اسلام گرفته و به همین دلیل وقتی از مردم رای تایید گرفته اند، برای ابد آن مردمان و فرزندانشان – طی مکانیسم طراحی شده مسلمان زادگی- در حلقه نامتناهی و دائمی گرفتار اسلام (یا هر دین یا ایدئلوژی مشابهش) خود دانسته، برای تضمین بقای این حلقه، احکام مهلک از قبیل ارتداد و محاربه و بغی و دشنام به مقدسات و غیره گذاشته اند، تا میتوانند با رعب و وحشت و ترساندن و اگر نتوانستند با قتل و کشتن تا حلقه تسلیم را حفظ کنند. در این قماش، همه چیز وسیله است برای رسیدن به هدف، که حاکمیت دینسالار بر تمام مردمان است. در واقع سوءاستفاده از دموکراسی و لیبرال و سکولاری است، همان کاری که در دیکتاتوری جمهوری اسلامی ها تا رایش سومی ها و برخی دیکتاتوری کمونیستی تا سوسیالیستی و حتی کاپیتالیستی افتاده است، دموکراسی موقتی و یک بار مصرفریال مصداق بارز سوءاستفاده از چیزی که نسبتا خوب امتحان پس داده در راه رسیدن چیزهای بد ضد جهانشمولی و کثرت و عمومی مردمان!
- اما زیستشناختی تجربی-منطقی، شناخت و تعیین حد و حدود و خطوط قرمز، برای تسلیم کردن و محدود کردن و جداسازی (آپارتاید) نیست، گرایش این به سمت حداکثری کردن و تا توانستن جهانشمول کردن اختیار مردم در ذیل بدیهاتی است که هر کسی بتواند با هر گرایشی – از جمله ماورائی یا ایدئولوژیک – در پوشش قرار گیرد. تمام منظور او از اخلاق و فرهنگ و تمدن و قانون همین است تا تمام مردم در رواداری و همزیستی جهانشمولی برسند، دموکراسی را به صورت لیبرال و سکولار حقیقت واقعی میداند چون در تجربی-منطقی بدان رسیده است و زنجیره طولانیتر و چند بعدی از سادهها پیچیده گریز و ضد ابهامی “ذهنی-منطقی-تجربی-ذهنی-منطقی” دارد، و نه یک سطح دو بعدی ذهنی-منطقی شاخه ایدئولوژیک-ماورائی، که انسان در سطح نگه واقیعت میدارد و به تخیلات و داستان و اسطورههای ذهنی-منطقی غیر حقیقی-واقعی غرق میکند و نامش میگذارد عمق عقیده! این عمق نیست، صرفا خیالات و اوهام است.
نکته مهم، نسبی بودن یکی از نقاط جدال این شاخه است، مشخصا بحث برداشت از تمدن، در شاخه تجری-منطقی، تمدن چیزی مادی است، برای همین امروزه قائل به تنوع تمدن نیستند و تمدن امروزی بشریت، یکی میدانند و این تفاوتهای جزئی ناشی اثر خردهفرهنگهای متاثر از ایدئولوژیک-ماورائی دستاویز برخی رژیمهای حاکمیتی و منافع شخصی یا گروهی از دنین و غیره است. فرهنگها نیز در حال جهانشمولی و همگرایی هستند. این طبیعت کسترش ارتباطات است، در تمدن محصولات برتر و کاراتر و مفیدتر بر محصولات ضعیفتر غلبه و جهانشمولی میشوند و استثنائات ترا حمل میشود و در رواداری و همزیستی، اما ایدئولوژیک-ماورائی، استثنائات را تحمل میکند تا در هنگامه فرصت نابودشان کند!
- حتا آنهایی که تغییر موضعهای مختلف میدهند و خود را مطلق ناباور به دین یا ایدئولوژی معرفی میکنند، در نهایت گیر قفلهایی شبیه دینی و یا ایدئولوژی میافتند!، اصرار عجیب به کار بردن مفهوم حرامزادگی، با وجودی که مدعی شعار جنبشی “زن، زندگی، آزادی” هستند!، یعنی اولین اصل بدیهی این شعار جنبشی، که اصل حق حیات است را نقض میکنند!، در نهایت اینها نیز به شاخه ایدئولوژیک-ماورائی میپویندند. اسمها در ظاهر فرق میکند، اما رسمها یکی است، رسم در نهایت نقاب از ظاهر اسمها برمیدارد و بنیادهای اسم و رسم همگیشان یکی است.
پرسش مهمی مطرح میکنم، آیا ممکن است این دو شاخه در مواردی به نتایج یکسان برسند، چه امری استثناء پنداریم یا عمومی؟
در پاسخ، میگویم آری، مکرر در طول تاریخ و حتا بر اساس بررسیهای ماقبل تاریخ شناسی، این دو شاخه به نتایج مشابهی نیز رسیده اند، نمونه مشهور آن را مردهخواری از همنوع است. قضیه مردهخواری، در زیستشناختی بقا، مکن است ناچار اتفاق به افتد، در فرقههای دینی، مردهخواری ذیل استتدال اضطرار مجاز میشود، جمعی گرفتار، آن قدر در محذوریت کمبود غذا قرار میگیرند تا صبر کنند اولین کس بمیرد، اینجا حکم به مردهخواری میشود به قدری که زنده بمانند، این روند ادامه مییابد تا اخرین کس، آخرین کس، نیز در نهایت میمیرد اگر شرایط اضطرار ادامه یابد، در شاخه تجربی-منطقی نیز همین نتیجه است، پس فرق این دو شاخه در اینجا چیست؟
فرق، در توجیه است، وگرنه در نهایت هر دو شاخه ایدئولوژیک-ماورائی و تجربی-منطقی جواز مردهخواری میکنند!
حال به همان بحث مهم میرسیم، که نتیجه و وسیله رسیدن به نتیجه، باز در چه نوع وضعیتی است، برخی مدعیان لیبرال و سکولاری، که متوسل به بیخدایی و انکار هر گونه باور به خدا و موارد دیگر ماورائی میشوند تا رسیدن به نتیجه توجیه کنند، تا مثلا از محدویت اخلاقی-وجدانی خود را آزاد کنند مانند عدم فعل حرام ظالمانه و یا تخلف ناقض حق الناس، این ارتکاب با توجیه تجری-منطقی نیست، خود نوعی ماورائی-ایدوئلوژیک است، این لیبرال و سکولاری ینست و چه برسد به دموکراسی. خیلی واضح است یک سوءاستفاده مفهوم ناباوری برای رسیدن نتیجه ای است که عدول مواضح از حد و حدود خطوط قرمزشناسی تجربی-منطقی است، چون خودخواهی و منفعتطلبی شخصی است و علیه کثرتگرایی و سعی در ضد جهانشمولی! برای همین، خط قرمز تجربی-منطقی در فرامانروایی دموکراسی لیبرال و سکولاری، تضمین نقض بدیهیات و بنیادهای حقوق بشری و تداوم آزادی و امکان تغیر و اصلاح مستمر است، برای هیمن اجازه نخواهد داد کس یا کسانی در غالب فردی یا گروهی (از جمله طرفداران ایدئولوژیک-ماورائی) حتا به اسم حزب، فعالیت کند، چرا موجب نابودی دموکراسی خواهند شد.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.