در دورهای از انقلاب سال ۵۷ که کشور در اعتصابات عمومی جهت اعتراض به نظام سیاسی مستقر به سر میبرد، فیلسوف سیاسی معروف و جنجالی فرانسوی فوکو در گزارش خود برای یک روزنامه فرانسوی با هوشیاری تمام نوشت ایران در «اعتصاب سیاست» به سر میبرد. قبلاً و از حدود سی سال پیش در اینباره نوشتم و به این نکته مهم توجه دادم که اگر بپذیریم سیاست عرصه تضارب و اختلاف آراء حتی داخل نیروهای سیاسی است، آنگاه شاهکار خمینی را میتوان سیاستزدایی از یک امر تماماً سیاسی یعنی اعتراض به نظم سیاسی مستقر دانست. به لحاظ فلسفی، هر کنش سیاسی مبتنی بر عقلانیتی است که در ذات خود پارادوکسیکال است و این آبشخور اصلی اختلافات بین نیروهای معترض به یک نظم سیاسی مستقر میشود. وارد شدن در این حوزه برای بسیاری حوصله سربر است و در نتیجه از آن فاصله میگیرم. اما خمینی چگونه توانست از یک امر تمامعیار سیاسی، سیاستزدایی کند؟ با ارتقاء سیاست به یک امر دینی که در ذات خود اسطورهای است و این قلب کردن یک امر عقلانی تمامعیار به یک امر اسطورهای تمامعیار است (چیزی که او علاقمند بود تا آن را سیاست عین دیانت بداند). او توانست از آموزههای دینی و اخلاقی برای این منظور کمک بگیرد، آموزههایی مانند نکوهش کردن «منیت» که در اصل به معنی سرکوب فردیت است، فردیتی که مرکز امر عقلی و محور آموزههای نظامهای دموکراسی لیبرال است (او عقلامند بود تا آن را وحدت کلمه بنامد). این آموزه اخلاقی یعنی فدا کردن یا قربانی «من» در پیشگاه «امر مقدس متعال» که آموزه مرکزی ادیان ابراهیمی است (و البته مختص به ادیان ابراهیمی نیست بلکه این ادیان آنها را از باورهای مصری و میانرودانی اخذ کردند) در ابتدای پیروی انقلاب با عباراتی نظیر نکوهش «کیش شخصیت» یا اتهام «خصلتی» بودن و مانند آن به ویژه نزد نیروهای مذهبی نیز شناخته میشد. تمسک به این ادبیات برای مبارزه با دولت بازرگان و سپس دولت بنیصدر و منتسب کردن آنها به لیبرالیسم جالب است، گویی لیبرالیسم با بزرگداشت من و انکار امر مقدس مانع قربانی فرد در پیشگاه امر مقدس میشود و این اساساً هسته مرکزی مخالفت خمینی با تمدن غرب بود (او علاقمند بود آن را استکبار جهانی بنامد). به یاد بیاوریم که خمینی گرایشات باطنی رادیکال داشت و همانگونه که قبلاً هم نوشتم بسیار علاقمند بود وجه سیاسی این گرایشات باطنی را آشکار کند، چیزی که طابقالنعل الهیات سیاسی فرعونی است و به زودی در باره آن بیشتر خواهم نوشت.
اما باطنیگری خمینی در عرصه سیاست یار و یاور دیگری نیز داشت و آن ایدئولوژی انقلابی نیروهای چپ بود. ایدئولوژی اما طبق گفته مارکس با وارونهسازی حقیقت و ایجاد یک آگاهی کاذب، اختلافات سیاسی را در جریان مبارزه میتواند پنهان سازد، دقیقاً همانکاری که دین با قربانی کردن من در پیشگاه امر مقدس انجام میدهد (به این ترتیب مبارزه فی نفسه به امری دائمی تبدیل میشود). چنین بود که نیروهای انقلابی مجهز به این ایدئولوژی، خمینی و آرمانهای او را بسیار شبیه خود دیدند و با او همراه شدند و به این ترتیب بود که ایران به تعبیر فوکو در اعتصاب سیاست فرو رفت.
اما این نظام از برساختههای دینی و ایدئولوژیک، یک اپوزیسیون اصلی دارد و آن غریزه است، چیزی که دائماً به فرد منیت او را گوشزد میکند و به یادش میآورد تا جلوی قربانی شدنش در مقابل امر متعال را بگیرد. از مهمترین این غرایز میتوان به غریزه جنسی اشاره کرد که فرد را در یک رابطه دوسویه با دیگری قرار میدهد و به میانجی این رابطه با دیگری به لحاظ جنسی است که فرد بر خود آگاه میشود، هویت جنسی خود را باز مییابد و رابطه خود را با پیرامونش تنظیم میکند بدون اینکه امر متعال در این رابطه بسیار شخصی حضور داشته باشد. از سوی دیگر، حتی در پیشروترین قرائتهای دینی، فرد خود را به میانجی امر مقدس متعال است که بازمیشناسد، حتی اگر این بازشناختن به قربانی شدن فرد و فردیت او منجر نشود. و این در حالی است که در حوزه غریزه جنسی، فرد خود را در شخصیترین وضعیت خود، به میانجی رابطه و احساس جنسی نسبت به دیگری است که باز میشناسد. این موضوع ریشه نگاه منفی به زن در غالب اندیشههای دینی باورمند به امر متعال را روشنتر میکند (داستان فریب آدم و حوا در ادیان ابراهیمی و ارتباط ویژه میان زن و مار ریشه در باورهای مصر باستان دارد که محل پرداختن آن در اینجا نیست)
اما غریزه جنسی برای بروز و ظهور اجتماعی خود مانع دیگری نیز دارد که آن مانع نیز خود ریشه در باورهای دینی داشته، یعنی اخلاق و به ویژه عمومیسازی اخلاق فردی در ساحت اجتماعی و برساخت چیزی به نام اخلاق اجتماعی. از این زاویه است که مخالفتهای خمینی در سخنرانیهای او در مبارزه با آنچه او برهنگی و فحشاء میخواند روشنتر میشود. اگرچه او توانست با کنار زدن غریزه جنسی برای مدتی کوتاه، زنان را به صحنه اجتماع آورد و در مبارزه برای پیشبرد آرمانهای انقلاب خود استفاده کند، اما آشکار بود نمیتوانست این غریزه را برای همیشه سرکوب نماید. مدتی طول نکشید که غریزه جنسی قدرتمندتر از گذشته به صحنه جامعه بازگشت، امری که حضور امر متعال در صحنه اجتماع را به محاق میبرد. به این ترتیب اسلام سیاسی زمانی که حالت استقرار میگیرد، در بنیاد خود ضد زن میشود همچنانکه از ابتداء ضد فردیت یا منیت نیز بوده است.
این مقدمهای بود تا توضیح دهم چرا اختلاف و تضارب آراء داخل اپوزیسیون نظام اسلامی بسیار طبیعی و فراتر از آن بسیار ضروری است. هر نوع سرکوب این اختلافات الزاماً یا باید متکی بر یک ایدئولوژی پدید آورنده آگاهی کاذب باشد، و یا باورمندی بر یک امر متعال، که هر دوی آنها در تعارض با بنیادهای اپوزیسیونی قرار میگیرد که در نقش مخالف نظام سیاسی دینی ظاهر میشود.
اما هنوز نکته دیگری نیز وجود دارد. آیا عقل نمیتواند هیچگونه بر پارادوکسهای خود فایق آید؟ در یکی از نوشتههای پیشین به تفصیل بیشتری به این موضوع پرداختم. تا زمانی که عقل باورمند به حقیقتی بیرون از خود است، از چنین توانی برخوردار نیست. زمانی او بر پارادوکسهای خود فایق میآید که درک کند تمام صورتهای به ظاهر متعارض با هم درواقع صورتهایی است که او خود را در آنها بازمیشناسد. به زبان غیر فنی و فلسفی، چنین عقلی یک عقل سیستمی است ، عقلی که میتواند زیرسیستمهای به ظاهر متضاد خود را در یک وحدت آرمانی متحد سازد، چیزی که به نظر نمیرسد با توجه به رشد ناکافی ما یعنی نیروهای مخالف نظام اسلامی فعلاً قابل تحقق باشد. در نوشتهای که چند سال پیش نوشتم توضیح دادم چرا سیاست در ایران ممتنع است و چرا هر سیاستورزی در ایران کنونی، به سرعت به یک سیاستورزی اسطورهای تبدیل میشود و رابطه خود را با زمین سخت تجریه سیاسی قطع میکند. مدتی طول میکشد اگر سرنوشت اجازه دهد ما کمی بالغتر شویم.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.