استاد حجت الله نیکویی و دکتر عبدالله مصباحی تا این لحظه، در گروهی تلگرامی، دو جلسه مناظره با یکدیگر پیرامون موضوع «نبوت و الله (یعنی خدای قرآن)» انجام داده‌اند (اینجا) که راجع به محتوای گفتگوی این دو دوست عزیز ملاحظاتی انتقادی را مطرح می‌کنم:

۱) استاد نیکویی می‌گوید که در بحث حاضر و در این مقام، در صدد نیست که خدای «متشخص و انسانوار» (خالق و مهربان و نیز عالم و عادل و قادر مطلق) را انکار کند، بلکه استدلالش این است که آیاتی در قرآن آمده‌است و ویژگی‌هایی را به خداوند نسبت می‌دهد که با «علم، عدل، قدرت و مهر مطلق الهی» تعارض دارد. منتها راقم این سطور، استدلال کرده‌است که خدای مذکور، صرفنظر از تناقضات آیات قرآن و تعارضاتش با چنین خدایی، اساساً وجود ندارد. اگر خدایی وجود داشته‌ باشد، بی‌گمان و یقیناً نامتشخص و ناانسانوار است؛ یعنی اولاً) با طبیعت و موجودات، وحدت تام دارد، ثانیاً) دستگاه عصبی و اوصافی انسانوار مثل «خشم و مهر و مکر» ندارد.

آنچه می‌توان نسبت به آن موضع لاادری گرفت، خدای فلسفی (از قبیل خدای نامتشخص و یا علت‌العلل) است. خدای متشخص و انسانوار، استدلال‌های نقیضِ قاطع و محکم و استواری دارد، مثل ایراد شرور (خاصه شرور گزاف و ساختاری)، غیریت داشتن خداوند و لاجرم، محدود شدنش به غیر خودش (یعنی به مخلوقات، طبیعت و موجودات) و لذا خارج شدنِ خداوند از اطلاق وجودی، عدم امکانِ ساختنِ چیزی با ماده توسط نقیض ماده و جوهر غیرمادی و نیز عدم امکان تصور کردنِ منبع برای تهیهٔ مواد جهت خلق طبیعت و عدم امکان خلق هستی از عدم (که نقیضش می‌باشد).

۲) محمد بن عبدالله یا مؤلف قرآن، ابتدا از وجود «خدا و روح و معاد و بهشت و جهنم» سخن می‌گوید و مخاطبان (از جمله پیروان ادیان دیگر) را دعوت می‌کند تا به چنین خدایی ایمان بیاورند (البته روح در قرآن، هنگام خواب، علاوه بر مرگ، از بدن قبض می‌شود و معاد نیز جسمانی‌ست و لذا خردستیزی‌اش مضاعف)، لکن مگر یهودیان و مسیحیان به خداوند ایمان نداشتند؟ چرا اسلام آنها را سرکوب کرد؟ چرا در آیهٔ ۵ و ۲۹ از سورهٔ توبه، قتل و غارت و به بردگی گرفتن اهل کتاب و مشرکان و کافران غیرحربی، یعنی حتی مؤمنان اخلاقی در ادیان و مذاهب دیگر، مجاز اعلام شده‌است؟

 با دقت در محتویات قرآن، می‌بینیم که محمد بن عبدالله پس از دعوت مردم به ایمان آوردن به خداوند، توقع داشته که انسان‌ها در ذیل «سلطه و ارادهٔ قدرتِ» او قرار بگیرند و تسلیم محضِ «اتوریته، حکومت و قدرت سیاسیِ»‌اش شوند. در واقع دعوت محمد به الله، «خودارجاعی»ست.

 وقتی می‌گوییم که خداوند چه گفته تا از منویاتش اطاعت کنیم؟ قرآن یکسری خرافات و اباطیل و احکام داعشی در مقابل ما می‌گذارد، در جهت بسطِ «قدرت و سلطهٔ محمد» و با انتظارِ فدا کردن جان و مال خویش و جهاد در راه بسط حکومت محمد و «نه ایمان آوردن به خدا و التزام به زیست عادلانه و اخلاقی».

 اگر دغدغهٔ قرآن، ایمان و اخلاق بود، مرتد، ولو اگر مؤمن و اخلاقی و دانشمند باشد، تا ابد در جهنم شکنجه نمی‌شد و اعمال نیکش ضایع نمی‌گشت (بقره: ۲۱۷) یا قتل عام و سرکوب مؤمنان اخلاقی در ادیان دیگر و یا حتی قتل عام ملحدان و مرتدان اخلاقی، نباید مجاز شمرده می‌شد و باید حقوق برابر با مسلمانان داشتند.

 در نتیجه، دغدغهٔ قرآن، ایمان به خدا و اخلاق نیست، بلکه تسلیم سلطه و ارادهٔ قدرتِ محمد شدن و پذیرش نبوت و حقانیت و برتری و سروری «محمد و قرآن» نسبت به ادیان دیگر است. پیروان ادیان دیگر نیز مؤمن به خداوند بودند و حتی بت‌پرست‌ها مؤمن به خداوند بودند و بت‌ها نماد نیروهای قدسی محسوب می‌شدند و لذا نباید سرکوب می‌گشتند. در الهیاتِ قرآن با کمی دقت، دُم خروس «ارادهٔ قدرت و خودشیفتگی و سلطه‌جویی و برتری‌جویی سیاسیِ محمد» از زیر عبای «دعوت به ایمان» بیرون می‌زند.

۳) مسلمانان نه تنها دلیلی برای اثبات وجود خدای قرآن و نبوت و معاد ندارند و به همین جهت، نباید مدعیات اسلام را تصدیق کنند، بلکه دلایل نقیض علیه الله و نبوت و معاد وجود دارد و به اقتفای عقلانیت نظری، مکلف هستند تا خدای قرآن و نبوت و معاد را تکذیب کنند. دلایل نقیض را قبلاً به دفعات آورده‌ام، از جمله استقرای تجربی و استنتاج بهترین تبیین در این خصوص که وقتی انسانی فرشته می‌بیند و صداهایی می‌شنود که دیگران نمی‌شنوند و احساس دسترسی به «افکار و ارزش‌ها و احکام و اهداف و عواطف خداوند» می‌کند و خلقت کائنات را به خاطر وجود خودش می‌بیند (حدیث کساء) و با وجود کثیری ظلم و رذیلت، ادعا می‌کند که «رحمه‌للعالمین و اسوهٔ همهٔ اعصار و کامل‌کنندهٔ مکارم اخلاق و آورندهٔ دین کامل» است، بی‌گمان توهم و تفرعن و خودشیفتگی و نیز نوعی اختلال مغزی-روانی و نوعی بیماری دارد.

۴) دعوت انسان‌ها به «توحید و روح و معاد»، تنها آموزهٔ محمد نبود تا طبق ادعای دکتر مصباحی، نبوت محمد را اثبات کند. هرچند کثیری عارف و شاعر و انسان دیگر نیز در طول تاریخ، مخاطبان را به خدا و روح و معاد دعوت کرده‌اند و صرف دعوت مردم به این امور، نبوت را ثابت نمی‌کند؛ زیرا متصور است که انسان چنین سخنانی را بدون وحی و نبوت به زبان بیاورد.

منتها نکته این است که دعوت مردم توسط محمد به خدا و روح و معاد، برای ارادهٔ قدرت و سلطهٔ سیاسی بوده‌است و همانطور که اشاره شد، پیروان ادیان دیگر که مؤمن و اخلاقی بودند را سرکوب و قتل عام کرد یا به بردگی گرفت یا به قتل تهدید کرد تا با ذلت جزیه دهند. محمد از الله امتیازات ویژه و انحصاری جنسی گرفت و به عبارت دیگر، نه تنها خداوند را به استخدام ارادهٔ قدرت درآورد، بلکه به استخدام شهوت نیز درآورد (قبول هبهٔ زنان، عدم رعایت عدالت در سکس با زنان متعددش، ازدواج دائم با بیش از چهار زن و نیز شکستن قبح سکس و ازدواج با زن سابق پسرخوانده که سنت نیکویی بود).

فی‌الواقع محمد خداوند را بهانه کرد تا منویات خودش را به نام سخن الله بر کرسی قدرت بنشاند و پیروان ادیان دیگر را سرکوب کند و حکومت تشکیل دهد و در این راستا، یکسری خرافات و اباطیل و احکام داعشی را در دهان خداوند گذاشت و اطاعت از منویات خودش را اطاعت از خداوند نامید.

 روشن است که طبق دلایلی که آوردم (یعنی سرکوب مؤمنان اخلاقی در ادیان دیگر یا مرتدان و ملحدان اخلاقی)، دغدغهٔ محمد و قرآن، ایمان به خدا و اخلاق و معنویت و عدالت نبود، بلکه قدرت و حکومت بود و محمد، منویات خودش، حتی نفرین و فحاشی‌های خودش (مثل حرامزاده، بوزینه، سگ، الاغ و شتر) را سخن خداوند می‌نامید (یا به خاطر بیماری و یا به خاطر دروغگویی).

۵) اسلام، به‌شکل روشنی هم با عقلانیت تعارض دارد، هم با عدالت، هم با اخلاق و هم با معنویت. قرآن با برساختن تصویری خام و سست و داعشی از خداوند، و با مشتی خرافات و اباطیل و احکام داعشی را سخن خداوند دانستن، از مهمترین عواملِ تولید نفرت و انزجار از خداوند و معنویت است. من متوجه نمی‌شوم که دکتر مصباحی، در میان این حجم از مدعیات و گزاره‌های خلافِ «عقل و اخلاق و عدالت» در قرآن، چگونه آن را پیام‌هایی الهی می‌داند؟ اساساً ارسال پیامبر خاتم در عصر حجر-حجاز برای هدایت هشت میلیارد انسان، در پارادایم مدرن و در شبکهٔ مفهومی، تصوری، تصدیقی و ارزشیِ به نحو انقلابی متفاوت (بل متعارض با جهان سنت) و برای انسان‌های مدرن در زبان‌ها و فرهنگ‌های متکثر، خلاف عقلانیت و عدالت و مهر الهی است.

۶) در تاریخ اسلام، کثیری مدعی پیامبری ظهور کرده‌اند که بعضاً به فرمان شخص محمد بن عبدالله به قتل رسیده‌اند و اساساً وفق اسلام محمدی که ادعای «رحمه‌للعالمین و کامل‌کنندهٔ مکارم اخلاق و اسوهٔ همهٔ اعصار و آورندهٔ دین کامل بودن» دارد، مجازات ادعای نبوت، مرگ و قتل است. با کدام استدلال، وقتی محمد ادعا کرد که پیامبر است و مردم را دعوت به توحید و روح و معاد کرد، پیامبر حقیقی‌ست؟ گزاره‌هایی که در بهائیت به پیام‌آورِ خداوند نسبت داده شده‌است که به مراتب از محتویات قرآن، با «عقلانیت و عدالت و اخلاق و معنویت» سازگارتر است و به‌اندازه قرآن، کثیری «مغالطه و تناقض و فحاشی و پریشان‌گویی و نیز احکام داعشی و ظالمانه» ندارد. قرآن و هیچ کس، نمی‌تواند حتی یک استدلال برای اثبات نبوت بیاورد. قرآن نیز به جای استدلال، یا مغالطه و تکرار ادعا می‌کند، یا با جهنم آشوئیتسی تهدید می‌کند، یا با بهشت لاس‌وگاسی تطمیع می‌کند و یا فحاشی می‌کند (حرامزاده، سگ، بوزینه، گورخر، الاغ و شتر).

چنین گزاره‌هایی را در دهان خداوند گذاشتن و قرآن را کلام الهی دانستن، وهن معنویت و توهین به خداوند است. البته حتی اگر نظریهٔ نسبیت اینشتین نیز در قرآن می‌آمد، باز نبوت ثابت نمی‌شد. تنها ثابت می‌شد که مؤلف قرآن، انسانی نابغه بوده‌است، لکن اینک که قرآن مشتی خرافات و اباطیلِ پریشان و احکام داعشی‌ست و به لحاظ فرمی و محتوایی، سخیف است، دکتر مصباحی ابتدا باید کبرای استدلال را ثابت کند و دلیل بیاورد که چرا هرکس مردم را به «توحید و روح و معاد» دعوت کرد، پیامبر است؟ و در گام بعد، به صغرای استدلال بپردازد و مشخص کند که قرآن، مردم را به خدایی خردپسند و به روح و معاد به شکل موجه و مدلل دعوت نموده‌است؛ در صورتی که چنانچه نشان داده‌ام، قرآن یکسری گزارهٔ «بشری، آشفته، خطاناک، تاریخی و عرفیِ» برخاسته از بافتاری «مردسالار، پدرسالار، استبدادی، سلطانی، اسطوره‌ای، قبیله‌ای، خرافی، وایکینگی و متوحشانه» است.

کدام عقل سلیمی قبول می‌کند که جواز قطع دست و پا، و یا شکنجهٔ ابدی مرتدِ اخلاقی و مؤمنان اخلاقیِ متعلق به دیگر ادیان در جهنمی هیتلری، و یا جواز قتل و غارت و به بردگی گرفتن مؤمنان اخلاقی در میان اهل کتاب و کافران غیرحربی، سخن و حکم خداوند باشد؟ و نیز چنین افکار و احکامی از دلی که شبیه به گاندی، پر از عشق و محبت و معنویت و اخلاق است برخاسته باشد؟

دکتر مصباحی نهایتاً می‌تواند احکام داعشی و ظالمانه در اسلام را زمانمند و مکانمند اعلام کند، اما در وهلهٔ بعد، تصویرِ چهره و شخصیتِ داعشی الله و نیز جهنم آشوئیتسیِ قرآن و احکام قرآن راجع به شکنجهٔ ابدی منکران «نبوت و قرآن» در جهنم، ولو اگر دانشمند و اخلاقی و مؤمن باشند را چه کار می‌کند؟ تکلیف جهل مقدس و ظلم مقدس و جنایات و خساراتِ برخاسته از قرآن و سنت نبوی چه می‌شود؟ هنوز نتوانسته‌ایم جواز «کودک‌همسری و سنگسار و قطع دست و قطع پا و تبعیض علیه زنان/کافران» را به خاطر سخن الله نامیده شدنشان، لغو کنیم.

تاوان این حجم از جهل مقدس و ظلم مقدس و جنایات و خسارات را چه کسی می‌پردازد؟ مسئولیت و نقش و سهم اسلام که ادعای «کامل و مبین و هادی و اسوهٔ همهٔ اعصار و سخن الله بودن» دارد، در خصوص این فجایع چیست؟ مسئولیت، نسبت به این فعل که یکسری خرافات و اباطیل و احکام داعشی، سخن خداوند اعلام شده‌است، با کیست؟ بزرگترین توهم و مغالطه و تفرعن و فاجعه در طول تاریخ، ادعای «خداوند می‌فرماید که…» و «مقدس کردن یکسری خرافات و اباطیل و احکام داعشی» بوده‌است.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)