در چند ماه گذشته دوباره نمایندگان اندیشه نئولیبرال در رسانه های مختلف از صدا و سیما تا اینترنشنال و بی‌بی‌سی و سایر پلتفرم ها مانند کلاب هاوس یا اینستاگرام به عنوان رهایی بخشان ملت ایران ظاهر شدند و با حرف‌هایی که به گوش جامعه زخم‌خورده و هردم فرودست‌تر شده ایران خوش میامد، دل طبقه متوسط و حتی طبقات پایین را ربودند؛ شاهد این مدعا هم تقطیع کلیپ‌های موسی غنی‌نژاد به عنوان یکی از اصلی‌ترین و اثرگذار‌ترین افراد این جریان و پخش گسترده آن در فضای مجازی بود. به طوری که اکثریت ستم‌دیدگان با حق دانستن حرف های این گروه و پخش مکرر این کلیپ ها در فضای مجازی از فراست این افراد در برابر ظلم و ستم طبقاتی موجود در جامعه دفاع کردند. اما چه می‌شود که گروهی که خود یکی از مسببین اصلی این شرایط اسفناک اقتصادی و سیاسی است، به عنوان ناجی و یا سخنگوی مردم ظاهر میشود؟. ریشه این پارادوکس اجتماعی را شاید بتوان با میانجی رسانه و نسبت همیشگی آن با خلق رفتار توضیح داد؛ اما نگارنده قصد دارد در این جستار با توجه به ریشه های سوژه‌سازی و یا گفتمان سوژه‌ساز این بازنمایی کاذب رسانه‌ای و بدن‌مند شده را توضیح پذیر کند. در اندیشه انتقادی سنتی عادت بر این بوده که با نقد رسانه به عنوان میانجی قدرت و مردم؛ نوعی از سوژه سازی را توضیح دهد که با یکسان سازی‌های توده‌ای، دست به نوعی اقناع میزند و میتواند طیف گسترده‌ای از مردم را با خود همراه کند؛ اما اگر سعی کنیم با توضیحی دیگر یا به قولی با کمی کج نگریستن به موضوع نگاه کنیم شاید نوع دیگری از تحلیل ممکن شود. “فرهنگ” به عنوان برساختی که خود در عین پویش های درونی در وحدتی دیالکتیکی زیربنای اقتصادی را در خود حمل میکند و در عین حال به بازتولید آن کمک میکند، همیشه نقشی مهم در شکل گیری گفتمان های انتقادی برای مردم داشته. اما در جامعه‌ای که در همین ماه های اخیر یکی از مهم ترین خیزش‌های خود را پشت سرگذاشته چه اتفاقی افتاده است که این همدستی گفتمانی با دشمن طبقاتی ممکن شده؟ نگارنده اعتقاد دارد در بازتولید اجتماعی افراد نوعی تناقض یا شکاف پرناشدنی بین فرد و جایگاهش به واسطه آگاهی از وضعیت سیاسی-اقتصادی حاکم به وجود آمده که در عین تفاوت با گفتمان فرهنگی رسمی نوعی از فرهنگ درونی شده به ظاهر رقیب اما در خدمت یک‌ رژیم انباشت اقتصادی مشابه را حمل میکند و اکنون که جامعه ایران با نوعی خودانگیختگی و وحدت در عین کثرت در برابر سلطه قد علم کرده با هژمون کردن گفتارهای به ظاهر رهایی بخش البته برای طبقه فرادست و آن هم نه در سطح رسانه های همگانی بلکه با بدنمندی این عرصه در بازتولیدگری اجتماعی نوعی رهایی منتشره سلبی را به عنوان راه نجات پیشنهاد میدهد که با میدان فرهنگی شکل گرفته در نزدیک به سه دهه گذشته و درونی شدن عادت واره های ایدئولوژیک نئولیبرال در میان نسل های جدید امکانات خود را به عنوان تنها امکان بدیل عرضه می‌کند، در گفتمان متفاوت از گفتمان رسمی هم به میانجی همین افراد و بازوان رسانه‌ای قدرتمندشان، فردیت با نوعی فردیت اقتصادی صرف گره خوده که افراد مصرف فرهنگی و سبک زندگی خودرا با آن همپوشان یا یکسان می بینند. گرهگاهی که میانجی بازتولید اجتماعی برای بقا و انتخاب سبک زندگی را بدون امکان نفی به نوعی گفتمان درمانی صرف فرو میکاهد بدین معنا که خودانگیختگی فعال با پمپاژ فرهنگی تاریخی‌شده و رسوب کرده سلبی، صرفا دست به پرکردن خلاء موجود گفتاری میزند و اینجاست که این نیروها در این وانفسا که جبهه چپ دچار فروپاشی یا ضعف کنشی است؛ با بازی کردن نقش پلیس خوب این بدنمندی یا سوژگی خودانگیخته اما نیازمند گفتمان آلترناتیو را با بمباران رسانه ای و به ویژه با سوءاستفاده از قیاس های مع الفارق و بدون پشتوانه تاریخی تابع می کنند. برای رسوا کردن این گروه های در خدمت قدرت طبقه فرادست اما با ظاهری انقلابی، کافی است که به کارنامه اقتصادی که این دوستان و اعوان و انصارشان در این سال ها از خود به جا گذاشتند ارجاع داد و نشان داد میانجی اصلی فقیرسازی در ایران نوعی اقتصاد نئولیبرال است که در عین حال با ساخت سوژه خود از سال ها قبل مرگ زودرس خودانگیختگی جنبش را انتظار میکشید تا با خیال راحت به غارت و سلب مالکیت گسترده از توده ها ادامه دهد؛ اما وظیفه چپ در این میانه رو آوردن میانجی هایی است که به واسطه آن نقش این گروه ها به عنوان برنامه‌ریزان دولت و نهادهای فرادولتی برا توده ها عیان شود و نوعی سوژگی مبتنی بر کنش ایجابی در سطح گفتمانی و کرداری برای آزادی و عدالت، خود را در عرصه عمومی عرضه کند. بازگشت به نقد درونماندگار این وضعیت و ارجاع به سلب مالکیت‌های گسترده که در این نزدیک به سه دهه انجام شده و تمام عرصه های زندگی اجتماعی را در برگرفته آن هم در شرایطی این گروه به خوبی آگاه بودند که خصوصی سازی کامل نه تنها امکان پذیر نیست بلکه از پیش چنین سیاست هایی این وضعیت سلطه طبقاتی را آن هم از نوع هار و غیرقابل کنترل پدیدار میکند باید در دستورکار گروه‌های مختلف عدالت‌خواه قرار بگیرد تا سوژه های هرچند اندک در این وضعیت خاص جامعه ما با نوعی گفتمان مشخص و مبتنی برخواست آزادی توام با عدالت بتوانند با خلق گفتمان های انتقادی و در عین حال ضدهژمونیک عرصه را هرچند اندک بر این دم و دستگاه عریض و طویل در خدمت قدرت تنگ کنند. در این میان اندیشه آلترناتیو باید با به رسمیت شناختن تکثر و ابراز فرهنگی نوعی از قلمروی اجتماعی – فرهنگی را به نمایش بگذارد که رسوب ناشی از شکست گفتمان چپ سنتی نتواند به عنوان حربه‌ای در دست ِ این شیادان به نام آزادی، غارتگری را به عنوان تنها راه رهایی جلوه دهد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)