مطالب منتشر شده در این صفحه نمایانگر سیاست رسمی رادیو زمانه نیستند و توسط کاربران تهیه شده اند. شما نیز میتوانید به راحتی در تریبون زمانه عضو شوید و مطالب خود را منتشر کنید.
در صحنهای از انیمیشن ماداگاسکار وقتی الکس، شیر داستان، از باغ وحش فرار کرده و ایستگاه قطار را به هم میریزد، تنها شخصیتی که پیش او کم نیاورده و در نهایت با اجرای فنون کونگفو ادبش میکند یک پیرزنِ باصطلاح ننه نُقلیست؛ یکی از همان یکّهبزنهای آشنا.
در اروپای غربیِ اوائل رنسانس، داستانهای عامهپسندی درباره قدرتِ پس زدنِ نیروهای اهریمنی توسط پیرزنها رواج داشت که خود را در آینه ادبیات و نقاشی بازتاب میداد. ضربالمثلی هلندی در آن دوران میگوید: هروقت شیطان از انجام کاری بازبماند، مادرش را میفرستد؛ و شاعری آلمانی میگوید: اگر میخواهی جهنم را بگذاری توی جیبت، یک زن سلیطه با خودت ببر، و روایاتِ متعددی شبیه این. در یکی از تابلوهای پیتر بروگل، «گِریت عصبانی» که در آن لشگر زنان خانهدار در مدخلی از جهنم به شیطانکها حمله کردهاند و هر زن در گوشهای مشغول کشتن یکی از آنهاست نیز شکلی از روایت همین جزء از فرهنگ عامه آن دوران را شاهدیم. در صحنهای از نقاشی یکی از زنها شیطانکهایی را روی زمین خوابانده و آنها را به مُتَکایی طنابپیچ میکند.
در مقالهای درباره بروگل میخواندم که فقط یکنفر مسلط به فرهنگ فِلِمیش [بلژیکی-هلندی] میتواند بفهمد اصطلاحِ به متکا بستن تا چه حد بیانگر غلبهی فرد فاعل است، انگار همانطور که نویسنده مقاله میگفت تجسمی باشد از پندی در یکی از آپوکروفاها: هیچ خشمی بالاتر از خشمِ زن نیست. گِریتِ عصبانیِ بروگل در قالبی گروتسک آن دوگانهای را نفی میکند که در آن هر چه بر شر پیروز شود خیر است، بلکه باوری حتی عامیانهتر را به تصویر میکشد که معتقد است زنهای سلیطه خود یکی از شُرورند: شیطانکها را شکست میدهند چون حتی از آنها هم بدترند!
و اینچنین است که خالهریزههای یکّهبزنِ حاضر در ناخودآگاه کارتونیستهای غربی را تا حد نشانهای برآمده از یک مدلول ششصد ساله میتوان ارتقا داد که گرچه در جهان عقلانی معنای خود را از دست دادهاند، اما در دنیای رویاگون دیگری همچنان با ظرافت به زیست خود ادامه میدهند.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.